ایمان دلبستگى نهایى انسان به امور معنوى است که براى انسان مقدساند و براى آن حاضر است عشق و شجاعت از خود نشان دهد.
در قرآن ایمان دو بال دارد: علم و عمل. علم به تنهایى با کفر هم قابل جمع است و عمل به تنهایى با نفاق میتواند همراه باشد.
در میان اندیشمندان اسلامى درباره حقیقت ایمان چهار نظریه وجود دارد:
- از نظر «اشاعره» ایمان؛ یعنى تصدیق به وجود خدا و پیامبران و اوامر و نواهى او.
- از نظر «معتزله» ایمان؛ یعنى عمل به تکلیف و وظیفهاى که خدا براى ما بیان کرده است.
- از نظر فیلسوفان متکلم ایمان؛ یعنى علم و معرفت نسبت به واقعیتهاى عالم و استکمال نفس از این طریق.
- از نظر عرفا ایمان؛ یعنى روى آوردن به خدا و روى گرداندن از هر چه غیر خدا است.
ایمانگرایى به صورت نوین در مغرب زمین و مسیحیت عمدتاً در دو قالب شکل گرفته است:
الف) ایمانگرایى افراطى یا خردستیز و ضد عقل که راهى را براى عقل در تعالیم دینى و ایمان به خدا و متافیزیک نمیداند.
ب) ایمانگرایى اعتدالى یا خردگریز و غیر عقلى که بهرهاى برای عقل و استدلال در جهت تقویت مبانى دینى و ایمان قایل است، هر چند که ایمان را مقدم بر عقل میداند.
در میان متفکران اسلامى آراى عرفا همچنین اخباریها تا حدودى بیشباهت به افکار ایمانگرایان افراطى نیست و نیز غزالى و مولوى را میتوان تا حدودى از ایمانگرایان اعتدالى به حساب آورد.
به نظر میرسد استدلالهاى خشک و بیروح و پرپیچ و خم فلسفى زمینه بروز ایمانگرایى جدید را فراهم آورده است.
هر جاندارى براى خود دلبستگیهایى دارد. انسان نیز غیر از دلبستگیهاى مادى به پارهاى از معنویات؛ مانند: معرفت و زیبایى و... دلبستگى دارد. ایمان نیز نوعى حالت دلبستگى واپسین است که تمام دعاوى دیگر را تحت شعاع قرار میدهد.
قلمرو ایمان براى هر انسان حریم مقدسى است؛ یعنى دلبستگى واپسین انسان در نهایت به امر قدسى تبدیل میگردد و آنگاه است که عنصر شجاعت و جسارت و عشق از آن زاییده میشود.
متعلق ایمان همیشه امر معیّنى است؛ لذا شخص مؤمن باید به آن معرفت داشته باشد.[1]
براى واژه «ایمان» بر اساس مسلکهای مختلف، تعاریف مختلفى شده است.
برخی از فیلسوفان و مفسران شیعی، ایمان را چنین معنا میکند:
«ایمان تنها صرف "علم" و "معرفت" نیست؛ زیرا بعضى آیات خبر از ارتداد افرادى میدهد که با وجود علم منحرف و مرتد شدند، بلکه مؤمن علاوه بر علم، به مقتضاى علم خود نیز باید التزام داشته باشد و بر طبق مؤداى علم، باید اعتقاد قلبی داشته باشد، به گونهای که آثار علم - هر چند اجمالا-، از او بروز نماید. پس کسی که علم دارد به اینکه خداى تعالى الهى است که جز او الهى نیست و التزام به مقتضاى علمش دارد؛ یعنى در مقام انجام مراسم عبودیت خود و عبادت خدا برمیآید، چنین کسى مؤمن است».[2]
از آنجا که در قرآن مجید خواستههاى خدا از انسان بر محور ایمان دور میزند و در صدها آیه با تعبیرات مؤکد و گوناگون از مخاطبان خواسته شده است که با ایمان آوردن به نجات خود بپردازند؛[3] لذا معناى ایمان براى اندیشمندان اسلامى اهمیت خاصى پیدا کرده است.
