کد سایت
fa7356
کد بایگانی
7021
نمایه
ردّ شبهات مربوط به عصمت حضرت یوسف(ع)
طبقه بندی موضوعی
درایه الحدیث,عصمت,صفات و زندگی پیامبران,یوسف
خلاصه پرسش
آیا حضرت یوسف(ع) به دلیل بیاحترامی به پدرش، کسی از نسل او پیامبر نشد؟ همچنین بدن او بعد از مرگ پوسید؟
پرسش
آیا این موضوع صحت دارد که حضرت یوسف(ع) به جهت گناهانی؛ مانند بیاحترامی به پدر خود یعقوب(ع) و... کسی از نسل او پیامبر نشد؟ همچنین بدن او به دلیل بیاحترامی به پدرش پوسیده شد؟
پاسخ اجمالی
در ردّ شبهات مطرح شده درباره حضرت یوسف(ع) چنین گفته میشود:
1. با توجه به آیاتی که درباره احترام حضرت یوسف(ع) به پدرش (حضرت یعقوب)، وجود دارد، بیاحترامی او به پدرش به سبب دیر پیاده شدن از اسب بعید به نظر میرسد. و پوسیده شدن (از بین رفتن) بدن حضرت یوسف(ع) در هیچ روایتی نیامده، و مورد قبول نیست.
2. در نسبت دزدی؛ اولاً: معلوم نیست که گوینده این سخن چه کسانى بودند؛ ثانیاً: نامگذارى به سرقت، نامگذارى جدّى و تهمت حقیقى نبوده، بلکه توصیفى صورى بوده که مصلحت لازم و جازمى آنرا اقتضا میکرده است. با در نظر داشتن این جهات، گفتار یوسف(ع) جزو افتراهاى مذموم عقلى و حرام شرعى نبوده تا با عصمت انبیا منافات داشته باشد.
3. قرآن کریم، حضرت یوسف(ع) را از مخلَصین دانسته و نیز تصریح کرده که مخلصین کسانى هستند که شیطان در ایشان نفوذ ندارد، اما اخلاص براى خدا باعث آن نمیشود که انسان به سببهاى دیگر متوسل نشود؛ زیرا این از نهایت درجه نادانى است که آدمى توقع داشته باشد که بهطور کلى اسباب را لغو بداند و مقاصد خود را بدون سبب انجام دهد، بلکه تنها اخلاص سبب میشود که انسان به سببهاى دیگر دلبستگى و اعتماد نداشته باشد. پس، فراموش کننده در آیه «فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ» ساقى بوده نه یوسف(ع).
4. امام رضا(ع) درباره داستان مربوط به همسر عزیز مصر میفرماید: «همسر عزیز تصمیم به کامجویى از یوسف گرفت، و یوسف نیز اگر برهان پروردگارش را نمیدید، همچون همسر عزیز مصر تصمیم میگرفت، ولى او معصوم بود و معصوم هرگز قصد گناه نمیکند و به سراغ گناه هم نمیرود». بنابراین، آنحضرت گناهى مرتکب نشد؛ چراکه به عقیده ما تمام پیامبران الهی معصوماند.
1. با توجه به آیاتی که درباره احترام حضرت یوسف(ع) به پدرش (حضرت یعقوب)، وجود دارد، بیاحترامی او به پدرش به سبب دیر پیاده شدن از اسب بعید به نظر میرسد. و پوسیده شدن (از بین رفتن) بدن حضرت یوسف(ع) در هیچ روایتی نیامده، و مورد قبول نیست.
2. در نسبت دزدی؛ اولاً: معلوم نیست که گوینده این سخن چه کسانى بودند؛ ثانیاً: نامگذارى به سرقت، نامگذارى جدّى و تهمت حقیقى نبوده، بلکه توصیفى صورى بوده که مصلحت لازم و جازمى آنرا اقتضا میکرده است. با در نظر داشتن این جهات، گفتار یوسف(ع) جزو افتراهاى مذموم عقلى و حرام شرعى نبوده تا با عصمت انبیا منافات داشته باشد.
3. قرآن کریم، حضرت یوسف(ع) را از مخلَصین دانسته و نیز تصریح کرده که مخلصین کسانى هستند که شیطان در ایشان نفوذ ندارد، اما اخلاص براى خدا باعث آن نمیشود که انسان به سببهاى دیگر متوسل نشود؛ زیرا این از نهایت درجه نادانى است که آدمى توقع داشته باشد که بهطور کلى اسباب را لغو بداند و مقاصد خود را بدون سبب انجام دهد، بلکه تنها اخلاص سبب میشود که انسان به سببهاى دیگر دلبستگى و اعتماد نداشته باشد. پس، فراموش کننده در آیه «فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ» ساقى بوده نه یوسف(ع).
