کد سایت
fa59491
کد بایگانی
72619
نمایه
ابروهای پیامبر اکرم(ص)
طبقه بندی موضوعی
درایه الحدیث,مناقب و ویژگی ها
خلاصه پرسش
گزارشهای مختلفی در مورد شکل و شمایل پیشانی و ابروهای پیامبر اسلام(ص) وجود دارد. پیشانیها و ابروهای ایشان پیوسته بود یا گشاده؟
پرسش
در کتابی خواندم که؛ «پیامبر(ص) پیشانیها و ابروهایی پیوسته داشتند»؛ ولی در کتاب دیگری آمده بود که «میان دو ابروی پیامبر(ص) باز بود»؛ کدامیک از دو روایت صحیح است؟
پاسخ اجمالی
روایات مختلفی درباره شکل و شمایل پیشانی و ابروهای پیامبر گرامی اسلام(ص) نقل شده است:
1. امام علی(ع) در توصیف پیامبر اسلام(ص) فرمود: «کانَ حَبِیبِی مُحَمَّداً صَلْتَ الْجَبِینِ مَقْرُونَ الْحَاجِبَیْنِ أَدْعَجَ الْعَیْنَیْن»؛[1] دوست من محمد(ص)؛ داراى پیشانى بلند، ابروانى به هم پیوسته بود.
2. امام رضا(ع) از پدران بزرگوار خود، از امام مجتبى(ع) نقل کردهاند: از دائیام هند بن ابیهاله که پیامبر اکرم(ص) را خوب وصف مینمود درباره اوصاف و شمائل آنحضرت سؤال کردم، او چنین گفت: «واسِعَ الْجَبینِ أَزَجَّ الْحاجِبَیْنِ سَوابِغَ فی غَیْرِ قَرَن»؛[2] پیشانى پهن و ابروانى کشیده و کمانى داشتند و ابروان آنحضرت در عین کشیده بودن، کامل و پُر مو بود، ولى پیوسته نبود.
از لحاظ سندی، هر دو روایت به جهت افراد مجهول در آنها از جهت سندی ضعیف هستند. البته در بسیاری از گزارشهای تاریخی از این دست، قوت و ضعف سند چندان مورد اهمیت نبوده و اعتبار کتاب کفایت میکند. به هر حال، برای جمعبندی این دو روایت باید ابتدا دو عبارت «صلت الجبین» و «واسِعَ الْجَبینِ» و «مَقْرُونَ الْحَاجِبَیْنِ» و «أَزَجَّ الْحاجِبَیْنِ» را از جهت لغوی معنا کنیم:
پیشانی پیامبر اسلام(ص)
الف. «صَلْت» در لغت، به معنای گشاده و آشکار[3] و تیز و بران[4] است؛ مانند پیشانی گشاده، پیشانی آشکار؛ یعنی صلت همان معنای «واسع»(فراخ و گشاده) را دارد؛ لذا اهل لغت این روایت را آوردهاند: فی صفته(ص) «کان صَلْتَ الجبین»؛ أی واسعه.[5] و به این نکته تصریح کردهاند که معنای «صلت الجبین»، «واسع الجبین» است. پس معنا کردن واسع الجبین به ابروهای باز و جدا از هم اشتباه است.
بنابراین، چنانکه لغتشناسان گفتهاند معنای «صلت الجبین»، همان «واسع الجبین» بوده و در ارتباط با پیشانی پیامبر(ص)، تضاد و منافاتی میان این گزارشها وجود ندارد و تنها تفاوت در انتخاب یکی از الفاظ مترادف است.. تنها راوی مضمون کلام معصوم(ع) را بهطور مترادف نقل کرده است.
ابروی پیامبر اسلام(ص)
ب. «ازجّ» در لغت از ریشه «زجج» به معنای باریک و کشیده[6] و دراز از هر چیز[7] است؛ از اینرو، اهل لغت به مناسبت، در بیان معنای این صفت ظاهری پیامبر(ص) - طبق برخی روایات- «أَزَجُّ الْحَوَاجِب»؛ آنرا به ابروهای کشیده و دراز معنا کردهاند.[8]
«مقرون» در لغت از ریشه «قرن»؛ به معنای نزدیک هم و پیوسته است، و «مقرون الحاجبین»؛ یعنی ابروهای نزدیک هم و پیوسته.[9]
اما اینکه کدام نقل درست است؛ که آیا پیامبر(ص) ابروهایی پیوسته داشت یا کشیده و دراز؛ باید گفت:
برخی از اهل لغت، در مرحله اول؛ «أَزَجُّ الْحَوَاجِب» را همان «مقرون الحاجبین» دانستهاند.[10] یعنی ابروهای کشیده به هم پیوسته؛ اما طبق نقل اهل لغت[11] و نیز بیشتر منابع حدیثی و تاریخی[12] مشهور و قابل استناد؛ پیامبر(ص)، ابروهای کشیده و کمانى داشتند ولی در عین کشیده بودن، پیوسته نبود: «سوابغ فى غیر قَرَن».
