کد سایت
az21786
کد بایگانی
38389
نمایه
بررسی روایت «بشارت بهشت به ده نفر از صحابه پیامبر اسلام(ص)»
طبقه بندی موضوعی
درایه الحدیث,امام علی ع و خلفا,صحابه در نگاهی کلی,شیعه و خلفا
برچسب
ابوبکر|عمر|مژده بهشت|عشره مبشره|روایات جعلی
خلاصه پرسش
آیا روایت «عشره مبشره» (مژده بهشت به ده نفر از اصحاب پیامبر اسلام(ص)) صحیح است؟
پرسش
آیا در روایات مژده بهشت به ده نفر از اصحاب پیامبر اسلام(ص) داده شده است و آیا این روایات صحیح است؟
پاسخ اجمالی
در منابع روایی اهل سنت، چنین روایاتی وجود دارد؛ از جمله روایت «عشره مبشّره» که در آن آمده: رسول خدا(ص) به ده نفر از اصحاب خود بشارت به بهشت را داده است، اما شیعه، این دسته از روایات را به دلایل محکم ردّ میکند و اینها را مجعول و ساختگى میداند.
پاسخ تفصیلی
در منابع روایی اهل سنت، چنین روایاتی وجود دارد؛ از جمله روایت «عشره مبشّره» که در آن آمده: رسول خدا(ص) به ده نفر از اصحاب خود بشارت به بهشت را داده است لذا آنان را عشره مبشّره مینامند و آن افراد عبارتند از: ابوبکر، عمر، على، عثمان، طلحه، زبیر، سعد بن ابیوقّاص، عبد الرحمن بن عوف، سعید بن زید بن عمرو بن نفیل، و عبدالله بن مسعود.[1]
اما شیعه، این دسته از روایات را به دلایل محکم ردّ میکند و اینها را مجعول و ساختگى میداند.[2] از جمله دلایل در ردّ این دسته از نقلها به شرح زیر است:
1. بررسیها نشان میدهد، این روایت توسط سعید بن زید[3] و زبیر [که نقل خواهد شد] که خودشان هم از عشره مبشّره شمرده شدهاند، نقل شده است و کسى از این صحابه نپرسید چه سرّى در کارش بوده که این روایت را تاکنون مخفى نمودهاند! چگونه است که در این روایت هم على(ع) اهل بهشت میشود و هم کسانى که از بیعتش سرپیچى کردهاند؛ مانند سعد بن ابی وقاص و یا کسانى که علیه خلافتش قیام مسلحانه کردهاند؛ مانند طلحه و زبیر!
2. در برخی منابع شیعه آمده است: زبیر، در جریانی روایت عشره مبشّره را نزد امام علی(ع) خواند و آنحضرت، عشره مبشّره را رد فرمود، آن روایت چنین است:
وقتى امیر المؤمنین علی(ع) در روز جنگ جمل با اهل بصره برخورد کرد، آنحضرت، زبیر را صدا زد و فرمود: «اى ابا عبد اللَّه،[4] بیرون بیا».
اصحاب گفتند: نزد زبیرى که بیعتش را شکسته است میروى در حالى که او سوار بر اسب و غرق در اسلحه است و تو سوار بر قاطرى بدون اسلحه هستى؟ حضرت علی(ع) فرمود: «بر من از جانب خداوند سپر نگهدارندهاى وجود دارد، و هرگز کسى نمیتواند از اجل خود فرار کند. من نمیمیرم و کشته نمیشوم مگر به دست شقیترین امّت، همانطور که ناقه صالح را شقیترین قوم ثمود پى کرد».
زبیر بیرون آمد. امام علی(ع) فرمود: «طلحه کجاست؟ او هم خارج شود». طلحه هم بیرون آمد. سپس آنحضرت فرمود: «شما را به خدا قسم میدهم، آیا شما دو نفر، و صاحبان علم از آل محمد و عایشه دختر ابو بکر، میدانید که: اصحاب جمل و اهل نهروان بر زبان پیامبر(ص) لعنت شده هستند، و هرکس افترا ببندد زیانکار است؟»
زبیر گفت: چگونه ما لعنت شدهایم در حالى که ما از اهل بهشت هستیم؟ آنحضرت فرمود: «اگر میدانستم که شما اهل بهشتید جنگ با شما را حلال نمیدانستم».
