کد سایت
fa44774
کد بایگانی
55010
نمایه
نصوص دال بر تعیین امام بعدی
طبقه بندی موضوعی
حدیث,امامت در سنت,تعیین امام
خلاصه پرسش
در ارتباط با نص پیامبر اکرم(ص) بر امام علی(ع) و نیز نص هر امامی بر امام بعد از خود، روایاتی میخواستم؟
پرسش
طبق نظر شیعه یکی از ویژگیهای امام تعیین وی توسط نص میباشد. حال با توجه به پذیرش امامت حضرت علی(ع) لطفاً نصی را که آنحضرت در تعیین امام بعد از خود و هرکدام از ائمه در تعیین امام بعدی تا حضرت حجت داشتهاند را بیان نمایید.
پاسخ اجمالی
همان طور که پیامبر گرامی اسلام(ص) از جانب خداوند مأمور و موظف شد که جانشین خود را به مردم معرفی کند، بر امامان بعد از ایشان نیز لازم بود که جانشینان خود را که حجت خدا بر روی زمین هستند به مردم معرفی کنند تا کسانی که حقطلب و خواهان پیروی از دستورات الهی هستند، دچار حیرت و جهل نسبت به امام زمان خود نشوند.
یکی از منابع مهم شیعه، کتاب کافی است. در بخش کلامی این کتاب که به اصول کافی مشهور است، بخشی به نام «کتاب الحجة» وجود دارد. در این بخش به صورت بابهایی جداگانه، روایاتی که در آنها، پیامبر(ص) و یا امامان، تصریح بر امامت امامان بعد از خود میکنند، ذکر شده است. در این مختصر، برای امامت امام علی(ع) به نقل یکی از کتب معتبر اهل سنت روایتی را نقل کرده و سپس از هر باب کتاب الحجة کافی، برای هر امام یک روایت ذکر میکنیم:
1. امام علی(ع): حضرتشان نقل میکند: وقتی آیه «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأَقْرَبِینَ» بر پیامبر نازل شد، مرا خواند و فرمود: خدا به من دستور داده تا خویشان نزدیکم را انذار کنم. من از این جریان دلتنگ شدم و دانستم که اگر این موضوع را برای آنان بیان کنم واکنش ناپسندی خواهند داشت. بر این اساس سکوت اختیار کردم تا اینکه جبرئیل نزدم آمد و گفت: ای محمد اگر این دستور خدا را انجام ندهی، عذاب خواهی شد.
پس ای علی! اندکی غذا تهیه کرده و یک ران گوسفند در آن قرار بده و یک قدح پر از شیر نیز آماده کن. سپس فرزندان عبدالمطلب را دعوت کن تا با آنان سخن بگویم و دستور خدا را ابلاغ کنم. من دستور حضرتشان را اجرا کردم. آنان چهل نفر یا یک نفر کمتر و بیشتر بودند که عموهایشان ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب نیز در میان آنان بودند.
وقتی همه جمع شدند، دستور داد تا غذا را بیاورم. سپس پیامبر(ص) تکه گوشتی را برداشته و آنرا چند تکه کرده و با دندانهایش آنها را کند و در قسمتهای مختلف ظرف غذا قرار داد. سپس فرمود: با نام خدا بخورید.
آنان مشغول خوردن شدند تا اینکه همگی سیر شدند.
به خدا قسم که فقط اندکی از غذا کم شده بود با آنکه وعده غذایی هر کدام از افراد دعوت شده، به اندازه تمام غذای تهیه شده بود!
سپس پیامبر دستور داد تا تشنگی آنان را برطرف کنم. قدح شیر را آوردم و تمامشان را سیراب کردم با آنکه در حالت معمولی، هر کدام از آنان، یک قدح کامل را مینوشید.
به دنبال آن، هنگامی که پیامبر(ص) خواست تا لب به سخن بگشاید، ابولهب بانگ برآورد که این مرد شما را سحر کرده!
بعد از این ماجرا پیامبر از ابلاغ رسالتش خودداری کرد و آنها نیز هم مجلس را ترک کردند.
فردای آن روز به من فرمود: آن مرد قبل از من سخن گفته و پیش از صحبتم مهمانان مجلس را ترک کردند.
مانند قبل غذا آماده کرده و آنان را دعوت کن!
حضرت علی(ع) میگوید من هم چنین کردم و پیامبر(ص) هم مانند شب گذشته عمل کرد.
بعد از اینکه میهمانان غذا و نوشیدنی خود را خوردند، پیامبر(ص) به سخن گفتن پرداخت و فرمود:
ای فرزندان عبدالمطلب! من در میان عرب، جوانی را نمیشناسم که چیزی بهتر از آن چیزی که من برای شما آوردهام، برای قوم خود آورده باشد.
من خیر دنیا و آخرت را برای شما آوردهام.
خدا به من دستور داده تا شما را دعوت کنم.
کدام یک از شما در این امر همکار من خواهد بود تا برادر و وصی و جانشین من باشد؟!
