کد سایت
fa46126
کد بایگانی
56756
نمایه
زندگینامه عبدالله بن عمر
برچسب
امام علی|زندگی نامه|عبدالله بن عمر
خلاصه پرسش
عبدالله بن عمر که بود؟ آیا او با امام علی(ع) مخالفت کرد؟
پرسش
آیا فرزند عمر «عبدالله بن عمر» در حوادث تاریخی دوران خلافت عثمان و حکومت حضرت علی(ع) تأثیرگذار بود؟ یا پس از مرگ پدر از سیاست فاصله گرفت؟
پاسخ اجمالی
عبد الله بن عمر(فرزند خلیفه دوم) پیش از رسیدن به سن تکلیف، مسلمان شد و پیامبر اسلام(ص) به جهت سن کمش به وی اجازه حضور در جنگ «بدر» و «احد» نداد. جنگ خندق اولین حضور عبدالله در غزوات پیامبر بود. بعد از مرگ عثمان، عبدالله با امام علی(ع) بیعت نکرد. با این حال، در صف مخالفان ایشان نیز نبود. او به هیچوجه از مخالفان امام حمایت نکرد، بلکه آنها را جهت چنین مخالفتی سرزنش میکرد. بر اساس برخی نقلها او در اواخر عمرش، از اینکه از امام علی(ع) حمایت نکرد و در کنار ایشان نجنگید، پشیمان شد.
در مجموع میتوان عبدالله را چنین ارزیابی کرد؛ عبدالله در مقام عمل و فتوا محتاطانه برخورد میکرد و از قضاوت نیز فراری بود. وی تلاش بسیار داشت در همان مکانهایی که پیامبر(ص) نماز خوانده، نماز بخواند تا به برکت پیامبر(ص) ثواب بیشتری را درک کند.
عبدالله را میتوان شخصیتی غیر سیاسی دانست که بیشتر به دنبال عبادتهای فردی بود و البته دوری او از سیاست شاید به دلیل آن بود که او توان و زیرکی لازم را در این زمینه در خود نمیدید.
در مجموع میتوان عبدالله را چنین ارزیابی کرد؛ عبدالله در مقام عمل و فتوا محتاطانه برخورد میکرد و از قضاوت نیز فراری بود. وی تلاش بسیار داشت در همان مکانهایی که پیامبر(ص) نماز خوانده، نماز بخواند تا به برکت پیامبر(ص) ثواب بیشتری را درک کند.
عبدالله را میتوان شخصیتی غیر سیاسی دانست که بیشتر به دنبال عبادتهای فردی بود و البته دوری او از سیاست شاید به دلیل آن بود که او توان و زیرکی لازم را در این زمینه در خود نمیدید.
پاسخ تفصیلی
عبد الله بن عمر بن خطاب بن نفیل قرشی،[1] در سال سوم بعثت به دنیا آمد[2] و در حالیکه هنوز بالغ نشده بود، اسلام اختیار کرد.[3] او فرزند خلیفه دوم و برادر تنی حفصه همسر پیامبر(ص) بود که مادرشان زینب دختر مظعون بن حبیب جمحیّ نام داشت.[4] عبد الله از افرادی بود که درخواست شرکت در جنگ بدر را داشت، اما پیامبر(ص) به جهت کمی سن، به وی اجازه شرکت در نبرد نداد.
همین واقعه در جنگ احد نیز اتفاق افتاد و او نتوانست در احد شرکت کند تا اینکه در جنگ خندق اولین حضور عبدالله در جنگهای اسلامی شکل گرفت.[5]
عبدالله تلاش در احتیاط نموده و به همین دلیل در فتوا محتاط بود.[6] او همچنین از قضاوت فراری بود و هنگامی که عثمان به او این منصب را پیشنهاد کرد، به شدت بر علیه قضاوت سخن گفته و از پذیرش این مقام، سرباز زد.[7]
عبدالله سعی میکرد تمام عبادات فردی که پیامبر(ص) انجام داده را انجام دهد. اما در زمینه وظایف و رویکردهای اجتماعی چنین عملکردی از خود نشان نمیداد.