زبیر گفت: آیا از پیامبر نشنیدى که در روز جنگ احد میفرمود: «طلحه مستحق بهشت شده است»، و «هر کس مىخواهد به شهیدى که زنده روى زمین راه میرود بنگرد به طلحه نگاه کند»؟ آیا از پیامبر نشنیدى که میفرمود: «ده نفر از قریش در بهشتند»؟
امیر المؤمنین علی(ع) فرمود: «آنان را برایم نام ببر». زبیر گفت: ابوبکر، عمر و عثمان، من، طلحه تا آنکه نُه نفر را نام برد که در بین آنان ابو عبیده جرّاح، سعید بن زید بن عمرو بن نفیل بودند.
حضرت علی(ع) فرمود: «نُه نفر را نام بردى، دهمى کیست؟» زبیر گفت: تو هستى! فرمود: «پس تو اقرار کردى که من از اهل بهشتم، ولى آنچه براى خود و اصحابت ادعا کردى من منکر آن هستم. به خدا قسم، بعضى از افرادى که نام بُردى در تابوتى داخل چاهى در پائینترین جاى جهنم قرار دارند. بر در آن چاه سنگى است که هرگاه خدا بخواهد جهنم را شعلهور کند آن سنگ را بلند میکند و جهنم شعله میگیرد. این مطلب را از پیامبر شنیدم، و گر نه خداوند تو را بر من غلبه دهد و خون مرا به دست تو بریزد، (و اگر من راست میگویم) مرا بر تو و اصحابت غالب کند». زبیر برگشت در حالى که گریه میکرد.[5]
3. از همه اینها گذشته؛ پیامبر اکرم(ص) در موارد گوناگونى، مؤمنین زیادى را به بهشت وعده فرمودهاند؛ مانند اینکه بارها و بارها فرمود: امام علی(ع) و شیعیانش در بهشت خواهند بود.[6] و یا بر اساس روایات دیگر فرمود: «بهشت مشتاق چهار نفر است: على بن ابیطالب، عمّار، سلمان و مقداد».[7] این در حالى است که در روایت عشره مبشّره، هیچ نامى از نیکانى که پیرامون على(ع) بودند، به میان نیاورده و نام امام على(ع) را به جهت آن همه افتخار و درخشندگى، چون غیر قابل انکار بوده، آوردهاند.
همچنین، میخواستند با آوردن نام على(ع) این حدیث را درست جلوه دهند! و چه جمع اضدادى در کنار هم ساختهاند! مگر کسى که ستمگرانه با امام على(ع) بجنگد، جاى او در بهشت است؟ در حالى که میدانیم رسول خدا(ص) فرمود: «هرکس با على بجنگد، با من جنگیده است».[8]
زبیر؛ همان کسى است که عمر دربارهاش میگوید: «اما تو اى زبیر! بدخوى و آزمند هستى، درحال خشنودى مؤمن و در حال خشم کافر، روزى انسان و دیگر روز شیطان، شاید اگر حکومت به چنگت آید، در روزگار تو و در ریگزار مکه، براى یک پیمانه جو، کتک کارى درگیرد، امّا اگر حکومت به عهدهات واگذار شود، کاش میدانستم آن روز که تو شیطان میشوى، چه کسى عهدهدار مردم خواهد گشت و روزى که به خشم آیى، چه کسى؟ هان! خداوند تا وقتى تو چنین صفتى دارى، حکومت این امّت را به تو واگذار نخواهد نمود».[9]
همچنین طلحه، همان کسى که در اثناى جنگ جمل و در پى سوگند امیرالمؤمنین علی(ع) که آیا حدیث ولایت را شنیدى یا خیر؟ به بهانه فراموشى حدیث غدیر، خود را توجیه کرد[10] و سرانجام با تیرى از سوى مروان (به انتقام خون عثمان) به خاک هلاکت افتاد،[11] در حالى که از اطاعت امام، سرپیچى کرده بود به راستى آیا امام و کسى که علیه او شوریده بود، هر دو با هم در بهشتاند!؟
همچنین نقل شده است: «روزى که آیه 53 سوره احزاب[12] نازل شد، طلحه در جمعى گفت: حجاب امروزشان برای رسول خدا چه فایدهاى دارد، فردا میمیرد و عایشه را به ازدواج خویش در میآورم و وقتی پیامبر این سخن را شنید ناراحت و اذیت شد».[13] با این همه چطور مىتوان گفت، عشره مبشره، در یک رده بوده و همگی صاحب پرونده درخشان! و اهل بهشت باشند!