همه حاضران از دادن پاسخ مثبت به پیامبر خودداری کردند. ولی من که از همه آنها کوچکتر ولی استوارتر بودم، گفتم: ای پیامبر خدا! من کمککار تو خواهم بود. پیامبر گردن مرا گرفت و فرمود: این شخص برادر و وصی و خلیفه من در بین شما است. سخنش را بشنوید و از او اطاعت کنید. افراد حاضر با خندههای تمسخرآمیز به پدرم ابوطالب میگفتند: به تو دستور داد تا از فرزندت حرفشنوی داشته باشی و از او اطاعت کنی![1]
2. امام حسن(ع): سلیم بن قیس هلالی نقل میکند: زمانى که امیرالمؤمنین(ع) به پسرش امام حسن(ع) وصیت مىفرمود، من حاضر بودم. امام على(ع) امام حسین(ع) و محمد(بن حنفیه) و سایر فرزندانش را با بزرگان شیعه و اهلبیتش گواه گرفت. سپس کتاب و سلاح را به امام حسن تحویل داد و فرمود: پسر عزیزم! همان طور که پیامبر(ص) به من وصیت فرمود و کتابها و سلاحش را به من سپرد به من نیز توصیه فرمود تا به تو وصیت کنم و کتابها و سلاحم را به تو بسپارم،و نیز به تو توصیه کنم تا هنگامی که مرگت فرا رسد، آنها را به برادرت حسین(ع) بسپارى. سپس به پسرش حسین(ع) رو کرد و فرمود: و رسول خدا(ص) به تو أمر کرده که آنها را به این پسرت بسپارى. سپس دست على بن الحسین(ع) را گرفت و فرمود: رسول خدا(ص) به تو امر کرده است که آنها را به پسرت محمد بن على(ع) بسپارى و از جانب پیامبر و من به او سلام برسانى.[2]
با این که این روایت، به تنهایی امامت چهار امام بعد از امیرالمؤمنین(ع) را اثبات میکند، با این حال، برای امامان دیگری که در این روایت به آنها اشاره شد، به صورت جداگانه، یک روایت خواهیم آورد.
3. امام حسین(ع): «وقتی وفات حسن بن على(ع) نزدیک شد، به امام حسین(ع) فرمود: برادرم! به تو وصیتى مىکنم، آنرا حفظ کن. هنگامی که من مردم، جنازهام را (با غسل و کفن و حنوط) آماده دفن کن. سپس مرا بر سر قبر رسول خدا(ص) ببر تا با او تجدید عهد کنم، سپس مرا به طرف قبر مادرم(س) برده و سپس مرا در بقیع دفن کن.
در ضمن بدانکه از طرف عایشه به من مصیبتى خواهد رسید ...
چون امام حسن(ع) وفات یافت در همان جا روى تابوتش گذاشتند، او را به محل مصلاى پیغمبر(ص) که بر جنازهها نماز مىخواند، بردند، امام حسین(ع) بر جنازه نماز خواند. سپس آنرا برداشته و به مسجد بردند و هنگامی که جنازه را بر سر قبر رسول خدا(ص) نگهداشته بودند، جاسوسى نزد عایشه رفت و گفت: بنى هاشم جنازه حسن را آوردهاند تا نزد پیغمبر دفن کنند، او روى استرى زین کردهاى نشست و با شتاب بیرون آمد- و او نخستین زنى بود که در اسلام بر زین نشست- و گفت: فرزند خود را از خانه من بیرون ببرید، او نباید در خانه من دفن شود و حجاب رسول خدا(ص) دریده شود...».[3]
4. امام سجاد(ع): ابی جارود از امام باقر(ع) نقل کرده است: «چون هنگام شهادت امام حسین(ع) فرا رسید، وصیتش را که در کتابى پیچیده بود، در حضور مردم، به دخترش فاطمه داد. بعد از شهادت امام حسین(ع)، فاطمه آن وصیتنامه را به برادرش على بن الحسین(ع) تحویل داد.
عرضکردم: خدایت رحمت کند، در آن وصیت چه بود؟ فرمود: آنچه فرزندان آدم از ابتداى دنیا تا آخر آن، بدان احتیاج دارند».[4]
5. امام باقر(ع): اسماعیل بن محمد از امام صادق(ع) نقل میکند: «پیش از آنکه وفات امام على بن الحسین(ع) فرا برسد، زنبیلى یا صندوقى را که نزد او بود، بیرون آورد و فرمود: اى محمد! این صندوق را ببر، پس آن را توسط چهار نفر (که چهار طرفش را گرفته بودند) بردند، وقتی آن حضرت وفات کرد، برادران امام باقر(ع) آمدند و گفتند: سهم ما را از آنچه در آن صندوق بود، به ما بده. حضرت فرمود: به خدا که چیزی از سهم شما در آن نبود. اگر از سهم شما چیزى در آن وجود داشت، پدرم آن را به من نمیداد. در آن صندوق، سلاح و کتابهای پیامبر خدا(ص) بود».[5]
6. امام صادق(ع): ابو الصباح کنانی میگوید: «امام باقر(ع) به حضرت صادق(ع) که راه میرفت نگاه کرد و فرمود: این شخص را میبینى؟ او از کسانى است که خداى عز و جل فرمود: «ما میخواهیم بر کسانی که در زمین ناتوان شمرده شدهاند منت نهیم و آنان را امام و وارثان زمین قرار دهیم».[6]
7. امام کاظم(ع): «فیض بن مختار میگوید: به امام صادق(ع) گفتم: مرا از آتش دوزخ دستگیری کن، ما بعد از شما که را داریم؟ پس ابو ابراهیم(امام کاظم) که در آن زمان، کودک بود نزد پدرش آمد. امام صادق(ع)فرمود: این شخص صاحب شما است. به او بپیوندید».[7]
