در راستای اثبات ولایت فقیه برخی به تعدادی از آیات قرآن استناد کرده اند و از عمومات این آیات ولایت فقیه را استنباط نموده اند همانند این آیه که: فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ *وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما یُریدُ اللَّهُ أَنْ یُصیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ *أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ... اما باید توجه داشت که برای اثبات این مساله مهم دلایل عقلی و نقلی محکمی از روایات ائمه (ع) که مفسران واقعی قرآن هستند در دست داریم که از جمله آنها این است که:
أ) دلیل عقلى:
عقل حکم مىکند که در رأس یک حکومت اعتقادى و آرمانى، باید شخصى قرار بگیرد که از آرمان آگاهى دارد و در شریعت اسلام، که آیین، احکام و قوانین الهى است، مصداق چنین شخصى فقیهان هستند.
ب) دلیل نقلى:
براى اثبات ولایت فقیه به روایات فراوانى استناد شده است که برخى از آنها عبارتند از:
1. مرحوم صدوق از امیرالمؤمنین (ع)نقل مى کند که رسول الله (ص)فرمودند: "اللهم ارحم خلفایى" (خدایا! جانشینان مرا مورد رحمت خویش قرار ده ) از آن حضرت (ص)سؤال شد: جانشینان شما چه کسانى هستند؟ حضرت فرمود: "الّذین یأتون من بعدى یروون حدیثى و سنّتى" (آنان که بعد از من مىآیند و حدیث و سنّت مرا نقل مى کنند).[i]
2. توقیع شریفى که مرحوم صدوق در کتاب اکمال الدین از اسحاق بن یعقوب نقل مى کند که حضرت ولى عصر (عج) در پاسخ به پرسشهاى او به خط مبارکشان مرقوم فرمودند:
أمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلى رواة حدیثنا، فإنّهم حجّتى علیکم و أنا حجّة الله علیهم" (در رویدادهایى که اتّفاق مى افتد، به راویان حدیث ما مراجعه کنید؛ زیرا آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدا بر آنان هستم.
مساله ولایت فقیه یکی از مسائل مهم شرع مقدس اسلام است و فقها برای اثبات آن دلایل مختلف عقلی و نقلی بیان کرده اند بیش از هزار سال است که علماى شیعه به طرح مسألهى ولایت فقیه و حدود و اختیارات آن پرداختهاند. برخی چون ابو الصلاح حلبی و ابن ادریس حلى در فصلى جداگانه به شرح شرایط نایب امام معصوم (ع)پرداخته و برخی دیگر به گوشهاى از وظایف او در لابلاى بحثها اشاره کردهاند. عدهاى چون صاحب مفتاح الکرامه دلایل بحث ولایت فقیه را ذکر نموده و عدهاى دیگر مثل ملا احمد نراقى محدودهى وظایف ولى فقیه را توضیح دادهاند. گروهى چون صاحب جواهر مفصلاً به این بحث پرداخته و گروهى دیگر بطور مجمل و مختصر به آن اشاره کردهاند. اما در نظر همهى آنها اصل ولایت فقیه امرى مسلم و قطعى بوده است.[1]
از طرفی در روایات منقول از ائمه اطهار (ع)که مفسران واقعی قرآن می باشند روایاتی در اثبات این امر مهم بیان شده است که در ذیل دلایل عقلی ونقلی مساله را ذکر می کنیم:
أ.) دلیل عقلى:
بدون شک از یک سو جامعه به زمامدار و رهبر نیاز دارد. از سوى دیگر مسایل حکومتى امورى نیست که از حوزهى دین خارج باشد: بلکه عناصر جهان شمول دین در این زمینه به صورت یک نظام کامل در دین خاتم ارایه شده است و عقل نه تنها در دخالت دین در زمینه زمامدارى منعى نمىبیند، بلکه به مقتضاى حکمت بر ضرورت آن اصرار دارد. حال اگر حکومت را از منظر دین نگاه کنیم و وظیفهى اصلى آن را صیانت از ارزشهاى الهى و آرمانهاى اسلامى و احکام شرعى بدانیم، عقل حکم مىکند، بر قلهى چنین حکومتى مىبایست کسى قرار بگیرد که به احکام الهى و وظایف دینى آگاهى دارد و مىتواند زمامدار مردم باشد. اگر معصوم در میان مردم بود، عقل او را سزاوار این منصب مىشمرد، ولى اکنون که او نیست، فقیهان عادل قادر بر ادارهى جامعه را لایق این مقام معرفى مىکند.