او در سفر، به همان منزلگاههایی که پیامبر(ص) در آن استراحت میکرد، رفته و تلاش بسیار داشت تا در همان مکانهایی که پیامبر(ص) نماز خوانده، نماز بخواند تا به برکت حضرتشان، پاداش بیشتری نصیب او شود. این اصرار تا اندازهای بود که نقل شده است؛ چون پیامبر(ص) زیر درختی نماز خوانده بود، عبدالله متعهد شد تا به آن درخت آب داده و از خشکشدنش جلوگیری کند تا بتواند زیر همان درخت نماز بخواند.[8]
عبدالله از هیچکس حتی افرادی که قبولشان داشت، تقاضای پول نمیکرد، با این حال هدیه هیچ حاکمی را نیز رد نکرده و تمام هدایا را میپذیرفت.
«عبد العزیز بن هارون براى عبدالله نامه نوشت که نیازهاى خود را براى من بنویس.
عبدالله در پاسخ نوشت: شنیدم پیامبر(ص) میفرمود: نخست به کسانى که از عائله تو هستند بپرداز! و میفرمود: دست بالاتر بهتر از دست زیرین است، و من دست بالا را دست بخشنده و دست پایین را دست سؤالکننده میدانم و از تو چیزى مطالبه نمیکنم، در عین حال روزیاى را که خداوند از سوى تو به من برساند برنمیگردانم».[9]
بعد از قتل عثمان، برخی – از جمله مروان بن حکم - به او پیشنهاد خلافت دادند(البته شاید این نوع پیشنهادات، جدی نبوده و یا برای سوء استفاده از او بود).
عبدالله گفت: در این صورت مردم چه نظری خواهند داشت؟! مروان گفت: میان ما و مخالفان جنگ خواهد بود.
عبدالله: به خدا قسم! اگر همگان بر بیعت با من متفق شوند جز اهل فدک (یعنی جمعیت ناچیزی از مسلمانان) من خلافت را نخواهم پذیرفت و با مخالفان جنگ نمیکنم.[10]
در تاریخ این نوع گفتارها که اگر دو نفر مخالف باشند نیز خلیفه نمیشوم از عبدالله بسیار نقل شده است.[11]
در کل میتوان عبدالله را شخصیتی غیر سیاسی دانست که بیشتر به دنبال عبادات فردی بود و در خود توانایی ورود در مسائل اجتماعی را نمیدید و به همین دلیل، امام علی(ع) در گفتاری عبدالله بن عمر را شخصیتی ضعیف مینامد.[12]
معاویه نیز در وصیت خود به یزید در مورد عبدالله میگوید: «...اما فرزند عمر که او عبادت و پارسایى را پیشه خود نموده و اگر تمام مردم با تو بیعت کنند او بعد از همه و آخرین کسى خواهد بود که با تو بیعت میکند».[13] در این گفتار، معاویه، بیخطر بودن عبدالله را به یزید گوشزد میکند.
عبدالله بن عمر و امام علی(ع)
عبدالله از افرادی بود که با امام علی(ع) بیعت نکرد. گویند وقتی امام به خلافت برگزیده شد، عمار یاسر نزد حضرتشان آمده و عرضه داشت: اجازه دهید تا نزد عبدالله بن عمر رفته و با او سخن گویم. شاید با ما همراه شود. این درخواست با پاسخ مثبت امام علی(ع) مواجه شد.
عمار نزد عبدالله رفته و به او گفت: ابو عبد الرحمن! مهاجران و انصار با على بیعت کردند. مردم کسى را برگزیدهاند که اگر او را بر تو برترى دهیم، تو را به خشم نمیآورد. و اگر تو را بر او برترى دهیم تو را خشنود نمیکند. تو به کار بردن شمشیر علیه اهل نماز را ناپسند میدارى ... على هیچیک از اهل نماز را تا کنون نکشته است تا لازم آید که او را قاتل بدانیم.