8. امام رضا(ع): «حسین بن نعیم صحاف میگوید: من و هشام بن حکم و على بن یقطین در بغداد بودیم، على بن یقطبن گفت: خدمت موسى بن جعفر(ع) نشسته بودم که پسرش على(ع) وارد شد، امام فرمود: على بن یقطین! همین على، سرور اولاد من است، همانا من کنیه خودم را [ابو الحسن] به او بخشیدهام. هشام کف دست خود را به پیشانیش زد و گفت: واى بر تو چه گفتى؟!! ابن یقطین گفت: به خدا همین طور که گفتم از او شنیدم. هشام گفت: با این سخن به تو خبر داده که امر امامت پس از وى باو منتقل میشود».[8]
9. امام جواد(ع): «ابن ابی نصیر میگوید: ابن نجاشى به من گفت: امام بعد از امام تو کیست؟ من دلم میخواهد از خود او بپرسى تا بدانم. من خدمت امام رضا(ع) رسیدم و گزارش دادم. حضرت فرمود: امام، پسر من است سپس فرمود: آیا کسى بدون آنکه فرزندی داشته باشد جرأت دارد که بگوید: پسر من؟!»[9](ظاهرا این ماجرا قبل از تولد امام جواد ع رخ داده بود)
10. امام هادی(ع): «اسماعیل بن مهران میگوید: امام جواد(ع)، دو مرتبه از مدینه به بغداد رفت. هنگام سفر اول، به حضرت عرضکردم: قربانت شوم، من در این راه بر شما نگرانم، امر امامت پس از شما با کیست؟ حضرت با لبى خندان به من رو کرد و فرمود: آن غیبتى که گمان میکنى در این سال نیست، چون نوبت دوم آن حضرت را به سوى معتصم میبردند، نزدش رفتم و عرض کردم: قربانت شوم شما بیرون میروید، امر امامت پس از شما با کیست؟ حضرت به اندازهای گریست که ریشش تر شد، سپس به من رو کرد و فرمود: در این سفر باید بر من نگران بود، امر امامت پس از من با پسرم على است.».[10]
11. امام حسن عسکری(ع): «یحیی بن یسار قبری میگوید: حضرت امام هادی(ع) چهار ماه قبل از وفاتش به پسرش حسن وصیت کرد و مرا به همراه گروهی از دوستان گواه گرفت.»[11]
12. امام مهدی(عج): «عمرو اهوازی میگوید: امام حسن عسگرى پسرش را به من نشان داد و فرمود: اینست صاحب شما بعد از من.»[12]
یکی از منابع مهم شیعه، کتاب کافی است. در بخش کلامی این کتاب که به اصول کافی مشهور است، بخشی به نام «کتاب الحجة» وجود دارد. در این بخش به صورت بابهایی جداگانه، روایاتی که در آنها، پیامبر(ص) و یا امامان، تصریح بر امامت امامان بعد از خود میکنند، ذکر شده است. در این مختصر، برای امامت امام علی(ع) به نقل یکی از کتب معتبر اهل سنت روایتی را نقل کرده و سپس از هر باب کتاب الحجة کافی، برای هر امام یک روایت ذکر میکنیم:
1. امام علی(ع): حضرتشان نقل میکند: وقتی آیه «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأَقْرَبِینَ» بر پیامبر نازل شد، مرا خواند و فرمود: خدا به من دستور داده تا خویشان نزدیکم را انذار کنم. من از این جریان دلتنگ شدم و دانستم که اگر این موضوع را برای آنان بیان کنم واکنش ناپسندی خواهند داشت. بر این اساس سکوت اختیار کردم تا اینکه جبرئیل نزدم آمد و گفت: ای محمد اگر این دستور خدا را انجام ندهی، عذاب خواهی شد.
پس ای علی! اندکی غذا تهیه کرده و یک ران گوسفند در آن قرار بده و یک قدح پر از شیر نیز آماده کن. سپس فرزندان عبدالمطلب را دعوت کن تا با آنان سخن بگویم و دستور خدا را ابلاغ کنم. من دستور حضرتشان را اجرا کردم. آنان چهل نفر یا یک نفر کمتر و بیشتر بودند که عموهایشان ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب نیز در میان آنان بودند.
وقتی همه جمع شدند، دستور داد تا غذا را بیاورم. سپس پیامبر(ص) تکه گوشتی را برداشته و آنرا چند تکه کرده و با دندانهایش آنها را کند و در قسمتهای مختلف ظرف غذا قرار داد. سپس فرمود: با نام خدا بخورید.
آنان مشغول خوردن شدند تا اینکه همگی سیر شدند.
به خدا قسم که فقط اندکی از غذا کم شده بود با آنکه وعده غذایی هر کدام از افراد دعوت شده، به اندازه تمام غذای تهیه شده بود!
سپس پیامبر دستور داد تا تشنگی آنان را برطرف کنم. قدح شیر را آوردم و تمامشان را سیراب کردم با آنکه در حالت معمولی، هر کدام از آنان، یک قدح کامل را مینوشید.
به دنبال آن، هنگامی که پیامبر(ص) خواست تا لب به سخن بگشاید، ابولهب بانگ برآورد که این مرد شما را سحر کرده!
بعد از این ماجرا پیامبر از ابلاغ رسالتش خودداری کرد و آنها نیز هم مجلس را ترک کردند.