اما شیعه، این دسته از روایات را به دلایل محکم ردّ میکند و اینها را مجعول و ساختگى میداند.[2] از جمله دلایل در ردّ این دسته از نقلها به شرح زیر است:
1. بررسیها نشان میدهد، این روایت توسط سعید بن زید[3] و زبیر [که نقل خواهد شد] که خودشان هم از عشره مبشّره شمرده شدهاند، نقل شده است و کسى از این صحابه نپرسید چه سرّى در کارش بوده که این روایت را تاکنون مخفى نمودهاند! چگونه است که در این روایت هم على(ع) اهل بهشت میشود و هم کسانى که از بیعتش سرپیچى کردهاند؛ مانند سعد بن ابی وقاص و یا کسانى که علیه خلافتش قیام مسلحانه کردهاند؛ مانند طلحه و زبیر!
2. در برخی منابع شیعه آمده است: زبیر، در جریانی روایت عشره مبشّره را نزد امام علی(ع) خواند و آنحضرت، عشره مبشّره را رد فرمود، آن روایت چنین است:
وقتى امیر المؤمنین علی(ع) در روز جنگ جمل با اهل بصره برخورد کرد، آنحضرت، زبیر را صدا زد و فرمود: «اى ابا عبد اللَّه،[4] بیرون بیا».
اصحاب گفتند: نزد زبیرى که بیعتش را شکسته است میروى در حالى که او سوار بر اسب و غرق در اسلحه است و تو سوار بر قاطرى بدون اسلحه هستى؟ حضرت علی(ع) فرمود: «بر من از جانب خداوند سپر نگهدارندهاى وجود دارد، و هرگز کسى نمیتواند از اجل خود فرار کند. من نمیمیرم و کشته نمیشوم مگر به دست شقیترین امّت، همانطور که ناقه صالح را شقیترین قوم ثمود پى کرد».
زبیر بیرون آمد. امام علی(ع) فرمود: «طلحه کجاست؟ او هم خارج شود». طلحه هم بیرون آمد. سپس آنحضرت فرمود: «شما را به خدا قسم میدهم، آیا شما دو نفر، و صاحبان علم از آل محمد و عایشه دختر ابو بکر، میدانید که: اصحاب جمل و اهل نهروان بر زبان پیامبر(ص) لعنت شده هستند، و هرکس افترا ببندد زیانکار است؟»
زبیر گفت: چگونه ما لعنت شدهایم در حالى که ما از اهل بهشت هستیم؟ آنحضرت فرمود: «اگر میدانستم که شما اهل بهشتید جنگ با شما را حلال نمیدانستم».
زبیر گفت: آیا از پیامبر نشنیدى که در روز جنگ احد میفرمود: «طلحه مستحق بهشت شده است»، و «هر کس مىخواهد به شهیدى که زنده روى زمین راه میرود بنگرد به طلحه نگاه کند»؟ آیا از پیامبر نشنیدى که میفرمود: «ده نفر از قریش در بهشتند»؟
امیر المؤمنین علی(ع) فرمود: «آنان را برایم نام ببر». زبیر گفت: ابوبکر، عمر و عثمان، من، طلحه تا آنکه نُه نفر را نام برد که در بین آنان ابو عبیده جرّاح، سعید بن زید بن عمرو بن نفیل بودند.
حضرت علی(ع) فرمود: «نُه نفر را نام بردى، دهمى کیست؟» زبیر گفت: تو هستى! فرمود: «پس تو اقرار کردى که من از اهل بهشتم، ولى آنچه براى خود و اصحابت ادعا کردى من منکر آن هستم. به خدا قسم، بعضى از افرادى که نام بُردى در تابوتى داخل چاهى در پائینترین جاى جهنم قرار دارند. بر در آن چاه سنگى است که هرگاه خدا بخواهد جهنم را شعلهور کند آن سنگ را بلند میکند و جهنم شعله میگیرد. این مطلب را از پیامبر شنیدم، و گر نه خداوند تو را بر من غلبه دهد و خون مرا به دست تو بریزد، (و اگر من راست میگویم) مرا بر تو و اصحابت غالب کند». زبیر برگشت در حالى که گریه میکرد.[5]
3. از همه اینها گذشته؛ پیامبر اکرم(ص) در موارد گوناگونى، مؤمنین زیادى را به بهشت وعده فرمودهاند؛ مانند اینکه بارها و بارها فرمود: امام علی(ع) و شیعیانش در بهشت خواهند بود.[6] و یا بر اساس روایات دیگر فرمود: «بهشت مشتاق چهار نفر است: على بن ابیطالب، عمّار، سلمان و مقداد».[7] این در حالى است که در روایت عشره مبشّره، هیچ نامى از نیکانى که پیرامون على(ع) بودند، به میان نیاورده و نام امام على(ع) را به جهت آن همه افتخار و درخشندگى، چون غیر قابل انکار بوده، آوردهاند.