4. امام رضا(ع) درباره داستان مربوط به همسر عزیز مصر میفرماید: «همسر عزیز تصمیم به کامجویى از یوسف گرفت، و یوسف نیز اگر برهان پروردگارش را نمیدید، همچون همسر عزیز مصر تصمیم میگرفت، ولى او معصوم بود و معصوم هرگز قصد گناه نمیکند و به سراغ گناه هم نمیرود». بنابراین، آنحضرت گناهى مرتکب نشد؛ چراکه به عقیده ما تمام پیامبران الهی معصوماند.
پاسخ تفصیلی
سراسر آیههای مربوط به حضرت یوسف(ع) بر علم و دانش، بردباری و شکیبایی و پاکی و عصمت او گواهی میدهد. قرآن، سرگذشت او را به عنوان نمونه پاکی و مظهر عفّت و عصمت بیان میکند. با این حال؛ پرسشهایی درباره عصمت یوسف(ع) مطرح میشود که در ذیل به بررسی و پاسخ آنها میپردازیم.
الف. بررسی پرسش بیاحترامی یوسف به پدر
نخست باید دانست؛ اساساً، آیا این مطلب صحت دارد که حضرت یوسف(ع) در مقابل پدرش از اسب پایین نیامد؟! آنگاه ثابت شود که چنین کاری بیاحترامی محسوب میشود، سپس به پرسش فوق پاسخ داده شود.
در دو روایت آمده است که حضرت یوسف پس از ورود پدر و مادرش به مصر، در برابر آنان از مَرکَب پایین نیامد و بدین جهت، نور نبوّت از نسل او خارج شد،[1] اولاً این دو روایت از نظر سند، قابل اعتماد نیستند؛ زیرا که مرسل و مرفوعاند[2] و در علم درایه و حدیث، ثابت شده است که روایاتی اگر چنین خصوصیاتی داشته باشند، به تنهایی مورد پذیرش نبوده و به آن عمل نمیشود، مگر اینکه مؤیّدی داشته باشد که در اینجا نه تنها مؤیّدی وجود ندارد، بلکه بر خلاف آن است؛ به همین دلیل، مفسّران این روایات را مخالف با آیاتی میدانند که نشان دهنده اطاعت حضرت یوسف(ع)، از فرمان الهی است و ایشان کمال احترام را نسبت به پدر انجام میداد؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: «و هنگامی که بر یوسف وارد شدند، او پدر و مادر خود را در آغوش گرفت و گفت: همگی داخل مصر شوید که ان شاء الله در امن و امان خواهید بود».[3]
بهعلاوه؛ از جملات این آیه شریفه استفاده میشود که حضرت یوسف(ع) در خارج شهر به استقبال پدر و همراهانش رفته بود و در ساختمان و یا چادرهایی منزل گرفته، در انتظار قدوم آنان به سر میبرد و هنگامی که پدر و همراهانش وارد شدند، حضرت یوسف نسبت به آنان اظهار محبّت ویژهای کرد و پس از انجام دادن مراسم استقبال، از پدر و همراهانش خواست تا به مصر وارد شوند و در آن دیار سکنا گزینند؛ در غیر این صورت واژه ورود و دخول جایگاهی نداشت، بلکه کلمه ملاقات و مانند آن مناسب بود.[4]
اگر بپذیریم که دو روایت درست باشد، دیر پیاده شدن در مقابل پدر، کار حرامی نیست تا ارتکاب آن، گناه و خلاف عصمت شمرده شود، بهطوری که موجب پوسیده شدن بدن حضرت یوسف شود، بلکه مرتکب ترک اولی شده و این منافاتی با عصمت او ندارد.
اینکه از نسل حضرت یوسف، کسی پیامبر نشده، دو احتمال وجود دارد؛ اول اینکه حضرت یوسف پسری داشته، امّا خداوند از نسل آنحضرت کسی را پیامبر قرار نداده است؟ دوم اینکه آنحضرت اصلاً فرزند ذکوری نداشتند تا پیامبر شود.