به دیگر سخن، عقل حکم مىکند که در رأس یک حکومت اعتقادى و آرمانى، باید شخصى قرار بگیرد که از آرمان آگاهى دارد و در شریعت اسلام، که آیین احکام و قوانین الهى است، مصداق چنین شخصى فقیهان هستند.
ب) دلیل نقلى:
براى اثبات ولایت فقیه به روایات فراوانى استناد شده است که برخى از آنها عبارتند از:
1. مرحوم صدوق از امیرالمؤمنین(ع)نقل مى کند که رسول الله(ص)فرمودند:
"اللهم ارحم خلفایى"(خدایا! جانشینان مرا مورد رحمت خویش قرار ده )از آن حضرت(ص)سؤال شد: جانشینان شما چه کسانى هستند؟ حضرت فرمود: "الّذین یأتون من بعدى یروون حدیثى و سنّتى"(آنان که بعد از من مىآیند و حدیث و سنّت مرا نقل مى کنند.)
در هر روایت دو بحث ضرورت دارد:
بحث سندى تا اعتبار آن احراز شود.
بحث دلالى تا نحوهى دلالت آن بر مطلوب ارزیابى گردد.
از آنجا که روایت مزبور به سندهاى مختلف و در کتب گوناگون نقل شده] به صدور آن اطمینان داریم و شکى در اعتبار آن راه ندارد.
براى توضیح چگونگى دلالت این روایت بر "ولایت فقیه" باید به دو نکته توجّه کرد:
أ.) نبى اکرم(ص)از سه شأن عمده برخوردار بودند:
رسالت: تبلیغ آیات الهى و رساندن احکام شرعى و راهنمایى مردم.
قضاوت: داورى در موارد اختلاف و رفع خصومت.
ولایت: زمامدارى جامعهى اسلامى و تدبیر آن.
ب. مراد از "کسانى که بعد از حضرت (ص)مى آیند و حدیث و سنّت او را نقل مى کنند" فقیهان است، نه راویان و محدّثان، زیرا یک راوى که تنها نقل حدیث مى کند، نمى تواند تشخیص دهد که آیا آنچه نقل مى نماید، حدیث و سنت خود آن حضرت (ص)است یا نه؟ او تنها الفاظى که شنیده، یا عملى را که دیده، حکایت مى کند، بدون آنکه وجه صدور این الفاظ یا اعمال را بداند و معارض یا مخصّص یا مقیّد آن را بشناسد و نحوهى جمع آن را با چنین معارض هایى بداند. کسى که از این امور آگاه است، فردى است که به مقام اجتهاد و افتاء رسیده و به درجه شامخ فقاهت نائل شده باشد.
حال با توجّه به این دو نکته، حاصل مفاد این حدیث چنین خواهد بود: "فقیهان جانشینان نبى اکرم (ص)مى باشند" و چون آن حضرت (ص)شئون مختلفى داشته و در اینجا شأن خاصّى براى جانشین ذکر نشده، پس فقیهان در تمامى آن شئون، جانشین آن حضرت (ص)مى باشند
برخى در استدلال به این روایت و امثال آن که در آن واژه "خلیفه" وارد شده، مناقشه و ادّعا کرده اند:]
"خلیفه داراى دو معنا مى باشد:
1. مفهوم لغوى و اصلى، که در قرآن همین معنا مورد نظر بوده است، مانند: "إنّى جاعل فى الأرض خلیفة من در زمین جانشینى قرار مى دهم.( یا آیهى "یا داود إنّا جعلناک خلیفة فى الأرض فاحکم بین الناس بالحقّ") اى داود! ما تو را جانشین (خود) بر روى زمین قرار دادیم. پس میان مردم به حقّ حکم کن.[ در آیهى اوّل خلافت یک امر تکوینى و غیر قابل وضع و تشریع است و در دومى هر چند یک امر تشریعى است، ولى فقط مربوط به مسئلهى داورى و قضاوت مى باشد.
2. مفهوم سیاسى و تاریخى، که در اسلام پس از رحلت رسول اکرم (ص)ظهور کرد. این مفهوم یک مفهوم یا پدیدهى دنیایى و غیر الهى است که از سوى مردم به حقّ یا ناحقّ به شخصى ارزانى مى شود و این به کلّى از مقام رفیع امامت یا رسالت که یک مقام و منصب الهى است، جدا مى باشد".
