اولا: انسان این توان و استعداد را دارد که با انجام اعمال مورد نظر الاهی، کمالاتی را کسب نموده و به جایی برسد که دارای تمام کمالات گردیده و به مقام انسان کامل نایل آید.
ثانیا: نایل شدن به مقام انسان کامل، بدین معنا نیست که آنهایی که بدین مقام رسیدهاند، حالات گوناگونی نداشته باشند.
از دیدگاه ما و بسیاری از مسلمانان، امام علی(ع) اسوه و الگوی مسلمانان و حائز مقام انسان کامل است، اما حالات مختلفی دارد؛ یعنی گاهی درد کشیدن تیر از پایشان را احساس نمیکنند و گاهی نیز در حال نماز، صدای فقیر را شنیده و انگشتر خویش را به ایشان میبخشند.
ثالثا: آنچه در نکتهی دوم بیان شد، گویای این مطلب است که حالت معنویت امام علی(ع) در حالت نخستین بسیار بالاتر از حالت دوم است، اما در این موضوع حرف دقیقتری هم وجود دارد.
عرفا میگویند انسان میتواند به جایی برسد که جامع بین ملک و ملکوت گردد؛ یعنی میتواند در عین توجه به ملکوت و خدا، به مسائل ملکی و دنیایی نیز توجه داشته باشد؛ از این جهت آنها حالت دوم حضرت علی(ع) را بالاتر از حالت نخستین میدانند؛ چرا که آنحضرت در این حالت به جهت دارا بودن مقام والای انسانی و اشرافیت کامل، معرفتی که از آن به مقام جمع سالم تعبیر میکنند، هم نظر به خدا داشت و هم به ماسوی الله؛ یعنی در عین اینکه مشغول به خدا است، مشغول به ماورا هم میباشد، نه اینکه از خدا غافل است و به فقیر توجه کرده، بلکه آنچنان توجهاش به خدا، کامل است که در آنحال، تمام عالم را میبیند. از این جهت این مقام بالاتر از حالتی است که فقط غرق در معنویت و خدا است و درد کشیدن تیر را احساس نمیکند.
به عنوان مقدمه باید گفت:
- انسان، این توان و استعداد را دارد که با انجام اعمال مورد نظر الاهی، کمالاتی را کسب نموده و به جایی برسد که دارای تمام کمالات گردیده و به مقام انسان کامل نایل آید.
- نکته دیگر آنکه، جامع کمالات و انسان کامل بودن ائمه(ع) اقتضا میکند که زندگی آنها از یک نظر مانند بقیهی انسانها باشد؛ یعنی باید در شرایط عادی و اجتماعی زندگی کنند؛ و چون شرایط زندگی در دنیا یکسان نیست، گاهی امنیت برقرار است و گاهی ناامنی و ...، به طور طبیعی، رفتار و برخورد ایشان نیز متناسب با آن شرایط است. نظیر اینکه انسان مسافر باید نماز شکسته بخواند و یا در حال جنگ باید نماز خوف بخواند و ... . پس نایل شدن به مقام انسان کامل، بدین معنا نیست که افراد نایل شده بدین حد کمال، حالات گوناگون نداشته و اصلا سر و کاری با امور مادی و دنیایی نداشته باشند.
با عنایت به مقدماتی که بیان شد، در جواب اشکال مطرح شده میگوییم: این دو قضیه، بازگو کنندهی دو حالت مختلف، از حالات انسان کاملی، مانند حضرت علی(ع) است.