بهعلاوه؛ از نسل بسیاری از پیامبران؛ مانند حضرت عیسی(ع) و احتمالاً حضرت موسی(ع) پیامبری نیامده و این دلیل بر نقص یک پیامبر نیست، اما در طرف مقابل، اینکه بسیاری از پیامبران از نسل یک پیامبر؛ مانند ابراهیم و یعقوب باشند، در راستای ردهبندی پیامبران، امتیازی - و تنها یک امتیاز - برای آنها به شمار میآید، خداوند میفرماید: «برخى از آن پیامبران را بر برخى دیگر برترى بخشیدیم. از آنان کسى بود که خدا با او سخن گفت و درجات بعضى از آنان را بالا برد».[5]
نکته قابل توجه اینکه؛ داشتن یک امتیاز به تنهایی موجب برتری کامل بر دیگر پیامبران نیست و در این صورت، اسحاق به مراتب باید از اسماعیل برتر بود.
به هر حال؛ نبود پیامبر در نسل یوسف موضوع مسلّم و ثابتی نیست، لذا بیاحترامی به پدر از طرف حضرت یوسف(ع)، صحت ندارد.
اگر هم بر فرض از نسل یوسف(ع) پیامبری نیامده باشد؛ برای حکمت و مصلحتی بود که خدا میداند، نه به دلیل بیاحترامی به پدر. به دیگر سخن؛ اگر چه پیامبران باید از نسل انسانهای پاک باشند، ولی این بدان معنا نیست که حتماً باید از نسل فرزندانشان باشند؛ یعنی منصب الهی نبوت، یک منصب موروثی نیست، بلکه خداوند از میان انسانها در هر زمان فرد برجستهای را برای هدایت بشر میفرستد.
با توجه به اینکه در مورد بیاحترامی حضرت یوسف(ع) به پدرش، حضرت یعقوب(ع)، سند درستی در دست نیست و آیات قرآن هم برخلاف آن است، اما تذکر چند نکته پیرامون پوسیده شدن بدن حضرت یوسف قابل بیان است:
یک. از آنجا که بدن انسان از گوشت، خون، استخوان و... تشکیل شده و همه اینها از بین رفتنی است، از اینرو؛ اصل این است که بدن انسانها در زیر خاک پوسیده شود و این امر دلیل بر عذاب الهی نیست.
دو. در آیات و روایات رابطهای بین بیاحترامی به پدر و پوسیده شدن بدن دیده نشده است.
سه. هیچ روایت معتبری در اینباره (پوسیده شدن حضرت یوسف به موجب بیاحترامی به پدر) در منابع روایی نقل نشده است.
چهار. بیگمان پوسیده نشدن بدن انسان یک امتیازی است که شامل بعضی از اولیاء الله میشود و از آنجا که حضرت یوسف(ع) از اولیای الهی است احتمال میرود که بدن آنحضرت از بین نرفته باشد.
ب. پرسش نسبت دزدی دادن یوسف(ع) به برادران خود
قرآن کریم در یکى از بخشهاى بیان داستان زندگى حضرت یوسف(ع) میفرماید: «و هنگامى که (مأمور یوسف) بارهاى آنها را بست، ظرف آبخورى پادشاه را در بارِ برادرش گذاشت سپس کسى صدا زد اى اهل قافله! شما دزد هستید؟».[6]
عبارت «إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ» نسبت سرقت دادن به دیگران است، آیا این تهمت زننده حضرت یوسف بود؟ مفسّران براى این پرسش احتمالاتى دادهاند؛ مانند اینکه برخی گفتهاند گوینده، یکى از کارمندان یوسف بوده و فریاد زده که شما کاروانیان دزدید و آگاهی از دستور یوسف (قرار دادن پیمانه در بار یکى از کاروانیان) نیز نداشته است.[7]
به هر حال؛ اولاً: معلوم نیست که گوینده این سخن چه کسانى بودند، ثانیاً: طرف اصلى سخن که «بنیامین» بود به این نسبت سرقت راضى بود؛ چرا که این نقشه ظاهراً او را متهم به سرقت میکرد، اما در واقع، مقدمهاى براى ماندن او نزد برادرش یوسف بود. بنابراین، اگر این سخن را یوسف(ع) زده باشد، در نظر برادران به او تهمت زده نه در نظر خود او، و این نامگذارى به سرقت، نامگذارى جدّى و تهمت حقیقى نبوده، بلکه توصیفى صورى بوده که مصلحت لازم و جازمى آنرا اقتضا میکرده است. با در نظر داشتن این جهات، گفتار یوسف(ع) جزو افتراهاى مذموم عقلى و حرام شرعى نبوده تا با عصمت انبیاء منافات داشته باشد.[8]
ج. شبهه غافل شدن یوسف(ع) از یاد خدا در زندان
قرآن کریم درباره اینکه حضرت یوسف(ع) خواب دو جوان زندانى را تعبیر کرد، میفرماید: «و به آن یکى از آن دو نفر، که میدانست رهایى مییابد، گفت: مرا نزد صاحبت [سلطان مصر] یادآورى کن! ولى شیطان یادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى برد و به دنبال آن، [یوسف] چند سال در زندان باقى ماند».[9]
