کد سایت
fa40530
کد بایگانی
49547
نمایه
راههای اثبات زمان و مکان مخلوقات خدا
طبقه بندی موضوعی
زمان,رابطه واجب و ممکن
خلاصه پرسش
چگونه میتوان اثبات کرد که زمان و مکان مخلوقات خدا هستند؟
پرسش
با سلام. چگونه میتوان اثبات کرد که زمان و مکان مخلوقات خدا هستند. مدتی پیش مطلبی خواندم که اثبات میکرد که زمان میتواند واجب الوجود باشد. قسمتی از دلیل این بود؛ دلیل بر اینکه زمان، واجب الوجود است: چون زمان را اگر بخواهی رفع کنی، از رفعش وجودش لازم میآید و چیزی که از رفعش، وجودش لازم آید پس رفعش ممکن نیست و اگر رفعش ممکن نباشد واجب الوجود خواهد بود. لطفاً به تفصیل در ارتباط با چگونگی اثبات مخلوق بودن زمان و مکان پاسخ دهید.
پاسخ اجمالی
کلمه «زمان» از واژههایی است که در باره آن میتوان گفت از امور سهل و ممتنع است؛ یعنی در عین حال که همه به نوعی مفهومی از آن در ذهن دارند؛ اما درک عمیق و فهم حقیقت مسائل مرتبط با آن بسیار پیچیده و مشکل است.
توضیح
حکیمان زمان را به «مقدار حرکت» تعریف میکنند. علامه طباطبایی در توضیح آن میگوید: «ما در پیرامون خود حوادثى را مىیابیم که برخى بعد از برخى دیگر تحقّق مىیابد به نحوى که آنچه بعد رخ مىدهد بر حوادث قبلى به طرزى متوقف است که جمع قبل و بعد را غیر ممکن مىسازد. این نوع تقدّم و تأخّر، با سایر تقدّم و تأخّرها از این جهت فرق کلّى دارد، چنانکه در تقدّم علت یا جزئى از علت بر معلول، نوع توقف چنان نیست که اجتماع متوقف و متوقف علیه را ممتنع سازد. این یک مقدّمه بدیهى است که در آن جاى تردید نیست.
از طرفى نیز آنچه را به عنوان «قبل» مىشناسیم، خود به دو قسمت قبل و بعد تقسیم مىشود، درست به همان نحوى که در کل حوادث مشاهده گردید؛ یعنى چنان است که قبل و بعد آن قابل اجتماع نیست و به همین ترتیب هر قدر تقسیم را در حوادث قبلى ادامه دهیم باز هم دو بخش قبل و بعد خواهد بود، هر چند که این تقسیم تا بىنهایت ادامه یابد.
بنابراین باید یک نوع «کم متّصل غیر قارّ» در طول حوادث وجود داشته باشد؛ زیرا اگر «کمىّ» در کار نبود، انقسامى هم وجود نداشت، نیز اگر اتصال وجود نداشت، در قبل، بعد متحقّق نمىشد و در بعد، قبل، بلکه از یکدیگر جدا بودند. به عبارت دیگر، اگر اتصال در کار نبود میان دو جزء قبل و بعد حد مشترک وجود نداشت و اگر غیر قار نبود اجتماع ماقبل و مابعد بالفعل تحقق داشت. حال، چون «کم» عَرَض است، احتیاج به موضوعى دارد که معروض آن واقع شود، لیکن ما همینکه حرکت را برمىداریم این «کم» یا مقدار نیز برطرف مىشود و چون آنرا در جاى خود مىگذاریم این نیز ثبوت مىیابد. این همان چیزى است که آنرا «زمان» مىنامیم. بنابراین زمان امرى است که وجود دارد و ماهیت آن عبارت است از مقدار متّصل غیر قارّى که بر حرکت عارض مىشود».[1]
