کد سایت
fa72966
کد بایگانی
89310
نمایه
سوفسطایی و شکاکیت
طبقه بندی موضوعی
عرفان اسلامی و مکاتب دیگر
خلاصه پرسش
چه پاسخی به شکاکان و سوفسطاییان دارید که دنیا را تنها چیزی مانند خواب میپندارند؟!
پرسش
اگر کسی شک کند که این دنیا خواب است یا واقعیت و یا بگوید این دنیا خواب است(انکار کند)؟ چگونه میتوان با نقض یا حل، این شک و انکار را رد کرد؟ (بدون بیان ویژگیهای ظاهری خواب) لطفاً دلیل منطقی (عملی یا نظری) بیاورید.
پاسخ اجمالی
خواب در مقابل مطلق واقعیت نیست؛ بلکه تنها مقابل یک نوع از واقعیت(واقعیت خارجی) است؛ امّا خود واقعیتی ذهنی است که در درون انسان رخ میدهد. اما میتوان پرسید که پاسخ آنانی که جهان را تنها واقعیتی ذهنی میدانند چیست؟ این پرسش تقریباً همان مسألهای است که فیلسوفان در کتابهای فلسفی در پاسخ به سوفسطائیان مطرح کردند و خلاصهاش آن است که در پاسخ به این شبهه شکاکان و سوفسطاییان، باید جهت سؤال را عوض کرده و از آنان پرسید:
یک . تعریف شما از واقعیت خارجی چیست؟ نشانه واقعیت خارجی داشتن یک چیز چیست؟
دو . چه دلیلی دارید که جهان واقعیت خارجی ندارد؟
سه: آیا حاضرید دست خیالی خود را در آتش سوزانی که به نظرتان آن هم واقعیتی خارجی ندارد قرار دهید؟! آیا همین خودداری شما، برای واقعیت خارجی داشتن این دنیا کافی نیست؟!
یک . تعریف شما از واقعیت خارجی چیست؟ نشانه واقعیت خارجی داشتن یک چیز چیست؟
دو . چه دلیلی دارید که جهان واقعیت خارجی ندارد؟
سه: آیا حاضرید دست خیالی خود را در آتش سوزانی که به نظرتان آن هم واقعیتی خارجی ندارد قرار دهید؟! آیا همین خودداری شما، برای واقعیت خارجی داشتن این دنیا کافی نیست؟!
پاسخ تفصیلی
تاریخچه شکاکیت
در اواخر قرن پنجم پیش از میلاد جماعتى از اهل نظر در یونان پیدا شدند که جستوجو برای کشف حقیقت را ضروری نمیدانستند؛ بلکه آموزگارىِ فنون را بر عهده گرفته بودند، و شاگردان خویش را در فنّ جدل و مناظره ماهر میساختند تا در هر مقام، بویژه در مورد مشاجرات سیاسى بتوانند بر دشمن غالب شوند. این جماعت به واسطه تتبّع و تبحّر در فنون مختلف که لازمه معلمى بود، به سوفیست یعنى دانشور معروف شدند؛ و چون براى پیروز شدن در مجادله به هر وسیلهای تمسک میجستند، سوفیست(سوفسطائى) به کسانى گفته میشد که به جدل میپرداختند و به شیوه آنان نیز سفسطه گفته میشد.
افلاطون و ارسطو در رد عقاید سوفسطائیان بسیار کوشیدند. البته در میان اشخاصى که به این عنوان شناخته شده، مردمان دانشمند نیز بودهاند. از جمله یکى افرودیقوس است. او بهره انسان را در دنیا و رنج و مصائب و بلیّات یافته بود و چاره آنرا شکیبایى و استقامت و بردبارى و فضیلت و متانت اخلاقى میدانست. دیگرى گورگیاس نام دارد که با استدلالاتى شبیه به مباحثات زینون و برمانیدس مدعى بود که وجود موجود نیست و نمونه آن این است: کسى نمیتواند منکر شود که عدم عدم است، یا به عبارت دیگر لا وجود لا وجود است و لیکن همین که این عبارت را گفتیم و تصدیق کردیم، ناچار تصدیق کردهایم به اینکه عدم موجود است، پس یکجا تصدیق داریم که وجود وجود است و جاى دیگر ثابت کردیم که عدم موجود است، بنابراین محقّق میشود که میان وجود و عدم (لا وجود) فرقى نیست، پس وجود نیست.
