کد سایت
fa54796
کد بایگانی
67405
نمایه
شبهه اعتبار کتاب مقدس به اعتبار مخاطب آن
طبقه بندی موضوعی
شبهه شناسی
خلاصه پرسش
فهم دین و حقیقت توسط عقل چگونه اتفاق میافتد؟
پرسش
یکی از مستشرقین میگوید یک متن ممکن است برای فرد یا گروهی کتاب مقدس باشد و برای گروهی دیگر صرفاً یک متن یا کتاب عادی باشد؛ یعنی این مستشرق اعتبار کتاب مقدس را به مخاطب آن میدهد، نه محتوا و مصدر. به این شبهه چه پاسخی میتوان داد؟
پاسخ اجمالی
در مورد فهم دین توسط عقل، دو مکتب «مطلقگرایی» و «نسبیگرایی» وجود دارد.
نسبیگرایان بر این باورند که صور و ماهیات اشیاء، به صورت مطلق و دست نخورده پا به ذهن انسان نمینهند، بلکه از دو عامل اثر میپذیرند: یکى شرایط زمانى و مکانى مدرِک و دیگری دستگاه ادراکى او.
این نظریه بر این پایه استوار است که حقیقت خارجى هیچگاه چنانکه هست، به ذهن نمیآید و در مسیر انتقال به مغز، با صدها تأثیر و تأثّر مواجه میشود. فهم مطلق هر واقعیّتى تنها آنگاه ممکن مىشود که همه اسرار جهان آشکار گردد.
در مقام رد این نظریه باید گفت؛ دستآورد این اندیشه چیزی جز شکّاکیّت و نسبیّتگرایى نیست، همچنین خصیصه ذاتى علم این است که هرگز نسبیّت و زمان و مکان نمیپذیرد؛ لذا تحولات نفسانی برای عالم است، نه علم او.
نسبیگرایان بر این باورند که صور و ماهیات اشیاء، به صورت مطلق و دست نخورده پا به ذهن انسان نمینهند، بلکه از دو عامل اثر میپذیرند: یکى شرایط زمانى و مکانى مدرِک و دیگری دستگاه ادراکى او.
این نظریه بر این پایه استوار است که حقیقت خارجى هیچگاه چنانکه هست، به ذهن نمیآید و در مسیر انتقال به مغز، با صدها تأثیر و تأثّر مواجه میشود. فهم مطلق هر واقعیّتى تنها آنگاه ممکن مىشود که همه اسرار جهان آشکار گردد.
در مقام رد این نظریه باید گفت؛ دستآورد این اندیشه چیزی جز شکّاکیّت و نسبیّتگرایى نیست، همچنین خصیصه ذاتى علم این است که هرگز نسبیّت و زمان و مکان نمیپذیرد؛ لذا تحولات نفسانی برای عالم است، نه علم او.
پاسخ تفصیلی
در مورد فهم حقیقت توسط عقل، دو مکتب اصلی وجود دارد:
الف) مطلقگرایی: مطلقگرایان گروهی هستند که معتقدند واقعیّات همانطوری که در جهان خارج از ذهن وجود دارند، به ذهن میآیند و ذهن آدمى در آنها دخل و تصرّف نمیکند. در باور مطلقگرایان، علم داراى طبیعت واقعنمایى است و تأثیر ذهن و شرایط مادّى بر ادراک انسان، حالت استثنایى دارد.