اگر در معناى لغوى "خلیفه" که همان "جانشین" است، دقّت شود، آشکار خواهد شد که در تمام کاربردهاى قرآنى، روایى، و حتّى تاریخى، همین مفهوم مورد نظر بوده است و اگر تفاوتى هست، تنها در موارد جانشینى مى باشد. گاه این خلافت و جانشینى در امور تکوینى و مقامات عینى و واقعى است و زمانى در امور تشریعى و مناصب قانونى. حتّى در تاریخ اسلام، اگر اصطلاح "خلیفه" بعد از رحلت رسول اکرم (ص)پیدا شد، این مفهوم مورد نظر بود که شخص خلیفه، جانشین حضرت (ص)در زمامدارى و ادارهى جامعه است. بنابر این "خلیفه" مفاهیم و معانى مختلفى ندارد، بلکه در تمام کاربردها به یک معناست، هر چند موارد جانشینى داراى تفاوت است. در روایت مزبور نیز خلیفه به معناى جانشین آمده و چون در آن مورد خاصّى براى جانشینى ذکر نشده، اطلاق، اقتضاى شمول مى کند و از آن استفاده مى شود که فقها در تمام شئون نبى اکرم (ص)جانشین آن حضرت هستند.
2. توقیع شریفى که مرحوم صدوق در کتاب اکمال الدین از اسحاق بن یعقوب نقل مى کند که حضرت ولى عصر(عج) در پاسخ به پرسشهاى او به خط مبارکشان مرقوم فرمودند:
أمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلى رواة حدیثنا، فإنّهم حجّتى علیکم و أنا حجّة الله علیهم"]در رویدادهایى که اتّفاق مى افتد، به راویان حدیث ما مراجعه کنید؛ زیرا آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدا بر آنان هستم.
همین روایت را مرحوم شیخ طوسى در کتاب الغیبة نقل مىکند، با این تفاوت که در انتهاى آن به جاى "أنا حجّة الله علیهم" آمده است: "أنا حجّة الله علیکم" (من حجّت خدا بر شما هستم. در نقل مرحوم طبرسى در کتاب "الاحتجاج" تنها "أنا حجّة الله": ]من حجت خدا هستم، [آمده است. البته این تفاوت در نقل، هیچ تأثیرى در دلالت این روایت، به توضیحى که خواهد آمد، ندارد.
از حیث سند، این روایت تا "اسحاق بن یعقوب" تقریباً قطعى است؛ زیرا آن را گروهى از راویان از گروه دیگرى از مرحوم کلینى از اسحاق بن یعقوب نقل کرده اند. نسبت به شخص "اسحاق بن یعقوب" توثیق خاصّى در کتابهاى رجال وارد نشده است و برخى کوشیده اند او را برادر مرحوم کلینى معرفى کنند] ولى این تلاشِ نهچندان کامیاب، مفید نیست. راه صحیح آن است که بگوییم با توجّه به وضعیت امام زمان(عج) در دوران غیبت صغرا و فشار و خفقان موجود در آن روزگار - که باعث شده بود حضرت (ع)از انظار عموم پنهان شود و تنها از طریق نوّاب خاصّ با مردم ارتباط برقرار کند - صدور توقیعات، که یک سند رسمى بر حیات امام علیه السلام و زمامدارى او بود، جز نسبت به افراد بسیار قابل اعتماد صورت نمى گرفت. پس خود ارسال نامه از سوى حضرت (ع)براى شخصى در آن دوران، دلیل وثاقت آن شخص مى باشد.
اگر پرسیده شود: از کجا معلوم که اسحاق بن یعقوب توقیعى دریافت کرده است، شاید او در این ادعا دروغ گفته باشد؟
در پاسخ خواهیم گفت: کلینى که این توقیع را از او نقل مى کند - با توجّه به آنچه گذشت - حتماً او را مورد اعتماد مىدانسته و الاّ هرگز اقدام به این عمل نمى کرده است. با این وصف، جاى تردیدى در سند این روایت باقى نمى ماند.]
بهترین شیوهى استدلال به این روایت - که در سخنان برخى از فقهاى پیشین نیز شاهد آن بودیم - این است:
حضرت(ع)دو جملهى: "فإنّهم حجّتى علیکم" و "أنا حجّة الله" را به گونه اى آورده که بوضوح مى رساند حجّیت راویان حدیث آنان - که همان فقیهان هستند و در روایت قبلى علت تطبیق را توضیح دادیم - بسان حجّیت خود آنهاست؛ یعنى فقها نایب امام زمان (عج) در میان مردم مىباشند. حال اگر زمان صدور این توقیع - یعنى غیبت صغرا - را در نظر بگیریم و توجّه کنیم که حضرت(ع)در این دوران شیعیان را براى غیبت کبرا آماده مى کردند و در واقع آخرین وصایا و آخرین احکام را صادر مى نمودند، به وضوح در خواهیم یافت که این روایت به زمان غیبت نظر دارد و همان گونه که بسیارى از فقهاى گذشته اشاره کرده اند، فقیهان شیعه را به عنوان جانشینان امام در تمام امور، از جمله زمامدارى جامعهى اسلامى معرّفى مى کند.