بنابراین با این تعریف و تفسیر فلسفی از زمان، در مورد امور غیر مادی زمان را نمیتوان به کار برد؛ در حالی پذیرش این مسئله برای ذهن مشکل است. ذهن ما نمیتواند چیزی را بدون زمان تصور کند و به تعبیر کانت زمان از قالبهایی است که ذهن هیچ چیز را بدون آن نمیتواند درک کند. به بیان دیگر، تصور عمومی از زمان همان معنای امتداد، کشش، بعد و امد است؛ که ذهن نمیتواند موجودی را خالی از آن ببیند. شاید به همین جهت برخی از حکیمان برای امور غیر مادی واژه «دهر» و «سرمد» را اختراع و پیشنهاد کردند.[2] علامه طباطبایی در توضیح میگوید: «زمان، تنها با حرکات اعتبار دارد. زمان اندازه امور متغیّر و تقدّم و تأخّر مراتب تغییرات را تعیین مىکند. گاه موجودات ثابت با موجودات متغیّر اعتبار مىشود، که معناى معیّت ثابت و متغیّر را افاده مىکند. اینگونه معیّت را «دهر» مىنامند. گاه نیز موجود ثابت با امور ثابت اعتبار مىشود و معناى معیّت ثابت با امور ثابت را افاده مىکند، همچنین معیّت ثابت کلّى را با ثوابت مادون آن مىرساند، اینگونه معیّت را «سرمد» مىنامند.
در دهر و سرمد هیچگونه تقدم و تأخّرى وجود ندارد؛ زیرا در آنها دگرگونى و تقسیمپذیرى نیست.
صدرالمتألّهین در اسفار میگوید: «موجوداتى که نه خود حرکتند و نه در حرکت، در زمان نیستند، بلکه ثبات آنها را باید به همراه امور متغیّر، اعتبار کرد؛ این چنین معیّت، را دهر میگویند. همچنین معیّت امور متغیّر را با امور متغیّر دیگر، نه از حیث تغیّر، بلکه تنها از جهت ثبات آنها نیز دهر نامیده مىشود؛ چون هیچ چیز نیست که از نوعى ثبات برخوردار نباشد حتى اگر ثبات آن، ثبات تغیّر باشد. و اگر امور ثابت با امور ثابت اعتبار شود، این معیّت را سرمد نامند. در ظرف اینگونه معیّت و معیّت دهرى، تقدم و تأخّر و دگرگونى وجود ندارد؛ زیرا هیچیک از معانى تقدّم و تأخر و دگرگونى، با معیّت تضایف ندارد تا مستلزم آن باشد».[3]
اما در مورد مکان برخی از نویسندگان چنین میگوید: «مکان به معناى جایگاه، جمع آن امکنه، و به معناى محلى است که جسم شاغل آن است مثلاً مىگویند مکان گشاد و مکان تنگ. مکان مترادف امتداد است و معناى آن در نظر ابن سینا عبارت است از: «سطح داخلى جرم حاوى که مماس با سطح خارجى جسم محوى است».[4] مکان در نظر متکلمان عبارت است از «فراغ متوهمى که جسم آنرا اشغال مىکند و ابعاد جسم در آن نافذ است».[5] مکان به این معنا مترادف حیّز است. در اصطلاح حکماى اشراقى مکان عبارت است از: بعد مجرد موجود که لطیفتر از اجسام و کثیفتر از مجردات است و جسم در آن نفوذ مىکند و بعدى که در آن حلول کرده است، با جزء به جزء ابعاد آن منطبق مىشود. پس مکان بعدى است که در تمام جهات قابل قسمت است و مساوى ابعاد جسم است به طورى که ابعاد جسم با ابعاد آن منطبق مىشود و در آن سریان مىیابد.»[6]
اما آنچه در استدلالی که نقل شده آمده بود که چون زمان را اگر بخواهی رفع کنی، از رفعش وجودش لازم میآید و چیزی که از رفعش، وجودش لازم آید، پس رفعش ممکن نیست و اگر رفعش ممکن نباشد، واجب الوجود خواهد بود.