عبدالله گفت: ابو یقظان! پدرم انجمن شورا را تشکیل داد، [و آنان افرادی بودند که] رسول خدا(ص) هنگام وفات، از آنان خشنود بود. در آن میان، على به خلافت از همه سزاوارتر بود. به خدا سوگند، دوست نمیدارم دنیا و آنچه در آن است از آنِ من باشد و در مقابل آن، دشمنى على را چه آشکار و چه پنهان در دل داشته باشم.[14]
البته او با این حال از بیعت با امام علی خودداری کرد!!
اما بیعت نکردنش به این معنا نبود که او مانند برخی در صف مخالفان قرار گرفت؛ زیرا عبدالله به هیچوجه از مخالفان امام حمایت نکرد، بلکه آنها را جهت رودررویی با امام سرزنش میکرد.
عبدالله در نامهای به معاویه میگوید: «اندیشهای که تو را در مورد من به طمع انداخته، همان اندیشهای است که چنین وضعیتى را براى تو رقم زده است.
تو گویا گمان میبری که على و مهاجرین و انصار را رها کرده و به تو میپیوندم!
اینکه گفتى من على را سرزنش کرده و با او مخالفت کردم، (حدس بزن) شاید من مانند على نباشم، نه در اسلام و نه در هجرت و نه در مبارزه با مشرکان و نه در جایگاهش نزد پیامبر! لکن حادثهای رخ داده که توصیهای از پیامبر(ص) در این زمینه به خاطر ندارم پس به ناچار، بیطرفی را برگزیدم و با خود گفتم اگر این راه هدایت باشد، حداکثر آنکه ثوابی نصیبم نشود و اگر راه گمراهی باشد،(با این بیطرفی) از شرّی خلاصی یافتهام. بر این اساس، تو دیگر در پی من مباش!».[15]
امام علی(ع) نیز در جواب شخصی که گفت من هم مانند عبدالله بن عمر کناره میگیرم، فرمود: «عبد اللّه بن عمر نه حق را یارى، و نه باطل را نابود کرد».[16]
با این وجود ابن عمر با یزید بیعت کرده و بر خلاف احتیاط عمل نمود! و نیز امام حسین(ع) را از قیام بازداشت[17] و به نقلی پس از اعدام عبدالله بن زبیر توسط حجاج، از ترس جان نزد حجاج رفته و خواستار بیعت شد، حجاج پای خود را جلو آورده و گفت دستم مشغول است با پایم بیعت کن.[18]
البته بر اساس برخی نقلها؛ عبدالله در اواخر عمرش از اینکه از حضرت علی(ع) حمایت نکرد، پشیمان و ناراحت بود و میگفت: «بر هیچیک از کارهای خود پشیمان نیستم، مگر اینکه در کنار علی(ع) در مقابل فتنهگران نجنگیدم».[19]
در نهایت عبدالله بن عمر در سال هفتاد و سوم هجری در مکه از دنیا رفت و در همانجا به خاک سپرده شد.[20]
همین واقعه در جنگ احد نیز اتفاق افتاد و او نتوانست در احد شرکت کند تا اینکه در جنگ خندق اولین حضور عبدالله در جنگهای اسلامی شکل گرفت.[5]
عبدالله تلاش در احتیاط نموده و به همین دلیل در فتوا محتاط بود.[6] او همچنین از قضاوت فراری بود و هنگامی که عثمان به او این منصب را پیشنهاد کرد، به شدت بر علیه قضاوت سخن گفته و از پذیرش این مقام، سرباز زد.[7]
عبدالله سعی میکرد تمام عبادات فردی که پیامبر(ص) انجام داده را انجام دهد. اما در زمینه وظایف و رویکردهای اجتماعی چنین عملکردی از خود نشان نمیداد.
