بدون شک، قدرت خداوند که خالق همه است، در تمام امور، بیشتر از شیطان است، اما این که حضرت آدم (ع) حرف شیطان را گوش کرد و از فرمان خدا سرپیچی کرد به دلیل قدرت نفوذ کلامی شیطان نبود، بلکه به جهت وسوسه کردن شیطان بوده است؛ زیرا انسان یک موجود مختار است و تحت تأثیر عوامل مختلف انتخاب خود را تغییر می دهد.
و این که حضرت آدم از میوه ای که خداوند از خوردن آن نهی کرده بود، خورد لطمه ای به معصوم بودن پیامبران وارد نمی شود؛ زیرا این کار فقط یک ترک اولی بود که از آدم سرزد، و نهی هم، نهی ارشادی بود، نه نهی مولوی، بنابراین در جایی که خدا امر و نهی مولوی دارد، پیامبران به هیچ عنوان سرپیچی نمی کنند.
قبل از بیان اصل پاسخ توجه به سه نکته لازم است؛
1. شیطان در وسوسههاى خود، چهره خیرخواهى و دوستى آدم را به خود گرفت، بنابراین نباید تصور کرد که وسوسههاى شیطان هر چند قوى و نیرومند باشد، از انسان سلب اختیار مىکند، بلکه باز انسان مىتواند با نیروى خرد و ایمان در مقابل آن ایستادگى کند. به تعبیر دیگر، وسوسههاى شیطانى، انسان را مجبور به کار خلاف نمىکند، بلکه نیروى اختیار هم چنان باقى خواهد بود، اگر چه مقاومت در مقابل آن نیاز به پایمردى و ایستادگى بیشتر و گاهى تحمل درد و رنج دارد، به هر حال این گونه وسوسهها سلب مسئولیت از کسى نمىکند، همان طور که در مورد حضرت آدم نکرد، لذا ملاحظه مىکنیم، با تمام عواملى که در برابر آدم به عنوان تشویق به نافرمانى خدا از طرف شیطان وجود داشت، خداوند او را مسئول عملش دانست.[1]
2. طبق نظر شیعه هیچ پیامبرى مرتکب گناه نمىشود، و مىدانیم که حضرت آدم از پیامبران الاهى بود، بنابراین آن چه درباره پیامبران در قرآن آمده است که نسبت عصیان به آنها داده شده، همگى به معناى "عصیان نسبى" و "ترک اولى" است، نه گناه مطلق.
گناه مطلق همان مخالفت نهى تحریمى و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هر گونه ترک واجب و انجام حرام را شامل مىشود، اما گناه نسبى آن است که عمل غیر حرامى از شخص بزرگى سرزند، که با توجه به مقام و موقعیتش شایسته او نباشد. ممکن است گاهى انجام یک عمل مباح و حتى مستحب درخور مقام افراد بزرگ نباشد، در این صورت انجام آن عمل،" گناه نسبى" محسوب مىشود، مثلاً اگر شخص با ایمان و ثروتمندى براى نجات فقیرى از چنگال فقر، کمک بسیار مختصرى کند، شک نیست که این کمک هر چند ناچیز باشد، کار حرامى نیست، بلکه مستحب است، ولى هر کس آن را بشنود مذمت مىکند آن چنان که گویى گناهى مرتکب شده است و این به خاطر آن است که از چنان انسان ثروتمند و با ایمانى انتظار بسیار بیشترى مىرود.
به همین نسبت، اعمالى که از بزرگان درگاه پروردگار سرمىزند، با موقعیت ممتازشان سنجیده مىشود، و گاهى با مقایسه به آن کلمه "عصیان" و "ذنب" (گناه) بر آن اطلاق مىگردد، فى المثل نمازى که ممکن است از یک فرد عادى، نماز ممتازى باشد براى اولیاى حق، گناه محسوب شود؛ زیرا یک لحظه غفلت در حال عبادت براى آنها شایسته نیست، بلکه باید با توجه به علم و تقوا و موقعیتشان به هنگام عبادت غرق در صفات جلال و جمال خدا باشند.