در این جا خلطی صورت گرفته است؛ زیرا اولاً: زمان و مکان براساس تعریف حکیمان از عوارض اشیای مادی و تابع وجودات ممکن هستند. ثانیاً: بر فرض قبول که زمان و مکان دارای معنای وسیعتری هستند؛ یعنی از اموری هستند که ذهن بدون آندو هیچ مفهومی را نمیتواند درک کند؛ در این صورت نیز زمان و مکان واجب الوجود نخواهند بود؛ زیرا معنای واجب الوجود یعنی موجودی که در عالم بیرون از ذهن عین وجود و هستی صرف است و سلب وجود خارجی از او ممکن نیست؛ اما زمان و مکان با همین تعریف وسیع از مفاهیم ذهنی است و در حقیقت این خاصیت ذهن است نظیر اینکه میگویند ذهن امتناع اجتماع نقیضین را نمیتواند رد کند و با رفعش وجودش لازم میآید. به عبارت دیگر، اینها قضایای ضروری و بدیهی هستند که ذهن توان سلب موضوع از محمول را ندارد. خلاصه اینکه فرق است بین اینکه قضیهای فقط مادهاش وجوب و ضرورت باشد؛ یعنی رابطه بین موضوع و محمول وجوب و ضرورت است، و بین اینکه قضیهای که علاوه بر اینکه مادهاش ضرورت ازلی و وجوب است، محمولش نیز وجود است.
نتیجه اینکه زمان و مکان اگر به معنای فلسفی یعنی از عوارض موجودات مادی در نظر گرفته شوند مخلوق خداوند هستند؛ زیرا وقتی موجودات مادی مخلوق خداوند بودند عوارض آنها نیز مخلوق هستند. اما اگر زمان و مکان را به معنای وسیعتر در نظر بگیریم از آنجا از خواص ذهن و اندیشه انسان محسوب میشوند، در نتیجه به تبع مخلوقیت انسان آندو نیز مخلوق خواهند بود.
توضیح
حکیمان زمان را به «مقدار حرکت» تعریف میکنند. علامه طباطبایی در توضیح آن میگوید: «ما در پیرامون خود حوادثى را مىیابیم که برخى بعد از برخى دیگر تحقّق مىیابد به نحوى که آنچه بعد رخ مىدهد بر حوادث قبلى به طرزى متوقف است که جمع قبل و بعد را غیر ممکن مىسازد. این نوع تقدّم و تأخّر، با سایر تقدّم و تأخّرها از این جهت فرق کلّى دارد، چنانکه در تقدّم علت یا جزئى از علت بر معلول، نوع توقف چنان نیست که اجتماع متوقف و متوقف علیه را ممتنع سازد. این یک مقدّمه بدیهى است که در آن جاى تردید نیست.
از طرفى نیز آنچه را به عنوان «قبل» مىشناسیم، خود به دو قسمت قبل و بعد تقسیم مىشود، درست به همان نحوى که در کل حوادث مشاهده گردید؛ یعنى چنان است که قبل و بعد آن قابل اجتماع نیست و به همین ترتیب هر قدر تقسیم را در حوادث قبلى ادامه دهیم باز هم دو بخش قبل و بعد خواهد بود، هر چند که این تقسیم تا بىنهایت ادامه یابد.