ب) نسبیگرایی: گروهی دیگر واقعنمایى علم را نسبى میدانند و بر این باورند که صور و ماهیات اشیاء، به صورت مطلق و دست نخورده پا به ذهن انسان نمینهند، بلکه از دو عامل اثر میپذیرند: یکى شرایط زمانى و مکانى مدرِک و دیگری دستگاه ادراکى او است. این نظریه به نسبیّت معرفت معروف است؛ نسبى بودن فهم انسان، به این معنا که منکر مطلق واقعیّت است و یا منکر توانایى انسان براى نیل به واقعیّت است.[1]
نسبیگرایان بر این گمان هستند که وجود ذهنى، صورت موجود خارجى نیست؛ بلکه صورت رمزى آن است؛ زیرا صورت باید به تمام و کمال با واقع مطابق باشد؛ چنانکه اگر به خارج راه یابد، همان عین خارجى باشد؛ در حالیکه در رمز، به اندک مشابهتى بسنده میکند. کیفیّت ظهور و بروز آنچه بر ما معلوم میشود - افزون بر عوامل خارجى- به کیفیّت عمل اعصاب ما نیز وابسته است؛ از اینرو، ممکن نیست که اشیاء به گونه دست نخورده بر قواى ادراکى ما ظاهر شوند و بدین سان، این اشیاء در همان حال که حقیقت هستند، نسبى هستند.[2]
دلیل نسبیگرایان
قائلین نظریّه نسبیّت معرفت براى نظریّه خویش دلایلى دارند که برخى از آنها عبارتاند از:
1. انسان موجودی مادّى است. اندیشه او نیز واقعیّتى مادّى است که از گذر ابزارهاى مادّى معیّنى در داد و ستد با جهان خارج حاصل میشود.
پدیده معرفتى در مسیر انتقال به مغز، با صدها تأثیر و تأثّر مواجه میشود و تحوّلها و دگرگونیهایى میپذیرد که با شرایط مادّى عنصر منتقلشونده و محیط و مسیر حرکت آن تناسب دارد.
بدین ترتیب، آنچه در فرآیند معرفتى تحقّق میپذیرد، همواره پدیدهاى نسبى است که تحت تأثیر محیط شکلگیرى خود است. تغییر دائم محیط علمى و عنصر زمان، خصلت عصرى بودن را نیز به معرفت پیشکش میکند.[3]
2. اندیشه بشرى چیزى جز توسعه فرضیّههاى گذشته نیست. بنابراین، دانش نو، پیش از ورود به فضاى فهم انسان، در قالب پیشفرضهاى گذشته، سازمان مییابد. در حقیقت، فهم، چیزى جز بازسازى یافتههاى جدید نیست. پس یافتهها و فراوردههاى علمى، هرگز متن حقیقت خارجى نیستند. به عبارت دیگر، حقیقت خارجى هیچگاه چنانکه هست، به ذهن نمیآید. علم، نتیجه ترکیب دانستههاى درونى و دادههاى بیرونى و متناسب با پیشفرضهاى عالِم است؛ لذا قالبهاى ذهنى، پایدار و استوار نیستند و در زمانهاى مختلف، گونههاى متفاوت مییابند.[4]
3. علوم پیشین با دریافت دانشهاى پسین دگرگون میشوند؛ از اینرو، شناخت هر کس متناسب با مجهولات او است؛ لذا فهم مطلق هر واقعیّتى تنها آنگاه ممکن میشود که همه اسرار جهان آشکار گردد. تا اسرار جهان و همه مجهولات آدمى کشف نگردند، هیچیک از معارف و علوم به گونه مطلق اعتمادپذیر نیستند.[5]
نقد نظریه نسبی گرایانه
نظریه نسبی بودن علوم دارای اشکالات متعددی است که به برخی از آنها اشاره میکنیم.[6]
1. دستآورد اندیشه نظریّه نسبیّت معرفت، چیزی جز شکّاکیّت و نسبیّتگرایى نیست؛ زیرا اگر معرفت بشرى را نسبى بشماریم، دیگر نمیتوانیم به حکایتگرى گزارههاى علمى از واقعیّت اعتماد کنیم؛ چه معرفت بشرى را پدیده جدید مادّى و حاصل ترکیب خصوصیّات ذهن با واقعیّتهاى خارجى بدانیم و چه پدیدهاى متناسب با داشتههاى پیشین و دادههاى پسین.
بنابر این نظریّه هیچ حکمى از احکام شریعت به فهم آدمى نمیرسد و هیچ گویندهاى، مراد خویش را به شنونده نمیفهماند. آنچه گوینده میگوید، پیش از رسیدن به شنونده، بارها دگرگون میشود و اگر به سلامت به منزل رسد، تنها در نظام معرفتى شخصى معیّن معنا میدهد. بدین سان، روشن میشود که برآیند این نظریّه جز شکّاکیّت و انکار شناخت نیست.[7]
2. خصیصه ذاتى علم این است که هرگز نسبیّت و زمان و مکان نمیپذیرد و نمیتوان حکایت علم را از واقعیّت در شرایط و زمانهاى گوناگون، مختلف پنداشت؛ یعنی نمیتوان گفت که علم به یک واقعیت خاص، نسبت به یک شرایط و در یک زمان به یک گونه است و در شرائط و زمان دیگر به گونه دیگری است.
