یوسف فرزند یعقوب، فرزند اسحاق، فرزند ابراهیم(ع)، نام مادرش راحیل بود.[1] وی از پیامبران بزرگ بنیاسرائیل به شمار میآید. این فرزند یعقوب به علت جمال و زیبایی خیره کنندهای که داشت از همان کودکی در میان خانواده و قبیلهی خود جلوهی خاصی داشت. یوسف یازده برادر داشت که از میان آنها تنها بنیامین با او از یک مادر بودند.[2]
نام یوسف 27 بار در قرآن آمده و سورهی دوازدهم این کتاب مقدس هم به نام او است که داستان زندگی یوسف را با تعبیر «احسن القصص»،[3] بهترین و آموزندهترین داستان معرفی میکند و آنرا با جزئیاتی از نوجوانی، به چاهانداختن، فروختن او به عزیز مصر، پاکدامنی وی در برابر خواستهی نامشروع همسر عزیز مصر، به زندان افتادن، تعبیر خوابها توسط ایشان، ملاقات پدر و برادران و حکومتش در مصر بیان کرده است.
داستان یوسف با خوابی شروع میشود که او را بشارت میدهد و نسبت به آیندهای روشن امیدوار میسازد تا او را در مسیر تربیت الهی صابر و بردبار گرداند:[4]
«إِذْ قالَ یوسُفُ لِأَبیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیتُ أَحَدَ عَشَرَ کوْکباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیتُهُمْ لی ساجِدین»؛[5]
یوسف گفت: پدرم! من دیشب در خواب، یازده ستاره به علاوه خورشید و ماه را دیدم که همگی نزد من آمدند و در برابرم سجده کردند.
بر اساس روایات، زمان این خواب در شب جمعهای مصادف با شب قدر بود.[6] و تعبیر خورشید و ماه، پدر و مادرش و یازده ستاره نیز برادرانش بودند.[7]
برخی گفتهاند که خورشید، مادر و یا خالهاش بود - زیرا مادرش راحیل از دنیا رفته بود - و ماه نیز پدرش بود.[8]
در اینکه یوسف در آن زمان چند ساله بود، بعضی معتقدند هفت سال داشت،[9] برخی نوشتند نُه سال،[10] و بعضی گفتهاند دوازده ساله بود.[11]
و برخی نقل میکنند که او در دوازده سالگی سجده ماه و خورشید و ستارگان را برای بار دوم در خواب دید.[12]
به هر حال، مسلم است که در آن هنگام، یوسف بسیار کم سن و سال بود.
یوسف آن خواب را برای پدرش تعریف کرد؛ اما پدر به وی گفت: این خواب را برای برادرانت مگو که برای تو نقشه خواهند کشید: «قالَ یا بُنَی لا تَقْصُصْ رُؤْیاک عَلی إِخْوَتِک فَیکیدُوا لَک کیداً».[13]
یعقوب نبی(ع) در میان دوازده پسرش، یوسف و بنیامین که از یک مادر بودند، به ویژه یوسف را بیشتر دوست داشت و نسبت به آنها محبت بیشتری نشان میداد؛ زیرا آنان کوچکترین فرزندان او به شمار میآمدند و به طور طبیعی نیاز به حمایت بیشتری داشتند، علاوه بر آنکه بر اساس برخی از گزارشها مادرشان «راحیل» نیز از دنیا رفته بود.
