کد سایت
fa35372
کد بایگانی
42775
نمایه
علت تأخیر بازگشت مهاجران حبشه به مدینه
طبقه بندی موضوعی
تاریخ,هجرت,جنگهای پیامبر ص
خلاصه پرسش
بعد از هجرت پیامبر(ص) به مدینه و نیاز حکومت اسلامی به جنگجویان مسلمان، چرا مهاجران حبشه تا هفت سال بعد به مدینه بازنگشتند؟
پرسش
چرا با استقرار پیامبر اسلام(ص) در مدینه و با نیاز آنحضرت به انسانهای مؤمن در جنگها و ... جعفر ابن ابیطالب و سایر مهاجران همان اوائل به مدینه نیامدند، بلکه در سال هفتم هجری به مدینه آمدند؟
پاسخ اجمالی
این موضوع را ضمن نکاتی میتوان بررسی کرد:
1. تعدادی از تازه مسلمانان در مکه به شدت تحت فشار و شکنجه قریش قرار گرفته بودند و پیامبر(ص) برای رهایی آنها از سختیها و اذیتهای مشرکان، دستور هجرت به حبشه را صادر کرد.[1] قریش در باز گرداندن آنها ناموفّق بود و پادشاه مسیحی حبشه نیز مهاجران را در پناه خود گرفت و به آنها آزادی داد.
اما نکتهای جالب در اینجا وجود دارد؛ پس از گذشت مدّتی، به مهاجران خبر رسید که قریشیان مسلمان شدهاند و مکه شهر مسلمانان گشته است. طبیعتاً فضا برای بازگشت آنان فراهم شد، بسیاری از آنان به مکه بازگشتند[2] ولی فهمیدند خبری که به آنان داده شده، دروغ است. گروهی از اینان دوباره به حبشه بازگشتند[3] و از این واقعه در تاریخ تحت عنوان «الهجره الثانیه» یاد میشود.[4] البته برخی از اینان از بازگشت به حبشه صرف نظر کرده و در مکه ماندند تا اینکه اوضاع برای هجرت به مدینه فراهم شد و قبل از هجرت پیامبر(ص) به مدینه رفتند.[5]
2. افرادی که به حبشه مهاجرت کرده بودند، در قالب چند گروه برگشتند و اینگونه نبود که همه در زمان جنگ خیبر برگردند؛ برای نمونه عدهای از آنها، دو سال پیش از جنگ خیبر به مدینه آمدند و ملحق به مسلمانان شدند.[6] باقیمانده که آخرین گروه از مهاجران حبشه بودند[7] نیز به همراه جعفر بن ابیطالب، پس از فتح خیبر به مدینه رسیدند.[8]
3. پیامبر اسلام(ص) زمانی که نامههایی برای پادشاهان بزرگ نوشتند؛ برای پادشاه حبشه نیز قبل از جنگ خیبر نامهای نوشتند و عمرو بن امیه ضِمیرى را به طرف حبشه فرستادند، اما نکته در خور توجه این است که عمرو بن امیه علاوه بر دعوت پادشاه حبشه به اسلام، مأمور بود که جعفر را با اصحابش به طرف مدینه بیاورد، نجاشى هم وسایل حرکت آنها را تهیه کرد و آنان را با کشتى روانه مدینه نمود.[9] این مطلب نشان از مشکلاتی دارد که جامعه مسلمانان حبشه برای مهاجرت درگیر آن شده بود و طبیعتاً فرستادن عمرو، نشان از این است که پیامبر اذن برگشت به آنها داده و حتی محتمل است که آنها نیز منتظر اذن پیامبر برای حرکت بودند.
4. همانگونه که گفته شد؛ پادشاه حبشه، ملاطفت بسیاری با مسلمانان داشت و مسلمانان، جامعهای کوچک در حبشه تشکیل داده بودند و مانند دوران مکه نبوده که به راحتی بتوانند مهاجرت کنند و با اینکه گزارش تاریخی در این مورد وجود ندارد ولی میتوان احتمال داد که این گروه، افرادی را در حبشه مسلمان کردهاند و رها کردن آنها بدون فراهم سازی مقدمات چندان شایسته نبوده است.
5. وضعیت اکثر مهاجران در مدینه، مناسب نبود و بسیاری از آنان مشکلات اساسی در اوّلیات زندگی خود داشتند و در این موقعیت اضافه شدن مسلمانان حبشه، مشکلات را بیشتر میکرد.
6. زمانی که جعفر و دیگر مهاجران بازگشتند، پیامبر خدا(ص) به طور آشکار خوشحالی خود را ابراز کرد؛ «زمانی که جعفر ابن ابیطالب از مهاجرت بازگشت، پیامبر(ص) به استقبال جعفر رفتند و چون به او رسیدند وى را در برگرفتند، و پیشانى او را بوسیدند»[10] و فرمودند: «ندانم به کدامیک از این دو خوشحالتر باشم؛ به آمدن جعفر یا فتح خیبر».[11] اینها نشان از این دارد که پیامبر از آنها ناراحتی نداشته و آنها بر طبق وظیفهای که داشتند، عمل کردند.