برخى از مفسّران با توجه به این آیه گفتهاند که یوسف در زندان از یاد پروردگارش غافل ماند.[10] منشأ این برداشت در این است که ضمیر، در جمله «فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّه» آیا به ساقى شاه بر میگردد یا به حضرت یوسف(ع). اگر ضمیر را به یوسف(ع) بازگردانیم، معناى جمله چنین میشود: «شیطان یاد خدا را از خاطر یوسف برد و به همین دلیل، براى نجات خود به غیر او توسل جست».[11]
ولى بنابر نظر علامه طباطبائى(ره)، دو ضمیر در آیه مزبور، به «الذى» بر میگردد و معناى جمله این است که شیطان از یاد رفیق زندانى یوسف محو کرد که نزد ربّ خود (پادشاه) از یوسف(ع) سخن به میان آورد و همین فراموشى باعث شد که یوسف چند سالى دیگر در زندان بماند. اینکه ضمیر مذکور را به یوسف برگردانیم، در نتیجه معنا چنین شود که: شیطان یاد پروردگار یوسف را از دل او برد و لا جرم در نجات یافتن از زندان دست به دامن غیر آورد و به همین جهت خدا عقابش کرد و چند سال دیگر در زندان بماند، همچنان که بعضى از مفسّران گفتهاند و چه بسا به روایت هم نسبت دادهاند، احتمال ضعیفى است که با نص قرآن کریم مخالفت دارد؛ چون صرف نظر از ستایشى که خداوند متعال در این سوره از آنجناب نموده، تصریح کرده که او از مخلصین بوده و نیز تصریح کرده که مخلصین کسانى هستند که شیطان در ایشان نفوذ ندارد و اخلاص براى خدا باعث آن نمیشود که انسان به سببهاى دیگر متوسل نشود؛ زیرا این از نهایت درجه نادانى است که آدمى توقّع داشته باشد که بهطور کلى اسباب را لغو بداند و مقاصد خود را بدون سبب انجام دهد، بلکه تنها اخلاص سبب میشود که انسان به سببهاى دیگر دلبستگى و اعتماد نداشته باشد. و در جمله «اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ» قرینهاى که دلالت بر دلبستگى یوسف(ع) به غیر خدا کند، وجود ندارد. بهعلاوه؛ جمله «وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ ...»،[12] خود قرینه روشنى است بر اینکه فراموش کننده ساقى بوده نه یوسف.[13]
به هر حال؛ چه ضمیر به یوسف باز گردد و چه به ساقى، در این مسئله شکى نیست که یوسف در اینجا براى نجات خود توسل به غیر جسته است. البته اینگونه دست و پا کردنها براى نجات از زندان و سایر مشکلات در مورد افراد عادى مسئله مهمى نیست، و از قبیل توسل به اسباب طبیعى میباشد، ولى براى افراد نمونه و کسانى که در سطح ایمان عالى و توحید قرار دارند، خالى از ایراد نمیتواند باشد، شاید به همین دلیل است که خداوند این «ترک اولى» را بر یوسف نبخشید و به خاطر آن چند سالى زندان او ادامه یافت.[14]
د. پرسش نسبت گناه به یوسف(ع) در داستان همسر عزیز مصر[15]
قرآن کریم در ماجراى داستان حضرت یوسف(ع) میفرماید: «آن زن قصد او کرد و او نیز -اگر برهان پروردگار را نمیدید- قصد وى مینمود! این چنین کردیم تا بدى و فحشا را از او دور سازیم چرا که او از بندگان مخلص ما بود!».[16]
همسر عزیز مصر تصمیم بر کامجویى از یوسف داشت و نهایت کوشش خود را در این راه به کار برد، یوسف هم به مقتضاى طبع بشرى و اینکه جوانى نوخاسته بود، و هنوز همسرى نداشت، و در برابر هیجان انگیزترین صحنههاى جنسى قرار گرفته بود. هرگاه برهان پروردگار؛ یعنى روح ایمان و تقوا و تربیت نفس و بالأخره مقام «عصمت» در این وسط حائل نمیشد! چنین تصمیمى را میگرفت. بنابراین، تصمیم حضرت یوسف مشروط به شرطى بود که حاصل نشد و این امر نه تنها با مقام عصمت و تقواى یوسف منافات ندارد، بلکه توضیح و بیان این مقام والا است. طبق این تفسیر، از یوسف(ع)، هیچ حرکتى که نشانه تصمیم بر گناه باشد سر نزده است، بلکه در دل تصمیم هم نگرفته است.[17]
همانطور که امام رضا(ع) در تفسیر آیه مزبور میفرماید: «همسر عزیز تصمیم به کامجویى از یوسف گرفت، و یوسف نیز اگر برهان پروردگارش را نمیدید، همچون همسر عزیز مصر تصمیم میگرفت، ولى او معصوم بود و معصوم هرگز قصد گناه نمیکند و به سراغ گناه هم نمیرود».[18] بنابراین، آنحضرت گناهى مرتکب نشد.