او در سفر، به همان منزلگاههایی که پیامبر(ص) در آن استراحت میکرد، رفته و تلاش بسیار داشت تا در همان مکانهایی که پیامبر(ص) نماز خوانده، نماز بخواند تا به برکت حضرتشان، پاداش بیشتری نصیب او شود. این اصرار تا اندازهای بود که نقل شده است؛ چون پیامبر(ص) زیر درختی نماز خوانده بود، عبدالله متعهد شد تا به آن درخت آب داده و از خشکشدنش جلوگیری کند تا بتواند زیر همان درخت نماز بخواند.[8]
عبدالله از هیچکس حتی افرادی که قبولشان داشت، تقاضای پول نمیکرد، با این حال هدیه هیچ حاکمی را نیز رد نکرده و تمام هدایا را میپذیرفت.
«عبد العزیز بن هارون براى عبدالله نامه نوشت که نیازهاى خود را براى من بنویس.
عبدالله در پاسخ نوشت: شنیدم پیامبر(ص) میفرمود: نخست به کسانى که از عائله تو هستند بپرداز! و میفرمود: دست بالاتر بهتر از دست زیرین است، و من دست بالا را دست بخشنده و دست پایین را دست سؤالکننده میدانم و از تو چیزى مطالبه نمیکنم، در عین حال روزیاى را که خداوند از سوى تو به من برساند برنمیگردانم».[9]
بعد از قتل عثمان، برخی – از جمله مروان بن حکم - به او پیشنهاد خلافت دادند(البته شاید این نوع پیشنهادات، جدی نبوده و یا برای سوء استفاده از او بود).
عبدالله گفت: در این صورت مردم چه نظری خواهند داشت؟! مروان گفت: میان ما و مخالفان جنگ خواهد بود.
عبدالله: به خدا قسم! اگر همگان بر بیعت با من متفق شوند جز اهل فدک (یعنی جمعیت ناچیزی از مسلمانان) من خلافت را نخواهم پذیرفت و با مخالفان جنگ نمیکنم.[10]
در تاریخ این نوع گفتارها که اگر دو نفر مخالف باشند نیز خلیفه نمیشوم از عبدالله بسیار نقل شده است.[11]
در کل میتوان عبدالله را شخصیتی غیر سیاسی دانست که بیشتر به دنبال عبادات فردی بود و در خود توانایی ورود در مسائل اجتماعی را نمیدید و به همین دلیل، امام علی(ع) در گفتاری عبدالله بن عمر را شخصیتی ضعیف مینامد.[12]
معاویه نیز در وصیت خود به یزید در مورد عبدالله میگوید: «...اما فرزند عمر که او عبادت و پارسایى را پیشه خود نموده و اگر تمام مردم با تو بیعت کنند او بعد از همه و آخرین کسى خواهد بود که با تو بیعت میکند».[13] در این گفتار، معاویه، بیخطر بودن عبدالله را به یزید گوشزد میکند.
عبدالله بن عمر و امام علی(ع)
عبدالله از افرادی بود که با امام علی(ع) بیعت نکرد. گویند وقتی امام به خلافت برگزیده شد، عمار یاسر نزد حضرتشان آمده و عرضه داشت: اجازه دهید تا نزد عبدالله بن عمر رفته و با او سخن گویم. شاید با ما همراه شود. این درخواست با پاسخ مثبت امام علی(ع) مواجه شد.
عمار نزد عبدالله رفته و به او گفت: ابو عبد الرحمن! مهاجران و انصار با على بیعت کردند. مردم کسى را برگزیدهاند که اگر او را بر تو برترى دهیم، تو را به خشم نمیآورد. و اگر تو را بر او برترى دهیم تو را خشنود نمیکند. تو به کار بردن شمشیر علیه اهل نماز را ناپسند میدارى ... على هیچیک از اهل نماز را تا کنون نکشته است تا لازم آید که او را قاتل بدانیم.
عبدالله گفت: ابو یقظان! پدرم انجمن شورا را تشکیل داد، [و آنان افرادی بودند که] رسول خدا(ص) هنگام وفات، از آنان خشنود بود. در آن میان، على به خلافت از همه سزاوارتر بود. به خدا سوگند، دوست نمیدارم دنیا و آنچه در آن است از آنِ من باشد و در مقابل آن، دشمنى على را چه آشکار و چه پنهان در دل داشته باشم.[14]
البته او با این حال از بیعت با امام علی خودداری کرد!!