1. تعدادی از تازه مسلمانان در مکه به شدت تحت فشار و شکنجه قریش قرار گرفته بودند و پیامبر(ص) برای رهایی آنها از سختیها و اذیتهای مشرکان، دستور هجرت به حبشه را صادر کرد.[1] قریش در باز گرداندن آنها ناموفّق بود و پادشاه مسیحی حبشه نیز مهاجران را در پناه خود گرفت و به آنها آزادی داد.
اما نکتهای جالب در اینجا وجود دارد؛ پس از گذشت مدّتی، به مهاجران خبر رسید که قریشیان مسلمان شدهاند و مکه شهر مسلمانان گشته است. طبیعتاً فضا برای بازگشت آنان فراهم شد، بسیاری از آنان به مکه بازگشتند[2] ولی فهمیدند خبری که به آنان داده شده، دروغ است. گروهی از اینان دوباره به حبشه بازگشتند[3] و از این واقعه در تاریخ تحت عنوان «الهجره الثانیه» یاد میشود.[4] البته برخی از اینان از بازگشت به حبشه صرف نظر کرده و در مکه ماندند تا اینکه اوضاع برای هجرت به مدینه فراهم شد و قبل از هجرت پیامبر(ص) به مدینه رفتند.[5]
2. افرادی که به حبشه مهاجرت کرده بودند، در قالب چند گروه برگشتند و اینگونه نبود که همه در زمان جنگ خیبر برگردند؛ برای نمونه عدهای از آنها، دو سال پیش از جنگ خیبر به مدینه آمدند و ملحق به مسلمانان شدند.[6] باقیمانده که آخرین گروه از مهاجران حبشه بودند[7] نیز به همراه جعفر بن ابیطالب، پس از فتح خیبر به مدینه رسیدند.[8]
3. پیامبر اسلام(ص) زمانی که نامههایی برای پادشاهان بزرگ نوشتند؛ برای پادشاه حبشه نیز قبل از جنگ خیبر نامهای نوشتند و عمرو بن امیه ضِمیرى را به طرف حبشه فرستادند، اما نکته در خور توجه این است که عمرو بن امیه علاوه بر دعوت پادشاه حبشه به اسلام، مأمور بود که جعفر را با اصحابش به طرف مدینه بیاورد، نجاشى هم وسایل حرکت آنها را تهیه کرد و آنان را با کشتى روانه مدینه نمود.[9] این مطلب نشان از مشکلاتی دارد که جامعه مسلمانان حبشه برای مهاجرت درگیر آن شده بود و طبیعتاً فرستادن عمرو، نشان از این است که پیامبر اذن برگشت به آنها داده و حتی محتمل است که آنها نیز منتظر اذن پیامبر برای حرکت بودند.
4. همانگونه که گفته شد؛ پادشاه حبشه، ملاطفت بسیاری با مسلمانان داشت و مسلمانان، جامعهای کوچک در حبشه تشکیل داده بودند و مانند دوران مکه نبوده که به راحتی بتوانند مهاجرت کنند و با اینکه گزارش تاریخی در این مورد وجود ندارد ولی میتوان احتمال داد که این گروه، افرادی را در حبشه مسلمان کردهاند و رها کردن آنها بدون فراهم سازی مقدمات چندان شایسته نبوده است.
5. وضعیت اکثر مهاجران در مدینه، مناسب نبود و بسیاری از آنان مشکلات اساسی در اوّلیات زندگی خود داشتند و در این موقعیت اضافه شدن مسلمانان حبشه، مشکلات را بیشتر میکرد.
6. زمانی که جعفر و دیگر مهاجران بازگشتند، پیامبر خدا(ص) به طور آشکار خوشحالی خود را ابراز کرد؛ «زمانی که جعفر ابن ابیطالب از مهاجرت بازگشت، پیامبر(ص) به استقبال جعفر رفتند و چون به او رسیدند وى را در برگرفتند، و پیشانى او را بوسیدند»[10] و فرمودند: «ندانم به کدامیک از این دو خوشحالتر باشم؛ به آمدن جعفر یا فتح خیبر».[11] اینها نشان از این دارد که پیامبر از آنها ناراحتی نداشته و آنها بر طبق وظیفهای که داشتند، عمل کردند.
[1]. مقریزی، تقی الدین، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق، نمیسی، محمد عبد الحمید، ج 1، ص 37، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق.
[2]. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر(تاریخ ابن خلدون)، تحقیق، خلیل شحادة، ج 2، ص 454، بیروت، دار الفکر، چاپ دوم، 1408ق.
[3]. صالحی دمشقی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 2، ص 389، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1414ق.
[4]. ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق، عطا، محمد عبد القادر، ج 1، ص 162، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1410ق.
[5]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 3، ص 169، بیروت، دار الفکر، 1407ق.
[6]. تاریخ ابنخلدون، ج 2، ص 454.
[7]. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج 4، ص 152، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بیتا.
[8]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج 1، ص 446، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1417ق؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، محقق، مصحح، رسولی محلاتی، هاشم، ج 1، ص 373، تبریز، نشر بنی هاشمی، چاپ اول، 1381ق؛ تاریخ ابنخلدون، ج 2، ص 454.
[9]. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الورى بأعلام الهدى، ص 101، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ سوم، 1390ق.
[10]. همان.
[11]. شیخ صدوق، الخصال، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 77، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1362ش؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 21، ص 25، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.