استاد مطهری در مورد این اشکال، میگوید: «این ایراد را افرادی از قدما مثل فخر رازی گرفتهاند که علی(ع) همیشه در حال نماز آنچنان از خود بیخود بود که توجه به اطراف پیدا نمیکرد. چگونه شما میگویید که در حال نماز اینطور شد؟ (انگشتر به فقیر داد) جواب این است که اولاً: اینکه علی(ع) در نماز از خود بیخود میشد، یک حقیقت است، اما اینجور نیست که همهی حالات اولیای الاهی، همیشه مثل همدیگر باشد. خود پیامبر اکرم(ص)، هر دو حال برایش نقل شده، گاهی در حال نماز یک حالت جذبهای پیدا میکرد که اصلا طاقت نمیآورد تا اذان تمام شود، میفرمود: «ارحنا یا بلال»؛ (زود باش که شروع کنیم به نماز). گاهی هم اتفاق میافتاد در حال نماز وقتی سر به سجده میگذاشت، امام حسن یا امام حسین(ع) میآمدند روی شانهاش سوار میشدند و حضرت با آرامش صبر میکرد و سجدهاش را طول میداد تا اینکه بلند شوند. یک دفعه، پیغمبر اکرم(ص) ایستاده بود به نماز، گویا کسی آب دهان انداخته بود، پیغمبر(ص)، یک قدم به جلو برداشت و با پایش روی آنرا پوشاند و بعد برگشت که فقها از این قضیه مسائلی را در باب نماز استخراج کردهاند. سید بحرالعلوم میگوید:
و مشی خیر الخلق فی المحراب
یفتح منه اکثر الابواب
یعنی اینکه پیغمبر، در حال نماز دو قدم رفت جلو، و این مسئله خیلی مسائل را حل میکند که در باب نماز چه مقدار عمل خارج از نماز جایز است یا جایز نیست، بنابر این حالات مختلفی بوده است.[1]
شیخ صدوق در علل الشرایع و علامه مجلسى در بحار الانوار مینویسند: روزى که پیامبر گرامى اسلام(ص) نماز میخواند و اصحاب هم به وى اقتدا کرده بودند، کودکى شروع به گریستن نمود. حضرت نمازش را به سرعت به پایان رسانید. بعد از نماز علتش را از حضرت جویا شدند، حضرت در پاسخ فرمود: «أو ما سمعتم صراخ الصبى؟»؛ (آیا فریاد بچه را نشنیدید)؟[2] (من نماز را به سرعت به پایان رساندم تا اینکه مادر بچه زودتر به داد بچه برسد و او را ساکت نماید).
در وصف عبادت امام سجاد(ع) نقل شده است که شبى، یکى از فرزندان امام سجاد(ع) از بالاى بلندی افتاد، دستش شکست و فریادش بلند شد. همسایگان جمع شدند، اما امام سجاد(ع) مشغول عبادت بود و توجهى به این حادثه و این سر و صدا نداشت. هنگام صبح، حضرت دید که دست بچهاش بسته شده است. علتش را پرسید، گفتند: دیشب چنین اتفاقى افتاد.[3]
همچنین نوشتهاند: امام سجاد(ع) در خانهاش در حال نماز و سجده بود که در گوشهاى از خانه، آتش زبانه کشید. فریاد زدند: «یابن رسول الله النار النار»؛ (اى فرزند فرستاده خدا، آتش، آتش). حضرت همچنان به عبادت مشغول بود و متوجه سر و صدا و آتش نشد. پس از آنکه آتش را خاموش کردند، امام زینالعابدین(ع) سر از سجده برداشت و با کمال آرامش و ببتوجه به این سر و صداها، نمازش را به پایان رساند.[4]
بنابراین، اولیاى الاهى از حالات متفاوتى بهرهمندند.گاهى حالت متوسطى دارند،[5] و گاهى هم غرق در عالم ملکوت و ذات خداوند میشوند و جز ذات کبریایى، چیزى نمیبینند و به آنچه در اطرافشان رخ میدهد، هیچ توجهى ندارند و حتى از بدن خود نیز غافل میشوند. انگار که حواس ظاهریشان در هنگامه جذبهی عشق و عرفان ربانى، از فعالیت خویش باز میماند و آنچه مربوط به ابدانشان میشود را احساس نمیکنند. بیرون کشیدن تیر از پاى حضرت علی(ع) در هنگام نماز، از این قبیل است.[6]
البته، به این اشکال جواب دیگری نیز داده شد و آن این است که:
از امتیارات مهم ائمه(ع) این است که آنها در همهی شرایط زندگی، فانی در ذات خداوند هستند و جز ذات خداوند چیزی نمیخواهند، و توجه به شرایط اجتماعی و اقتضائات زمانی و مکانی از این جهت است که اینها مطلوب ذات پروردگار بوده و وسیلهی تقرب به او هستند. آنها جامع بین ملک و ملکوتاند و اگر به آخرت توجه فرمودهاند از دنیا باز نمانده و اگر به کارهای دنیوی مشغول شدهاند، از آخرت غافل نگشتهاند.
و به همین جهت، از نظر عرفا حالت حضرت امیرالمؤمنین(ع) در نمازی که انگشتر را به فقیر داد، بالاتر از حالتی بوده که در حال نماز، تیر از پای ایشان بیرون کشیدند و ایشان اصلاً متوجه نشدند.
