مداخله و دخالت مستقیم خداوند در امور جهان را در دو بعد میتوان بررسی کرد:
- بُعد تکوینی و مدیریت فیزیک جهان هستی؛ مداخله خداوند از این بعد نیز به دو گونه قابل تصور است:
الف) دخالت مستقیم و بدون واسطه خداوند، و انکار اسباب و علل طبیعی.
ب) دخالت مستقیم خداوند در مدیریت نظام هستی، همراه با اعتراف به وجود واسطه و پذیرش اسباب و علل مادی.
بر اساس مبانی عقلی و دینی، نظریهی دوم قابل پذیرش است؛ یعنی دخالت مستقیم خداوند در امور تکوینی و مدیریت نظام هستی، منافات با پذیرش وجود واسطه و تأثیر اسباب و علل مادی و غیر مادی ندارد.
چنانکه انکار دخالت مستقیم خداوند در امور مدیریت فیزیک جهان نیز به دو صورت قابل تصور است:
الف) انکار هر گونه دخالت خداوند در امور تکوینی و مدیریت نظام هستی؛ یعنی خداوند اداره جهان را به طور کلی به خود جهان(اشیای مادی و یا موجودات غیر مادی) واگذار کرده است؛ و پس از واگذاری نه تنها دخالت نمیکند، بلکه توان دخالت را نیز ندارد.
ب) انکار دخالت مستقیم خداوند، به معنای واگذاری محدود و تحت نظر؛ یعنی اینگونه نیست که خداوند بدون وجود واسطه و مستقیم جهان را اداره کند و اسباب و علل مادی هیچگونه تأثیری نداشته باشند؛ بلکه خداوند با تسخیر علل و اسباب مادی و غیر مادی جهان را اداره میکند.
در اینجا نیز آنچه که قابل پذیرش است، نظریه دوم است و گرنه نظریه اول با توحید حقیقی و اعتقاد واقعی به خداوند سازگار نیست.[1]
به عبارت دیگر، از یکسو با توجه به قدرت تامّه و سلطنت مطلقهی پروردگار، اساساً نمیتوان رخدادی را در جهان فرض کرد که خارج از حیطه قدرت خدا و با استفاده از قدرتی مستقل رخ دهد، ولی از سوی دیگر، تأثیر علل و عوامل مادی را نمیتوان انکار کرد؛ بنابراین باید گفت: قدرت مطلقه خداوند به معنای نفی قدرتهای دیگر نیست؛ بلکه به معنای نفی استقلال موجودات دیگر است؛ اسباب و علل مادی، در عملکرد خود مستقل و آزاد نیستند، بلکه نظیر دست انسان هستند که فرمان روح و عقل را اجرا میکند.
بنابراین قدرت و سلطنت مطلقه خداوند منافات ندارد که خداوند به موجودات دیگر به صورت محدود و موقت، استقلال نسبی عنایت کند؛ یعنی خداوند این قدرت و اختیار را به صورت محدود و موقت به بسیاری از موجودات - بویژه به انسانها - هدیه کند تا بتوانند با استفاده از قدرتی که خدا به صورت لحظه به لحظه در اختیارشان قرار میدهد، به صورت مختار به رفتارهایی دست بزنند که گاه ممکن است خلاف خواسته تشریعی خدا باشد. و با این نگاه و با مسامحه میتوان گفت که خداوند دخالت مستقیمی در بسیاری از رفتارهای بشر ندارد.