برخى در استدلال به این حدیث نیز مناقشه و تمسّک به آن را - که در بسیارى از نصوص فقهى شاهد آن بودیم و آنان از آن بى خبرند و تنها از عوائد نراقى خبر دارند - نتیجهى عدم بررسى معناى حجّت و فقدان اجتهاد در لغتشناسى دانستهاند! سپس با جستجوى کاربردهاى واژهى "حجّت" در منطق، فلسفه و اصول فقه در کلاف سردرگمى گرفتار شده اند که هرگز راه خلاصى از آن تصوّر نمى شود!
مقصود از "حجّت" در این روایت، مانند سایر موارد، چیزى است که مىتوان به آن احتجاج کرد. پس امام علیه السلام حجّت خداست؛ زیرا اگر او چیزى بگوید و مردم عمل نکنند، خدا به همان گفتهى او علیه مخالفت کنندگان احتجاج مى کند و آنها نمى توانند عذرى در این مخالفت بیابند. همچنان که اگر به گفتهى او عمل کنند، در مقابل این سؤال که چرا چنین کردید؟ همین جواب کافى است که به دلیل گفتهى او با این وصف، اگر فقیه حجّت امام است، یعنى اگر امرى کند - چه از باب فتوا و استنباط حکم، چه از باب ولایت و انشاى حکم - و مردم مخالفت کنند، حضرت (ع)بر علیه مخالفان به همین امر فقیه احتجاج مى کند. همان گونه که مطعیان به این امر براى توجیه عمل خود استدلال مىنمایند. به هر تقدیر، همانگونه که بارها در سخن فقیهان پیشین دیدیم، دلالت روایت بر "ولایت فقیه" و نیابت او از امام معصوم(ع)جاى تردید نیست.[2]
نتیجه اینکه ولایت فقیه در راستاى ولایت امام معصوم است. چنانکه در مقبولهى عمر بن حنظله از امام صادق (ع) مىخوانیم: بنگرید به آن کس که حدیث ما را روایت کند و در حلال و حرام ما نظر نماید و احکام ما را بشناسد. پس به حکومت او راضى باشید که من او را بر شما حاکم قرار دادم. [3]
در راستای اثبات ولایت فقیه برخی به تعدادی از آیات قرآن استناد کرده اند و از عمومات این آیات ولایت فقیه را استنباط نموده اند که در واقع می توان گفت این آیات مؤیداتی برای اثبات ولایت فقیه هستند. در ذیل این آیات را مرور می کنیم:
1. "إِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون"[4]
2. " وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ بَصیرٌ "[5]
3. " إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنین"[6]
4. " وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرین"[7]
5. " وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلاَّ قَلیلا"[8]
6. " وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُون"[9]
7. " وَ لْیَحْکُمْ أَهْلُ الْإِنْجیلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فیهِ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ * وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ *وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما یُریدُ اللَّهُ أَنْ یُصیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ *أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ *یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ "[10]
8." وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَریقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُون"[11]
9." یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً "[12]
10." وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ "[13]
11." اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ "[14]
12. " قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یَهْدی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُون"[15]
13." أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُریدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَ یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعیدا"[16]
14. " إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمیعاً بَصیرا"[17] و [18].
[1] استفاده از پاسخ 23 (سایت: 256).
[2] استفاده از پاسخ 25 (سایت: 258).
[3] تفسیر نور-محسن قرائتی ج3 ص111،...فانى قد جعلته علیکم حاکما .
[4] البقرة، 159.
[5] الانفال، 39.
[6] آل عمران،68.
[7] آل عمران،144.
[8] النساء، 83.
[9] التوبة،122.
[10] المائدة، 470- 51.
[11] البقرة، 188.
[12] النساء، 59.
[13] هود،113
[14] البقرة،257.
[15] یونس، 35.
[16] النساء، 60.
[17] النساء، 58.
[18] نک: السید علی عاشور، ولایة الفقیه الدستور الالهی للمسلمین، دارالهادی بیروت،الطبعة الاولى، 1422هـ - 2001 م، ص 114-130.