در میان متکلمان مسلمان درباره حقیقت ایمان چهار نظریه عمده وجود دارد:
- از نظر «اشاعره» حقیقت ایمان عبارت است از: تصدیق به وجود خداوند و پیامبران و امرها و نهیهاى او که به وسیله پیامبران بیان شده، و اقرار زبانى به همه تصدیقهاى قلبى؛ یعنى شهادت دادن به حقانیت واقعى آشکار شده و پذیرفتن آن واقعیت. این حالت از یک طرف گونهاى تسلیم و خضوع روانى است(عقد القلب) و از طرف دیگر نوعى ارتباط فعالانه با موضوع تصدیق و شهادت است.[4]
- از نظر «معتزله» حقیقت ایمان عبارت است از: عمل به تکلیف و انجام وظیفه.
تصدیق وجود خداوند و پیامبران خود یک عمل به وظیفه است. وظایف دیگر، انجام واجبات و ترک محرمات است و کسی که به تمامى وظایف خود عمل نماید «مؤمن» به شمار میرود. از نظر ایشان ایمان با عمل محقق میشود نه با نظر.[5]
- نظری که بیشتر از سوى فیلسوفان متکلم اظهار شده است میگوید: حقیقت ایمان عبارت است از: علم و معرفت فلسفى به واقعیتهاى عالم هستى.
به عبارت دیگر؛ سیر نفس انسان در مراحل کمال نظرى، حقیقت ایمان را تشکیل میدهد. پس عمل به واجبات و ترک محرمات - که سیر نفس در مراحل کمال عملى است - آثار خارجى این علم و معرفت است، و هر چه که عقاید مورد نظر یک مؤمن با واقعیات هستى مطابقت بیشترى داشته باشد، ایمان وى کاملتر خواهد بود.[6] چنانچه صدر المتألهین در آغاز سفر سوم از اسفار اربعه وقتى میخواهد وارد مباحث الهیات بالمعنى الاخص شود مینویسد:
«حکمتی که ما در صدد آن هستیم برترین بخش آن است که همان ایمان حقیقی به خدا و نشانههای او و روز قیامت است؛ و همان سخن خداوند است که میفرماید:« همه مؤمنان، به خدا و فرشتگانش و کتابهایش و پیامبرانش ایمان دارند»؛[7] فرمود: «هر کس به خدا و فرشتگانش و کتابهایش و پیامبرانش و به روز قیامت کافر شود سخت در گمراهى افتاده است».[8] و این حکمت مشتمل بر دو علم ارزشمند است: یکی علم به مبدأ و دیگری علم به معاد؛ و تحت علم به مبدأ، شناخت خداوند و شناخت صفات و افعال و آثار او مندرج است؛ چنانکه شناخت نفس و قیام و آگاهی از نبوات زیر مجموعه علم به معاد است».[9]
در این نظریه تصدیق خدا و پیامبران به معناى یک تصدیق منطقى مطرح است که به یک واقعیت خارجى مربوط میشود و بخشى از معرفت به عالم هستى است و مفهوم عمل به وظیفه و تکلیف، خارج از مفهوم ایمان است.
- اما از نظر عرفا ایمان نه علم است و نه عمل و نه شهادت دادن، بلکه جوهر ایمان عبارت است از: اقبال آوردن به خداوند و اعراض نمودن از همه اغیار: «ایمان آن است که تو را سوى خداى عزّ و جلّ گرداند و به خداى گرد آرد؛ حق واحد است و مؤمن کسی است که به وحدت رسیده است؛ و هر کس که با اشیا هماهنگ است هوا و هوس او را از وحدت به در برده و دچار تفرقه شده است و هر کس که هوا و هوس اوئ را از خدا جدا کند و دنبال و شهوات بگردد حق را از دست داده است».[10]
متکلمان مسیحى نیز بیشتر طریقه عرفانى را در تعریف ایمان پیش گرفتهاند:
ایان باربور مینویسد:
«تیلیخ» گفته است که دین همواره با مسائل مربوط به «دلبستگى واپسین» سر و کار دارد که سه خصیصه دارد:
- دلبستگى واپسین داشتن؛ یعنى تعهد بیمحابا، بیعت و سرسپردگى. این موضوع، موضوع مرگ و زندگى است، چه پاى معناى زندگانى در میان است و انسان زندگیاش را در گروى این میگذارد که یا این عهد را بهسر برد، یا جان را بر سر این کار بگذارد.