نتیجه اینکه به اعتقاد ما حضرت یوسف(ع) مرتکب هیچ گناهی نشده، و ترک اولی نیز باعث حذف پیامبری از نسل حضرت یوسف(ع) نشده است.
الف. بررسی پرسش بیاحترامی یوسف به پدر
نخست باید دانست؛ اساساً، آیا این مطلب صحت دارد که حضرت یوسف(ع) در مقابل پدرش از اسب پایین نیامد؟! آنگاه ثابت شود که چنین کاری بیاحترامی محسوب میشود، سپس به پرسش فوق پاسخ داده شود.
در دو روایت آمده است که حضرت یوسف پس از ورود پدر و مادرش به مصر، در برابر آنان از مَرکَب پایین نیامد و بدین جهت، نور نبوّت از نسل او خارج شد،[1] اولاً این دو روایت از نظر سند، قابل اعتماد نیستند؛ زیرا که مرسل و مرفوعاند[2] و در علم درایه و حدیث، ثابت شده است که روایاتی اگر چنین خصوصیاتی داشته باشند، به تنهایی مورد پذیرش نبوده و به آن عمل نمیشود، مگر اینکه مؤیّدی داشته باشد که در اینجا نه تنها مؤیّدی وجود ندارد، بلکه بر خلاف آن است؛ به همین دلیل، مفسّران این روایات را مخالف با آیاتی میدانند که نشان دهنده اطاعت حضرت یوسف(ع)، از فرمان الهی است و ایشان کمال احترام را نسبت به پدر انجام میداد؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: «و هنگامی که بر یوسف وارد شدند، او پدر و مادر خود را در آغوش گرفت و گفت: همگی داخل مصر شوید که ان شاء الله در امن و امان خواهید بود».[3]
بهعلاوه؛ از جملات این آیه شریفه استفاده میشود که حضرت یوسف(ع) در خارج شهر به استقبال پدر و همراهانش رفته بود و در ساختمان و یا چادرهایی منزل گرفته، در انتظار قدوم آنان به سر میبرد و هنگامی که پدر و همراهانش وارد شدند، حضرت یوسف نسبت به آنان اظهار محبّت ویژهای کرد و پس از انجام دادن مراسم استقبال، از پدر و همراهانش خواست تا به مصر وارد شوند و در آن دیار سکنا گزینند؛ در غیر این صورت واژه ورود و دخول جایگاهی نداشت، بلکه کلمه ملاقات و مانند آن مناسب بود.[4]
اگر بپذیریم که دو روایت درست باشد، دیر پیاده شدن در مقابل پدر، کار حرامی نیست تا ارتکاب آن، گناه و خلاف عصمت شمرده شود، بهطوری که موجب پوسیده شدن بدن حضرت یوسف شود، بلکه مرتکب ترک اولی شده و این منافاتی با عصمت او ندارد.
اینکه از نسل حضرت یوسف، کسی پیامبر نشده، دو احتمال وجود دارد؛ اول اینکه حضرت یوسف پسری داشته، امّا خداوند از نسل آنحضرت کسی را پیامبر قرار نداده است؟ دوم اینکه آنحضرت اصلاً فرزند ذکوری نداشتند تا پیامبر شود.