فردای آن روز به من فرمود: آن مرد قبل از من سخن گفته و پیش از صحبتم مهمانان مجلس را ترک کردند.
مانند قبل غذا آماده کرده و آنان را دعوت کن!
حضرت علی(ع) میگوید من هم چنین کردم و پیامبر(ص) هم مانند شب گذشته عمل کرد.
بعد از اینکه میهمانان غذا و نوشیدنی خود را خوردند، پیامبر(ص) به سخن گفتن پرداخت و فرمود:
ای فرزندان عبدالمطلب! من در میان عرب، جوانی را نمیشناسم که چیزی بهتر از آن چیزی که من برای شما آوردهام، برای قوم خود آورده باشد.
من خیر دنیا و آخرت را برای شما آوردهام.
خدا به من دستور داده تا شما را دعوت کنم.
کدام یک از شما در این امر همکار من خواهد بود تا برادر و وصی و جانشین من باشد؟!
همه حاضران از دادن پاسخ مثبت به پیامبر خودداری کردند. ولی من که از همه آنها کوچکتر ولی استوارتر بودم، گفتم: ای پیامبر خدا! من کمککار تو خواهم بود. پیامبر گردن مرا گرفت و فرمود: این شخص برادر و وصی و خلیفه من در بین شما است. سخنش را بشنوید و از او اطاعت کنید. افراد حاضر با خندههای تمسخرآمیز به پدرم ابوطالب میگفتند: به تو دستور داد تا از فرزندت حرفشنوی داشته باشی و از او اطاعت کنی![1]
2. امام حسن(ع): سلیم بن قیس هلالی نقل میکند: زمانى که امیرالمؤمنین(ع) به پسرش امام حسن(ع) وصیت مىفرمود، من حاضر بودم. امام على(ع) امام حسین(ع) و محمد(بن حنفیه) و سایر فرزندانش را با بزرگان شیعه و اهلبیتش گواه گرفت. سپس کتاب و سلاح را به امام حسن تحویل داد و فرمود: پسر عزیزم! همان طور که پیامبر(ص) به من وصیت فرمود و کتابها و سلاحش را به من سپرد به من نیز توصیه فرمود تا به تو وصیت کنم و کتابها و سلاحم را به تو بسپارم،و نیز به تو توصیه کنم تا هنگامی که مرگت فرا رسد، آنها را به برادرت حسین(ع) بسپارى. سپس به پسرش حسین(ع) رو کرد و فرمود: و رسول خدا(ص) به تو أمر کرده که آنها را به این پسرت بسپارى. سپس دست على بن الحسین(ع) را گرفت و فرمود: رسول خدا(ص) به تو امر کرده است که آنها را به پسرت محمد بن على(ع) بسپارى و از جانب پیامبر و من به او سلام برسانى.[2]
با این که این روایت، به تنهایی امامت چهار امام بعد از امیرالمؤمنین(ع) را اثبات میکند، با این حال، برای امامان دیگری که در این روایت به آنها اشاره شد، به صورت جداگانه، یک روایت خواهیم آورد.
3. امام حسین(ع): «وقتی وفات حسن بن على(ع) نزدیک شد، به امام حسین(ع) فرمود: برادرم! به تو وصیتى مىکنم، آنرا حفظ کن. هنگامی که من مردم، جنازهام را (با غسل و کفن و حنوط) آماده دفن کن. سپس مرا بر سر قبر رسول خدا(ص) ببر تا با او تجدید عهد کنم، سپس مرا به طرف قبر مادرم(س) برده و سپس مرا در بقیع دفن کن.
در ضمن بدانکه از طرف عایشه به من مصیبتى خواهد رسید ...
چون امام حسن(ع) وفات یافت در همان جا روى تابوتش گذاشتند، او را به محل مصلاى پیغمبر(ص) که بر جنازهها نماز مىخواند، بردند، امام حسین(ع) بر جنازه نماز خواند. سپس آنرا برداشته و به مسجد بردند و هنگامی که جنازه را بر سر قبر رسول خدا(ص) نگهداشته بودند، جاسوسى نزد عایشه رفت و گفت: بنى هاشم جنازه حسن را آوردهاند تا نزد پیغمبر دفن کنند، او روى استرى زین کردهاى نشست و با شتاب بیرون آمد- و او نخستین زنى بود که در اسلام بر زین نشست- و گفت: فرزند خود را از خانه من بیرون ببرید، او نباید در خانه من دفن شود و حجاب رسول خدا(ص) دریده شود...».[3]
4. امام سجاد(ع): ابی جارود از امام باقر(ع) نقل کرده است: «چون هنگام شهادت امام حسین(ع) فرا رسید، وصیتش را که در کتابى پیچیده بود، در حضور مردم، به دخترش فاطمه داد. بعد از شهادت امام حسین(ع)، فاطمه آن وصیتنامه را به برادرش على بن الحسین(ع) تحویل داد.
