واژه «حق»، در لغت به معنای«ثبوت»است.[1] حق مطلق، موجودی است که هیچگونه باطلی در آن راه نیافته باشد.[2]
واژه «باطل» به معنای فاسد شده،[3] بیاثر، پوچ و بیهوده است.[4] قهراً چیزی که فاسد و پوچ باشد، از وجود و ثبوت نیز برخوردار نیست. بنابراین حق و باطل نقیض هم هستند.[5]
به بیان دیگر، باطل به معناى چیزی است که پس از جستوجو کردن، معلوم میشود که ثباتی نداشته است. بنابر این، بطلان هر چیزى بدین معنا است که انسان براى آنچیز یک نوع از وجود و واقعیت فرض میکند؛ اما هنگامی که آنرا با واقعیت تطبیق میدهد، فرض او منطبق با واقعیت خارجی نیست؛ اما حق بر خلاف آن بوده و فرضش منطبق با واقعیت خارجی است. به عنوان مثال این ادعا که آسمان بالاى سر و زمین زیر پاى ما است، گفتاری حق است؛ چرا که منطبق با واقعیت است.اما این ادعا که آسمان زیر پا، و زمین بالاى سر ما است؛ چون منطبق با واقعیت نیست، باطلاست.
چنانکه یک کار و فعالیت، زمانی حق است که نتیجه مورد نظر از آن حاصل شود، مانند خوردن، کارکردن و مصرف دارو براى سیر شدن، به دست آوردن روزى و برطرفشدن بیماری؛ اما اگر نتیجه مورد نظر به دست نیاید، آن فعل باطل خواهد بود.
همچنین زمانی یک موجود، حق است که در خارج وجود داشته باشد، مانند وجود خدای متعال؛ اما اگر به وجود چیز ناموجودی معتقد باشیم، آنچیز باطل است. اینگونه است اگر چیزی موجود باشد، ولی ویژگیهایی که برایش فرض شده، واقعیت نداشته باشد، آن ویژگیها را باطل میدانیم گرچه اصل وجودش حق باشد.
مانند اینکه به استقلال و بقاى ممکن الوجودی معتقد باشیم؛ زیرا هیچ موجودى غیر از خداى تعالى دارای ویژگی استقلال و بقا نیست.
اما در جواب این پرسش که باطل با توجه به فقدان عنصر واقعیت چگونه پدید میآید؟ باید گفت:
حق اگر در همان حالت خلوصش باشد، و به اصطلاح مطلق و صرف باشد، باطلی وجود نخواهد داشت؛ باطل هنگامی پدید میآید که حق از اطلاق خارج شود و در آیینه خاص درآید، به ویژه هنگامی که به نمودهای عالم ماده خودنمایی کند.
قران کریم این موضوع را در قالب یک مثال قابل مشاهده بسیار جالب بیان کرده است، آنجا که میفرماید:
«خداوند از آسمان آبى نازل کرد و از هر دره و رودخانه به اندازه ظرفیتشان سیلابى جریان یافت، سپس سیل نیز بر روى خود کفى حمل کرد، بعضى چیزها که براى ساختن زیور یا ابزار در آتش میگدازند نیز کفى مانند آن دارد، خدا حق و باطل را چنین مثال میزند، و اما کف به کنار افتاده نابود میشود، ولى چیزى که به مردم سود میدهد در زمین میماند، خداوند مَثَلها را اینگونه بیان میکند».[6]
این آیه از برجستهترین آیات قرآن است که در مورد طبیعت حق و باطل بحث کرده، و چگونگی پیدایش هر یک را بیان میکند.
از این آیه و نمونه ارائه شده چند مطلب مهم و اساسی میتوان برداشت کرد:
- وجودى که از سوی خداوند به موجودات افاضه میشود مانند بارانى است که از آسمان به زمین نازل میشود، و رحمتى است که از ناحیه خداوند به موجودات افاضه میگردد. وجود نازل شده در اصل از هر صورت و محدودیت و اندازهای خالى است، و محدودیت از ناحیه خود موجودات است که ظرفیت خاصی برای دریافت فیض وجود دارند، و به تبع آن وجود نیز محدود به حدود و داراى اندازه میشود، مانند آب باران که اگر داراى قدر معین و شکلى معین میشود به دلیل آبگیرهاى مختلف است که هر کدام یک اندازه معین و شکلى معین است؛ موجودات عالم هر کدام به مقدار ظرفیت و قابلیت و استعداد خود، وجود را که هدیهای الهى است دریافت میکنند.