اما بیعت نکردنش به این معنا نبود که او مانند برخی در صف مخالفان قرار گرفت؛ زیرا عبدالله به هیچوجه از مخالفان امام حمایت نکرد، بلکه آنها را جهت رودررویی با امام سرزنش میکرد.
عبدالله در نامهای به معاویه میگوید: «اندیشهای که تو را در مورد من به طمع انداخته، همان اندیشهای است که چنین وضعیتى را براى تو رقم زده است.
تو گویا گمان میبری که على و مهاجرین و انصار را رها کرده و به تو میپیوندم!
اینکه گفتى من على را سرزنش کرده و با او مخالفت کردم، (حدس بزن) شاید من مانند على نباشم، نه در اسلام و نه در هجرت و نه در مبارزه با مشرکان و نه در جایگاهش نزد پیامبر! لکن حادثهای رخ داده که توصیهای از پیامبر(ص) در این زمینه به خاطر ندارم پس به ناچار، بیطرفی را برگزیدم و با خود گفتم اگر این راه هدایت باشد، حداکثر آنکه ثوابی نصیبم نشود و اگر راه گمراهی باشد،(با این بیطرفی) از شرّی خلاصی یافتهام. بر این اساس، تو دیگر در پی من مباش!».[15]
امام علی(ع) نیز در جواب شخصی که گفت من هم مانند عبدالله بن عمر کناره میگیرم، فرمود: «عبد اللّه بن عمر نه حق را یارى، و نه باطل را نابود کرد».[16]
با این وجود ابن عمر با یزید بیعت کرده و بر خلاف احتیاط عمل نمود! و نیز امام حسین(ع) را از قیام بازداشت[17] و به نقلی پس از اعدام عبدالله بن زبیر توسط حجاج، از ترس جان نزد حجاج رفته و خواستار بیعت شد، حجاج پای خود را جلو آورده و گفت دستم مشغول است با پایم بیعت کن.[18]
البته بر اساس برخی نقلها؛ عبدالله در اواخر عمرش از اینکه از حضرت علی(ع) حمایت نکرد، پشیمان و ناراحت بود و میگفت: «بر هیچیک از کارهای خود پشیمان نیستم، مگر اینکه در کنار علی(ع) در مقابل فتنهگران نجنگیدم».[19]
در نهایت عبدالله بن عمر در سال هفتاد و سوم هجری در مکه از دنیا رفت و در همانجا به خاک سپرده شد.[20]
[1]. ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق: بجاوی، علی محمد، ج 3، ص 950، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، 1412ق.
[2]. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق: عبد الموجود، عادل احمد، معوض، علی محمد، ج 4، ص 156، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1415ق.
[3]. الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 3، ص 950.
[4]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 3، ص 236، بیروت، دار الفکر، 1409ق.
[5]. الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 3، ص 950.
[6]. همان، ص 951.
[7]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 9، ص 4، بیروت، دار الفکر، 1407ق.
[8]. اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 3، ص 237.
[9]. ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 4، ص 112، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1418ق.
[10]. الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 3، ص 952.
[11]. الطبقات الکبرى، ج 4، ص 113.
[12]. ابن قتیبه دینوری، عبد الله بن مسلم، الامامة و السیاسة، تحقیق: شیری، علی، ج 1، ص 72 – 73، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، 1410ق.
[13]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 6، بیروت، دار صادر، 1385ق.
[14]. الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 72 – 73.
[15]. ابن اعثم کوفی، احمد بن اعثم، الفتوح، تحقیق: شیری، علی، ج 2، ص 529، بیروت، دار الاضواء، 1411ق.
[16]. شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق: صبحی صالح، ص 521، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[17]. طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 5، ص 343، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387ق.
[18]. شوشتری، نور الله، الصوارم المُهرقة فی نقد الصواعق المُحرقة، ص 96، مطبة النهضة، تهران، چاپ اول، 1367ق.
[19]. همان.
[20]. الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 3، ص 952.