عرضکردم: خدایت رحمت کند، در آن وصیت چه بود؟ فرمود: آنچه فرزندان آدم از ابتداى دنیا تا آخر آن، بدان احتیاج دارند».[4]
5. امام باقر(ع): اسماعیل بن محمد از امام صادق(ع) نقل میکند: «پیش از آنکه وفات امام على بن الحسین(ع) فرا برسد، زنبیلى یا صندوقى را که نزد او بود، بیرون آورد و فرمود: اى محمد! این صندوق را ببر، پس آن را توسط چهار نفر (که چهار طرفش را گرفته بودند) بردند، وقتی آن حضرت وفات کرد، برادران امام باقر(ع) آمدند و گفتند: سهم ما را از آنچه در آن صندوق بود، به ما بده. حضرت فرمود: به خدا که چیزی از سهم شما در آن نبود. اگر از سهم شما چیزى در آن وجود داشت، پدرم آن را به من نمیداد. در آن صندوق، سلاح و کتابهای پیامبر خدا(ص) بود».[5]
6. امام صادق(ع): ابو الصباح کنانی میگوید: «امام باقر(ع) به حضرت صادق(ع) که راه میرفت نگاه کرد و فرمود: این شخص را میبینى؟ او از کسانى است که خداى عز و جل فرمود: «ما میخواهیم بر کسانی که در زمین ناتوان شمرده شدهاند منت نهیم و آنان را امام و وارثان زمین قرار دهیم».[6]
7. امام کاظم(ع): «فیض بن مختار میگوید: به امام صادق(ع) گفتم: مرا از آتش دوزخ دستگیری کن، ما بعد از شما که را داریم؟ پس ابو ابراهیم(امام کاظم) که در آن زمان، کودک بود نزد پدرش آمد. امام صادق(ع)فرمود: این شخص صاحب شما است. به او بپیوندید».[7]
8. امام رضا(ع): «حسین بن نعیم صحاف میگوید: من و هشام بن حکم و على بن یقطین در بغداد بودیم، على بن یقطبن گفت: خدمت موسى بن جعفر(ع) نشسته بودم که پسرش على(ع) وارد شد، امام فرمود: على بن یقطین! همین على، سرور اولاد من است، همانا من کنیه خودم را [ابو الحسن] به او بخشیدهام. هشام کف دست خود را به پیشانیش زد و گفت: واى بر تو چه گفتى؟!! ابن یقطین گفت: به خدا همین طور که گفتم از او شنیدم. هشام گفت: با این سخن به تو خبر داده که امر امامت پس از وى باو منتقل میشود».[8]
9. امام جواد(ع): «ابن ابی نصیر میگوید: ابن نجاشى به من گفت: امام بعد از امام تو کیست؟ من دلم میخواهد از خود او بپرسى تا بدانم. من خدمت امام رضا(ع) رسیدم و گزارش دادم. حضرت فرمود: امام، پسر من است سپس فرمود: آیا کسى بدون آنکه فرزندی داشته باشد جرأت دارد که بگوید: پسر من؟!»[9](ظاهرا این ماجرا قبل از تولد امام جواد ع رخ داده بود)
10. امام هادی(ع): «اسماعیل بن مهران میگوید: امام جواد(ع)، دو مرتبه از مدینه به بغداد رفت. هنگام سفر اول، به حضرت عرضکردم: قربانت شوم، من در این راه بر شما نگرانم، امر امامت پس از شما با کیست؟ حضرت با لبى خندان به من رو کرد و فرمود: آن غیبتى که گمان میکنى در این سال نیست، چون نوبت دوم آن حضرت را به سوى معتصم میبردند، نزدش رفتم و عرض کردم: قربانت شوم شما بیرون میروید، امر امامت پس از شما با کیست؟ حضرت به اندازهای گریست که ریشش تر شد، سپس به من رو کرد و فرمود: در این سفر باید بر من نگران بود، امر امامت پس از من با پسرم على است.».[10]
11. امام حسن عسکری(ع): «یحیی بن یسار قبری میگوید: حضرت امام هادی(ع) چهار ماه قبل از وفاتش به پسرش حسن وصیت کرد و مرا به همراه گروهی از دوستان گواه گرفت.»[11]
12. امام مهدی(عج): «عمرو اهوازی میگوید: امام حسن عسگرى پسرش را به من نشان داد و فرمود: اینست صاحب شما بعد از من.»[12]
[1]. «حَدَّثَنَا ابْنُ حُمَیْدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا سَلَمَةُ، قَالَ: حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ، عَنْ عَبْدِ الْغَفَّارِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنِ الْمِنْهَالِ بْنِ عَمْرٍو، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ نَوْفَلِ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ، قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الآیَةُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ، «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأَقْرَبِینَ»، دَعَانِی رَسُولُ اللَّهِ، فَقَالَ لِی: یَا عَلِیُّ، إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أُنْذِرَ عَشِیرَتِی الأَقْرَبِینَ، فَضِقْتُ بِذَلِکَ ذَرْعًا، وَعَرَفْتُ أَنِّی مَتَى أُبَادِیهِمْ بِهَذَا الأَمْرِ أَرَى مِنْهُمْ مَا أَکْرَهُ، فَصَمَتُّ عَلَیْهِ حَتَّى جَاءَنِی جِبْرِیلُ، فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ، إِنَّکَ إِلا تَفْعَلْ مَا تُؤْمَرُ بِهِ یُعَذِّبْکَ رَبُّکَ، فَاصْنَعْ لَنَا صَاعًا مِنْ طَعَامٍ، وَاجْعَلْ عَلَیْهِ رِجْلَ شَاةٍ، وَامْلأْ لَنَا عُسًّا مِنْ لَبَنٍ، ثُمَّ اجْمَعْ لِی بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ حَتَّى أُکَلِّمَهُمْ، وَأُبَلِّغَهُمْ مَا أُمِرْتُ بِهِ. فَفَعَلْتُ مَا أَمَرَنِی بِهِ، ثُمَّ دَعَوْتُهُمْ لَهُ، وَهُمْ یَوْمَئِذٍ أَرْبَعُونَ رَجُلا، یَزِیدُونَ رَجُلا، أَوْ یَنْقُصُونَهُ، فِیهِمْ أَعْمَامُهُ: أَبُو طَالِبٍ، وَحَمْزَةُ، وَالْعَبَّاسُ، وَأَبُو لَهَبٍ. فَلَمَّا اجْتَمَعُوا إِلَیْهِ دَعَانِی بِالطَّعَامِ الَّذِی صَنَعْتُ لَهُمْ، فَجِئْتُ بِهِ، فَلَمَّا وَضَعْتُهُ تَنَاوَلَ رَسُولُ اللَّهِ، حِذْیَةً مِنَ اللَّحْمِ، فَشَقَّهَا بِأَسْنَانِهِ، ثُمَّ أَلْقَاهَا فِی نَوَاحِی الصَّحْفَةِ، ثُمَّ قَالَ: خُذُوا بِسْمِ اللَّهِ. فَأَکَلَ الْقَوْمُ حَتَّى مَا لَهُمْ بِشَیْءٍ حَاجَةٌ، وَمَا أَرَى إِلا مَوْضِعَ أَیْدِیهِمْ، وَایْمُ اللَّهِ، الَّذِی نَفْسُ عَلِیٍّ بِیَدِهِ، وَإِنْ کَانَ الرَّجُلُ الْوَاحِدُ مِنْهُمْ لَیَأْکُلُ مَا قَدَّمْتُ لِجَمِیعِهِمْ. ثُمَّ قَالَ: اسْقِ الْقَوْمَ، فَجِئْتُهُمْ بِذَلِکَ الْعُسِّ، فَشَرِبُوا مِنْهُ، حَتَّى رُوُوا مِنْهُ جَمِیعًا، وَایْمُ اللَّهِ إِنْ کَانَ الرَّجُلُ الْوَاحِدُ مِنْهُمْ لَیَشْرَبُ مِثْلَهُ. فَلَمَّا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ، أَنْ یُکَلِّمَهُمْ، بَدَرَهُ أَبُو لَهَبٍ إِلَى الْکَلامِ، فَقَالَ: لَقَدْ مَا سَحَرَکُمْ صَاحِبُکُمْ. فَتَفَرَّقَ الْقَوْمُ، وَلَمْ یُکَلِّمْهُمْ رَسُولُ اللَّهِ، فَقَالَ: الْغَدَ یَا عَلِیُّ، إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ سَبَقَنِی إِلَى مَا قَدْ سَمِعْتَ مِنَ الْقَوْلِ، فَتَفَرَّقَ الْقَوْمُ قَبْلَ أَنْ أُکَلِّمَهُمْ. فَعُدَّ لَنَا مِنَ الطَّعَامِ بِمِثْلِ مَا صَنَعْتَ، ثُمَّ اجْمَعْهُمْ إِلَیَّ. قَالَ: فَفَعَلْتُ، ثُمَّ جَمَعْتُهُمْ، ثُمَّ دَعَانِی بِالطَّعَامِ، فَقَرَّبْتُهُ لَهُمْ، فَفَعَلَ کَمَا فَعَلَ بِالأَمْسِ، فَأَکَلُوا حَتَّى مَا لَهُمْ بِشَیْءٍ حَاجَةٌ، ثُمَّ قَالَ: اسْقِهِمْ، فَجِئْتُهُمْ بِذَلِکَ الْعُسِّ، فَشَرِبُوا حَتَّى رُوُوا مِنْهُ جَمِیعًا، ثُمَّ تَکَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ، فَقَالَ: یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، إِنِّی، وَاللَّهِ، مَا أَعْلَمُ شَابًّا فِی الْعَرَبِ جَاءَ قَوْمَهُ بِأَفْضَلَ مِمَّا قَدْ جِئْتُکُمْ بِهِ، إِنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِخَیْرِ الدُّنْیَا، وَالآخِرَةِ، وَقَدْ أَمَرَنِی اللَّهُ تَعَالَى أَنْ أَدْعُوَکُمْ إِلَیْهِ، فَأَیُّکُمْ یُؤَازِرُنِی عَلَى هَذَا الأَمْرِ، عَلَى أَنْ یَکُونَ أَخِی، وَوَصِیِّی، وَخَلِیفَتِی فِیکُمْ؟ قَالَ: فَأَحْجَمَ الْقَوْمُ عَنْهَا جَمِیعًا، وَقُلْتُ، وَإِنِّی لأَحْدَثُهُمْ سِنًّا، وَأَرْمَصُهُمْ عَیْنًا، وَأَعْظَمُهُمْ بَطْنًا، وَأَحْمَشُهُمْ سَاقًا: أَنَا یَا نَبِیَّ اللَّهِ، أَکُونُ وَزِیرَکَ عَلَیْهِ. فَأَخَذَ بِرَقَبَتِی، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ هَذَا أَخِی، وَوَصِیِّی، وَخَلِیفَتِی فِیکُمْ، فَاسْمَعُوا لَهُ، وَأَطِیعُوا. قَالَ: فَقَامَ الْقَوْمُ یَضْحَکُونَ، وَیَقُولُونَ لأَبِی طَالِبٍ: قَدْ أَمَرَکَ أَنْ تَسْمَعَ لابْنِکَ وَتُطِیعَ»؛ ابن جریر طبری، تاریخ طبری، ج 2، ص 416، ح 446، عزالدین، بیروت، چاپ اول، سال 1405ق.
