کد سایت
fa50236
کد بایگانی
61732
نمایه
داستان اصحاب کهف در منابع تاریخی
طبقه بندی موضوعی
تاریخ
خلاصه پرسش
آنچه مورخان مسلمان در مورد اصحاب کهف گزارش میکنند، آیا در گزارش دیگر مورخان نیز وجود دارد؟
پرسش
در مورد سابقه تاریخی اصحاب کهف و تأیید این رویداد در تاریخ توضیح دهید.
پاسخ اجمالی
ماجرای اصحاب کهف در گزارش بیشتر مورخان مسلمانی که به حوادث قبل از اسلام نیز پرداختهاند، مشاهده میشود؛[1] برای نمونه، طبری چنین میگوید:
«اصحاب کهف، جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند، چنانکه خداى عزّ و جلّ وصف ایشان را در قرآن مجید آورده و به پیامبر خویش محمد(ص) فرمود: "أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا من آیاتِنا عَجَباً"؛[2] یعنى: آیا گمان کردى اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟!
و رقیم، مکتوبى بود که قوم اصحاب کهف در لوحى نوشتند و خبر و حکایت آنها را بازگو نمودند و بر در غار پناهگاهشان آویختند یا بر کوهى که سوى آن رفته بودند حک کردند یا بر لوحى نوشتند و در صندوقى نهادند و آنرا پیش جوانان پناهنده غار نهادند.
چنانکه ابن عباس گفته، جوانان غار، هفت نفر بودند و هشتمیشان سگشان بود. از ابن عباس روایت کردهاند که گفت خدای عزّ و جلّ فرمود: «و جز اندکى آنها را ندانند» و من از آن اندکم. نام یکیشان که غذا میخرید یمنیح بود و خدای عزّ و جلّ درباره او فرموده که وقتى از خواب طولانی بیدار شدند گفتند: "فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْینْظُرْ أَیها أَزْکى طَعاماً فَلْیأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ"؛[3] یعنى: یکیتان را با این پولتان به شهر بفرستید تا بنگرد طعام کدام یکیشان پاکیزهتر است و خوردنیاى از آنجا براى شما بیارد. ولى در روایت ابن اسحاق هست که نام وى یملیخا بود.
ابن اسحاق گوید که شمار جوانان هشت نفر بود و مطابق گفته او سگشان نهمینشان بود و هم او درباره نام جوانان گوید: بزرگترشان که پادشاه از جانب همه سخن کرد «مکسملینا» نام داشت و دیگرى «محسملینا» و سومى «یملیخا» و چهارمى «مرطوس» و پنجمى «کسوطولش» و ششمى «بیرونس» و هفتمى «رسمونس» و هشتمى «بطونس» و نهمى «قالوس» بود و همه جوان بودند.
اصحاب کهف در زمان پادشاهی به نام «دکیوس» (که معرب آن «دقیانوس» است) میزیستند.[4]
از مجاهد روایت کردهاند که بعضیشان چندان جوان بودند که دندانهایشان مثل نقره سفید بود و از جمله رومیانى بودند که پرستش بتها میکردند و خدا به اسلام هدایتشان فرمود و به قول جمعى از علماى گذشته شریعتشان شریعت عیسى(ع) بود. از ابن قیس ملائى روایت کردهاند که اصحاب کهف و رقیم بر دین عیسى بن مریم بودند و پیرو اسلام بودند و پادشاهشان کافر بود...».[5]
در مورد اصحاب کهف چند نکته قابل توجه است:
1. آنچه از آیات قرآن برمیآید آن است که اصل ماجرای اصحاب کهف در زمان نزول قرآن به عنوان حقیقت مسلم تاریخی در میان بیشتر مردم آن زمان - چه مسلمان و چه غیر مسلمان - پذیرفته شده بود و تنها در جزئیاتی؛ مانند نام و تعدادشان اختلافاتی وجود داشت و در همین راستا همانگونه که در باره تعدادشان اختلافی وجود دارد که در قرآن نیز بدان اشاره شده است، دهها نام برای آنان در کتابها و گزارشهای مختلف مشاهده میشود که نمیتوان هیچکدام آنها را به صورت قطعی پذیرفت.
2. سرگذشت اصحاب کهف مسلّماً در هیچیک از کتب آسمانى پیشین گزارش نشده است؛ زیرا این حادثه بعد از ظهور عیسای مسیح(ع) رخ داده و غیر از قرآن کریم، کتاب آسمانی دیگری بعد از این رخداد نازل نشده است.[6]
3. اینکه آیا مورخی در زمان فترت وجود داشته که به این ماجرا پرداخته باشد، موضوعی است که نیاز به بررسی و تحقیق وسیع و زمانبر در تمام کتابخانههای معتبر دنیا دارد و این امکان اکنون برای ما وجود ندارد، اما در برخی تفاسیر متأخر ادعا شده است که به گفته مورّخان اروپایى این حادثه میان سالهاى 49 تا 251 میلادى روى داده است، این مورّخان مدت خواب آنها را 157 سال میدانند، و آنها را به عنوان «هفت تن خفتگان افسوس» میشناسند، در حالیکه در میان مسلمانان با عنوان «اصحاب کهف» شناخته میشوند.[7]
«اصحاب کهف، جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند، چنانکه خداى عزّ و جلّ وصف ایشان را در قرآن مجید آورده و به پیامبر خویش محمد(ص) فرمود: "أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا من آیاتِنا عَجَباً"؛[2] یعنى: آیا گمان کردى اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟!