گورگیاس به همین قسم مغالطات دو قضیه دیگر را هم مدعى بود؛ یکى اینکه فرضاً وجود موجود باشد، قابل شناختن نیست. دیگر اینکه اگر هم قابل شناختن باشد معرفتش از شخصى به شخص دیگر قابل افاضه نخواهد بود.
معتبرترین حکماى سوفسطائى پروتاغورس است که به سبب تبحر و حسن بیانى که داشت، جوانان طالب به صحبتش بودند و بلند مرتبهاش میدانستند؛ و لیکن چون نسبت به عقائد مذهبى عامّه، ایمان راسخ اظهار نمیکرد عاقبت تبعیدش کردند و نوشتههایش را سوزاندند. عبارتى که در حکمت از او به یادگار مانده این است که «میزان همه چیز انسان است». تفسیر این عبارت را چنین کردهاند که در واقع حقیقتى نیست؛ چه انسان براى ادراک امور جز حواس خود وسیلهاى ندارد؛ زیرا که تعقّل نیز مبنى بر مدرکات حسیّه است و ادراک حواس هم در اشخاص مختلف میباشد؛ پس چارهاى نیست جز اینکه هر کس هر چه را حسّ میکند معتبر بداند، در عین اینکه میداند که دیگران همان را قسم دیگر درک میکنند و امورى هم که به حسّ در میآید ثابت و بیتغییر نیستند، بلکه ناپایدار و متحوّل میباشند. این است که یکجا ناچار باید ذهن انسان را میزان همه امور بدانیم و یکجا معتقد باشیم که آنچه درک میکنیم حقیقت نیست، یعنى به حقیقتى قائل نباشیم.[1]
سوفسطائیان را یکى از فرق شکاکان گویند و سوفسطائى را به فرانسه سپتیک نامند. در دانش بشر آمده است که شکاکان جماعتى از حکما هستند که میگویند براى کسب علم و اعتماد به اطلاعات، هیچگونه میزان و مأخذ درستى وجود ندارد، حسّ خطا میکند، عقل از اصلاح خطاى آن عاجز است و یک فرد در شرایط مختلف جسمى و روحى؛ ادراک مختلف خواهد داشت.[2]
در هر صورت سوفسطائیان بر این عقیده بودند که حقیقت و واقعیتی وجود ندارد، و منکر حسیّات و بدیهیّات و نظریّات بودهاند، و میگفتند همچنانکه کسی که سوار بر کشتى است، از یک سو ساحل را متحرک میبیند، ولی از سوی دیگر یقین به حرکت ساحل ندارد، در مورد در بدیهیّات و نظریات نیز چنین است؛ یعنی یقین ندارد؛ زیرا که عقلا در آنها اختلاف کردهاند و هر کس به حقیقت بودن نظریه خود قطع و یقین دارد.[3] سنائى در حدیقه گوید:
در اواخر قرن پنجم پیش از میلاد جماعتى از اهل نظر در یونان پیدا شدند که جستوجو برای کشف حقیقت را ضروری نمیدانستند؛ بلکه آموزگارىِ فنون را بر عهده گرفته بودند، و شاگردان خویش را در فنّ جدل و مناظره ماهر میساختند تا در هر مقام، بویژه در مورد مشاجرات سیاسى بتوانند بر دشمن غالب شوند. این جماعت به واسطه تتبّع و تبحّر در فنون مختلف که لازمه معلمى بود، به سوفیست یعنى دانشور معروف شدند؛ و چون براى پیروز شدن در مجادله به هر وسیلهای تمسک میجستند، سوفیست(سوفسطائى) به کسانى گفته میشد که به جدل میپرداختند و به شیوه آنان نیز سفسطه گفته میشد.
