در تعدادی از مهمترین منابع تاریخی اهلسنت که بسیار مورد استناد آنها نیز قرار میگیرد، گزارشهایی در مورد گفتوگوهای عمر بن خطاب با ابن عباس وجود دارد که طی آن، خلیفه دوم تلاش میکند ضمن آنکه زیرکانه، فرزندان عباس را در استحقاق خلافت، همطراز امام علی(ع) قرار دهد، موضوع غصب خلافت را به تمام مردم -و نه به گروهی خاص- نسبت داده و نیز در صدد توجیه آن برآید؛ اما ابن عباس با پاسخهایی مختصر و مستدل، دلایل ارائهشده را نمیپذیرد، ولی در ادامه شرایطی پیش میآید که این گفتوگوها ادامه نمییابد.
به عنوان نمونه در یکی از این گزارشها، در تاریخ طبری از ابن عباس نقل شده است عمر بن خطاب با برخی اطرافیانش در حال گفتوگو در مورد شعر بود که هر کدامشان، شاعری را نام برده و او را برتر از دیگر شاعران میدانستند. در میان این گفتوگو بود که من از راه رسیدم و عمر گفت که داناترین شما نسبت به این موضوع آمد! سپس از من پرسید برترین شاعر کیست؟ گفتم: زهیر بن ابی سلمی! عمر گفت: چند شعرش را بخوان تا درستی سخنت آشکار شود.
من هم شعری از او در ستایش گروهی را خواندم. عمر گفت: چه زیبا! و من جز این گروه از بنیهاشم که نسبت نزدیکی با پیامبر(ص) دارند، مصداق برتری برای این شعر نمییابم! گفتم: درست گفتی و همیشه چنین سخنان درستی از تو میشنیدم!
عمر گفت: آیا میدانی چرا قوم تو (مسلمانان) بعد از پیامبر(ص)، خلافت را از آنان دریغ داشتند؟!
من مایل نبودم که پاسخ او را بدهم؛ از همینرو (سؤال را برگرداندم و) گفتم: اگر من نمیدانم امیرالمؤمنین(عمر) به من بیاموزد!
عمر گفت: آنان مایل نبودند هم پیامبری از آن شما باشد و هم خلافت تا پیامدش آن باشد که شما تا میتوانید به آنان فخر بفروشید! از اینرو قریش، خلیفهای برای خود برگزیدند و انتخابشان هم درست و موفقیتآمیز بود!
ابن عباس میگوید به او گفتم: اگر اجازه سخن میدهی و خشمناک نمیشوی، پاسخ دهم!
عمر گفت: پاسخ بده!
گفتم: اینکه گفتی قریش به صورت موفقیتآمیز خلیفهای برای خودش انتخاب کرد، اگر انتخابش منطبق با انتخاب خدا بود که انتخابی درست بود، نه اعتراضی به آن داریم و نه به آن حسد میورزیم؛ اما در مورد این بخش از سخنت که آنان مایل نبودند هم نبوت و هم خلافت در میان ما باشد (و به این دلیل، خلیفهای دیگر برگزیدند!)، باید بگویم که خداوند در مورد گروهی که نسبت به تصمیم خداوند کراهت داشتند، آیهای نازل کرد و فرمود: عذابی که اکنون کافران دچارش هستند برای این است که آنان نسبت به تصمیم خداوند اعتراض داشتند؛ از همینرو خداوند، رفتارهای نیکشان را نیز از بین برد.[1] (ابن عباس با قرائت این آیه به صورت کنایه به خلیفه دوم گفت که انتخاب خلیفه توسط آنان، بر خلاف دستور و خواست خدا بود!)
عمر بن خطاب (پاسخی نداد، اما سخن را برگرداند و) گفت: سخنانی در مورد تو میشنوم که دوست ندارم آشکارش کنم و به دنبال آن، از جایگاهت پیش من کاسته شود!
گفتم: چه مطلبی شنیدهای؟! اگر مطلب درستی باشد که نباید موجب پایین آمدن جایگاهم شود، و اگر نادرست باشد، فردی مانند من میتواند باطل را از خود دور کند!
عمر گفت: شنیدهام گفتهای خلافت را از روی ظلم و حسادت از شما گرفتهاند!