- دلبستگى واپسین یک ارزش والا پدید میآورد که سایر ارزشها بر وفق و طبق آن تنظیم میگردد.
- اینکه دلبستگى واپسین در دل خود یک دیدگاه شامل و جامع، و جهت یافتگى زندگى، نهان دارد؛ چرا که به همه حوزههاى زندگى و همه هستى انسان مربوط میشود.[11]
وی در جاى دیگر از قول «ریچارد سن» مینگارد:
«براى پى بردن به مراد کتاب مقدس یا الهیات اهل کتاب از کلمه ایمان باید به این نکته پى برد که مراد از آن القای یک فهم یا یک اندیشه به شیوهاى که از معرفت برهانى کمتر باشد، نیست. مسئله، مسئله باور کردن است، نه اثبات کردن».[12]
این نظریه ضمن اینکه قصد دارد ایمان را امرى فراتر از علم و معرفت و برهان بداند، میخواهد این نکته را روشن سازد که ایمان امرى متناقض با عقل نیست و عملى کورکورانه محسوب نمیگردد.
«در بسیارى از آیات و عبارات "عهد جدید"، ایمان را نقطه مقابل بیم و اضطراب مییابیم. ایمان عبارت است از: جهت یافتگى یا اهتداى اراده و بیشتر اعتقاد پسین در یک شخص است تا متقاعد شدن به صدق و صحت یک قضیه. اعتماد یا وثوق واکنشى است که از "وثوق پذیرى" خدا و آمرزگارى و لطف او انگیخته میشود، و در عین حال عمل انسانى وثوق کردن نیز هست. چه در اعتماد به خداوند است که انسان از حول و قوه خویش دست میشوید. روى آوردن به خدا مستلزم روى برتاختن از هر آن چیزى است که بیش از آن محل وثوق و اعتماد بوده است. ایمان مستلزم ایمانورزى، توکل، بیعت، و اطاعت است».[13]
ایمانگرایىFideism))[14]
ایمانگرایى را در فارسى معادل واژه «فیدئیسم» (Fideism) به کار میبرند. این واژه در برابر «عقلگرایى» به معناى کلامیاش قرار دارد. در دیدگاه ایمانگرایانه حقایق دینى مبتنى بر ایمان است و از راه خردورزى و استدلال نمیتوان به حقایق دست یافت. سابقه تاریخى این مدعا طولانى است و به زمان «پولس» قدیس میرسد، اما بروز جدى و پرنفوذ این جریان از قرن نوزدهم تا زمان حاضر میباشد که بویژه در غرب و در مسیحیت به چشم میخورد.
ایمانگرایى به دو شکل عمده افراطى و اعتدال تقسیم میشود:
- ایمانگرایى افراطى یا خردستیز (ضد عقل):
«شستوف» یکى از ایمانگرایان افراطى، گفته است: «رد همه معیارهاى عقلى بخشى از ایمان راستین است». وى معتقد است اینکه انسان به فرض مثال بتواند بر اساس آموزههاى دینى و بدون هیچ دلیل عقلى ایمان بیاورد که (2+2=5)، چنین ایمان و باورى نمونهاى از ایمان راستین است».[15]
از دیدگاه «کى یرکگور» و سایر ایمانگرایان افراطى، ماهیت حقایق دینى با هر نوع اثبات عقلانى ناسازگار است، و حقایق دینى تنها بر اساس ایمان مورد پذیرش و اعتماد قرار میگیرند. اصول دینى نه تنها «فراعقل»، بلکه «ضد عقل» هستند.[16]
- ایمانگرایى اعتدالى، یا خردگریز، یا غیر عقلى:
اینگونه ایمانگرایى در درون سنت مسیحى «اگوسینى» به وجود آمد. در این دیدگاه ضمن تأکید بر تقدم ایمان بر عقل، عقل و استدلال هم، براى جستوجو از حقایق دینى و نیز براى تبیین و فهم این حقایق میتواند تا اندازهاى نقشآفرین باشد.[17]
ایمانگرایى در تفکر اسلامى
هر چند که زمینهها و ضرورتهاى وجود ایمانگرایى افراطى در تفکر اسلامى - آنچنانکه در غرب و مسیحیت به وجود آمد - وجود ندارد، اما در عین حال نمونههایى از آثار متفکران اسلامى بیشباهت به ایمانگرایى غربى نیست. به عنوان مثال؛ گرایشات قشریگرى و اخباریگرى و جمودگرا به سبکى ایمانگرایانه استدلال و برهانورزى و تعقل محورى را در دین کنار مینهد.