افلاطون و ارسطو در رد عقاید سوفسطائیان بسیار کوشیدند. البته در میان اشخاصى که به این عنوان شناخته شده، مردمان دانشمند نیز بودهاند. از جمله یکى افرودیقوس است. او بهره انسان را در دنیا و رنج و مصائب و بلیّات یافته بود و چاره آنرا شکیبایى و استقامت و بردبارى و فضیلت و متانت اخلاقى میدانست. دیگرى گورگیاس نام دارد که با استدلالاتى شبیه به مباحثات زینون و برمانیدس مدعى بود که وجود موجود نیست و نمونه آن این است: کسى نمیتواند منکر شود که عدم عدم است، یا به عبارت دیگر لا وجود لا وجود است و لیکن همین که این عبارت را گفتیم و تصدیق کردیم، ناچار تصدیق کردهایم به اینکه عدم موجود است، پس یکجا تصدیق داریم که وجود وجود است و جاى دیگر ثابت کردیم که عدم موجود است، بنابراین محقّق میشود که میان وجود و عدم (لا وجود) فرقى نیست، پس وجود نیست.
گورگیاس به همین قسم مغالطات دو قضیه دیگر را هم مدعى بود؛ یکى اینکه فرضاً وجود موجود باشد، قابل شناختن نیست. دیگر اینکه اگر هم قابل شناختن باشد معرفتش از شخصى به شخص دیگر قابل افاضه نخواهد بود.
معتبرترین حکماى سوفسطائى پروتاغورس است که به سبب تبحر و حسن بیانى که داشت، جوانان طالب به صحبتش بودند و بلند مرتبهاش میدانستند؛ و لیکن چون نسبت به عقائد مذهبى عامّه، ایمان راسخ اظهار نمیکرد عاقبت تبعیدش کردند و نوشتههایش را سوزاندند. عبارتى که در حکمت از او به یادگار مانده این است که «میزان همه چیز انسان است». تفسیر این عبارت را چنین کردهاند که در واقع حقیقتى نیست؛ چه انسان براى ادراک امور جز حواس خود وسیلهاى ندارد؛ زیرا که تعقّل نیز مبنى بر مدرکات حسیّه است و ادراک حواس هم در اشخاص مختلف میباشد؛ پس چارهاى نیست جز اینکه هر کس هر چه را حسّ میکند معتبر بداند، در عین اینکه میداند که دیگران همان را قسم دیگر درک میکنند و امورى هم که به حسّ در میآید ثابت و بیتغییر نیستند، بلکه ناپایدار و متحوّل میباشند. این است که یکجا ناچار باید ذهن انسان را میزان همه امور بدانیم و یکجا معتقد باشیم که آنچه درک میکنیم حقیقت نیست، یعنى به حقیقتى قائل نباشیم.[1]
سوفسطائیان را یکى از فرق شکاکان گویند و سوفسطائى را به فرانسه سپتیک نامند. در دانش بشر آمده است که شکاکان جماعتى از حکما هستند که میگویند براى کسب علم و اعتماد به اطلاعات، هیچگونه میزان و مأخذ درستى وجود ندارد، حسّ خطا میکند، عقل از اصلاح خطاى آن عاجز است و یک فرد در شرایط مختلف جسمى و روحى؛ ادراک مختلف خواهد داشت.[2]
در هر صورت سوفسطائیان بر این عقیده بودند که حقیقت و واقعیتی وجود ندارد، و منکر حسیّات و بدیهیّات و نظریّات بودهاند، و میگفتند همچنانکه کسی که سوار بر کشتى است، از یک سو ساحل را متحرک میبیند، ولی از سوی دیگر یقین به حرکت ساحل ندارد، در مورد در بدیهیّات و نظریات نیز چنین است؛ یعنی یقین ندارد؛ زیرا که عقلا در آنها اختلاف کردهاند و هر کس به حقیقت بودن نظریه خود قطع و یقین دارد.[3] سنائى در حدیقه گوید:
آن که در کشتى است و در دریا | نظرش کژ بود چو نابینا | |
ظَنّ چنان آیدش بخیره چنان | ساکن اویست و ساحلست روان | |
مىنداند که اوست در رفتن | ساحل آسوده است از آشفتن[4] | |
دلایل شکاکان
یکى از ادلّه سوفسطائیان در مورد واقعیت نداشتن این جهان، اختلاف ادراک حواس در محسوسات است. آنان میگویند از یک سو براى ادراک راهى جز حواس نیست، و از سوی دیگر یک بیننده چیزى را از دور کوچک میبیند و همان چیز را از نزدیک بزرگ. و چشندهاى در هنگام سلامت مزاج، حلوا را شیرین مییابد و در وقت دیگر که تب صفراوى دارد تلخ؛ و بر این قیاس، ادراکات حواس دیگر.