توضیح اینکه، عرفا در بیان سیر و سلوک انسان، چهار سفر را متذکر میگردند:
- سفر از خلق به سوی حق،
- سفر از حق به سوی حق با حق،
- سفر از حق به سوی خلق با حق،
- سفر از خلق به سوی خلق با حق،
در سفر اوّل، سالک ذاتش را در خداوند فانی میکند؛ لذا وجودش حقانی میشود و حالت «محو» بر او عارض میشود. در سفر دوم، سالک فانی در صفات و افعال خداوند میشود و در سفر سوم حالت «محو» از بین میرود و حالت «صحو تام» حاصل میشود. او باقی به بقاء الله شده و در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت مسافرت میکند. همهی عوالم را با لوازم و اعیان آنها مشاهده میکند و از معارف و صفات و ذات خداوند خبر میدهد.
در سفر چهارم، به مشاهدهی خلایق و آثار و لوازم و منافع و مضار دنیایی و آخرتی آنها و رجوع همهی اینها به خداوند و کیفیت رجوع آنها، نایل میشود و در همهی مراحل سهگانهی اخیر با حق است؛ چون وجودش حقانی است و توجه به چیزی، او را از توجه به حضرت حق باز نمیدارد.[7] دادن انگشتر به سائل، در حال نماز با مرحلهی چهارم سیر و سلوک هماهنگی دارد.
از طرف دیگر، عرفا میگویند انسان در راهیابی به کمال، به حالت یا مقام جمع میرسد و این خود بر دو گونه است:
الف) آنهایی که عالم ملک و ملکوت را به طور جمع سالم، جمع نمودهاند.
ب) آنهایی که این دو را به طور مکسر(شکسته) جمع کردهاند؛ یعنی اگر سری به معارف ماروای طبیعت زدهاند از احکام عالم طبیعت و ناسوت باز میمانند و به مقتضای همان حالی که به آنها دست داده است سخن میگویند و کل احوال را در نظر نمیگیرند و اینجا است که مرتکب شطح گویی[8] میشوند.
ائمه(ع) چون معصوماند، به مقتضای «لایشغله شأن عن شأن»، در عین حالیکه در عالم طبیعت هستند، با ماورای طبیعت نیز میباشند و در حالیکه در ماورای طبیعت هستند با طبیعت میباشند و مظهر اسم «عال فی دنوه و دان فی علوه» هستند. خلاصه اینکه جمع سالم دارند؛ لذا هیچگاه از آنها سخنی صادر نمیشود که با محکمات اوّلیه سازگار نباشد؛ یعنی آنها شطحیات نداشتند.[9]
آن حالتی که حضرت علی(ع) در حال رکوع، انگشترش را به سائل داد،[10] بازگو کنندهی همین حالت جمع سالم است؛ یعنی در عین اینکه مشغول به خدا است، مشغول به ماورا هم میباشد. نه اینکه از خدا غافل است و به فقیر توجه کرده، بلکه آنچنان توجهاش به خدا کامل است که در آنحال تمام عالم را میبیند.
به تعبیر سوم، انجذاب در حضرت دوست گاهی کامل است و گاهی ناقص، و انجذاب ناقص آن زمان رخ میدهد که انسان در حالت محو و غرق شدن در حضرت دوست، بماند و برای او صحو و بیداری نباشد.
استاد مطهری در این باره میگوید: اگر انجذاب کامل شد، در آن حالت برگشت است؛ یعنی شخص در عین اینکه مشغول به خدا است، مشغول به ماورا هم هست. مثل مسئلهی خلع بدن. افرادی که تازه به این مرحله میرسند، یکی، دو لحظه یا یک ساعتی خلع بدن میکنند، ولی هستند افرادی که در همهی احوال در حال خلع بدناند؛ مثلا با ما و شما نشستهاند و در حال خلع بدن هستند.[11]و انسان کامل که حضرت علی(ع) مصداق بارز آن است، در آن حالتی که انگشترش را به سائل داد، در حالت انجذاب کامل بود.
به بیان دیگر، انسان کامل به جایی میرسد که تمام عالم به منزلهی اعضا و جوارح او میشوند.[12] و در این حالت مرتبه وجودی او و وظیفهای که از جانب خداوند دارد، اقتضا میکند که توجه به همهی عالم داشته باشد و همهی این مراتب را از فنای در ذات الاهی به دست میآورد. پس این حالات مختلف در حال نماز نه تنها با هم تناقض ندارند، بلکه با هم هماهنگ و تأیید کنندهی یکدیگر هستند.