- بُعد تشریعی و یا دخالت مستقیم خداوند در وضع قوانین زندگی انسان: موضوع مهم مکتب «دئیسم» که امروزه آنرا به عنوان موضوع اصلی مطرح میکند، این است که بر اساس قوانین عقلی به این باور و قطعیت رسیدهایم که خدایی وجود دارد، اما این خدا تنها قدرت تعقل و استنتاج را در اختیار ما قرار داده و دیگر با روشهایی، مانند ارسال پیامبران و وحی، مداخله مستقیمی در قوانین حاکم بر زندگی انسانها ندارد.[2]
بررسی تفصیلی این موضوع را باید در مبحث لزوم وحی و ارسال رسل جستوجو کرد. اما آنچه به صورت خلاصه میتوان به آن اشاره کرد؛ این است که شکی در ارزش والای نیروی عقل و نقش بیبدیل آن در ساحت زندگی انسان وجود ندارد؛ در مکتب حیاتبخش اسلام نیز عقل، دارای جایگاه رفیع و بلندی است.[3] چنانکه برخی روایات از عقل به «پیامبر باطنی» تعبیر کردهاند،[4] اما این واقعیت، نافی نیاز به «پیامبران ظاهری» نیست؛ زیرا عقل خود اعتراف میکند که او احاطه به تمام علوم ندارد. به بیان دیگر، منطق عقل این است که «من میفهمم که خیلى از چیزها را نمیفهمم» و به وحى احتیاج دارم.[5]
به عبارت روشنتر، انسان موجودی محدود به این دنیا و محصور بین تولد و مرگ نیست، بلکه مرگ ابتدای یک زندگی بینهایت انسان است؛ حال با توجه به گستردگی وجود انسان، میگوییم عقل و علم بشر اولاً: توان درک تمام مصالح زندگی دنیا را ندارد؛ شاهدش این است که بشر دائماً در حالت آزمون و خطا است؛ بسیاری از قوانینی که نوابغ بشری وضع کردهاند پس از مدتی نقصهای آن آشکار میگردد و در مرحله عمل با مشکلاتی مواجه میشود و نیاز به تغییر و اصلاح دارد.
ثانیاً: انسانها حتی خود قانونگذاران در مرحله عمل در برخی موارد بر خلاف قوانین عقلی و علمی عمل میکنند و این قوانین ضمانت اجرایی ندارد.
ثالثا: بر فرض که بشر بتواند تمام مصالح زندگی دنیایی را درک کند، اما درک تمام مصالح و مفاسد مربوط به عالم پس از مرگ، برای عقل انسان امکان ندارد.
بنابراین، عقل انسان میفهمد که خیلى از چیزها را نمیفهمد و به وحى احتیاج دارد؛ نقش انبیاء در زندگی انسان علاوه بر پرورش و بیدار کردن نیروی عقل،[6] کشف و بیان حقایقی است که امکان دسترسی به آنها برای انسان نیست؛ مثلاً تمام نوابغ بشری جمع شوند نمیتوانند درک کنند که در موقع طلوع فجر خواندن دو رکعت نماز برای انسان ضرورت دارد؛ و مصلحتی در آن وجود دارد که تحصیل آن لازم است و هزاران هزار از این کشفیاتی که هیچ نابغه بشری توان کشف آنرا ندارد؛ زیرا از نوع خواص فیزیکی نیست تا عقل و دانش بشری توان کشف آنرا داشته باشد؛ به همین جهت قرآن کریم میفرماید پیامبر(ص) چیزی به شما تعلیم میدهد که دستیابی به آنها برای شما ممکن نبوده است.[7]
جالب اینکه خداوند در بیان فلسفه ارسال رسل میفرماید: «پیامبرانى که بشارتدهنده و بیمدهنده بودند[فرستادیم]، تا بعد از این پیامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند، (و بر همه اتمام حجت شود) و خداوند، توانا و حکیم است».[8] معنا و مفهوم این جمله این است که خداوند پیامبران را فرستاد تا در برابر حکم عقل محکوم نشود که چرا پیامبر نفرستادی؟ اگر خداوند پیامبران را نفرستد عقل میتواند در برابر خداوند چنین استدلال کند که خدایا تو که میدانستی من خیلی چیزها را نمیفهمم چرا برای من رسول و پیک نفرستادی تا مرا از عالم آخرت و حقایق این عالم مطلع گردانند؟