بهعلاوه؛ از نسل بسیاری از پیامبران؛ مانند حضرت عیسی(ع) و احتمالاً حضرت موسی(ع) پیامبری نیامده و این دلیل بر نقص یک پیامبر نیست، اما در طرف مقابل، اینکه بسیاری از پیامبران از نسل یک پیامبر؛ مانند ابراهیم و یعقوب باشند، در راستای ردهبندی پیامبران، امتیازی - و تنها یک امتیاز - برای آنها به شمار میآید، خداوند میفرماید: «برخى از آن پیامبران را بر برخى دیگر برترى بخشیدیم. از آنان کسى بود که خدا با او سخن گفت و درجات بعضى از آنان را بالا برد».[5]
نکته قابل توجه اینکه؛ داشتن یک امتیاز به تنهایی موجب برتری کامل بر دیگر پیامبران نیست و در این صورت، اسحاق به مراتب باید از اسماعیل برتر بود.
به هر حال؛ نبود پیامبر در نسل یوسف موضوع مسلّم و ثابتی نیست، لذا بیاحترامی به پدر از طرف حضرت یوسف(ع)، صحت ندارد.
اگر هم بر فرض از نسل یوسف(ع) پیامبری نیامده باشد؛ برای حکمت و مصلحتی بود که خدا میداند، نه به دلیل بیاحترامی به پدر. به دیگر سخن؛ اگر چه پیامبران باید از نسل انسانهای پاک باشند، ولی این بدان معنا نیست که حتماً باید از نسل فرزندانشان باشند؛ یعنی منصب الهی نبوت، یک منصب موروثی نیست، بلکه خداوند از میان انسانها در هر زمان فرد برجستهای را برای هدایت بشر میفرستد.
با توجه به اینکه در مورد بیاحترامی حضرت یوسف(ع) به پدرش، حضرت یعقوب(ع)، سند درستی در دست نیست و آیات قرآن هم برخلاف آن است، اما تذکر چند نکته پیرامون پوسیده شدن بدن حضرت یوسف قابل بیان است:
یک. از آنجا که بدن انسان از گوشت، خون، استخوان و... تشکیل شده و همه اینها از بین رفتنی است، از اینرو؛ اصل این است که بدن انسانها در زیر خاک پوسیده شود و این امر دلیل بر عذاب الهی نیست.
دو. در آیات و روایات رابطهای بین بیاحترامی به پدر و پوسیده شدن بدن دیده نشده است.
سه. هیچ روایت معتبری در اینباره (پوسیده شدن حضرت یوسف به موجب بیاحترامی به پدر) در منابع روایی نقل نشده است.
چهار. بیگمان پوسیده نشدن بدن انسان یک امتیازی است که شامل بعضی از اولیاء الله میشود و از آنجا که حضرت یوسف(ع) از اولیای الهی است احتمال میرود که بدن آنحضرت از بین نرفته باشد.
ب. پرسش نسبت دزدی دادن یوسف(ع) به برادران خود
قرآن کریم در یکى از بخشهاى بیان داستان زندگى حضرت یوسف(ع) میفرماید: «و هنگامى که (مأمور یوسف) بارهاى آنها را بست، ظرف آبخورى پادشاه را در بارِ برادرش گذاشت سپس کسى صدا زد اى اهل قافله! شما دزد هستید؟».[6]
عبارت «إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ» نسبت سرقت دادن به دیگران است، آیا این تهمت زننده حضرت یوسف بود؟ مفسّران براى این پرسش احتمالاتى دادهاند؛ مانند اینکه برخی گفتهاند گوینده، یکى از کارمندان یوسف بوده و فریاد زده که شما کاروانیان دزدید و آگاهی از دستور یوسف (قرار دادن پیمانه در بار یکى از کاروانیان) نیز نداشته است.[7]
به هر حال؛ اولاً: معلوم نیست که گوینده این سخن چه کسانى بودند، ثانیاً: طرف اصلى سخن که «بنیامین» بود به این نسبت سرقت راضى بود؛ چرا که این نقشه ظاهراً او را متهم به سرقت میکرد، اما در واقع، مقدمهاى براى ماندن او نزد برادرش یوسف بود. بنابراین، اگر این سخن را یوسف(ع) زده باشد، در نظر برادران به او تهمت زده نه در نظر خود او، و این نامگذارى به سرقت، نامگذارى جدّى و تهمت حقیقى نبوده، بلکه توصیفى صورى بوده که مصلحت لازم و جازمى آنرا اقتضا میکرده است. با در نظر داشتن این جهات، گفتار یوسف(ع) جزو افتراهاى مذموم عقلى و حرام شرعى نبوده تا با عصمت انبیاء منافات داشته باشد.[8]
ج. شبهه غافل شدن یوسف(ع) از یاد خدا در زندان
قرآن کریم درباره اینکه حضرت یوسف(ع) خواب دو جوان زندانى را تعبیر کرد، میفرماید: «و به آن یکى از آن دو نفر، که میدانست رهایى مییابد، گفت: مرا نزد صاحبت [سلطان مصر] یادآورى کن! ولى شیطان یادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى برد و به دنبال آن، [یوسف] چند سال در زندان باقى ماند».[9]