گفتم: هم افراد جاهل و هم افراد(دانا و) صبور از ظالمانهبودن این کار آگاهاند؛ اما درباره اینکه غصب خلافت از روی حسد بود، باید بگویم که ابلیس به آدم(ع) حسادت کرد و ما هم فرزندان آدم هستیم که مانند او مورد حسادت قرار گرفتهایم! عمر بن خطاب واکنش نشان داد و بنیهاشم را متهم به حسادت و کینه دائمی و همیشگی کرد!
گفتم: تحمل داشته باش! تو نباید کسانی که خدا پلیدی را از آنها دور ساخت و آنان را پاک گردانید، به حسادت و کینه متهم کنی، با اینکه می دانی خود پیامبر(ص) هم از بنیهاشم است (و تو با این سخن، به پیامبر نیز توهین میکنی!)
عمر گفت: از نزد من دور شو! گفتم: دور میشوم!
اما هنگامی که برخاستم تا بروم، گویا از من خجالت کشید و گفت: لحظهای مکث کن! به خدا سوگند من حق تو را مراعات میکنم و دوست دارم تا خوشحالت کنم!
گفتم: من حقی نزد تو و هر مسلمان دیگری دارم و هرکه آنرا رعایت کند، به سود خودش بوده و هر که آنرا ضایع کند به ضرر خودش است. عمر بعد از شنیدن این سخنان برخاست و آنجا را ترک کرد! [2]
در گزارش دیگری ابن عباس میگوید: در یکی از مسافرتها در کاروانی همراه عمر بودم. در مسیر سفر، شبهنگام در حال حرکت بودیم که من به او نزدیک شدم و دیدم با تازیانه به مرکبش میزند و همزمان استغفار میکند و اشعاری را در ستایش پیامبر اسلام(ص) میخواند. بعد از مدتی از من پرسید: ای ابن عباس! چرا علی همراه ما نیامد؟! گفتم نمیدانم! عمر گفت: پدرت عموی پیامبر(ص) بود و تو پسر عمویش! چرا قومتان خلافت را از شما دریغ داشتند؟! باز هم گفتم نمیدانم!
عمر گفت: ولی من میدانم! آنها چنین رخدادی را دوست نداشتند!
گفتم: چرا؟ با آنکه ما برایشان از بهترینها بودیم!
عمر گفت: خدایا ببخش! آنان مایل نبودند هم پیامبری و هم خلافت در اختیار شما باشد و مایه فخرفروشی شما شود!
شاید شما گمان کنید این نقشه ابوبکر بود! نه به خدا سوگند! او بهترین کاری که گمان میکرد را انجام داد و اگر خلافت را به شما میسپرد، باز هم سودی به شما نمیرسید! (سپس بدون آنکه فرصتی برای جواب بدهد، به من گفت:) اکنون شعر زهیر را برایم بخوان! من هم برایش خواندم تا هنگام طلوع فجر شد! عمر گفت: اکنون سوره واقعه را بخوان! آنرا هم خواندم! سپس از مرکبش پیاده شد و نماز گزارد و در آن سوره واقعه را خواند![3]
آنچه در مورد این گزارش میتوان گفت؛ این است که این تنها گزارش تاریخی نیست که به موضوع غصب خلافت میپردازد، بلکه شواهد و قرائن دیگری نیز پشتیبان آن است. شواهدی؛ مانند خشم حضرت فاطمه(س) نسبت به خلیفه اول و دوم، خودداری امام علی(ع) و جمعی از صحابه و بنیهاشم از بیعت با ابوبکر و ... که تمامشان نیز در منابع اهلسنت درج شده است.
[1]. محمد، 9. «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ».
[2]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری (تاریخ الأمم و الملوک)، تحقیق، محمد ابوالفضل ابراهیم، ج 4، ص 222- 224، مصر، دار المعارف، چاپ دوم، 1387ق؛ ابن اثیر، محمد بن محمد، الکامل فی التاریخ، تحقیق، عمر عبدالسلام تدمری، ج 2، ص 438-440، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ اول، 1417ق.
[3]. تاریخ طبری (تاریخ الأمم و الملوک، ج 4 ص 222