البته نقش انبیاء منحصر در موارد یاد شده نیست؛ پیامبران برای مقاصد و برنامههای بس والا از طرف خداوند، برای زندگی این جهانی و آن جهانی انسانها مبعوث شدند که مهمترین رسالت و اهداف آنان عبارتاند از:
دعوت انسانها به پرستش خدای یگانه و دوری از طاغوتها، شکوفایی و پرورش عقل و خرد آدمی، برقراری قسط و عدالت، مبارزه با ظلم و فساد، آزادی انسان و ترویج و گسترش فضایل اخلاقی.[9]
در پایان توجه به چند نکته ضروری به نظر میرسد:
- در مورد این سخن دئیسمها که میگویند: بر اساس قوانین عقلی به این باور و قطعیت رسیدهایم که خدایی وجود دارد، این پرسش مطرح خواهد شد که آیا خدایی که ادعا میکنید به او باور دارید، خدای دارای علم، قدرت، حیات و اراده است و خالق و مدیر جهان است یا نه؟ اگر خدایی که باور دارید چنین صفاتی را ندارد، باید گفت وجود چنین خدایی را نمیتوان با هیچ برهانی اثبات کرد؛ خدای موهوم و خرافی است و شاید برخی از دئیسمها در واقع، آتئیسم(خدا ناباورند) که از باب مجادله و یا به جهت عدم مقبولیت مکتب آتئیسم، اظهار به خداباوری میکنند. اما اگر خدایی که ادعا به باور او دارید خدای دارای علم، قدرت، حیات، اراده و خالق و مدیر جهان است، حال سؤال این است چگونه خداوند برای تمام ذرات این عالم دارای برنامه است، که قوانین عجیب حاکم بر ساختمان سلولها نمونه کوچک آن است،[10] اما در این میان، رفتار انسانها استثنا شده و خداوند هیچ برنامهای برای آن ندارد؟ عقل چنین مطلبی را نمیتواند باور کند، چنانکه قرآن میفرماید: آیا انسان میپندارد که بیهوده و باطل رها میشود (و تکلیف و حسابى ندارد).[11] در ضمن بیان شد که قدرت تعقل در انسان برای تنظیم رفتار انسان کافی نیست. بنابراین لازم است خدایی که خالق انسان است و آگاه به تمام خصوصیات او است برنامه دقیقی برای تنظیم رفتار او تهیه کند و از طریق پیامبران به مردم اعلام کند.
- بر فرض قبول کنیم که خداوند برنامهای برای رفتار انسانها ندارد و یا اگر دارد، از آنجا که ایجاد محدودیت میکند، مخالف آزادی انسان است، و قابل اجرا نیست، سؤالی که به ذهن میرسد و باید از دئیسمها بپرسیم این است که چه چیزی را جای دین پیشنهاد میکنید؟ آیا بیقانونی و هرج و مرج و آنارشیسم را جایگزین میکنید؟ و آیا اجازه میدهید که هرکس در جامعه هر کاری که دلش میخواهد انجام دهد، هر جایی را خواست بمبگذاری کند و عدهای را بکشد؟ و ...؟ و یا معتقدید که جامعه بشری نیاز به قانون دارد؛ و رفتار انسانها باید تحت کنترل قرار گیرد، قهراً هر قانونی در هر جایی مخالف دارد و خلاف میل و خواسته عدهای است؛ چگونه میگویید در برابر قوانینی که بشر با عقل ناقص خود وضع کرده همه حتی مخالفان نیز باید خاضع و مطیع باشند و اطاعت از آنرا خلاف آزادی نمیدانید؟
- اگر دلیل معتقدان به دئیسم بر لزوم کنار گذاشتن دین و شریعت این باشد که جوامع دینی مانند کشورهای آسیایی غالباً عقب افتادهاند و جوامعی که دین را کنار گذاشتهاند مانند کشورهای غربی جوامعی پیشرفتهاند.