همچنین، میخواستند با آوردن نام على(ع) این حدیث را درست جلوه دهند! و چه جمع اضدادى در کنار هم ساختهاند! مگر کسى که ستمگرانه با امام على(ع) بجنگد، جاى او در بهشت است؟ در حالى که میدانیم رسول خدا(ص) فرمود: «هرکس با على بجنگد، با من جنگیده است».[8]
زبیر؛ همان کسى است که عمر دربارهاش میگوید: «اما تو اى زبیر! بدخوى و آزمند هستى، درحال خشنودى مؤمن و در حال خشم کافر، روزى انسان و دیگر روز شیطان، شاید اگر حکومت به چنگت آید، در روزگار تو و در ریگزار مکه، براى یک پیمانه جو، کتک کارى درگیرد، امّا اگر حکومت به عهدهات واگذار شود، کاش میدانستم آن روز که تو شیطان میشوى، چه کسى عهدهدار مردم خواهد گشت و روزى که به خشم آیى، چه کسى؟ هان! خداوند تا وقتى تو چنین صفتى دارى، حکومت این امّت را به تو واگذار نخواهد نمود».[9]
همچنین طلحه، همان کسى که در اثناى جنگ جمل و در پى سوگند امیرالمؤمنین علی(ع) که آیا حدیث ولایت را شنیدى یا خیر؟ به بهانه فراموشى حدیث غدیر، خود را توجیه کرد[10] و سرانجام با تیرى از سوى مروان (به انتقام خون عثمان) به خاک هلاکت افتاد،[11] در حالى که از اطاعت امام، سرپیچى کرده بود به راستى آیا امام و کسى که علیه او شوریده بود، هر دو با هم در بهشتاند!؟
همچنین نقل شده است: «روزى که آیه 53 سوره احزاب[12] نازل شد، طلحه در جمعى گفت: حجاب امروزشان برای رسول خدا چه فایدهاى دارد، فردا میمیرد و عایشه را به ازدواج خویش در میآورم و وقتی پیامبر این سخن را شنید ناراحت و اذیت شد».[13] با این همه چطور مىتوان گفت، عشره مبشره، در یک رده بوده و همگی صاحب پرونده درخشان! و اهل بهشت باشند!
[1]. بیهقی، أحمد بن حسین، الاعتقاد و الهدایة إلى سبیل الرشاد على مذهب السلف و أصحاب الحدیث، محقق: کاتب، أحمد عصام، ص 332، دار الآفاق الجدیدة، بیروت، چاپ اول، 1401ق؛ حاکم نیشابوری، محمد بن عبد الله، المستدرک على الصحیحین، تحقیق: عطا، مصطفى عبد القادر، ج 3، ص 498، دار الکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1411ق؛ ذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد، سیر أعلام النبلاء، ج 1، ص 104، مؤسسة الرسالة، بیروت، چاپ سوم، 1405ق.
[2]. ر.ک: حسنى رازى، سید مرتضى بن داعى، تبصرة العوام فی معرفة مقالات الأنام، ص 242 – 244، انتشارات اساطیر، تهران، چاپ دوم، 1364ش؛ امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب، ج 10، ص 162 – 183، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، قم، چاپ اول، 1416ق.
[3]. سند روایت اینگونه است: «حَدَّثَنَا صَالِحُ بْنُ مِسْمَارٍ المَرْوَزِی قَالَ: حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِی فُدَیکٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ یعْقُوبَ، عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حُمَیدٍ، عَنْ أَبِیهِ، أَنَّ سَعِیدَ بْنَ زَیدٍ، حَدَّثَهُ فِی نَفَرٍ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ قَالَ: عَشَرَةٌ فِی الجَنَّةِ: أَبُو بَکْرٍ فِی الجَنَّةِ، وَعُمَرُ فِی الجَنَّةِ، وَعُثْمَانُ وَعَلِی وَالزُّبَیرُ وَطَلْحَةُ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ وَأَبُو عُبَیدَةَ وَسَعْدُ بْنُ أَبِی وَقَّاصٍ»؛ ترمذی، محمد بن عیسى، سنن الترمذی، ج 5، ص 648، شرکة مکتبة و مطبعة مصطفى البابی الحلبی، مصر، چاپ دوم، 1395ق.