دلیل دیگر آنان این است که انسان آنچه را در خواب میبیند شک در حق بودن آن ندارد، با اینکه حقّ نیست. مثلاً خواب میبیند که در شهرهاى دور بوده، با اینکه نبوده است.[5]
پاسخ دلایل سوفسطائیان و شکاکان
حکیمان پاسخهای متعددی به سوفسطائیان و شکاکان دادهاند؛ برخی از حکیمان در پاسخ آنان میگوید: «از آنان میپرسیم اینکه میگویید: اصلاً واقعیتى وجود ندارد و حقیقتى براى اشیا نیست و هیچ اصل ثابت علمى نداریم و همه حقایق باطل است، این قول و حکم شما آیا حق است یا باطل؟ اگر گویند حق است پس حقیقتى و واقعیتى وجود دارد. و اگر گویند باطل است پس به بطلان قول و حکم خودشان اقرار کردهاند؛ زیرا واسطهاى بین ایجاب و سلب نیست؛ و این حکم عدم واسطه، حکمى اوّلى و بدیهیترین بدیهیّات است.
مثلاً اگر کسى بر فرض مدّعى شود که هیچ حرف راست در عالم وجود ندارد و هر حرفى که هست دروغ است، از او میپرسیم که همین حرف تو راست است یا دروغ است؟ اگر راست است پس هر حرفى که هست دروغ نیست؛ و اگر دروغ است پس به بطلان ادعاى خود اعتراف کردهاى.
و همین سؤال و تقسیم در حرفهاى دیگرشان که گفتهاند: براى ادراک راهى جز حواس نیست، و میزان همه چیز انسان است، و ... پیش میآید.
وانگهى آنکه دریافت که جمیع حقایق باطل است کیست و هویّتش چیست و چگونه به این معنا پى برده است که هیچ حقیقتى وجود ندارد؟ آیا آن دریابنده حقیقت دارد یا ندارد؟ اگر دارد پس حقیقتى وجود دارد، و اگر خود باطل است، باطل چگونه میتواند حکم کند، تا چه رسد به اینکه حکم آن حق باشد و پذیرفته شود.
آنکه سوفسطائیان گفتهاند براى ادراک راهى جز حواس نیست، اگر چه این سخن تا حدّى صحیح است، ولى آیا قواى مدرکه منحصر در این حواساند که گفتهاید راهى براى ادراک جز حواس نیست؟ از آنان میپرسیم حکم شما به اینکه براى ادراک راهى جز حواس نیست محسوس است یا غیر محسوس؟ اگر محسوس است به کدام قوه حاسّه ادراک کردهاید؟ با اینکه حکم مذکور نه لمسی است، نه بوییدنى، نه چشیدنى، نه دیدنى و نه شنیدنى. و اگر غیر محسوس است باید قوّهاى غیر از حواس و غیر از جنس آنها باشد تا غیر محسوس را ادراک کند.
پرسشى دیگر پیش میآید که اگر حقّى نباشد باطل را از کجا میتوان اعتبار کرد؟ و همچنین اگر حقیقتى نباشد مجاز چگونه صورت میپذیرد، و اگر راست نباشد دروغ یعنى چه، و تا واقع نباشد خلاف واقع را چه معنا بود، و اگر صحیح نبود غلط از کجا پیدا میشود، و اگر خوب نباشد بد چه مفهومى دارد؟!
آنکه سوفسطائى گفته است سوار در کشتى، ساحل را متحرک میبیند، گوییم: آرى چنین است، قطره باران هم که فرود میآید یک خط راست نماید، و انگشت، آتش را که با آتش گردان میگردانند حلقه آتشین نماید؛ ولى هر یک اینها را علّتى و واقعیتى است.
اینکه سوفسطائى گفته است: انسان آنچه را در خواب میبیند شک در حقّ بودن آن ندارد با اینکه حق نیست، اوّل باید دانست که خواب چیست و خواب دیدن چگونه است. پس از آن درباره آنچه در خواب میبینیم رأى دهیم. سوفسطائى خواب را هم بیحقیقت و واقعیت میداند و بیدار را از خوابیده فرق نمیگذارد و آنچه در بیدارى و خواب دیده میشود هر دو در نظر او از حیث باطل و بیحقیقت بودن یکسان است.
