کد سایت
fa53861
کد بایگانی
65857
نمایه
هماهنگی نظام تشریعی با طبیعت
طبقه بندی موضوعی
هستی شناسی,هستی شناسی
خلاصه پرسش
چگونه میتوان هماهنگی نظام تشریعی با طبیعت را ثابت کرد؟
پرسش
هماهنگی نظام تشریعی با طبیعت را چطور میشود ثابت کرد؟
پاسخ اجمالی
مقصود از نظام تشریع، قوانین و مقرراتی است که برای انسان در زندگی دنیایی اعتبار شده است. منظور از نظام طبیعت همان نظام تکوین، یعنی نظام واقعیت خارجی است. با این مقدمه دلیل لزوم هماهنگی نظام تشریع با تکوین روشن میشود؛ زیرا مقصود از آن این است که قوانین و مقرراتی در مورد انسان، درست و کارآمد است که مطابق با واقعیت خارجی باشد؛ از اینرو ما معتقدیم تنها نظام تشریع و قوانین و مقرراتی درست و کارآمد است که خداوند متعال آنرا وضع و تعیین کرده است؛ زیرا فقط خداوند آگاه به تمام حقایق است و توانایی هماهنگسازی بین نظام تشریع و تکوین را دارد.
قرآن کریم در این باره میفرماید: «دین قیم و آن شریعتى که تمامى حوائج زندگى بشر را برمیآورد، همان فطرتى است که خداوند، بشر را بر طبق آن خلق کرده و هیچ تبدیلى در خلقت خداوند نیست. این است آن دین قیم و لیکن بیشتر مردم نمیدانند».[1]
در آیهی دیگر میفرماید: «دین در نزد خداوند اسلام است».[2]
علامه طباطبائی با توجه به این آیات میگوید: «این دو آیه به بانگ رسا اعلام میدارند که دین خداى سبحان آن است که افراد زندگى خود را با آنچه که قوانین تکوینى اقتضا میکند، تطبیق دهند.[3]
وی در بیان لزوم تطبیق تشریع با تکوین میگوید: «چون حقیقت تشریع این است که: خداى تعالى جنس بشر را طورى خلق کرده، و بر فطرتى ایجاد فرموده که خلقت و فطرتش صحیح، و مثمر ثمر نمیشود، مگر وقتى که کارهایى را که در شرع جزو واجبات و یا به حکم واجب هستند، انجام دهد، و کارهایى که از محرمات و یا به حکم محرمات هستند ترک کند، پس هر کارى که در مسیر کمال و سعادت انسان مؤثر است، خداى تعالى به آنها امر کرده، با امر وجوبى و یا ارشادى، و از آنچه که در این راه مضر و منافى بوده نهى کرده، با نهى تکلیفى و یا ارشادى».[4]
علامه طباطبائی، در توضیح بیشتر و تبیین هماهنگی شریعت اسلام با تکوین میگوید: انسان وقتى به کمال و سعادت میرسد که اجتماعى صالح منعقد سازد؛ اجتماع صالح، اجتماعى است که در آن سنتها و قوانین صالح حکومت کند؛ قوانین صالح، قوانینى است که ضامن رسیدن انسان به سعادت باشد، و این سعادت امر و یا امورى است کمالى و تکوینى که به انسان ناقص که او نیز موجودى تکوینى است ضمیمه میشود، و او را انسانى کامل در نوع خود، و تام در وجودش میسازد.