برخى از مفسّران با توجه به این آیه گفتهاند که یوسف در زندان از یاد پروردگارش غافل ماند.[10] منشأ این برداشت در این است که ضمیر، در جمله «فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّه» آیا به ساقى شاه بر میگردد یا به حضرت یوسف(ع). اگر ضمیر را به یوسف(ع) بازگردانیم، معناى جمله چنین میشود: «شیطان یاد خدا را از خاطر یوسف برد و به همین دلیل، براى نجات خود به غیر او توسل جست».[11]
ولى بنابر نظر علامه طباطبائى(ره)، دو ضمیر در آیه مزبور، به «الذى» بر میگردد و معناى جمله این است که شیطان از یاد رفیق زندانى یوسف محو کرد که نزد ربّ خود (پادشاه) از یوسف(ع) سخن به میان آورد و همین فراموشى باعث شد که یوسف چند سالى دیگر در زندان بماند. اینکه ضمیر مذکور را به یوسف برگردانیم، در نتیجه معنا چنین شود که: شیطان یاد پروردگار یوسف را از دل او برد و لا جرم در نجات یافتن از زندان دست به دامن غیر آورد و به همین جهت خدا عقابش کرد و چند سال دیگر در زندان بماند، همچنان که بعضى از مفسّران گفتهاند و چه بسا به روایت هم نسبت دادهاند، احتمال ضعیفى است که با نص قرآن کریم مخالفت دارد؛ چون صرف نظر از ستایشى که خداوند متعال در این سوره از آنجناب نموده، تصریح کرده که او از مخلصین بوده و نیز تصریح کرده که مخلصین کسانى هستند که شیطان در ایشان نفوذ ندارد و اخلاص براى خدا باعث آن نمیشود که انسان به سببهاى دیگر متوسل نشود؛ زیرا این از نهایت درجه نادانى است که آدمى توقّع داشته باشد که بهطور کلى اسباب را لغو بداند و مقاصد خود را بدون سبب انجام دهد، بلکه تنها اخلاص سبب میشود که انسان به سببهاى دیگر دلبستگى و اعتماد نداشته باشد. و در جمله «اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ» قرینهاى که دلالت بر دلبستگى یوسف(ع) به غیر خدا کند، وجود ندارد. بهعلاوه؛ جمله «وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ ...»،[12] خود قرینه روشنى است بر اینکه فراموش کننده ساقى بوده نه یوسف.[13]
به هر حال؛ چه ضمیر به یوسف باز گردد و چه به ساقى، در این مسئله شکى نیست که یوسف در اینجا براى نجات خود توسل به غیر جسته است. البته اینگونه دست و پا کردنها براى نجات از زندان و سایر مشکلات در مورد افراد عادى مسئله مهمى نیست، و از قبیل توسل به اسباب طبیعى میباشد، ولى براى افراد نمونه و کسانى که در سطح ایمان عالى و توحید قرار دارند، خالى از ایراد نمیتواند باشد، شاید به همین دلیل است که خداوند این «ترک اولى» را بر یوسف نبخشید و به خاطر آن چند سالى زندان او ادامه یافت.[14]
د. پرسش نسبت گناه به یوسف(ع) در داستان همسر عزیز مصر[15]
قرآن کریم در ماجراى داستان حضرت یوسف(ع) میفرماید: «آن زن قصد او کرد و او نیز -اگر برهان پروردگار را نمیدید- قصد وى مینمود! این چنین کردیم تا بدى و فحشا را از او دور سازیم چرا که او از بندگان مخلص ما بود!».[16]
همسر عزیز مصر تصمیم بر کامجویى از یوسف داشت و نهایت کوشش خود را در این راه به کار برد، یوسف هم به مقتضاى طبع بشرى و اینکه جوانى نوخاسته بود، و هنوز همسرى نداشت، و در برابر هیجان انگیزترین صحنههاى جنسى قرار گرفته بود. هرگاه برهان پروردگار؛ یعنى روح ایمان و تقوا و تربیت نفس و بالأخره مقام «عصمت» در این وسط حائل نمیشد! چنین تصمیمى را میگرفت. بنابراین، تصمیم حضرت یوسف مشروط به شرطى بود که حاصل نشد و این امر نه تنها با مقام عصمت و تقواى یوسف منافات ندارد، بلکه توضیح و بیان این مقام والا است. طبق این تفسیر، از یوسف(ع)، هیچ حرکتى که نشانه تصمیم بر گناه باشد سر نزده است، بلکه در دل تصمیم هم نگرفته است.[17]
همانطور که امام رضا(ع) در تفسیر آیه مزبور میفرماید: «همسر عزیز تصمیم به کامجویى از یوسف گرفت، و یوسف نیز اگر برهان پروردگارش را نمیدید، همچون همسر عزیز مصر تصمیم میگرفت، ولى او معصوم بود و معصوم هرگز قصد گناه نمیکند و به سراغ گناه هم نمیرود».[18] بنابراین، آنحضرت گناهى مرتکب نشد.