از آن گذشته به خصوص در یوسف، آثار نبوغ و فوق العادگی نمایان بود. مجموع این جهات سبب شد که یعقوب آشکارا نسبت به آنها ابراز علاقهی بیشتری کند.[14]
از اینجا بود که حسد ده برادر نسبت به یوسف شروع شد، و به فکر افتادند به گونهای یوسف را از میان بردارند؛ لذا آنان که شغلشان دامداری بود تصمیم گرفتند روزی او را به صحرا برده و قصد خود را اجرایی کنند. در این راستا از پدر خواستند که یوسف را همراهشان بفرستد تا در صحرا به بازی و ورزش بپردازد! ابتدا یعقوب مخالفت کرد، اما آنها با اصرار، رضایت پدرشان را گرفته و او را به همراه بردند. آنجا بود که ابتدا تصمیم گرفتند تا یوسف را بکشند؛ اما بعد از مخالفت یکی دوتا از برادران، او را در چاهی در همان نزدیکیها انداخته و سپس پیراهن او را پاره پاره و به خون آغشته نمودند و شب هنگام که به خانه برگشتند، گفتند: ما مشغول بازی بودیم که گرگها یوسف را دریدند! شاهدش هم این پیراهن است! یعقوب(ع) اگرچه این ادعای آنها را نپذیرفت؛ اما چارهای جز صبر نداشت؛ از اینرو فرمود: «... بَلْ سَوَّلَتْ لَکمْ أَنْفُسُکمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ»؛[15] اکنون که شما این توطئه را اجرا کردید، صبر جمیل برایم بهتر است و خدا است که در این باره باید از او یاری خواست.
یوسف مدتی درون چاه بود تا آنکه کاروانی تجاری بر سر چاه آمده، او را از چاه نجات داده، با خود به مصر بردند و در بازار برده فروشها به عزیز مصر فروختند.[16]
ازدواج با زلیخا
یوسف در مصر ازدواج کرد و از او دو پسر به نامهای اِفرائیم(جدّ یوشَع بن نون) و میشا(منشا) برجا ماند.[17]
برخی نیز فرزند دختری به نام رحیمه(رحمه)[18] را برای یوسف گزارش کردهاند که همسر ایوب(ع)شد؛[19] اما منابع دیگر، رحیمه را نوهی یوسف(ع) میدانند.[20]
این ازدواج پس از رسیدن ایشان به مقام عزیزی مصر رخ داد و طبق برخی گزارشها، همسر او همان زلیخا همسر فقید عزیز مصر بود.
در روایت آمده است، یوسف زنی را دید که میگفت: خدا را شکر که بردگان را به واسطهی طاعتشان پادشاه کرد و پادشاهان را به واسطهی معصیتشان برده نمود!
یوسف از او پرسید: تو کیستی؟ او گفت: زلیخا هستم! و بعد از آن بود که یوسف با او ازدواج کرد.[21] و بر اساس برخی نقلها هر دو فرزند یوسف نیز از وی بودند.[22]
ویژگیها
- خوابهای درست و وحی الهی در کودکی: علاوه بر رؤیای صادقه یوسف در کودکی، هنگامی که وی را به چاه افکندند، مخاطب وحی الهی قرار گرفت که تو در آینده بدون آنکه برادرانت تو را بشناسند، ماجرای امروز را برایشان بازگو خواهی کرد:
«فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یجْعَلُوهُ فی غَیابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَینا إِلَیهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یشْعُرُونَ»؛[23]
- موقعیت اجتماعی و صدر اعظمی مصر: «وَ کذلِک مَکنَّا لِیوسُفَ فِی الْأَرْض...»؛[24] بدین گونه ما یوسف را در آن سرزمین قدرت دادیم.
- علم تأویل خواب: «وَ لِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ»؛[25] و تا به او تأویل رؤیاها را بیاموزیم.
- دریافت حکم و علم الهی: یوسف در منزل عزیز مصر رشد کرد و هنگامی که به سنّ کمال رسید، چون از نیکوکاران بود، خداوند حکمت کامل و دانش وسیعی را به او هدیه فرمود: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَ عِلْمَاً».[26]
- عصمت و عفت: عفت و عصمت یوسف در قرآن به صراحت بیان شده است: «وَ راوَدَتْهُ الَّتی هُوَ فی بَیتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیتَ لَک قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوای إِنَّهُ لا یفْلِحُ الظَّالِمُونَ».[27]
حضرت یوسف برای پاکدامنی خود، زندانیشدن را بر زندگی در قصر عزیز مصر، ترجیح داد و به همین جهت، خداوند به ایشان، دانش تأویل رؤیا را هدیه کرد که بعدها با استفاده از همین توانایی، خواب پادشاه را تعبیر کرده و به دنبال آن به مقام عزیزی مصر رسید.