پس این سنن و قوانین - که قضایایى عملى و اعتبارى است - واسطهاى است بین نقص انسان و کمال او، و راه عبورى است بین دو منزلگاه او، و تابع مصالح او؛ یعنی تابع کمال و یا کمالات او است؛ هر چند واسطه یعنی قوانین، اعتباری است ولی آن کمالات اعتبارى و خیالى نیست، بلکه امورى حقیقى و واقعى است و سازگار با نواقصى است که هر یک مصداق یکى از حوایج حقیقى انسان است. پس حوایج حقیقى و واقعى انسان، این قوانین را وضع کرده، و معتبر شمرده است، و مراد از حوایج، آن چیزهایى است که نفس انسان آنها را با امیال و تصمیمهایش میطلبد، و عقل هم که یگانه نیروى تمیز بین خیر و شر است؛ آنها را تصدیق و معین میکند که فلان قانون حاجتى از حوایج واقعى انسان را برمیآورد، و یا رفع احتیاج نمیکند، نه هواهاى نفسانى. هواى نفس نمیتواند کمالات انسانى و حوایج واقعى او را تشخیص دهد؛ هواهای نفسانی تنها میتواند لذایذ مادى و حیوانى انسان را تشخیص دهد.
بنابر این، اصول و ریشههاى این قوانین باید حوایج حقیقى انسان باشد؛ حوایجى که واقعاً حاجت است، نه بر حسب تشخیص هواى نفس. این هم معلوم است که خداوند متعال هر نوعى از انواع موجودات را به قوا و ابزارى مجهز ساخته است که اگر آن قوا و ابزار درست به کار رود حوایج او را بر طرف میسازد و او را به کمال خود میرساند؛ از این معنا نتیجه میگیریم که جهازهاى تکوینى انسان که بدان مجهز شده، هر یک محتاج و مقتضى یکى از آن قضایاى عملى «بکن و نکن» که نامش سنت و قانون است میباشد، به طورى که اگر انسان به آن قضایا عمل کند، آن جهاز به حد رشد و کمال خود میرسند، مانند جهاز هاضمه که یکى از جهازهاى تکوینى آدمى است، این جهاز اقتضای قوانینى مربوط به خود دارد که اگر صاحب جهاز به آن قوانین عمل کند، جهاز مذکور به حد کمال خود که براى رسیدن به آن خلق شده است، میرسد، و نیز جهاز تناسل اقتضای دستوراتى دارد که اگر صاحب جهاز مزبور به آن دستورات عمل کند، جهاز تناسلى خود را به حد کمال میرساند؛ چون در جایى صرف کرده که براى آن خلق شده است.
با توجه به آنچه بیان روشن میشود که به حکم عقل باید دین که همان اصول عملى و سنن و قوانین عملى است که اگر به آن عمل شود سعادت واقعى انسان را ضمانت میکند از احتیاجات و اقتضاآت خلقت انسان منشأ گرفته باشد، و باید که تشریع دین مطابق فطرت و تکوین باشد، و این همان معنایى است که آیه شریفه «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها، لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ».[5] آن را خاطرنشان میسازد.[6]
قرآن کریم در این باره میفرماید: «دین قیم و آن شریعتى که تمامى حوائج زندگى بشر را برمیآورد، همان فطرتى است که خداوند، بشر را بر طبق آن خلق کرده و هیچ تبدیلى در خلقت خداوند نیست. این است آن دین قیم و لیکن بیشتر مردم نمیدانند».[1]
در آیهی دیگر میفرماید: «دین در نزد خداوند اسلام است».[2]
علامه طباطبائی با توجه به این آیات میگوید: «این دو آیه به بانگ رسا اعلام میدارند که دین خداى سبحان آن است که افراد زندگى خود را با آنچه که قوانین تکوینى اقتضا میکند، تطبیق دهند.[3]
وی در بیان لزوم تطبیق تشریع با تکوین میگوید: «چون حقیقت تشریع این است که: خداى تعالى جنس بشر را طورى خلق کرده، و بر فطرتى ایجاد فرموده که خلقت و فطرتش صحیح، و مثمر ثمر نمیشود، مگر وقتى که کارهایى را که در شرع جزو واجبات و یا به حکم واجب هستند، انجام دهد، و کارهایى که از محرمات و یا به حکم محرمات هستند ترک کند، پس هر کارى که در مسیر کمال و سعادت انسان مؤثر است، خداى تعالى به آنها امر کرده، با امر وجوبى و یا ارشادى، و از آنچه که در این راه مضر و منافى بوده نهى کرده، با نهى تکلیفى و یا ارشادى».[4]
علامه طباطبائی، در توضیح بیشتر و تبیین هماهنگی شریعت اسلام با تکوین میگوید: انسان وقتى به کمال و سعادت میرسد که اجتماعى صالح منعقد سازد؛ اجتماع صالح، اجتماعى است که در آن سنتها و قوانین صالح حکومت کند؛ قوانین صالح، قوانینى است که ضامن رسیدن انسان به سعادت باشد، و این سعادت امر و یا امورى است کمالى و تکوینى که به انسان ناقص که او نیز موجودى تکوینى است ضمیمه میشود، و او را انسانى کامل در نوع خود، و تام در وجودش میسازد.