به عنوان نمونه، علم به سنت ثابت پیامبران هیچگونه تغییری نمیپذیرد و اگر تغییری در آن ایجاد شود، در واقع آن دانسته از بین رفته است و تبدیل به جهلی بسیط یا مرکب شده است.[8]
3. ظهور هر جمله و مفهوم هر قضیه در زمانها و شرایط، مختلف باشد، این اشکال را به وجود میآورد که ما به کدام فهم میتوانیم اطمینان کنیم و کدام مفهوم را مطابق با واقع بدانیم؟[9]
4. تحول در نفس علم انجام نمیشود، بلکه تحولات نفسانی عالم است که در طی مراتب دانش و با گذر از مقدمات علمی خاص و بر اساس نظم مشخص حاصل میشود.[10]
5. طرفداران نظریّه نسبیت معرفت، از پارهاى مبادى علوم جزئى براى اثبات نظریّه خود سود میبرند؛ امّا هیچیک از آنها نسبى بودن فهم را نتیجه نمیدهد. در یکى از دلیلها، از فعل و انفعال مادّى سخن رفته است که همزمان با وجود یافتن علم در دستگاه عصبى انسان رخ میدهد. در دلیلى دیگر از عوامل اجتماعى و روانى یاد شده است که در پدید آمدن علوم متناسب با خود، دخیل هستند و علوم دیگر را برنمیتابند. این مقدّمات، هر چند از امور مشهودند و در علوم تبیین مىگردند، امّا زمینههاى فهم انسانى هستند، نه خود آن.
توضیح آنکه نفس انسان، از جهان طبیعت نشأت گرفته و با حرکت جوهرى، مراحل گوناگون تکامل را طى میکند تا به مقامات عالى روحانى دست یابد و تا به تجرّد نرسد، با مادّه در ارتباط است و از تحصیل مقامات جدید باز نمیایستد. این حرکت مستمر- که تحت تأثیر عوامل گوناگون است و با اشکال و صور گوناگون ظاهر میشود- زمینه پدید آمدن کمالات علمى را نیز فراهم میسازد.
انسان ناگزیر است که براى رسیدن به هر دانشى، از قوّه متناسب بهره گیرد؛ مثلاً براى پارهاى دانشها از قوّه باصره سود میجوید و براى پارهاى دیگر، از قوّه سامعه و .... نیازهاى فردى و اجتماعى و انگیزههاى مرتبط با آنها نیز از شرایط بایسته تحصیل علوم گوناگوناند. بنابراین، آنچه در متن زمان جاى دارد و عصرى و تاریخى است و آنچه متناسب با شرایط دگرگونى مییابد و تغییر میکند و نسبى است، تلاشها و حرکتهاى علمى است؛ امّا چون انسان به مطلوب میرسد، از تاریخ میگذرد و به حقیقتى ثابت دست مییابد که بر زمان و مکان فائق است و از تغییر و تحوّل فارغ است و آن، همان علم و معرفت است.[11]
الف) مطلقگرایی: مطلقگرایان گروهی هستند که معتقدند واقعیّات همانطوری که در جهان خارج از ذهن وجود دارند، به ذهن میآیند و ذهن آدمى در آنها دخل و تصرّف نمیکند. در باور مطلقگرایان، علم داراى طبیعت واقعنمایى است و تأثیر ذهن و شرایط مادّى بر ادراک انسان، حالت استثنایى دارد.