[2]. «شَهِدْتُ وَصِیَّةَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع حِینَ أَوْصَى إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ ع وَ أَشْهَدَ عَلَى وَصِیَّتِهِ الْحُسَیْنَ ع وَ مُحَمَّداً وَ جَمِیعَ وُلْدِهِ وَ رُؤَسَاءَ شِیعَتِهِ وَ أَهْلَ بَیْتِهِ ثُمَّ دَفَعَ إِلَیْهِ الْکِتَابَ وَ السِّلَاحَ وَ قَالَ لِابْنِهِ الْحَسَنِ ع یَا بُنَیَّ أَمَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ أُوصِیَ إِلَیْکَ وَ أَنْ أَدْفَعَ إِلَیْکَ کُتُبِی وَ سِلَاحِی کَمَا أَوْصَى إِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ دَفَعَ إِلَیَّ کُتُبَهُ وَ سِلَاحَهُ وَ أَمَرَنِی أَنْ آمُرَکَ إِذَا حَضَرَکَ الْمَوْتُ أَنْ تَدْفَعَهَا إِلَى أَخِیکَ الْحُسَیْنِ ع ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى ابْنِهِ الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ وَ أَمَرَکَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ تَدْفَعَهَا إِلَى ابْنِکَ هَذَا ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع ثُمَّ قَالَ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ-وَ أَمَرَکَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ تَدْفَعَهَا إِلَى ابْنِکَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ أَقْرِئْهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مِنِّی السَّلَامَ»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 1، ص 297-298، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[3]. «محمد بن مسلم میگوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: لَمَّا حَضَرَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ ع الْوَفَاةُ قَالَ لِلْحُسَیْنِ ع یَا أَخِی إِنِّی أُوصِیکَ بِوَصِیَّةٍ فَاحْفَظْهَا إِذَا أَنَا مِتُّ فَهَیِّئْنِی ثُمَّ وَجِّهْنِی إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص لِأُحْدِثَ بِهِ عَهْداً ثُمَّ اصْرِفْنِی إِلَى أُمِّی ع ثُمَّ رُدَّنِی فَادْفِنِّی بِالْبَقِیعِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ سَیُصِیبُنِی مِنْ عَائِشَةَ مَا یَعْلَمُ اللَّهُ وَ النَّاسُ صَنِیعُهَا وَ عَدَاوَتُهَا لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ عَدَاوَتُهَا لَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلَمَّا قُبِضَ الْحَسَنُ ع وَ وُضِعَ عَلَى السَّرِیرِ ثُمَّ انْطَلَقُوا بِهِ إِلَى مُصَلَّى رَسُولِ اللَّهِ ص الَّذِی کَانَ یُصَلِّی فِیهِ عَلَى الْجَنَائِزِ فَصَلَّى عَلَیْهِ الْحُسَیْنُ ع وَ حُمِلَ وَ أُدْخِلَ إِلَى الْمَسْجِدِ فَلَمَّا أُوقِفَ عَلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص ذَهَبَ ذُو الْعُوَیْنَیْنِ إِلَى عَائِشَةَ فَقَالَ لَهَا إِنَّهُمْ قَدْ أَقْبَلُوا بِالْحَسَنِ لِیَدْفِنُوا مَعَ النَّبِیِّ ص فَخَرَجَتْ مُبَادِرَةً عَلَى بَغْلٍ بِسَرْجٍ فَکَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ رَکِبَتْ فِی الْإِسْلَامِ سَرْجاً فَقَالَتْ نَحُّوا ابْنَکُمْ عَنْ بَیْتِی فَإِنَّهُ لَا یُدْفَنُ فِی بَیْتِی وَ یُهْتَکُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ حِجَابُهُ فَقَالَ لَهَا الْحُسَیْنُ ع قَدِیماً هَتَکْتِ أَنْتِ وَ أَبُوکِ حِجَابَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَدْخَلْتِ عَلَیْهِ بَیْتَهُ مَنْ لَا یُحِبُّ قُرْبَهُ وَ إِنَّ اللَّهَ سَائِلُکِ عَنْ ذَلِکِ یَا عَائِشَةُ»؛ همان، ص 300.
[4]. «لَمَّا حَضَرَ الْحُسَیْنَ ع مَا حَضَرَهُ دَفَعَ وَصِیَّتَهُ إِلَى ابْنَتِهِ فَاطِمَةَ ظَاهِرَةً فِی کِتَابٍ مُدْرَجٍ فَلَمَّا أَنْ کَانَ مِنْ أَمْرِ الْحُسَیْنِ ع مَا کَانَ دَفَعَتْ ذَلِکَ إِلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قُلْتُ لَهُ فَمَا فِیهِ یَرْحَمُکَ اللَّهُ فَقَالَ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ وُلْدُ آدَمَ مُنْذُ کَانَتِ الدُّنْیَا إِلَى أَنْ تَفْنَى»؛ همان، ص 304.