به هر حال، با آنکه گزارشهای موجود در زمینه ابروی پیامبر(ص) تا اندازهای متفاوت به نظر میرسد، اما این احتمال نیز وجود دارد که ابروان پیامبر(ص) گرچه در واقع به هم پیوسته نبود، اما در نگاه اول به دلیل پرمو بودن، نوعی پیوستگی میان آنها به چشم میآمد و شاید گزارشهای مختلفی که در این زمینه وجود دارد، ناشی از همین موضوع باشد.
1. امام علی(ع) در توصیف پیامبر اسلام(ص) فرمود: «کانَ حَبِیبِی مُحَمَّداً صَلْتَ الْجَبِینِ مَقْرُونَ الْحَاجِبَیْنِ أَدْعَجَ الْعَیْنَیْن»؛[1] دوست من محمد(ص)؛ داراى پیشانى بلند، ابروانى به هم پیوسته بود.
2. امام رضا(ع) از پدران بزرگوار خود، از امام مجتبى(ع) نقل کردهاند: از دائیام هند بن ابیهاله که پیامبر اکرم(ص) را خوب وصف مینمود درباره اوصاف و شمائل آنحضرت سؤال کردم، او چنین گفت: «واسِعَ الْجَبینِ أَزَجَّ الْحاجِبَیْنِ سَوابِغَ فی غَیْرِ قَرَن»؛[2] پیشانى پهن و ابروانى کشیده و کمانى داشتند و ابروان آنحضرت در عین کشیده بودن، کامل و پُر مو بود، ولى پیوسته نبود.
از لحاظ سندی، هر دو روایت به جهت افراد مجهول در آنها از جهت سندی ضعیف هستند. البته در بسیاری از گزارشهای تاریخی از این دست، قوت و ضعف سند چندان مورد اهمیت نبوده و اعتبار کتاب کفایت میکند. به هر حال، برای جمعبندی این دو روایت باید ابتدا دو عبارت «صلت الجبین» و «واسِعَ الْجَبینِ» و «مَقْرُونَ الْحَاجِبَیْنِ» و «أَزَجَّ الْحاجِبَیْنِ» را از جهت لغوی معنا کنیم:
پیشانی پیامبر اسلام(ص)
الف. «صَلْت» در لغت، به معنای گشاده و آشکار[3] و تیز و بران[4] است؛ مانند پیشانی گشاده، پیشانی آشکار؛ یعنی صلت همان معنای «واسع»(فراخ و گشاده) را دارد؛ لذا اهل لغت این روایت را آوردهاند: فی صفته(ص) «کان صَلْتَ الجبین»؛ أی واسعه.[5] و به این نکته تصریح کردهاند که معنای «صلت الجبین»، «واسع الجبین» است. پس معنا کردن واسع الجبین به ابروهای باز و جدا از هم اشتباه است.
بنابراین، چنانکه لغتشناسان گفتهاند معنای «صلت الجبین»، همان «واسع الجبین» بوده و در ارتباط با پیشانی پیامبر(ص)، تضاد و منافاتی میان این گزارشها وجود ندارد و تنها تفاوت در انتخاب یکی از الفاظ مترادف است.. تنها راوی مضمون کلام معصوم(ع) را بهطور مترادف نقل کرده است.
ابروی پیامبر اسلام(ص)
ب. «ازجّ» در لغت از ریشه «زجج» به معنای باریک و کشیده[6] و دراز از هر چیز[7] است؛ از اینرو، اهل لغت به مناسبت، در بیان معنای این صفت ظاهری پیامبر(ص) - طبق برخی روایات- «أَزَجُّ الْحَوَاجِب»؛ آنرا به ابروهای کشیده و دراز معنا کردهاند.[8]
«مقرون» در لغت از ریشه «قرن»؛ به معنای نزدیک هم و پیوسته است، و «مقرون الحاجبین»؛ یعنی ابروهای نزدیک هم و پیوسته.[9]
اما اینکه کدام نقل درست است؛ که آیا پیامبر(ص) ابروهایی پیوسته داشت یا کشیده و دراز؛ باید گفت:
برخی از اهل لغت، در مرحله اول؛ «أَزَجُّ الْحَوَاجِب» را همان «مقرون الحاجبین» دانستهاند.[10] یعنی ابروهای کشیده به هم پیوسته؛ اما طبق نقل اهل لغت[11] و نیز بیشتر منابع حدیثی و تاریخی[12] مشهور و قابل استناد؛ پیامبر(ص)، ابروهای کشیده و کمانى داشتند ولی در عین کشیده بودن، پیوسته نبود: «سوابغ فى غیر قَرَن».