درباره خواب دیدن گوییم که انسان بسیارى از اندیشهها و پندارها و خواستههاى بیداریش را در خواب میبیند، ولى هر خوابى که میبیند بدینسان است؟ یا خواب دیدنهاى بیسابقه هم دارد که در بیدارى به وقوع میپیوندد؟ و بسیارى از خوابها اطلاع به نهانیها و اخبار از گذشتهها و اعلام به امور آینده است که اصلا هیچیک از آنها در دل خواب بیننده خطور نمیکرد. کمتر کسى باشد که براى او در دوران زندگانیش کم و بیش اینگونه خوابها پیش نیامده باشد. علاوه اینکه به خواب مغناطیسى بیدار را خواب میکنند و در آن حال از وى پرسشهایى شگفت میکنند و پاسخهایى درست از وى میشنوند. این عمل در این عصر جهانگیر شده است و دانشمندان اسلامى و غیر اسلامى در این موضوع کتابها نوشتهاند و وقایعى که براى ایشان و یا براى دیگران از این راه پیش آمده جمع و تألیف کردهاند.
باید از سوفسطایى بپرسیم که این خواب دیدنهاى مطابق واقع چیست و در عالم خواب، مشاهده کردن وقایع آینده و آنچنانکه در خواب مشاهده شد در بیدارى پدید میآید، چگونه است؟ این همه حقیقت را چگونه میشود باطل دانست؟!
سؤال دیگر از سوفسطائى پیش میآید که شما یکجا گفتهاید راهى براى ادراک جز حواس نیست، و در جاى دیگر گفتید انسان آنچه را در خواب میبیند شک در حق بودن آن ندارد، با اینکه حق نیست. پس از این حرف دوم، خودتان اعتراف کردهاید که راهى براى ادراک جز حواس هست؛ زیرا که این حواس همه در حالت خواب از کار خود دست کشیدهاند و تعطیل کردهاند. پس باید به غیر از حواس ظاهر به قواى دیگر نیز تصدیق داشته باشید. از شما میپرسیم که چگونه بدانها راه بردهاید؟ با اینکه حقیقتى و اصل ثابت علمى ندارید. و شاید کسانى باشند که با اصول ثابت علمى، عالمى غیر از این عالم محسوس و مشهود ثابت کنند و خواب را درى و راهى بدان عالم بدانند.
آنکه سوفسطائى گفته است: یک بیننده چیزى را از دور کوچک میبیند و همان چیز را از نزدیک بزرگ، گوییم صحیح است ولى دلیل بر عدم واقعیت و حقیقت آن چیز نیست؛ و علت بزرگ و کوچک دیدن یک چیز از نزدیک و دور در بحث دیدن و شرایط آن باید روشن شود. همچنین مثال دیگرشان در تلخ و شیرین بودن حلوا در دو حال تندرستى و تب داشتن.
آنکه گورگیاس از مقدمات سفسطى خود نتیجه گرفته است که میان وجود و عدم فرقى نیست پس وجود نیست، پاسخ آن به نحوه ادراک عدم بر میگردد که به تبعیت و طفیل وجود است و بعد از دانستن اقسام حمل اولى ذاتى و شایع صناعى دانسته میشود، تا معلوم شود که قضیه عدم عدم است به حمل اولى ذاتى صحیح است نه به حمل شایع صناعى.
و نیز آنکه گورگیاس گفته است: فرضاً وجود موجود باشد قابل شناختن نیست، گوییم حقا وجود موجود است و نحوه شناختن آن و معرفتش از شخصى به شخص دیگر در مباحث معرفت شناسی بیان شده است.[6]
آنکه پروتاغورس گفته است: میزان همه چیز انسان است، گوییم این جمله سخن بسیار بلند است ولی نه به آن معنایى که وى و شکاکان پنداشتهاند.[7]
در پایان سخن ابن سینا را در پاسخ به سوفسطائیان بیان میکنیم وی میگوید:
از سوفسطائى میپرسیم که درباره انکار خودتان چه مىگویید؟ آیا مىدانید که انکار شما حق است، یا باطل است یا شاکّید؟ اگر از روى علم خودشان به یکى از این امور سهگانه حکم کردهاند، پس به حقّیّت اعتقادى اعتراف کردهاند خواه اینکه این اعتقاد، اعتقاد حقیّت قولشان به انکار قول حق باشد، یا اعتقاد بطلان آن یا اعتقاد شک در آن، پس انکارشان حق را مطلقاً، ساقط است.