ب) نسبیگرایی: گروهی دیگر واقعنمایى علم را نسبى میدانند و بر این باورند که صور و ماهیات اشیاء، به صورت مطلق و دست نخورده پا به ذهن انسان نمینهند، بلکه از دو عامل اثر میپذیرند: یکى شرایط زمانى و مکانى مدرِک و دیگری دستگاه ادراکى او است. این نظریه به نسبیّت معرفت معروف است؛ نسبى بودن فهم انسان، به این معنا که منکر مطلق واقعیّت است و یا منکر توانایى انسان براى نیل به واقعیّت است.[1]
نسبیگرایان بر این گمان هستند که وجود ذهنى، صورت موجود خارجى نیست؛ بلکه صورت رمزى آن است؛ زیرا صورت باید به تمام و کمال با واقع مطابق باشد؛ چنانکه اگر به خارج راه یابد، همان عین خارجى باشد؛ در حالیکه در رمز، به اندک مشابهتى بسنده میکند. کیفیّت ظهور و بروز آنچه بر ما معلوم میشود - افزون بر عوامل خارجى- به کیفیّت عمل اعصاب ما نیز وابسته است؛ از اینرو، ممکن نیست که اشیاء به گونه دست نخورده بر قواى ادراکى ما ظاهر شوند و بدین سان، این اشیاء در همان حال که حقیقت هستند، نسبى هستند.[2]
دلیل نسبیگرایان
قائلین نظریّه نسبیّت معرفت براى نظریّه خویش دلایلى دارند که برخى از آنها عبارتاند از:
1. انسان موجودی مادّى است. اندیشه او نیز واقعیّتى مادّى است که از گذر ابزارهاى مادّى معیّنى در داد و ستد با جهان خارج حاصل میشود.
پدیده معرفتى در مسیر انتقال به مغز، با صدها تأثیر و تأثّر مواجه میشود و تحوّلها و دگرگونیهایى میپذیرد که با شرایط مادّى عنصر منتقلشونده و محیط و مسیر حرکت آن تناسب دارد.
بدین ترتیب، آنچه در فرآیند معرفتى تحقّق میپذیرد، همواره پدیدهاى نسبى است که تحت تأثیر محیط شکلگیرى خود است. تغییر دائم محیط علمى و عنصر زمان، خصلت عصرى بودن را نیز به معرفت پیشکش میکند.[3]
2. اندیشه بشرى چیزى جز توسعه فرضیّههاى گذشته نیست. بنابراین، دانش نو، پیش از ورود به فضاى فهم انسان، در قالب پیشفرضهاى گذشته، سازمان مییابد. در حقیقت، فهم، چیزى جز بازسازى یافتههاى جدید نیست. پس یافتهها و فراوردههاى علمى، هرگز متن حقیقت خارجى نیستند. به عبارت دیگر، حقیقت خارجى هیچگاه چنانکه هست، به ذهن نمیآید. علم، نتیجه ترکیب دانستههاى درونى و دادههاى بیرونى و متناسب با پیشفرضهاى عالِم است؛ لذا قالبهاى ذهنى، پایدار و استوار نیستند و در زمانهاى مختلف، گونههاى متفاوت مییابند.[4]
3. علوم پیشین با دریافت دانشهاى پسین دگرگون میشوند؛ از اینرو، شناخت هر کس متناسب با مجهولات او است؛ لذا فهم مطلق هر واقعیّتى تنها آنگاه ممکن میشود که همه اسرار جهان آشکار گردد. تا اسرار جهان و همه مجهولات آدمى کشف نگردند، هیچیک از معارف و علوم به گونه مطلق اعتمادپذیر نیستند.[5]
نقد نظریه نسبی گرایانه
نظریه نسبی بودن علوم دارای اشکالات متعددی است که به برخی از آنها اشاره میکنیم.[6]
1. دستآورد اندیشه نظریّه نسبیّت معرفت، چیزی جز شکّاکیّت و نسبیّتگرایى نیست؛ زیرا اگر معرفت بشرى را نسبى بشماریم، دیگر نمیتوانیم به حکایتگرى گزارههاى علمى از واقعیّت اعتماد کنیم؛ چه معرفت بشرى را پدیده جدید مادّى و حاصل ترکیب خصوصیّات ذهن با واقعیّتهاى خارجى بدانیم و چه پدیدهاى متناسب با داشتههاى پیشین و دادههاى پسین.