[5]. «لَمَّا حَضَرَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع الْوَفَاةُ قَبْلَ ذَلِکَ أَخْرَجَ سَفَطاً أَوْ صُنْدُوقاً عِنْدَهُ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ احْمِلْ هَذَا الصُّنْدُوقَ قَالَ فَحَمَلَ بَیْنَ أَرْبَعَةٍ فَلَمَّا تُوُفِّیَ جَاءَ إِخْوَتُهُ یَدَّعُونَ مَا فِی الصُّنْدُوقِ فَقَالُوا أَعْطِنَا نَصِیبَنَا فِی الصُّنْدُوقِ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا لَکُمْ فِیهِ شَیْءٌ وَ لَوْ کَانَ لَکُمْ فِیهِ شَیْءٌ مَا دَفَعَهُ إِلَیَّ وَ کَانَ فِی الصُّنْدُوقِ سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ کُتُبُهُ»؛ همان، ص 305.
[6]. «نَظَرَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع یَمْشِی فَقَالَ تَرَى هَذَا؟ هَذَا مِنَ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِین»؛ همان، ص 306.
[7]. «عَنِ الْفَیْضِ بْنِ الْمُخْتَارِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع خُذْ بِیَدِی مِنَ النَّارِ مَنْ لَنَا بَعْدَکَ فَدَخَلَ عَلَیْهِ أَبُو إِبْرَاهِیمَ ع وَ هُوَ یَوْمَئِذٍ غُلَامٌ فَقَالَ هَذَا صَاحِبُکُمْ فَتَمَسَّکْ بِهِ»؛ همان، ص 307.
[8]. «الْحُسَیْنِ بْنِ نُعَیْمٍ الصَّحَّافِ قَالَ: کُنْتُ أَنَا وَ هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ وَ عَلِیُّ بْنُ یَقْطِینٍ بِبَغْدَادَ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ یَقْطِینٍ کُنْتُ عِنْدَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ جَالِساً فَدَخَلَ عَلَیْهِ ابْنُهُ عَلِیٌّ فَقَالَ لِی یَا عَلِیَّ بْنَ یَقْطِینٍ هَذَا عَلِیٌّ سَیِّدُ وُلْدِی أَمَا إِنِّی قَدْ نَحَلْتُهُ کُنْیَتِی فَضَرَبَ هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ بِرَاحَتِهِ جَبْهَتَهُ ثُمَّ قَالَ وَیْحَکَ کَیْفَ قُلْتَ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ یَقْطِینٍ سَمِعْتُ وَ اللَّهِ مِنْهُ کَمَا قُلْتُ فَقَالَ هِشَامٌ أَخْبَرَکَ أَنَّ الْأَمْرَ فِیهِ مِنْ بَعْدِهِ»؛ همان، ص 311.
[9]. «عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ قَالَ: قَالَ لِیَ ابْنُ النَّجَاشِیِّ مَنِ الْإِمَامُ بَعْدَ صَاحِبِکَ فَأَشْتَهِی أَنْ تَسْأَلَهُ حَتَّى أَعْلَمَ فَدَخَلْتُ عَلَى الرِّضَا ع فَأَخْبَرْتُهُ قَالَ فَقَالَ لِی الْإِمَامُ ابْنِی ثُمَّ قَالَ هَلْ یَتَجَرَّأُ أَحَدٌ أَنْ یَقُولَ ابْنِی وَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ»؛ همان، ص 320.
[10]. «عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: لَمَّا خَرَجَ أَبُو جَعْفَرٍ ع مِنَ الْمَدِینَةِ إِلَى بَغْدَادَ فِی الدَّفْعَةِ الْأُولَى مِنْ خَرْجَتَیْهِ قُلْتُ لَهُ عِنْدَ خُرُوجِهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ فِی هَذَا الْوَجْهِ فَإِلَى مَنِ الْأَمْرُ بَعْدَکَ فَکَرَّ بِوَجْهِهِ إِلَیَّ ضَاحِکاً وَ قَالَ لَیْسَ الْغَیْبَةُ حَیْثُ ظَنَنْتَ فِی هَذِهِ السَّنَةِ فَلَمَّا أُخْرِجَ بِهِ الثَّانِیَةَ إِلَى الْمُعْتَصِمِ صِرْتُ إِلَیْهِ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنْتَ خَارِجٌ فَإِلَى مَنْ هَذَا الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِکَ فَبَکَى حَتَّى اخْضَلَّتْ لِحْیَتُهُ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ فَقَالَ عِنْدَ هَذِهِ یُخَافُ عَلَیَّ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِی إِلَى ابْنِی عَلِیٍّ»؛ همان، ص 323.
[11]. «عَنْ یَحْیَى بْنِ یَسَارٍ الْقَنْبَرِیِّ قَالَ: أَوْصَى أَبُو الْحَسَنِ ع إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ قَبْلَ مُضِیِّهِ بِأَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ وَ أَشْهَدَنِی عَلَى ذَلِکَ وَ جَمَاعَةً مِنَ الْمَوَالِی»؛ همان، ص 325.
[12]. «عَنْ عَمْرٍو الْأَهْوَازِیِّ قَالَ: أَرَانِی أَبُو مُحَمَّدٍ ابْنَهُ وَ قَالَ هَذَا صَاحِبُکُمْ مِنْ بَعْدِی.»؛ همان، ص 328.