و اگر بگویند ما شک داریم، به آنان گفته میشود که آیا میدانید شک دارید یا به شک خودتان انکار دارید، و آیا از گفتارها به چیز معیّنى علم دارید؟ پس اگر اعتراف کردند که شاکاند یا منکرند و به شىء معینى از اشیا عالماند، پس به علمى و حقّى اعتراف دارند.
و اگر گفتند: ما ابداً چیزى را نمیفهمیم و نمیفهمیم که نمیفهمیم، و در همه چیزها حتّى در وجود و عدم خودمان شاکّیم و در شک خودمان نیز شاکّیم و همه اشیا را انکار داریم حتّى انکار به آنها را نیز انکار داریم، شاید از روى عناد زبانشان بدین حرفها گویا است؛ پس احتجاج با ایشان ساقط است و امید راه جستن از ایشان نیست.[8]
یکى از ادلّه سوفسطائیان در مورد واقعیت نداشتن این جهان، اختلاف ادراک حواس در محسوسات است. آنان میگویند از یک سو براى ادراک راهى جز حواس نیست، و از سوی دیگر یک بیننده چیزى را از دور کوچک میبیند و همان چیز را از نزدیک بزرگ. و چشندهاى در هنگام سلامت مزاج، حلوا را شیرین مییابد و در وقت دیگر که تب صفراوى دارد تلخ؛ و بر این قیاس، ادراکات حواس دیگر.
دلیل دیگر آنان این است که انسان آنچه را در خواب میبیند شک در حق بودن آن ندارد، با اینکه حقّ نیست. مثلاً خواب میبیند که در شهرهاى دور بوده، با اینکه نبوده است.[5]
پاسخ دلایل سوفسطائیان و شکاکان
حکیمان پاسخهای متعددی به سوفسطائیان و شکاکان دادهاند؛ برخی از حکیمان در پاسخ آنان میگوید: «از آنان میپرسیم اینکه میگویید: اصلاً واقعیتى وجود ندارد و حقیقتى براى اشیا نیست و هیچ اصل ثابت علمى نداریم و همه حقایق باطل است، این قول و حکم شما آیا حق است یا باطل؟ اگر گویند حق است پس حقیقتى و واقعیتى وجود دارد. و اگر گویند باطل است پس به بطلان قول و حکم خودشان اقرار کردهاند؛ زیرا واسطهاى بین ایجاب و سلب نیست؛ و این حکم عدم واسطه، حکمى اوّلى و بدیهیترین بدیهیّات است.
مثلاً اگر کسى بر فرض مدّعى شود که هیچ حرف راست در عالم وجود ندارد و هر حرفى که هست دروغ است، از او میپرسیم که همین حرف تو راست است یا دروغ است؟ اگر راست است پس هر حرفى که هست دروغ نیست؛ و اگر دروغ است پس به بطلان ادعاى خود اعتراف کردهاى.
و همین سؤال و تقسیم در حرفهاى دیگرشان که گفتهاند: براى ادراک راهى جز حواس نیست، و میزان همه چیز انسان است، و ... پیش میآید.
وانگهى آنکه دریافت که جمیع حقایق باطل است کیست و هویّتش چیست و چگونه به این معنا پى برده است که هیچ حقیقتى وجود ندارد؟ آیا آن دریابنده حقیقت دارد یا ندارد؟ اگر دارد پس حقیقتى وجود دارد، و اگر خود باطل است، باطل چگونه میتواند حکم کند، تا چه رسد به اینکه حکم آن حق باشد و پذیرفته شود.
آنکه سوفسطائیان گفتهاند براى ادراک راهى جز حواس نیست، اگر چه این سخن تا حدّى صحیح است، ولى آیا قواى مدرکه منحصر در این حواساند که گفتهاید راهى براى ادراک جز حواس نیست؟ از آنان میپرسیم حکم شما به اینکه براى ادراک راهى جز حواس نیست محسوس است یا غیر محسوس؟ اگر محسوس است به کدام قوه حاسّه ادراک کردهاید؟ با اینکه حکم مذکور نه لمسی است، نه بوییدنى، نه چشیدنى، نه دیدنى و نه شنیدنى. و اگر غیر محسوس است باید قوّهاى غیر از حواس و غیر از جنس آنها باشد تا غیر محسوس را ادراک کند.