این مطلب از موضوعات مهمی است که آیات بسیارى از کلام الهى بدان دلالت و یا لااقل اشاره دارد؛ مانند: آیه
«وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»؛[7] و هیچ چیز در عالم نیست مگر آنکه منبع و گنجینه آن نزد ما است، ولى از آن بر عالم خلق جز به قدر معینى نمیفرستیم.
- متفرق شدن این رحمت آسمانى در مسیلهاى عالم، و به قالب درآمدنش در آن قالبهاى مختلف، بدون زوائد و حواشی صورت نخواهد گرفت، و خواه ناخواه زوائد و فضولاتى بر بالاى آنها خواهد نشست، چیزى که هست آن زوائد و فضولات، باطل و از بین رفتنى است، برخلاف خود رحمت نازل شده است که حق است؛ یعنى بقاء و ثبوت دارد. اینجا است که تمامى موجودات به دو قسم تقسیم میشوند:یکى حق، یعنى ثابت و باقى، و دیگرى باطل، یعنى زایل و بدون دوام.
آنچه حق است از ناحیه خدا است، ولى آنچه باطل است مستند به او نیست، هر چند که به اذن او موجود میشود، همانگونه که فرمود:«الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ»؛[8](حق از ناحیه پروردگار تو است). و در باره باطل فرمود:
«إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً»؛[9] (به درستى که باطل از بین رفتنى است). و یا فرمود:
«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ»؛[10](بلکه ما حق را بر سر باطل میکوبیم تا آنرا هلاک سازد و اینگونه، باطل محو و نابود میشود).[11]
به بیان دیگر،میدانیم که کف به روی آب زلال کمتر مینشیند؛ چرا که وجود کف به سبب آلوده شدن آب به اجسام خارجى است. و از اینجا روشن میشود که اگر حق به صفا و پاکى اصلى باقى بماند، هرگز کفهاى باطل اطراف آن آشکار نمیگردد؛ اما هنگامى که حق بر اثر برخورد به محیطهاى آلوده، رنگ محیط را به خود گرفت، و حقیقت با خرافه و ناپاکى آمیخته شد، کفهاى باطل در کنار آن آشکار میشوند.
این همان چیزى است که امام علی(ع) در نهج البلاغه به آن اشاره فرمود:
«فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِینَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِین»؛[12]
اگر باطل از آمیزش با حق خالص شود، بر حقجویان مخفى نخواهد ماند، و اگر حق از آمیزش باطل رهایى یابد، زبان بدگویان از آن قطع خواهد شد.
در هر صورت، لازمهی ظهور و پیدایش جلوههای حق، در عالم ماده و جسمانی، جلوهگری موقت باطل است،اگرچه باطل وجودش شر است؛ اما از آنجا که پیدایش جلوههای حق دارای خیر کثیر است، وجود باطل که شر قلیل است مانع از آن نیست، و از حکمت به دور است که مولای حکیم برای عدم شر قلیل، از اعطای خیر کثیر امتناع کند.
- حق همیشه مفید و سودمند است، مانند آب زلال که مایهی حیات و زندگى است؛ اما باطل بدون فایده و بیهوده است. کفهاى روى آب نه هرگز کسى را سیراب میکند و نه درختى را میرویاند، چنانکه از کفهایى که در کورههاى ذوب فلزات ظاهر میشود، نمیتوان چیز زینتى و یا وسیلهاى براى زندگى ساخت، و اگر هم مصرفى هم داشته باشند، مصرفی بسیار پست و بیارزشاند.
- باطل همواره مستکبر، بالانشین، پرسروصدا، ولى توخالى و بیمحتوا است؛ اما حق متواضع، کم سر و صدا، اهل عمل و پر محتوا و سنگین وزن است.
امام على(ع) در وصف خود و دشمنانش،مانند اصحاب جمل میفرماید:
«وَ قَدْ أَرْعَدُوا وَ أَبْرَقُوا وَ مَعَ هَذَیْنِ الْأَمْرَیْنِ الْفَشَلُ وَ لَسْنَا نُرْعِدُ حَتَّى نُوقِعَ وَ لَا نُسِیلُ حَتَّى نُمْطِر»؛[13]
آنها رعد و برقى نشان دادند؛ اما پایانش جز سستى و ناتوانى نبود، ولى ما بر عکس تا کارى انجام ندهیم رعد و برقى نداریم و یا نباریم سیلاب خروشان به راه نمیاندازیم.