- رسیدن به مقام خلوص: «... إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ»؛[28] وی از بندگان خالص شده ما بود.
- عفو و گذشت: گذشت یوسف تا اندازهای بود که وقتی برادرانش او را شناختند و گفتند: به خدا قسم، تو برگزیده خدایی و ما گنهکار و خطاکار![29] بدون درنگ پاسخ داد: امروز هیچ گلایهای از شما ندارم و شما را سرزنش نمیکنم، خدا شما را خواهد آمرزید![30]
- کرامت: از رسول خدا(ص) نقل است که فرمود: یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم(ع)، کریم فرزند کریم، فرزند کریم، فرزند کریم است (خود، پدر، پدر بزرگ و جدّ پدرش همگی کریم بودند).[31]
آزمایشها و گرفتاریهای یوسف
یکی از مشکلات بزرگی که یوسف(ع) دچار آن شد، دلباختگی همسر عزیز مصر(زلیخا) به ایشان بود که در خلوتها وی را به سوی خود فرا میخواند؛ اما با پاسخ منفی و قاطع آن حضرت روبرو میشد:
«... مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ»؛[32] پناه بر خدا! او (شوهرت) صاحب نعمت و مربی من است، جایگاهم را نیکو داشت، [من هرگز به او خیانت نمیکنم] به یقین ستمکاران رستگار نمیشوند.
آزمایش دیگر یوسف، تحمل سالهای طولانی زندان بود، زیرا زلیخا به جبران پاسخ منفی او صحنهآرایی کرده و شوهرش را وادار نمود تا وی را زندانی کند که یوسف آنرا به جان خرید و فرمود: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَی مِمَّا یدْعُونَنی إِلَیهِ».[33]
تعبیر خواب پادشاه و عزیزی مصر
یوسف با داشتن علم تعبیری که خداوند به وی هدیه کرده بود، خواب دو زندانی همبند خود را تعبیر کرد. مدتی از این ماجرا گذشت و یکی از این دو نفر بعد از آزادی به دربار پادشاه مصر بازگشت و در همان ایام بود که پادشاه مصر خوابی دید که هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را میخورند و در خوابش هفت خوشهی سبز و هفت خوشهی خشک را نیز مشاهده کرد. وقتی که معبران دربار نتوانستند این خواب را تعبیر کنند، آن زندانی آزاد شده، یوسف را به یاد آورد و گفت: شخصی وجود دارد که میتواند خوابتان را تعبیر کند! سپس به زندان رفت و تعبیر آن خواب را از یوسف پرسید. یوسف گفت: شما هفت سال فراوانیِ آب در پیش رو دارید و پس از آن، هفت سال خشکسالی پیش خواهد آمد. آنگاه پیشنهاد کرد که برای نجات از پیامدهای خشکسالی، هفت سال نخست را بیشتر زراعت کنند و محصولات مازاد بر مصرف را با همان خوشههایشان انبار کنند تا سالم بماند.
پادشاه از تعبیر خواب یوسف و راه حلش برای نجات مصر از قحطی، خوشش آمد و یوسف را به حضور طلبید؛ اما او به فرستادهی شاه گفت تا ماجرای بریدهشدن دست زنان و دلیل زندانی شدنش را از شاه بپرسد. شاه در بارهی این موضوع تحقیق کرد و زنان شهر را به دربار فراخواند. زلیخا و دیگر زنان مصر به بیگناهی یوسف و گناهکار بودن خود اعتراف کردند.