بنابراین باید یک نوع «کم متّصل غیر قارّ» در طول حوادث وجود داشته باشد؛ زیرا اگر «کمىّ» در کار نبود، انقسامى هم وجود نداشت، نیز اگر اتصال وجود نداشت، در قبل، بعد متحقّق نمىشد و در بعد، قبل، بلکه از یکدیگر جدا بودند. به عبارت دیگر، اگر اتصال در کار نبود میان دو جزء قبل و بعد حد مشترک وجود نداشت و اگر غیر قار نبود اجتماع ماقبل و مابعد بالفعل تحقق داشت. حال، چون «کم» عَرَض است، احتیاج به موضوعى دارد که معروض آن واقع شود، لیکن ما همینکه حرکت را برمىداریم این «کم» یا مقدار نیز برطرف مىشود و چون آنرا در جاى خود مىگذاریم این نیز ثبوت مىیابد. این همان چیزى است که آنرا «زمان» مىنامیم. بنابراین زمان امرى است که وجود دارد و ماهیت آن عبارت است از مقدار متّصل غیر قارّى که بر حرکت عارض مىشود».[1]
بنابراین با این تعریف و تفسیر فلسفی از زمان، در مورد امور غیر مادی زمان را نمیتوان به کار برد؛ در حالی پذیرش این مسئله برای ذهن مشکل است. ذهن ما نمیتواند چیزی را بدون زمان تصور کند و به تعبیر کانت زمان از قالبهایی است که ذهن هیچ چیز را بدون آن نمیتواند درک کند. به بیان دیگر، تصور عمومی از زمان همان معنای امتداد، کشش، بعد و امد است؛ که ذهن نمیتواند موجودی را خالی از آن ببیند. شاید به همین جهت برخی از حکیمان برای امور غیر مادی واژه «دهر» و «سرمد» را اختراع و پیشنهاد کردند.[2] علامه طباطبایی در توضیح میگوید: «زمان، تنها با حرکات اعتبار دارد. زمان اندازه امور متغیّر و تقدّم و تأخّر مراتب تغییرات را تعیین مىکند. گاه موجودات ثابت با موجودات متغیّر اعتبار مىشود، که معناى معیّت ثابت و متغیّر را افاده مىکند. اینگونه معیّت را «دهر» مىنامند. گاه نیز موجود ثابت با امور ثابت اعتبار مىشود و معناى معیّت ثابت با امور ثابت را افاده مىکند، همچنین معیّت ثابت کلّى را با ثوابت مادون آن مىرساند، اینگونه معیّت را «سرمد» مىنامند.
در دهر و سرمد هیچگونه تقدم و تأخّرى وجود ندارد؛ زیرا در آنها دگرگونى و تقسیمپذیرى نیست.
صدرالمتألّهین در اسفار میگوید: «موجوداتى که نه خود حرکتند و نه در حرکت، در زمان نیستند، بلکه ثبات آنها را باید به همراه امور متغیّر، اعتبار کرد؛ این چنین معیّت، را دهر میگویند. همچنین معیّت امور متغیّر را با امور متغیّر دیگر، نه از حیث تغیّر، بلکه تنها از جهت ثبات آنها نیز دهر نامیده مىشود؛ چون هیچ چیز نیست که از نوعى ثبات برخوردار نباشد حتى اگر ثبات آن، ثبات تغیّر باشد. و اگر امور ثابت با امور ثابت اعتبار شود، این معیّت را سرمد نامند. در ظرف اینگونه معیّت و معیّت دهرى، تقدم و تأخّر و دگرگونى وجود ندارد؛ زیرا هیچیک از معانى تقدّم و تأخر و دگرگونى، با معیّت تضایف ندارد تا مستلزم آن باشد».[3]
اما در مورد مکان برخی از نویسندگان چنین میگوید: «مکان به معناى جایگاه، جمع آن امکنه، و به معناى محلى است که جسم شاغل آن است مثلاً مىگویند مکان گشاد و مکان تنگ. مکان مترادف امتداد است و معناى آن در نظر ابن سینا عبارت است از: «سطح داخلى جرم حاوى که مماس با سطح خارجى جسم محوى است».[4] مکان در نظر متکلمان عبارت است از «فراغ متوهمى که جسم آنرا اشغال مىکند و ابعاد جسم در آن نافذ است».[5] مکان به این معنا مترادف حیّز است. در اصطلاح حکماى اشراقى مکان عبارت است از: بعد مجرد موجود که لطیفتر از اجسام و کثیفتر از مجردات است و جسم در آن نفوذ مىکند و بعدى که در آن حلول کرده است، با جزء به جزء ابعاد آن منطبق مىشود. پس مکان بعدى است که در تمام جهات قابل قسمت است و مساوى ابعاد جسم است به طورى که ابعاد جسم با ابعاد آن منطبق مىشود و در آن سریان مىیابد.»[6]
اما آنچه در استدلالی که نقل شده آمده بود که چون زمان را اگر بخواهی رفع کنی، از رفعش وجودش لازم میآید و چیزی که از رفعش، وجودش لازم آید، پس رفعش ممکن نیست و اگر رفعش ممکن نباشد، واجب الوجود خواهد بود.