در پاسخ این مطلب میتوان گفت؛ اولاً: در جوامع دینی مانند کشورهای اسلامی اینگونه نیست که دقیقاً تمام قوانین دینی حکم فرما باشد؛ بلکه بسیاری از حکومتها حدأقل در برخی از شئونات اداریشان لائیک هستند؛ چنانکه اینگونه نیست که مردم کشورهای غربی نیز تماماً بیدین باشند یا حکومتها هیچگونه قوانین دینی را لحاظ نکنند. خلاصه دلیل عدم پیشرفت کشورهای اسلامی وجود دین در این جوامع نیست؛ بلکه بر عکس دلیل عدم پیشرفت این کشورها کنار گذاشتن دین و عمل نکردن دستورات دینی است؛ چنانکه میتوان گفت یکی از دلایل پیشرفت کشورهای غربی و اروپایی عمل کردن به دستوراتی – مانند رعایت نظم و ارزش دانش و ... - است که در متون دینی بر آنها تأکید شده است.
ثانیا: آیا همین کشورهای پیشرفته آغازگر جنگ جهانی دوم نبودند؟ آیا در زمان جنگ جهانی دوم، آن کشورها نسبت به کشورهای اسلامی در اوج پیشرفت نبودند؟ آیا خسارتها، ویرانی و کشتارهایی[12] که از ناحیه آنها بر جوامع بشری وارد شده، قابل قیاس با عدم پیشرفت کشورهای اسلامی است؟ علاوه آیا این احتمال وجود ندارد که کشورهای پیشرفته دنیا جنگ جهانی دیگری را بر پا کنند و همهی آبادانی دنیا را به ویرانه و خرابه تبدیل کنند؟! آیا آنان علیرغم پیشرفتهای چشمگیر مادی در داخل جوامع خود با هیچ مشکلی روبرو نیستند؟! و ...
[1]. ر. ک: «سلسلۀ طولی در عالم وجود »، 1701؛ «محال بودن خود بخود به وجود آمدن اشیاء »، 107158؛ «نسبت واجب الوجود با ممکنات»، 86658؛ «رابطه خداوند با جهان هستی»، 43540؛ «خداوند و تدبیر امور جهان»، 40128.
[2]. ر. ک: https://hawzah.net/fa/Article/View/89557؛http://wikifeqh.ir/
[3]. ر. ک: «سازگاری اسلام با عقل»، 1157؛ «عقل و گسترهی فعالیت آن»، 227؛ «رابطه عقل و دین»، 12105.
[4]. کلینى، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 16، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407ق.
[5]. جوادى آملى، عبداللَّه، دینشناسى(سلسله بحثهاى فلسفه دین)، ص 127- 174.
[6]. سید رضی، نهج البلاغه، ص43، قم، هجرت، 1414ق. «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول...».
[7].«کَما أَرْسَلْنا فیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ». همانگونه رسولى از خودتان در میان شما فرستادیم تا آیات ما را بر شما بخواند و شما را پاک کند و به شما، کتاب و حکمت بیاموزد و آنچه نمیتوانستید بدانید، به شما یاد دهد. بقره، 151.
[8]. رُّسُلًا مُّبَشرِّینَ وَ مُنذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلىَ اللَّهِ حُجَّةُ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کاَنَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا. (نساء، 165)
[9]. برای اطلاع از نقش انبیاء در ابعاد مختلف زندگی انسان، ر. ک: «فلسفه و ضرورت رسالت پیامبران»، 271؛ «سرّ خاتمیت دین اسلام»، 386؛ «ضرورت بعثت انبیا »، 65406.
[10]. تعداد سلولهای بدن انسان حدود 37٫2 تریلیون تخمین زده شدهاند. ر. ک: https://fa.wikipedia.org/؛https://www.isna.ir/.
[11]. «أَ یحَسَبُ الْانسَانُ أَن یُترْکَ سُدىً». قیامت، 36.
[12]. برآورد کشتههای جنگ جهانی دوم میان 70تا 85 میلیون انسان است.ر. ک: https://fa.wikipedia.org/wiki