و این است سرّ این گفتهی عرفا که آن حالتی که در وقت نماز تیر را از بدن حضرت(ع) بیرون کشیدند و ایشان متوجه نشدند، ناقصتر است از حالتی که در حال نماز به فقیر توجه نمودهاند.
[1]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 4، ص 929- 930، تهران، صدرا، بیتا.
[2]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 6، 48، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[3]. قمی، شیخ عباس، منتهى الآمال، ج 2، ص 27، تهران، پیام آزادی، چاپ اول، 1379ش.
[4]. همان.
[5]. مثل جریان حضرت یعقوب(ع) و حضرت یوسف(ع)؛ حضرت یوسف به جفاى برادران در چاه کنعان افتاد، اما یعقوب پیامبر متوجه این حادثه نشد. بعد از گذشت سالهاى متمادى، یوسف، عزیز مصر شد. برادران نزد او رفتند و از مصر، پیراهنش را براى پدر به ارمغان بردند. قرآن میفرماید: «و لما فصلت العیر قال أبوهم إنى لأجد ریح یوسف». یوسف، 94(هنگامی که کاروان فرزندان یعقوب از مصر حرکت کرد، یعقوب که در کنعان بود، گفت: من بوى یوسف را استشمام میکنم).
سعدى، شاعر نامدار، این دو حادثه را با هم مقایسه میکند و میپرسد: یعقوب پیامبر، چطور متوجه نشد که حضرت یوسف در چاه کنعان افتاد، ولى بوى پیراهنش را از مصر استشمام کرد؟
یکی پرسید از آن گمگشته فرزند
که ای روشن روان پیر خردمند!
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
و لیکن در چاه کنعانش ندیدی
بگفتا حال ما برق جهان است
گهی پیدا و دیگر گه نهان است
گهى بر طارم اعلى نشینیم
گهى هم پشت پاى خود نبینیم. "کلیات سعدى، ص53" .
[6]. http://www.imamalinet.net/per/ertebat/er4/ertebat1.htm
[7]. حکیم الهی قمشهای اصفهانی، محمد رضا، حاشیهی اسفار، ج 1، ص 13 - 16، با تلخیص.
[8]. شطح، در لغت به معناى سرریز دیگ «مقدارى از محتواى آن که هنگام جوشیدن از لبه آن میریزد» و کلمهاى که با آن بزغاله یکساله را میرانند و دور میکنند و همچنین به معناى خارج شدن از احکام جارى و مقرر است. فرهنگ فارسى معین و لغتنامهی دهخدا.
در اصطلاح عرفان و تصوّف، کلمات و سخنانى که ظاهرى کفرآمیز و خلاف مبانى شرع دارند و بر زبان بعضى از اهل عرفان در حال وَجد و ذوق و مستى و غلبه حال و بیخودى جارى میگردد، شطحیات خوانده میشود. آنها هنگام گفتن این سخنان به کلى از خود و احوال خود غافل و به طور کامل در ذات خداوند محو و فانیاند.
این نوع کلمات ظاهرى ناپسند و کفرآلود دارند - به طورى که انسانهاى معتقد و بندگان خاکسار هنگام توجه و هوشیارى از تصور آنها نیز دورى میجویند، ولى در عین حال توجیهات و تأویلات قابل قبولى براى آنها بیان کردهاند.
[9]. ترجمهی رسالة الولایة، گفتار آیت الله جوادی.
[10]. مائده، 55.
[11]. امامت و رهبری، ص 181.
[12]. آیت الله حسن زاده آملی در کتاب نهج الولایة، ص 167 چنین میگوید: «نفس رحمانی را حقیقت محمدی نیز میگویند؛ زیرا که اعدل امزجه که نفس مکتفیه است به حسب صعود و ارتقای درجات و اعتلای مقامات، عدیل صادر اوّل میگردد و هرچند از حیث بدأ تکون و حدوث همچون دیگر نفوس عنصر به جسمانی است. بلکه فراتر از عدیل مذکور، اتحاد وجودی با وجود منبسط مییابد و در این مقام، جمیع کلمات وجودیه، شئون حقیقت او میگردند».