در این جا خلطی صورت گرفته است؛ زیرا اولاً: زمان و مکان براساس تعریف حکیمان از عوارض اشیای مادی و تابع وجودات ممکن هستند. ثانیاً: بر فرض قبول که زمان و مکان دارای معنای وسیعتری هستند؛ یعنی از اموری هستند که ذهن بدون آندو هیچ مفهومی را نمیتواند درک کند؛ در این صورت نیز زمان و مکان واجب الوجود نخواهند بود؛ زیرا معنای واجب الوجود یعنی موجودی که در عالم بیرون از ذهن عین وجود و هستی صرف است و سلب وجود خارجی از او ممکن نیست؛ اما زمان و مکان با همین تعریف وسیع از مفاهیم ذهنی است و در حقیقت این خاصیت ذهن است نظیر اینکه میگویند ذهن امتناع اجتماع نقیضین را نمیتواند رد کند و با رفعش وجودش لازم میآید. به عبارت دیگر، اینها قضایای ضروری و بدیهی هستند که ذهن توان سلب موضوع از محمول را ندارد. خلاصه اینکه فرق است بین اینکه قضیهای فقط مادهاش وجوب و ضرورت باشد؛ یعنی رابطه بین موضوع و محمول وجوب و ضرورت است، و بین اینکه قضیهای که علاوه بر اینکه مادهاش ضرورت ازلی و وجوب است، محمولش نیز وجود است.
نتیجه اینکه زمان و مکان اگر به معنای فلسفی یعنی از عوارض موجودات مادی در نظر گرفته شوند مخلوق خداوند هستند؛ زیرا وقتی موجودات مادی مخلوق خداوند بودند عوارض آنها نیز مخلوق هستند. اما اگر زمان و مکان را به معنای وسیعتر در نظر بگیریم از آنجا از خواص ذهن و اندیشه انسان محسوب میشوند، در نتیجه به تبع مخلوقیت انسان آندو نیز مخلوق خواهند بود.
[1]. طباطبایی، محمد حسین، نهایةالحکمه، ترجمه(نهایت فلسفه)، تدین، مهدى، به کوشش خسروشاهى، سید هادى، ص 373 و 374، موسسه بوستان کتاب، قم، چاپ اول، 1387ش.
[2]. مبدع و مخترع آن محقق داماد است . طباطبائی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، ص 226، مؤسسه نشر اسلامی، قم، چاپ پنجم، 1404ق.
[3]. نهایت فلسفه، ص 377.
[4]. رساله حدود، نقل از جمیل صلیبا، صانعى دره بیدى، منوچهر، فرهنگ فلسفى، ص 608، حکمت، تهران، چاپ اول، 1366ش.به عنوان مثال اگر آب در لیوان را نظر بگیرید مکان آب عبارت است از سطح داخلی لیوان که مماس با سطح خارجی آب است.
[5] تعریفات جرجانى، نقل از ، فرهنگ فلسفى، ص 608.
[6]. کشاف تهانوى، نقل از فرهنگ فلسفى، ص 608.