و رقیم، مکتوبى بود که قوم اصحاب کهف در لوحى نوشتند و خبر و حکایت آنها را بازگو نمودند و بر در غار پناهگاهشان آویختند یا بر کوهى که سوى آن رفته بودند حک کردند یا بر لوحى نوشتند و در صندوقى نهادند و آنرا پیش جوانان پناهنده غار نهادند.
چنانکه ابن عباس گفته، جوانان غار، هفت نفر بودند و هشتمیشان سگشان بود. از ابن عباس روایت کردهاند که گفت خدای عزّ و جلّ فرمود: «و جز اندکى آنها را ندانند» و من از آن اندکم. نام یکیشان که غذا میخرید یمنیح بود و خدای عزّ و جلّ درباره او فرموده که وقتى از خواب طولانی بیدار شدند گفتند: "فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْینْظُرْ أَیها أَزْکى طَعاماً فَلْیأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ"؛[3] یعنى: یکیتان را با این پولتان به شهر بفرستید تا بنگرد طعام کدام یکیشان پاکیزهتر است و خوردنیاى از آنجا براى شما بیارد. ولى در روایت ابن اسحاق هست که نام وى یملیخا بود.
ابن اسحاق گوید که شمار جوانان هشت نفر بود و مطابق گفته او سگشان نهمینشان بود و هم او درباره نام جوانان گوید: بزرگترشان که پادشاه از جانب همه سخن کرد «مکسملینا» نام داشت و دیگرى «محسملینا» و سومى «یملیخا» و چهارمى «مرطوس» و پنجمى «کسوطولش» و ششمى «بیرونس» و هفتمى «رسمونس» و هشتمى «بطونس» و نهمى «قالوس» بود و همه جوان بودند.
اصحاب کهف در زمان پادشاهی به نام «دکیوس» (که معرب آن «دقیانوس» است) میزیستند.[4]
از مجاهد روایت کردهاند که بعضیشان چندان جوان بودند که دندانهایشان مثل نقره سفید بود و از جمله رومیانى بودند که پرستش بتها میکردند و خدا به اسلام هدایتشان فرمود و به قول جمعى از علماى گذشته شریعتشان شریعت عیسى(ع) بود. از ابن قیس ملائى روایت کردهاند که اصحاب کهف و رقیم بر دین عیسى بن مریم بودند و پیرو اسلام بودند و پادشاهشان کافر بود...».[5]
در مورد اصحاب کهف چند نکته قابل توجه است:
1. آنچه از آیات قرآن برمیآید آن است که اصل ماجرای اصحاب کهف در زمان نزول قرآن به عنوان حقیقت مسلم تاریخی در میان بیشتر مردم آن زمان - چه مسلمان و چه غیر مسلمان - پذیرفته شده بود و تنها در جزئیاتی؛ مانند نام و تعدادشان اختلافاتی وجود داشت و در همین راستا همانگونه که در باره تعدادشان اختلافی وجود دارد که در قرآن نیز بدان اشاره شده است، دهها نام برای آنان در کتابها و گزارشهای مختلف مشاهده میشود که نمیتوان هیچکدام آنها را به صورت قطعی پذیرفت.
2. سرگذشت اصحاب کهف مسلّماً در هیچیک از کتب آسمانى پیشین گزارش نشده است؛ زیرا این حادثه بعد از ظهور عیسای مسیح(ع) رخ داده و غیر از قرآن کریم، کتاب آسمانی دیگری بعد از این رخداد نازل نشده است.[6]
3. اینکه آیا مورخی در زمان فترت وجود داشته که به این ماجرا پرداخته باشد، موضوعی است که نیاز به بررسی و تحقیق وسیع و زمانبر در تمام کتابخانههای معتبر دنیا دارد و این امکان اکنون برای ما وجود ندارد، اما در برخی تفاسیر متأخر ادعا شده است که به گفته مورّخان اروپایى این حادثه میان سالهاى 49 تا 251 میلادى روى داده است، این مورّخان مدت خواب آنها را 157 سال میدانند، و آنها را به عنوان «هفت تن خفتگان افسوس» میشناسند، در حالیکه در میان مسلمانان با عنوان «اصحاب کهف» شناخته میشوند.[7]
[1]. ر. ک: یعقوبی، احمد بن أبى یعقوب، تاریخ الیعقوبى، ج 1، ص 154، بیروت، دار صادر، بیتا؛ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 2، ص 113 – 117، بیروت، دار الفکر، 1407ق؛ ابن اثیر، على بن ابى الکرم، الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 355 – 359، بیروت، دار صادر، 1385ق.
[2]. کهف، 9.
[3]. کهف، 19.
[4]. الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 355.
[5]. طبری، أبوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج 2، ص 5 – 10، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387ق.
[6]. ر. ک: مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 12، ص 404، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش.
[7]. همان. در این آدرس، توضیحاتی در مورد شهر افسوس نیز ارائه شده است و در ادامه ادعا شده است که در میان دانشمندان یهود نیز به عنوان یک حادثه تاریخى، مشهور بوده است.