پس از تعبیر خواب و اثبات بیگناهی یوسف، پادشاه مصر او را از زندان آزاد و وزیر خود و عزیز مصر کرد.
دیدار یوسف و یعقوب
بعد از آنکه برادران یوسف چندبار برای گرفتن گندم به مصر رفته و در آنجا برادرشان را شناخته و از سرنوشت او آگاه شدند، خداوند سرانجام بعد از چهل سال یوسف و یعقوب را به یکدیگر رساند. و یوسف پدر و مادرش را به قصر برد و آنها را بر بالای تخت نشاند و خود در جایگاه عزیز مصر و مقام دوم کشوری نشست.[34]
وفات
بر اساس کتاب مقدس، یوسف(ع) 110 سال عمر کرد.[35] اما گزارشهایی میگوید؛ یوسف پس از 120 سال زندگی[36] هنگامی که مرگش فرا رسید، خدا به او وحی کرد که نور و حکمت را که در دست دارد، به ببرز بن لاوی بن یعقوب بسپارد.[37]
بر اساس یک گزارش، یوسف هنگام مرگ وصیت نمود که هرگاه برادرانش قصد رفتن به کنعان را دارند، پیکر وی را نیز همراه خود ببرند.[38] اما گزارشهای دیگری حاکی از آن است که بعد از وفات یوسف، هر گروهی میخواست جنازه او را در محله خود دفن کند. برای اینکه نزاع پیش نیاید، نخست تابوت حضرت یوسف(ع) در رود نیل قرار داده شد و آب رود که از روی قبر رد میشد، همهی مردم از فیض و برکت وجود حضرت یوسف(ع) بهرهمند میشدند.[39] لذا جنازه یوسف تا زمان حضرت موسی(ع) در نیل بود، وقتی که موسی قصد رفتن به کنعان را داشت، به دنبال قبر یوسف(ع) گشت.
امام صادق(ع) در این باره فرمود: خدا به حضرت موسی(ع) وحی نمود که باقیمانده پیکر یوسف(ع) را از مصر بیرون ببرد. موسی(ع) نیز در پی یافتن کسی که محلّ تابوت را بداند به پرسوجو پرداخت. به او گفتند: در اینجا پیرزنی است که محل دفن یوسف(ع) را میداند. موسی(ع) افرادی را به دنبالش فرستاد و از او نشانی قبر یوسف(ع) را خواست. پیرزن برای موسی(ع) چند شرط گذاشت و گفت: دعا کن پایم سالم شود؛ بیناییام برگردد؛ جوان شوم و در بهشت همراه تو باشم! خواستههای پیرزن بر موسی(ع) سنگین به نظر آمد، ولی خداوند به او وحی فرمود: آنچه را که میخواهد به او بده. موسی(ع) شرطهای پیرزن را پذیرفت و نشانی قبر یوسف(ع) را گرفت و جسد حضرتشان که در صندوقی مرمرین بود را از کناره نیل بیرون کشید و جهت دفن به سوی شام برد. و به همین جهت است که اهل کتاب مردگان خود را به سرزمین شام میبرند.[40]
در گزارشهایی آمده که تابوت یوسف(ع) به فلسطین منتقل شد.[41] البته فلسطین را نیز میتوان بخشی از شام بزرگ دانست.
[1]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، بلاغی، محمد جواد، ج 5، 320، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش.
[2]. عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، تحقیق، رسولی محلاتی، سید هاشم، ج 2، ص 410، قم، اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1415ق.
[3]. یوسف، 3. «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیک أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَینا إِلَیک هذَا الْقُرْآنَ...».
[4]. طباطبائی، سید محمد حسین،المیزان فی تفسیر القرآن، ج 11، ص 77، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق.
[5]. یوسف، 4.
[6]. مجمع البیان، ج 5، ص 320.
[7]. همان؛ ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج 2، ص 384، قم، علامه، چاپ اول، 1379ق.