بنابر این نظریّه هیچ حکمى از احکام شریعت به فهم آدمى نمیرسد و هیچ گویندهاى، مراد خویش را به شنونده نمیفهماند. آنچه گوینده میگوید، پیش از رسیدن به شنونده، بارها دگرگون میشود و اگر به سلامت به منزل رسد، تنها در نظام معرفتى شخصى معیّن معنا میدهد. بدین سان، روشن میشود که برآیند این نظریّه جز شکّاکیّت و انکار شناخت نیست.[7]
2. خصیصه ذاتى علم این است که هرگز نسبیّت و زمان و مکان نمیپذیرد و نمیتوان حکایت علم را از واقعیّت در شرایط و زمانهاى گوناگون، مختلف پنداشت؛ یعنی نمیتوان گفت که علم به یک واقعیت خاص، نسبت به یک شرایط و در یک زمان به یک گونه است و در شرائط و زمان دیگر به گونه دیگری است.
به عنوان نمونه، علم به سنت ثابت پیامبران هیچگونه تغییری نمیپذیرد و اگر تغییری در آن ایجاد شود، در واقع آن دانسته از بین رفته است و تبدیل به جهلی بسیط یا مرکب شده است.[8]
3. ظهور هر جمله و مفهوم هر قضیه در زمانها و شرایط، مختلف باشد، این اشکال را به وجود میآورد که ما به کدام فهم میتوانیم اطمینان کنیم و کدام مفهوم را مطابق با واقع بدانیم؟[9]
4. تحول در نفس علم انجام نمیشود، بلکه تحولات نفسانی عالم است که در طی مراتب دانش و با گذر از مقدمات علمی خاص و بر اساس نظم مشخص حاصل میشود.[10]
5. طرفداران نظریّه نسبیت معرفت، از پارهاى مبادى علوم جزئى براى اثبات نظریّه خود سود میبرند؛ امّا هیچیک از آنها نسبى بودن فهم را نتیجه نمیدهد. در یکى از دلیلها، از فعل و انفعال مادّى سخن رفته است که همزمان با وجود یافتن علم در دستگاه عصبى انسان رخ میدهد. در دلیلى دیگر از عوامل اجتماعى و روانى یاد شده است که در پدید آمدن علوم متناسب با خود، دخیل هستند و علوم دیگر را برنمیتابند. این مقدّمات، هر چند از امور مشهودند و در علوم تبیین مىگردند، امّا زمینههاى فهم انسانى هستند، نه خود آن.
توضیح آنکه نفس انسان، از جهان طبیعت نشأت گرفته و با حرکت جوهرى، مراحل گوناگون تکامل را طى میکند تا به مقامات عالى روحانى دست یابد و تا به تجرّد نرسد، با مادّه در ارتباط است و از تحصیل مقامات جدید باز نمیایستد. این حرکت مستمر- که تحت تأثیر عوامل گوناگون است و با اشکال و صور گوناگون ظاهر میشود- زمینه پدید آمدن کمالات علمى را نیز فراهم میسازد.
انسان ناگزیر است که براى رسیدن به هر دانشى، از قوّه متناسب بهره گیرد؛ مثلاً براى پارهاى دانشها از قوّه باصره سود میجوید و براى پارهاى دیگر، از قوّه سامعه و .... نیازهاى فردى و اجتماعى و انگیزههاى مرتبط با آنها نیز از شرایط بایسته تحصیل علوم گوناگوناند. بنابراین، آنچه در متن زمان جاى دارد و عصرى و تاریخى است و آنچه متناسب با شرایط دگرگونى مییابد و تغییر میکند و نسبى است، تلاشها و حرکتهاى علمى است؛ امّا چون انسان به مطلوب میرسد، از تاریخ میگذرد و به حقیقتى ثابت دست مییابد که بر زمان و مکان فائق است و از تغییر و تحوّل فارغ است و آن، همان علم و معرفت است.[11]
[1]. جوادی آملی، عبد الله، شریعت در آینه معرفت، ص 269، قم، اسراء، چاپ اول، 1372 ق.
[2] پژوهشکده تحقیقات اسلامى، فرهنگ شیعه، ص 440، قم، زمزم هدایت، چاپ دوم، 1386ش.
[3]. شریعت در آینه معرفت، ص 270.
[4]. همان، ص 272.
[5]. همان، ص 273.
[6]. برای آگاهی بیشتر، ر. ک: شریعت در آینه معرفت، ص 270 به بعد شود.
[7]. شریعت در آینه معرفت، ص 276.
[8]. همان، ص 278.
[9]. همان، ص 295.
[10]. همان، ص 287.