نتیجه اینکه به اعتقاد ما حضرت یوسف(ع) مرتکب هیچ گناهی نشده، و ترک اولی نیز باعث حذف پیامبری از نسل حضرت یوسف(ع) نشده است.
[1]. کلینى، محمد بن یعقوب، کافی، محقق و مصحح: غفارى، على اکبر، آخوندى، محمد، ج 2، ص 311 و 312، تهران، دارالکتب الاسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق؛ شیخ صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 55، قم، کتاب فروشی داورى، چاپ اول، 1385ش.
[2]. «مرفوع، حدیثی است که از وسط سلسله سند یا آخر آن، یک تن یا بیشتر افتاده باشد و همچنین حدیثی است که در آخر به معصوم اضافه و انتساب یابد؛ و مرسل حدیثی است که ناقل آن، حدیث را از پیغمبر و یا امام نشنیده و بدون وساطت صحابی از معصوم نقل میکند»؛ مدیر شانهچی، کاظم، علم الحدیث، ص 179 و 187، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ شانزدهم، 1381ش.
[3]. یوسف، 99.
[4]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 11، ص 246، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ پنجم، 1417ق؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 10، ص 79، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش.
[5]. بقره، 253.
[6]. «فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقایَةَ فی رَحْلِ أَخیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ»؛ یوسف، 70.
[7]. نیشابورى، محمود بن ابو الحسن، إیجازالبیان عن معانی القرآن، تحقیق: قاسمی، حنیف بن حسن، ج 1، ص 442، بیروت، دارالغرب الاسلامى، چاپ اول، 1415ق؛ حائرى تهرانى، میر سید على، مقتنیات الدرر و ملتقطات الثمر، ج 6، ص 51، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1377ش؛ دخیل، على بن محمد على، الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ص 319، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، چاپ دوم، 1422ق؛ حسینى شیرازى، سید محمد، تبیین القرآن، ص 256، بیروت، دارالعلوم، چاپ دوم، 1423ق.
[8]. المیزان فی تفسیرالقرآن، ج 11، ص 222؛ ر. ک: «عصمت پیامبران و نسبت دزدی یوسف به برادرش»، پاسخ 7020.
[9]. «وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنین»؛ یوسف، 42.
[10]. جصاص، احمد بن على، احکام القرآن، ج 4، ص 388، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1405ق؛ سبزوارى نجفى، محمد بن حبیب الله، ارشاد الاذهان الى تفسیر القرآن، ص 245، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، چاپ اول، 1419ق؛ طنطاوى، سید محمد، التفسیر الوسیط للقرآن الکریم، ج 7، ص 364، قاهره، دار نهضه مصر للطباعه و النشر، چاپ اول، بیتا.
[11]. تفسیر نمونه، ج 9، ص 414.
[12]. یوسف، 45: «و یکى از آن دو که نجات یافته بود- و بعد از مدّتى به خاطرش آمد- گفت: «من تأویل آن را به شما خبر مى دهم مرا (به سراغ آن جوان زندانى) بفرستید!»
[13]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 11، ص 181.
[14]. تفسیر نمونه، ج 9، ص 414.
[16]. «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ»؛ یوسف، 24.
[17]. تفسیر نمونه، ج 9، ص 370 - 371.
[18]. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، محقق: لاجوردى، مهدى، ج 1، ص 201، تهران، نشر جهان، چاپ اول، 1378ق.