[8]. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ج 10، ص 121، تهران، ناصر خسرو، چاپ اول، 1364ش؛ ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، زاد المسیر فی علم التفسیر، تحقیق، المهدی، عبدالرزاق، ج 2، ص 413، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ اول، 1422ق.
[9].مجمع البیان، ج5، ص 320.
[10]. قمی، علی بن ابراهیم،تفسیر القمی، محقق، مصحح، موسوی جزائری، سید طیب،ج 1، ص 340، قم،دار الکتاب، چاپ سوم، 1404ق.
[11].مجمع البیان، ج5، ص 320.
[12]. همان، ص 320.
[13]. یوسف، 5.
[14].مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 9، ص 322، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش.
[15]. یوسف، 18.
[17].مسعودی، علی بن حسین، اثبات الوصیة للإمام علی بن أبی طالب(ع)، ص 49، قم، انصاریان، چاپ سوم، 1384ش.
[18]. بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 661، تهران، بنیاد بعثت، چاپ اول، 1416ق.
[19]. تفسیر القمی، ج 2، ص 240؛ ثعلبی نیشابوری، ابو اسحاق احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج 5، ص 260، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1422ق.
[20]. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل أو اجتاز بنواحیها من واردیها و أهلها، محقق، شیری، علی، ج 69، ص 120، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1415ق.
[21]. قطب الدین راوندی، سعید بن هبة الله، قصص الانبیاء(ع)، محقق، مصحح، عرفانیان یزدی، غلامرضا، ص 136، مشهد، مرکز پژوهش های اسلامی، چاپ اول، 1409ق؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 12، ص 296، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[22]. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج3، ص69، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بیتا؛ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 1، ص210، بیروت، دار الفکر، 1407ق.
[23]. یوسف، 15.
[24]. یوسف، 21.
[25]. همان.
[26]. یوسف، 22.
[27]. یوسف، 23.
[28]. یوسف، 24.
[29]. یوسف، 91.
[30]. یوسف، 92.
[31]. ر. ک: ابو نعیم احمد بن عبد الله الاصبهانی، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، گردآورنده، حوت، کمال یوسف، ج 10، ص 272، قاهره، دار ام القراء للطباعة و النشر، چاپ اول، بیتا؛ خطیب بغدادی، ابو بکر احمد بن علی، تاریخ بغداد، محقق، عطا، مصطفی عبدالقادر، ج 4، ص 197، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 1417ق.
[32]. یوسف، 23.
[33]یوسف، 33.
[34].مجمع البیان، ج 5 ، ص 321.
[35]. کتاب مقدس، سفر پیدایش، مرگ یوسف؛ ابن قتیبة، أبو محمد عبد الله بن مسلم، المعارف، تحقیق، ثروت عکاشة، ص 41، قاهره، الهیئة المصریة العامة للکتاب، چاپ دوم، 1992م.
[36]. سمرقندی، نصربن محمد بن احمد، بحرالعلوم، تحقیق، تعلیق، عمروی، محب الدین ابو سعید عمر بن غرامة، ج 2، ص 212، بیروت، دارالفکر، 1416ق.
[37]. اثبات الوصیة، ص 49 - 50.
[38]. کتاب مقدس، سفر پیدایش، مرگ یوسف.
[39]. خازن، علی بن محمد، تفسیر الخازن المسمی لباب التأویل فی معانی التنزیل، ج 2، ص 558، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1415ق؛ جزائری، نعمت الله، النور المبین فی قصص الأنبیاء و المرسلین، ص 186 -187، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، چاپ اول، 1404ق.
[40]. شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 193 – 194، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، ، ص 1413ق؛ شیخ صدوق، محمد بن علی، الخصال، ج 1، ص 205، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1362ش.
[41]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ج 1، ص 419، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387ق؛ ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 187، بیروت، دار صادر، 1385ق.