سایر اعمال آنها غیر از عبادات نیز چنین است، و با توجه به موقعیت آنها سنجیده مىشود، به همین دلیل اگر یک "ترک اولى" از آنها سرزند، مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار مىگیرند.[2]
بنابراین، نهى آدم از "شجره ممنوعه" نیز یک نهى تحریمى نبود، بلکه یک ترک اولى بود، ولى با توجه به موقعیت حضرت آدم با اهمیت تلقى شد و ارتکاب این نهى (هر چند نهى کراهتى بود)، موجب چنان مؤاخذه و مجازاتى از طرف خدا گردید. البته این احتمال نیز وجود دارد که نهى آدم از شجره ممنوعه "نهى ارشادى" بود، نه نهى مولوى.
توضیح این که: گاهى خداوند از چیزى نهى مىکند به عنوان این که صاحب اختیار انسان و مولاى او است، و اطاعت فرمانش بر هر انسانى لازم است، چنین نهى را "نهى مولوى" نامند، اما گاهى از چیزى نهى مىکند، تنها به خاطر این که به انسان بگوید ارتکاب این عمل اثر نامطلوبى براى او دارد، درست همانند نهى طبیب از غذاهاى مضر و زیانبخش، شک نیست اگر بیمار مخالفت دستور طبیب را کند، نه توهینى به او کرده و نه مخالفتى با شخص او نموده است، بلکه ارشاد و راهنمایى او را نادیده گرفته و خود را به زحمت انداخته است.
در مورد داستان آدم نیز خداوند به او فرموده بود که خوردن از شجره ممنوعه نتیجهاش بیرون رفتن از بهشت و افتادن در زحمت و رنج است، این یک ارشاد است، نه فرمان، و به این ترتیب آدم تنها مخالفت نهى ارشادى کرد، نه عصیان و گناه واقعى.[3]
3. به علاوه در آیات دیگر شیطان گناه و ظلم را به خود بشر نسبت داده و از خود سلب کرده، و خود را به تمام معنا بىطرف قلمداد نموده است.[4] شیطان خطاب به انسان ها در روز قیامت مىگوید: خداوند، به شما وعده حق داد و من به باطل وعدهتان دادم و خلف وعده کردم و لیکن شما را در گمراهى مجبور نکردم، این شما بودید که به اختیار، دعوتم را پذیرفتید، پس مرا سرزنش مکنید، بلکه خود را ملامت کنید.[5]
یا در آیه دیگر می فرماید: "به طور مسلم تو بر بندگان من تسلّطى نخواهى داشت، مگر آن گمراهانى که به میل خود تو را پیروى مىکنند".[6]
نتیجه: با دقت در آن چه ذکر شد می توان گفت: بی شک قدرت خدا از شیطان بیشتر است؛ زیرا شیطان مخلوق خدا است و قدر ت مخلوق از خالق بیشتر نیست. بنابراین، اگر می بینیم آدم از شجره ممنوعه استفاده کرد، به دلیل قدرت نفوذ کلام شیطان نبود، بلکه به خاطر وسوسه هایی بود که انجام داد و توانست در کارش موفق شود. البته همان طور که بیان شد این فقط یک ترک اولی بوده است. و در قیامت هم انسان ها به خاطر نافرمانی از روی اختیار خودشان مستحق عذاب می شوند؛ بنابراین ما نباید به دنبال مقایسه نفوذ کلام خدا و شیطان باشیم، بلکه باید بدانیم قدرت خدا بالاتر از هر قدرتی است، ولی این انسان است که با اختیار خود کاری را انجام می دهد.
[1]مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 6، ص 120،تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1374.
[2]منظور از ترک اولى این است که انسان کار بهتر را رها کند و سراغ کار خوب یا مباحى برود.
[3]تفسیر نمونه، ج 6، ص 123، 124، 125.
[4]طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه، موسوی همدانی، ج 8، ص 48، چاپ جامعه مدرسین، قم، 1374.
[5]ابراهیم، 22.
[6]حجر، 24.