- حق همیشه متکى به خود است؛ اما باطل از آبروى حق مدد میگیرد و سعى میکند خود را به لباس او درآورد و از حیثیت او استفاده کند، همانگونه که هر دروغى از راست فروغ میگیرد که اگر سخن راستى در جهان نبود، کسى هرگز دروغى را باور نمیکرد:
تا نباشد راست، کی باشد دروغ *** کان دروغ از راست میگیرد فروغ.[14]
و اگر جنس خالصى در جهان نبود، کسى فریب جنس قلابى را نمیخورد. بنابر این حتى فروغ زودگذر باطل و آبرو و حیثیت موقت او به برکت حق است؛ اما حق همه جا متکى به خویشتن و آبرو و اثر خویش است.
- باطل دنبال بازار آشفته میگردد. هنگامى که سیلاب وارد دشت و صحراى صاف میگردد و جوش و خروش آب فرو مینشیند، اجسامى که با آب مخلوط شده بودند، به تدریج تهنشین میشوند و کفها از میان میروند و آب زلال چهره اصلى خود را آشکار میکند، و به همین ترتیب باطل به سراغ بازار آشفته میرود، تا از آن بهره گیرد؛ اما هنگامى که آرامش پیدا شد و هر کسى به جاى خویشتن نشست، و معیارها و ضابطهها در جامعه آشکار شد، باطل جایى براى خود نمیبیند و به سرعت کنار میرود.
7.نکته جالب در آیه فوق این است که حق چگونه باطل را بیرون میریزد؟ کلمه«جفاء» که در این آیه آمده، به معناى پرتاب شدن و به بیرون پریدن است، نکته لطیفى را در بردارد و آن این است که باطل به جایى میرسد که قدرت نگهدارى خویش را ندارد، و در این لحظه از متن جامعه به خارج پرتاب میشود، و این در همان حالی است که حق به جوشش میآید، هنگامى که حق به خروش افتاد، باطل مانند کفهاى روى دیگ که به خارج پرتاب میشود، بیرون میافتد و این خود دلیل بر آن است که حق میتواند حتی در حال جوش و خروش نیز باطل را از خود دور کند. بنابراین، همانگونه که از یک سو حق به نوعی پدید آورنده باطل است، از سوی دیگر سبب زوال و نابودی باطل حق است.
به عبارتی همانگونه که برخی آلودگیهای دریا با موج به ساحل افکنده شده و برخی نیز هنگام آرامش تهنشین میشوند، باطل گاه هنگام جوش و خروش و گاه هنگام آرامش از بین میرود.
- باطل در بقاى خود مدیون حق است؛ یعنی همانگونه که اگر آبى نباشد هرگز کف نمیتواند به حیات خود مستقلا ادامه دهد، همینگونه اگر حق نبود، باطل هم فروغى نداشت، اگر افراد درستکار نبودند کسى تحت تاثیر افراد خائن واقع نمیشد و فریب آنها را نمیخورد. بنابراین، همین جولان و فروغ کاذب باطل مدیون بهرهبردارى از فروغ حق است.[15]
- حق پایدار و بادوام است؛ اما باطل هر چند دارای درخشش و سر و صدا است؛ اما ناپایدار و موقتی است. چون در این آیه فرمود: حق مانند آب است که آرام و قرار دارد و میماند؛و باطل مانند کف است،هر چند درخشش و جولان دارد، اما بیپایه و سست است و از بین میرود.
[1]. ابن منظور، لسان العرب، ج 10، ص 49، بیروت، دار صادر، چاپ سوم، 1414ق.
[2]. سبحانی، جعفر، الفکر الخالد فی بیان العقائد، ج 2، ص 184، قم، چاپ اول، 1425ق.
[3]. ر. ک: صفی پور، عبد الرحیم، منتهی العرب، واژه «حق»؛ الخوری الشرتونی، سعید، اقرب الموارد، واژه «حق»؛ فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، واژه «حق»؛ سیاح، احمد، فرهنگ جامع، واژه «حق».
[4]. عمید، حسن، فرهنگ عمید، واژه «حق».
[5].ر. ک:«منظور از حقیقت بودن خداوند».
[6]. «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ». رعد، 17.
[8]. آل عمران، 60.
[9]. اسراء، 81.
[10]. انبیاء، 18.
[11]. ر. ک: طباطبائى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 11، ص 334- 339، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ پنجم، 1417ق.
[12]. شریف الرضى، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق، صبحی صالح،ص 88، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[13]. همان، ص 54، خطبه 9.
[14]. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم.
[15]. ر. ک: مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 10، ص 167- 171، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش.