علمی که متکفل بیان معنای «تعریف» و حد و مرز «تعاریف» و صحیح و نا صحیح بودن آنها شده است «علم منطق» است. از نظر علم منطق تعریف چیزی است که ما را به تصوری صحیح از یک مفهوم می رساند. تعریف دارای اقسامی است: هر گاه تعریفی بتواند تمام اجزای ماهیت یک مفهوم را بیان کند و روشن گر کنه ذات آن باشد، در این صورت به آن «حد تام» می گویند. ولی اگر تعریف نتواند تمام اجزای ماهیت را برساند، ولی بعضی از آن اجزا که مشخص کننده محدوده و حد و مرز آن مفهوم است را بیان کند، در این صورت به این تعریف «حد ناقص» می گویند. توضیح این مطالب در پاسخ تفصیلی بیان می شود.
نکته ای را که ابتدا و قبل از شروع در بحث تعریف، باید متذکر شد این است که: علمی که متکفل بیان معنای «تعریف» و حد و مرز «تعاریف» و صحیح و نا صحیح بودن آنها شده است، «علم منطق» است؛ زیرا همان طور که در طول بحث به طور مفصل خواهد آمد: «تعریف» در واقع حرکتی است که انسان برای تحصیل یک معلوم تصوری انجام می دهد، و غایت و هدف علم منطق این است که خطای در تحصیل علم را شناخته و نحوه صحیح فکر کردن و رسیدن به معلوم را نشان دهد، لذا علمی که بالاصاله متکفل بیان معنای «تعریف» است، «علم منطق» است.
اما این که گاهی دیده می شود، در ضمن مباحث علوم دیگر، هم چون علم «اصول فقه» یا «فلسفه» بحث از «اقسام تعریف» و «تعاریف صحیح و نا صحیح» به میان می آید، به این دلیل نیست که آن علم برای خود بیانی جدا و مجزا از «تعریف» دارد، بلکه چون در هر علمی ابتدا باید موضوعات مورد بحث آن علم مشخص گردد تا بعد به مسائل پیرامون آن موضوعات پرداخته شود؛ استطرادا نسبت به موضوع مورد بحث تعاریفی را ارائه می دهند.[1] و اگر هم به بیان تصویر صحیحی از «تعریف» می پردازند و مفصل وارد اقسام آن می شوند، از باب تنقیح اصول موضوعۀ بحث است.
لذا حتی بعضی از اصولیون که وارد بحث هایی از این دست می شوند، اعتراف دارند که جایگاه طرح این مباحث در علم اصول نیست، بلکه در منطق است.[2] به طور مثال محقق اصفهانی(ره) از علمای بزرگ علم اصول در مقام نقد بر صاحب کفایه در تعریف واجب مطلق و مشروط، اشکالی را بر به کارگیری اصطلاح «تعاریف لفظی و شرح الاسمی» از سوی آخوند و بعضی از اهل معقول وارد می کند، با این بیان که مطلب آخوند با اصطلاح حکما مخالفت دارد. و نکته قابل توجه این است که ایشان در ادامه، جملاتی را از ابو علی سینا در اشارات و همچنین عباراتی از خواجه نصیرالدین طوسی را در شرح اشارات، در مقام اثبات مدعای خود وارد می کند که به وضوح می رساند، علمی که متکفل بیان اصطلاحات مربوط به «تعاریف» است، علم منطق است؛ لذا برای اثبات مدعای خود از کلمات علما بزرگ در علم منطق، شاهد می آورد.[3]
با توجه به این نکته دامنه سؤال مطرح شده را اصلاح کرده و در مقام پاسخ آن را در «علم منطق» منحصر می نماییم.
تعریف در کلمات عالمان منطق
تعابیر علمای منطق در توضیح این که «تعریف» چیست و دارای چه اقسامی است، مختلف است که از ابعاد مختلف پاسخ این پرسش را برای ما روشن می سازد.
شیخ الرئیس ابن سینا، در منطق المشرقیین در مقام تبیین معنای «تعریف»، این چنین می گوید: «تعریف کردن» انجام دادن کاری است که موجب می شود یک شیء در نظر کسی که به آن شیء توجه دارد، روشن شده و مورد تصور وی قرار گیرد که البته این کار ممکن است توسط کلام انجام گیرد.[4]
ایشان در اشارات، این گونه بیان می کند: ما برای کسب معلوم تصوری مسیری را طی می کنیم و در طول طی این مسیر آن چیزی که انسان را به آن معلوم تصوری می رساند، بنابر اصطلاح متداول ]قول شارح[ است.[5]
شاید بتوان این مطلب را این گونه نیز بیان کرد که تعریف کننده یک شیء (یعنی معرِّف آن)، چیزی است که موجب می شود تا عقل، تصوری تفصیلی از آن شیء پیدا کند.[6]
نتیجه این که می توان این مطلب را از تعابیر فوق استفاده کرد که تعریف چیزی است که ما را به تصوری صحیح از یک مفهوم برساند.[7]
انسان وقتی با چیزی مواجه می شود مراحل مختلفی از تصور را نسبت به آن چیز می گذراند که با توجه به آن مراحل، مراحل تعریف نیز متفاوت می شود. به عنوان مثال وقتی انسان با لفظی که برای چیزی قرار داده شده، مواجه می شود، ابتدا به دنبال تصوری از معنای آن لفظ می رود تا با معنایی که این لفظ برای آن وضع شده آشنا شود و معنای لغوی آن برای او روشن گردد، در این مرحله او نسبت به حقیقت آن معنا و سعه و ضیق آن مفهوم علم ندارد؛ لذا تصوری که در این مرحله برای او حاصل می شود، تصوری اجمالی است و کلامی که در توضیح معنای لغوی یک لفظ آورده می شود، «تعریف لفظی» نام دارد که این گونه تعاریف در کتب لغت به طور متداول استفاده می شوند.
انسان بعد از آشنا شدن با معنا و مفهوم لغوی یک شیء، در صدد آن بر می آید تا درکی کامل از حقیقت آن معنا را داشته باشد و بتواند از آن معنایی که به صورت اجمالی از طریق تعریف لفظی به دست آورده است، به صورت روشن تر و دقیق تر، به تصویری حقیقی از ماهیت آن برسد و آن را از سایر معانی و مفاهیمی که در ذهنش وجود دارد تمییز دهد و مصادیق این معنا را با توجه به درکی که از حقیقت آن داشته تشخیص دهد، آن تعریفی که موجب چنین تصوری از حقیقت مفهوم آن شیء می شود، اگر قبل از علم به وجود آن شیء باشد «تعریف شرح الاسم» است و اگر بعد از علم به وجود آن شیء باشد؛ به این دلیل که تعریف بیان از حقیقت آن شیء خواهد بود (نه فقط بیان از حقیقت مفهوم و معنای آن) «تعریف حقیقی» نامیده می شود.[8]
تعریفی که علم منطق متکفل بیان آن است، تعریف حقیقی و شرح الاسمی است و تعریف لفظی را علم لغت بیان می کند؛ به همین دلیل از بحث ما خارج است.
بعد از آن که روشن شد تعریف، بیان ماهیت و چیستی اشیاء است،[9] و حد و مرز کامل یک مفهوم را روشن می کند، می توان تعاریف را برحسب کشفی که از حقیقت اشیاء می کنند و یا این که حد و مرز آنها را برای ما مشخص می کنند تقسیم نمود.
هر گاه تعریفی بتواند تمام اجزای ماهیت یک مفهوم را بیان کند و روشن گر کنه ذات آن باشد، در این صورت به آن «حد تام» می گویند. مانند این که در تعریف انسان بگویند: «انسان حیوان ناطق است» که تمام اجزای ماهیت او از جنس و فصل قریب را بیان نموده است، ولی اگر تعریف نتواند تمام اجزای ماهیت را برساند، ولی بعضی از آن اجزا که مشخص کنندۀ محدوده و حد و مرز آن مفهوم است را بیان کند، مانند این که بگویند: «انسان شیئی ناطق است»، در این صورت به این تعریف «حد ناقص» می گویند.