پس این سنن و قوانین - که قضایایى عملى و اعتبارى است - واسطهاى است بین نقص انسان و کمال او، و راه عبورى است بین دو منزلگاه او، و تابع مصالح او؛ یعنی تابع کمال و یا کمالات او است؛ هر چند واسطه یعنی قوانین، اعتباری است ولی آن کمالات اعتبارى و خیالى نیست، بلکه امورى حقیقى و واقعى است و سازگار با نواقصى است که هر یک مصداق یکى از حوایج حقیقى انسان است. پس حوایج حقیقى و واقعى انسان، این قوانین را وضع کرده، و معتبر شمرده است، و مراد از حوایج، آن چیزهایى است که نفس انسان آنها را با امیال و تصمیمهایش میطلبد، و عقل هم که یگانه نیروى تمیز بین خیر و شر است؛ آنها را تصدیق و معین میکند که فلان قانون حاجتى از حوایج واقعى انسان را برمیآورد، و یا رفع احتیاج نمیکند، نه هواهاى نفسانى. هواى نفس نمیتواند کمالات انسانى و حوایج واقعى او را تشخیص دهد؛ هواهای نفسانی تنها میتواند لذایذ مادى و حیوانى انسان را تشخیص دهد.
بنابر این، اصول و ریشههاى این قوانین باید حوایج حقیقى انسان باشد؛ حوایجى که واقعاً حاجت است، نه بر حسب تشخیص هواى نفس. این هم معلوم است که خداوند متعال هر نوعى از انواع موجودات را به قوا و ابزارى مجهز ساخته است که اگر آن قوا و ابزار درست به کار رود حوایج او را بر طرف میسازد و او را به کمال خود میرساند؛ از این معنا نتیجه میگیریم که جهازهاى تکوینى انسان که بدان مجهز شده، هر یک محتاج و مقتضى یکى از آن قضایاى عملى «بکن و نکن» که نامش سنت و قانون است میباشد، به طورى که اگر انسان به آن قضایا عمل کند، آن جهاز به حد رشد و کمال خود میرسند، مانند جهاز هاضمه که یکى از جهازهاى تکوینى آدمى است، این جهاز اقتضای قوانینى مربوط به خود دارد که اگر صاحب جهاز به آن قوانین عمل کند، جهاز مذکور به حد کمال خود که براى رسیدن به آن خلق شده است، میرسد، و نیز جهاز تناسل اقتضای دستوراتى دارد که اگر صاحب جهاز مزبور به آن دستورات عمل کند، جهاز تناسلى خود را به حد کمال میرساند؛ چون در جایى صرف کرده که براى آن خلق شده است.
با توجه به آنچه بیان روشن میشود که به حکم عقل باید دین که همان اصول عملى و سنن و قوانین عملى است که اگر به آن عمل شود سعادت واقعى انسان را ضمانت میکند از احتیاجات و اقتضاآت خلقت انسان منشأ گرفته باشد، و باید که تشریع دین مطابق فطرت و تکوین باشد، و این همان معنایى است که آیه شریفه «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها، لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ».[5] آن را خاطرنشان میسازد.[6]