[4]. «ابا عبد اللَّه» در اینجا کنیه زبیر است.
[5]. ابن عقده کوفی، احمد بن محمد، فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، محقق و مصحح: حرز الدین، عبد الرزاق محمد حسین، ص 166 – 167، دلیل ما، قم، چاپ اول، 1424ق؛ شیخ مفید، الکافئة فی إبطال توبة الخاطئة، محقق و مصحح: زمانی نژاد، ص 24 – 25، کنگره شیخ مفید، قم، چاپ اول، 1413ق؛ خزاز رازی، علی بن محمد، کفایة الاثر فی النصّ علی الأئمة الإثنی عشر، محقق و مصحح: حسینی کوهکمری، عبد اللطیف، ص 114 – 115، بیدار، قم، 1401ق؛ هلالی، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، محقق و مصحح: انصاری زنجانی خوئینی، محمد، ج 2، ص 798 – 799، نشر الهادی، قم، چاپ اول، 1405ق؛ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، محقق و مصحح: خرسان، محمد باقر، ج 1، ص 162، نشر مرتضی، مشهد، چاپ اول، 1403ق.
[6]. طبری آملی کبیر، محمد بن جریر بن رستم، المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب علیه السلام، محقق و مصحح: محمودی، احمد، ص 401، کوشانپور، قم، چاپ اول، 1415ق؛ بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 347، بنیاد بعثت، تهران، چاپ اول، 1416ق؛ ابونعیم اصفهانی، أحمد بن عبد الله، حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، ج 4، ص 329، السعادة، بجوار محافظة مصر، 1394ق؛ ابن مغازلی، علی بن محمد، مناقب أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب رضی الله عنه، محقق: وادعی، أبو عبد الرحمن ترکی بن عبد الله، ص 305 و 357، دار الآثار، صنعاء، چاپ اول، 1424ق.
[7]. شیخ صدوق، الخصال، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 303، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ اول، 1362ش؛ ابن کثیر بصری، إسماعیل بن عمر، جامع المسانید و السُّنَن الهادی لأقوم سَنَن، ج 3، ص 495، دار خضر للطباعة و النشر و التوزیع، بیروت، چاپ دوم، 1419ق؛ ابن اثیر جزری، مجد الدین أبو السعادات المبارک بن محمد، جامع الأصول فی أحادیث الرسول، ج 8، ص 565، مکتبة الحلوانی، مطبعة الملاح، مکتبة دار البیان، چاپ اول، 1392ق.
[8]. خزاز رازی، علی بن محمد، کفایة الاثر فی النصّ علی الأئمة الإثنی عشر، محقق و مصحح: حسینی کوهکمری، عبد اللطیف، ص 181، بیدار، قم، 1401ق؛ شیخ صدوق، إعتقادات الإمامیة، ص 105، کنگره شیخ مفید، قم، چاپ دوم، 1414ق؛
[9]. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغة، محقق و مصحح: ابراهیم، محمد ابوالفضل، ج 1، ص 185، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، قم، چاپ اول، 1404ق.
[10]. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: عطا، مصطفی عبد القادر، ج 3، ص 419، دار الکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1411ق؛ هیثمی، علی بن أبی بکر،کشف الأستار عن زوائد البزار، تحقیق: اعظمی، حبیب الرحمن، ج 3، ص 186 – 187، مؤسسة الرسالة، بیروت، چاپ اول، 1399ق.
[11]. ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق: البجاوی، علی محمد، ج 2، ص 766، دار الجیل، بیروت، چاپ اول، 1412ق؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق: زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج 2، ص 246 – 247، دار الفکر، بیروت، چاپ اول، 1417ق.
[12]. «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیوتَ النَّبِی إِلاَّ أَنْ یؤْذَنَ لَکُمْ إِلى طَعامٍ غَیرَ ناظِرینَ إِناهُ وَ لکِنْ إِذا دُعیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسینَ لِحَدیثٍ إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یؤْذِی النَّبِی فَیسْتَحْیی مِنْکُمْ وَ اللَّهُ لا یسْتَحْیی مِنَ الْحَقِّ وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِکُمْ کانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظیماً».
[13]. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ج 14، ص 228، انتشارات ناصر خسرو، تهران، چاپ اول، 1364ش.