پرسشى دیگر پیش میآید که اگر حقّى نباشد باطل را از کجا میتوان اعتبار کرد؟ و همچنین اگر حقیقتى نباشد مجاز چگونه صورت میپذیرد، و اگر راست نباشد دروغ یعنى چه، و تا واقع نباشد خلاف واقع را چه معنا بود، و اگر صحیح نبود غلط از کجا پیدا میشود، و اگر خوب نباشد بد چه مفهومى دارد؟!
آنکه سوفسطائى گفته است سوار در کشتى، ساحل را متحرک میبیند، گوییم: آرى چنین است، قطره باران هم که فرود میآید یک خط راست نماید، و انگشت، آتش را که با آتش گردان میگردانند حلقه آتشین نماید؛ ولى هر یک اینها را علّتى و واقعیتى است.
اینکه سوفسطائى گفته است: انسان آنچه را در خواب میبیند شک در حقّ بودن آن ندارد با اینکه حق نیست، اوّل باید دانست که خواب چیست و خواب دیدن چگونه است. پس از آن درباره آنچه در خواب میبینیم رأى دهیم. سوفسطائى خواب را هم بیحقیقت و واقعیت میداند و بیدار را از خوابیده فرق نمیگذارد و آنچه در بیدارى و خواب دیده میشود هر دو در نظر او از حیث باطل و بیحقیقت بودن یکسان است.
درباره خواب دیدن گوییم که انسان بسیارى از اندیشهها و پندارها و خواستههاى بیداریش را در خواب میبیند، ولى هر خوابى که میبیند بدینسان است؟ یا خواب دیدنهاى بیسابقه هم دارد که در بیدارى به وقوع میپیوندد؟ و بسیارى از خوابها اطلاع به نهانیها و اخبار از گذشتهها و اعلام به امور آینده است که اصلا هیچیک از آنها در دل خواب بیننده خطور نمیکرد. کمتر کسى باشد که براى او در دوران زندگانیش کم و بیش اینگونه خوابها پیش نیامده باشد. علاوه اینکه به خواب مغناطیسى بیدار را خواب میکنند و در آن حال از وى پرسشهایى شگفت میکنند و پاسخهایى درست از وى میشنوند. این عمل در این عصر جهانگیر شده است و دانشمندان اسلامى و غیر اسلامى در این موضوع کتابها نوشتهاند و وقایعى که براى ایشان و یا براى دیگران از این راه پیش آمده جمع و تألیف کردهاند.
باید از سوفسطایى بپرسیم که این خواب دیدنهاى مطابق واقع چیست و در عالم خواب، مشاهده کردن وقایع آینده و آنچنانکه در خواب مشاهده شد در بیدارى پدید میآید، چگونه است؟ این همه حقیقت را چگونه میشود باطل دانست؟!
سؤال دیگر از سوفسطائى پیش میآید که شما یکجا گفتهاید راهى براى ادراک جز حواس نیست، و در جاى دیگر گفتید انسان آنچه را در خواب میبیند شک در حق بودن آن ندارد، با اینکه حق نیست. پس از این حرف دوم، خودتان اعتراف کردهاید که راهى براى ادراک جز حواس هست؛ زیرا که این حواس همه در حالت خواب از کار خود دست کشیدهاند و تعطیل کردهاند. پس باید به غیر از حواس ظاهر به قواى دیگر نیز تصدیق داشته باشید. از شما میپرسیم که چگونه بدانها راه بردهاید؟ با اینکه حقیقتى و اصل ثابت علمى ندارید. و شاید کسانى باشند که با اصول ثابت علمى، عالمى غیر از این عالم محسوس و مشهود ثابت کنند و خواب را درى و راهى بدان عالم بدانند.