به هر حال، با آنکه گزارشهای موجود در زمینه ابروی پیامبر(ص) تا اندازهای متفاوت به نظر میرسد، اما این احتمال نیز وجود دارد که ابروان پیامبر(ص) گرچه در واقع به هم پیوسته نبود، اما در نگاه اول به دلیل پرمو بودن، نوعی پیوستگی میان آنها به چشم میآمد و شاید گزارشهای مختلفی که در این زمینه وجود دارد، ناشی از همین موضوع باشد.
[1]. صدوق، محمد بن على، الخصال، ج 2، ص 598، قم، مؤسسه نشر اسلامی، چاپ اول، 1362ش.
[2]. صدوق، محمد بن على، عیون أخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 316، تهران، نشر جهان، چاپ اول، 1378ق.
[3]. «الصَّلْتُ الجبینِ الواسعُ الجَبینِ، الأَبیضُ الجَبینِ، الواضحُ» (ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج 2، ص 53، دار صادر، بیروت، چاپ سوم، 1414ق)؛ «الصّلْتُ: الجَبِینُ الوَاضِحُ» (واسطی زبیدی، محب الدین سید محمد مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، محقق، شیری، علی، ج 3، ص 83، بیروت، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، چاپ اول، 1414ق)؛ نک: لغتنامه دهخدا، واژه «صلت».
[4]. فرهنگ فارسی عمید، واژه «صلت».
[5]. جزری، ابن اثیر، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج 3، ص 45، قم، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، چاپ اول، 1367ش؛ لسان العرب، ج 2، ص 53.
[6]. بستانی، فؤاد افرام، فرهنگ ابجدی عربی - فارسی، مترجم، مهیار، رضا، ص 47، تهران، اسلامی، چاپ دوم، 1375ش.
[7]. «الزَّجَجُ من قولهم: حاجبٌ أَزَجُّ، و هو السابغ الطویل فی دِقَّة»؛ ابن درید، محمد بن حسن، جمهرة اللغة، ج 1، ص 88، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ اول، 1988م؛ «أَزَجُّ: بعیدُ الخطوِ، أَو طویلُ الرِّجْلِ»؛ مدنی شیرازی، علی خان بن أحمد، الطراز الاول و الکناز لما علیه من لغة العرب المعول، ج 4، ص 107، مشهد، مؤسسة آل البیت(ع) لإحیاء التراث، چاپ اول، 1384ش
[8]. حمیرى، نشوان بن سعید، شمس العلوم، ج 5، ص 2741، دمشق، دار الفکر، چاپ اول، 1420ق؛ جزری، ابن اثیر، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج 2، ص 296، قم، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، چاپ اول، 1367ش؛ لسان العرب، ج 2، ص 287؛ طریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، تحقیق: حسینی، سید احمد، ج 2، ص 304، تهران، کتابفروشی مرتضوی، چاپ سوم، 1375ش.
[9]. فرهنگ فارسی معین، واژه «مقرون»؛ در منابع لغت عربی چنین آمده است: «القَرَن- بالتحریک- التقاء الحاجبین» (النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج 4، ص 54)؛ «القرَن: أن یلتقی طرفُ الحاجبین، یقال: رجلٌ أقرنُ و مقرون الحاجبین» (ازهری، محمد بن احمد، تهذیب اللغة، ج 9، ص 87، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1421ق)؛ «القَرَن فی الحاجبین، إذا التقَیَا. و هو مقرونُ الحاجِبَین» (ابن فارس، أحمد، معجم مقاییس اللغة، ج 5، ص 76، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اول، 1404ق).
[10]. «أزجّ أَقْرَن؛ أى مَقْرُون الحاجبین»؛ النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج 4، ص 54.
[11]. ر.ک: زمخشرى، محمود بن عمر، الفائق فى غریب الحدیث، ج 2، ص 186، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1417ق؛ النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج 4، ص 54؛ شمس العلوم، ج 5، ص 2741.
[12]. برای نمونه ر.ک: ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 1، ص 31، دار الفکر، بیروت، 1409ق؛ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 6، ص 17، بیروت، دار الفکر، 1407ق؛ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج 1، ص 444، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ دوم، 1409ق؛ عیون أخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 316؛ شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص 80، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1403ق.