نیز گفتار برخى از عرفاى اسلامى، مانند «محى الدین عربى» در فتوحات مکیه نشانههایى از ایمانگرایى افراطى دارد. به عقیده وى هرگاه کسى بر مبناى تعقل ایمان آورد، به واقع ایمان نیاورده است؛ زیرا ایمان راستین آن است که مستند به وحى باشد، در حالی که این ایمان مستند به عقل است.[18]
«امام محمد غزالى» را میتوان در شمار ایمانگرایان اعتدالى محسوب کرد. وى بر آن است که کلام مدرّس(استاد) نمیتواند ایمان بیافریند. به عقیده وى ایمان آنگونه نیست که با تفکر و تلاش عقلى به چنگ آید. ایمان نوعى نور روشنگر است که خدا به عنوان موهبتى رایگان و از سر لطف در اختیار بندگان قرار میدهد.
«مولوى» نیز گرایش صرف به عقل و تکیه بر برهان را چون راه رفتن با پاى چوبین میداند و عقل را فروتر از عشق و ایمان مینهد. از دیدگاه وى، ایمان بر آمده از مفاهیم و براهین، هر دم در آستانه فروپاشى است.[19]
به نظر میرسد یکى از علل گرایش ایمانگرایى چه در مسیحیت و چه در اسلام زیادهروى عقلگرایان و گرفتار کردن گوهر ایمان در پیچ و خمهاى مسائل فلسفى و استدلال بوده است.
هم چنین در مسیحیت ناتوانى فلسفه ایشان در اثبات دعاوى متافیزیکى این روند را تشدید کرده است. در واقع بسیارى از متفکران مسیحى با ایمان اعتدالی خواستهاند گوهر دین و ایمان را از سیطره بحثهاى سرد و بیروح عقلانى و کلامى نجات دهند.[20]
[1]. پل تیلیخ، پویایى ایمان، ترجمه، نوروزى، حسین، ص 16 - 17، تهران، حکمت، 1375ش.
[2]. طباطبائى، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، ج 18، ص 411 - 412، بنیاد علمى و فکرى علامه طباطبایى، 1363ش.
[3]. مانند سوره «والعصر»: «بسم الله الرحمن الرحیم، والعصر، ان الانسان لفى خسر، الاّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر».
[4]. ر. ک: ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 347، مصر، 1969م؛ اللمع، ص 75، چاپ مدینه، 1975م؛ تقتازانى، شرح المقاصد، ج 2، ص 184، چاپ عثمانى، 1305ق، به نقل از: مجتهد شبسترى، محمد، ایمان و آزادى، ص 12، تهران، طرح نو، چاپ سوم 1379ش.
[5]. درباره عقائد معتزله؛ ر. ک: امین، احمد، فجر الاسلام و ضحى الاسلام، مبحث معتزله.
[6]. شهید ثانى، حقایق الایمان، ص 16 - 18.
[7]. بقره: 285.
[8]. نساء: 136.
[9]. صدر المتألهین، الحکمة المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعة، ج 6، ص 7، بیروت، دار احیاء التراث العربى، چاپ چهارم، 1990م.
[10]. « الایمان هو الذى یجمعک الى اللّه و یجمعک باللّه و الحق واحد و المؤمن متوحد و من وافق الاشیاء فرقته الاهواء و من تفرق عن اللّه بهواه و اتبع شهوته و ما یهواه فاته الحق». خلاصه شرح التعریف، از متون عرفانى قرن پنجم، ص 227، بنیاد فرهنگ ایران.
[11]. ایان باربور، علم و دین، ترجمه، خرمشاهى، بهاء الدین، ص 257، مرکز نشر دانشگاهى تهران، 1362ش.
[12]. همان، ص 259.
[13]. همان، ص 260.
[14]. بحث ایمانگرایى، اقتباس از کتاب فرهنگ واژهها نوشته عبدالرسول بیات و دیگران.
[15]. همان.
[16]. همان.
[17]. همان.
[18]. همان.
[19]. همان.
[20]. همان.