آنکه سوفسطائى گفته است: یک بیننده چیزى را از دور کوچک میبیند و همان چیز را از نزدیک بزرگ، گوییم صحیح است ولى دلیل بر عدم واقعیت و حقیقت آن چیز نیست؛ و علت بزرگ و کوچک دیدن یک چیز از نزدیک و دور در بحث دیدن و شرایط آن باید روشن شود. همچنین مثال دیگرشان در تلخ و شیرین بودن حلوا در دو حال تندرستى و تب داشتن.
آنکه گورگیاس از مقدمات سفسطى خود نتیجه گرفته است که میان وجود و عدم فرقى نیست پس وجود نیست، پاسخ آن به نحوه ادراک عدم بر میگردد که به تبعیت و طفیل وجود است و بعد از دانستن اقسام حمل اولى ذاتى و شایع صناعى دانسته میشود، تا معلوم شود که قضیه عدم عدم است به حمل اولى ذاتى صحیح است نه به حمل شایع صناعى.
و نیز آنکه گورگیاس گفته است: فرضاً وجود موجود باشد قابل شناختن نیست، گوییم حقا وجود موجود است و نحوه شناختن آن و معرفتش از شخصى به شخص دیگر در مباحث معرفت شناسی بیان شده است.[6]
آنکه پروتاغورس گفته است: میزان همه چیز انسان است، گوییم این جمله سخن بسیار بلند است ولی نه به آن معنایى که وى و شکاکان پنداشتهاند.[7]
در پایان سخن ابن سینا را در پاسخ به سوفسطائیان بیان میکنیم وی میگوید:
از سوفسطائى میپرسیم که درباره انکار خودتان چه مىگویید؟ آیا مىدانید که انکار شما حق است، یا باطل است یا شاکّید؟ اگر از روى علم خودشان به یکى از این امور سهگانه حکم کردهاند، پس به حقّیّت اعتقادى اعتراف کردهاند خواه اینکه این اعتقاد، اعتقاد حقیّت قولشان به انکار قول حق باشد، یا اعتقاد بطلان آن یا اعتقاد شک در آن، پس انکارشان حق را مطلقاً، ساقط است.
و اگر بگویند ما شک داریم، به آنان گفته میشود که آیا میدانید شک دارید یا به شک خودتان انکار دارید، و آیا از گفتارها به چیز معیّنى علم دارید؟ پس اگر اعتراف کردند که شاکاند یا منکرند و به شىء معینى از اشیا عالماند، پس به علمى و حقّى اعتراف دارند.
و اگر گفتند: ما ابداً چیزى را نمیفهمیم و نمیفهمیم که نمیفهمیم، و در همه چیزها حتّى در وجود و عدم خودمان شاکّیم و در شک خودمان نیز شاکّیم و همه اشیا را انکار داریم حتّى انکار به آنها را نیز انکار داریم، شاید از روى عناد زبانشان بدین حرفها گویا است؛ پس احتجاج با ایشان ساقط است و امید راه جستن از ایشان نیست.[8]
[1]. ر. ک: فروغی، محمد علی، سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 11، تهران، هرمس، 1389ش.
[2]. ر. ک: حسن زاده آملى، حسن، دروس معرفت نفس، ص 9، قم، الف لام میم، چاپ سوم، 1385ش.
[3]. ر. ک: همان، ص6.
[4]. سنایی، ابوالمجد، حدیقة الحقیقه، تصحیح، مدرّس رضوى، ص 291، تهران، دانشگاه تهران، 1383ش.
[5]. ابن حزم، الفصل فی الملل والاهواء والنحل، ج 1، ص 14، بیروت، 1403ق،1983م.
[6]. ر. ک: پاسخ 4638و 1925.
[7]. ر. ک: دروس معرفت نفس، ص 9 تا 12.
[8]. ترجمه از دروس معرفت نفس، ص 12. این مطالب را میتوان از الهیات شفاء برداشت کرد، ولی دقیقا چنین عباراتی در شفاء وجود ندارد. ر. ک: شیخ الرئیس ابن سینا، الشفاء(الالهیات)، ص 49 - 53، مکتبة آیة الله المرعشى - قم، 1404ق. البته آنچه صدر المتألهین در کتاب اسفار از شفاء نقل میکند دقیقا مطابقت با ترجمه میکند. ر. ک: صدر المتألهین، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج 1، ص 90، بیروت، دار احیاء التراث، چاپ سوم، 1981م.