حال اگر تعریفی مشتمل بر اجزای حقیقی ماهیت نبود و طبیعتاً از کنه ذات آن پرده بر نداشت، بلکه فقط احکام و عوارض یک مفهوم را روشن کرد و به این وسیله حد و مرز آن مفهوم را مشخص نمود، در این صورت اگر این تعریف به گونه ای بود که مشتمل بر عوارض اختصاصی آن مفهوم و همچنین جنس قریب یا عرض عام آن مفهوم باشد، «رسم تام» خواهد بود، مثل این که در تعریف انسان گفته شود: «حیوان ضاحک است»، یا این که «راه رونده ای ضاحک است» و اگر این گونه نبود به این صورت که فقط عرض خاص ذکر شد، در این صورت «رسم ناقص» خواهد بود.[10]
نکته: قسم دیگری هم در انواع تعریف ذکر شده است و آن «تعریف به مثال» و «تعریف به تشبیه» است که در آن مصادیقی از آن مفهوم ذکر می شود تا ذهن از میان آنها به تعریفی برای تشخیص حدود و مرزهای مفهوم برسد، و یا این که در مقام تعریف مفهومی را که داری شباهت با مفهوم مجهول است ولی خود آن برای فرد معلوم است و وجه شباهتش نیز روشن است، ذکر می گردد تا تصویری از مفهوم را ارائه دهد -که این دو قسم با توجه به تعریفی که از «رسم» شد که صرفاً بیان محدوده و مرزهای یک مفهوم است، نه بیان حقیقت آن- این دو قسم از تعریف هم تعریف به رسم خواهد بود.[11]
در پایان تذکر این نکته ضروری است که در علم منطق برای «تعریف» شرایطی قرار داده شده تا یک تعریف صحیح نسبت به مفاهیم ارائه شود که در این جا تعدادی از آنها را متذکر می شویم.
اولین شرط آن است که تمام مصادیق آنچه از تعریف به دست می آید، با تمام مصادیق آن مفهوم تعریف شده، برابر باشد. این مطلب تعبیر دیگری از این نکته است که تعریف جامع افراد و مانع اغیار باشد؛ یعنی تمام افراد مفهوم را در برگیرد و افراد سایر مفاهیم را طرد کرده و شامل نشود. معرِّف روشن تر و واضح تر از خود آن مفهومی باشد که در صدد تعریف آن هستیم؛ چرا که اگر روشن تر نباشد تصویری از آن مفهوم ارائه نمی کند و علمی حاصل نمی شود، بلکه به مجهولات فرد اضافه می گردد.[12] در تعریف دور نباشد؛ یعنی این گونه نباشد که فهم مفاد تعریف متوقف بر درک همان مفهوم مجهول باشد؛ چرا که در این صورت تا به آن مفهوم مورد نظر علم پیدا نکنیم به مفاد تعریف هم علم پیدا نمی کنیم، به تعبیر دیگر، علم به مفهوم مورد نظر متوقف بر علم به خودش شده است.[13]
[1] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 5، ص 61، صدرا، تهران، چاپ چهارم، 1380ش.
[2] مروج، سید محمد جعفر، منتهی الدرایه فی توضیح الکفایة، ج 2 ص 155، دار الکتاب جزایرى، چاپ دوم، 1415 ق.
[3] اصفهانى غروى، محمد حسین، نهایة الدرایة فی شرح الکفایة، ج 1، ص 326 و 327، سید الشهداء، قم، چاپ اول، 1374ش.
[4] شیخ الرئیس، حسین بن عبد الله بن سینا، منطق المشرقیین، ص 29، مکتبه آیت الله المرعشی، قم، 1405 ق.
[5] طوسی، نصیرالدین محمد بن محمد بن حسن، شرح الاشارات، ص 25، نشر الکتاب، 1403 ق.
[6] سبزواری، ملاهادی ، شرح المنظومه، ج 1، ص 31، نشر ناب، تهران، چاپ اول، 1369ش.
[7] علامه حلی، جلال الدین حسن بن یوسف، جوهر النضید، ص 193، انتشارات بیدار، قم، 1371ش.
[8] ابراهیمی، عبدالجواد، المنطق التعلیمی، ص 73 و 74 ، انتشارات دارالفکر، قم، چاپ دوم 1423 ه ق.
[9] مجموعه آثار شهید مطهری، ج 5، ص 60.
[10] همان، ص 63؛ المنطق التعلیمی، ص 77 - 79.
[11] المنطق التعلیمی، ص 80.
[12] شرح المنظومه، ج 1، ص 31.
[13] المنطق التعلیمی، ص 83.