«مرجئه» از جمله فرق اسلامی است که در نیمه دوم قرن اول هجری به انگیزههای سیاسی شکل گرفت و سپس مبانی فکری و کلامی خود را به عنوان تفکری کلامی سامان داد. تحولات فکری مرجئه به شکلگیری انشعاباتی در آن انجامید. این فرقه در طول زمان از میان رفته و پیروان آن که حامل تفکر «ارجاء» بودند در میان سایر فرق پراکنده شدند. در حال حاضر فرقهای با عقاید و باورهای منسجم که بتوان آن را «مرجئه» خطاب کرد وجود ندارد. «مرجئه» بیش از هرچیز به موضوع ایمان و کفر و مسائل پیرامون آن پرداخته، با این وجود از نظریاتی ویژه و اختلافی در حوزه اندیشه سیاسی نیز برخوردار بودند. ضرورت حکومت و حاکم از اموری است که غالب «مرجئه» به آن اعتراف داشتند. با این وجود در شرایط امام و حاکم میان آنان اختلاف نظر دیده میشود. برخی نسب قریشی را شرط کرده، و برخی دیگر امامت را متعلق به همه نژادها دانستهاند. نگاه «مرجئه» در تعیین امام و حاکم نیز اختلافی بود. «شورای برگزیدگان»، «اجماع تمام امت»، «نص» و «خروج»، راههای تعیین امام از منظر «مرجئه» برشمرده شده است.
با بررسی خاستگاه فرق اسلامی میتوان ملاحظه نمود که برخی از فرق اسلامی با انگیزههای سیاسی شکل گرفتند. «عثمانیه» و «خوارج» از پیشگامان این گروهها بودند و به دنبال آن «مرجئه» را نیز میتوان در شمار چنین گروههایی دانست که خاستگاهی سیاسی داشتند. آنان به تدریج مبانی فکری و کلامی خود را سامان داده و در نهایت به فرقهای با ماهیتی کلامی در میان سایر فرق مطرح گردیدند.[7] ریشه تفکر «مرجئه» که در آغاز به معنای بیطرفی سیاسی تعبیر شده است، به اواخر دوره عثمان و نزاعهای اواخر خلافت او باز میگردد. در ادامه به دنبال رویارویی با خوارج که خلافت حضرت علی(ع) و معاویه را تأیید نمیکردند و مخالفت با اندیشههای آنان بویژه مسئله تکفیر. «ارجاء» به معنای خودداری کردن از قضاوت در باره مرتکب کبیره،[8] و به تعبیر دیگر تأخیر انداختن در حکم آنان از سوی این فرقه مطرح گردید. به نظر میرسد «مرجئه» با سکوت و عدم قضاوت در مورد خلفا بویژه عثمان، و همچنین حضرت علی(ع) و به تأخیر انداختن حکم آنان، به زعم خود سعی داشتند تا از تفرق و تشتت در صفوف مسلمانان جلوگیرى کرده و به جاى آن وحدت برقرار سازند.[9] در حقیقت «مرجئه» با بازتعریفی که از ایمان و کفر نمودند، توجیه کلامی مناسبی برای سکوت خود ارائه کردند.[10]
از نگاه «مرجئه» عمل دخالتی در ایمان و کفر ندارد. و اعتقاد قلبی فرد مسلمان کافی است تا او را مؤمن بنامیم.[11] چنین تعریفی از ایمان و کفر، اختلافات دیگری از جمله دار الکفر و دار الایمان، وعد و وعید، امر به معروف و نهی از منکر، امامت، قیام به سیف... را نیز به دنبال داشت که با بررسی آرای آنان میتوان گفت که بر خلاف افراطیگری خوارج در اینگونه مسائل، «مرجئه» به نوعی تساهل و تسامح دینی داشته و در حقیقت دیدگاهی تفریطی داشتند که میتوان آنان را به عنوان سخنگوی تفکر مسالمتجوی جریان اسلامی دانست.[12] گمان میرود آنان با تعریف ویژهای که از کفر و ایمان ارائه دادند، به نوعی به دنبال آن بودند تا از این راه دغدغه و ترس انسانها را از عدم رستگاری اخروی به واسطه گناه بزدایند و او را به زندگی همراه با ایمان امیدوار سازند.
بر خلاف بیشتر فرق اسلامی که به شکل گسترده به مباحث کلامی پرداختهاند، این فرقه که در نیمه دوم قرن اول هجری قمری ظهور کرد، بیش از هرچیز در موضوع ایمان و کفر و مسائل پیرامون آن نظر داده و غالب منابع ملل و نحل نیز در معرفی آن به این نکته اشاره کردهاند.[13]
«ابوحنیفه» پیشواى مذهب حنفى از مهمترین شخصیّتهای «مرجئه» به شمار آمده است[14] که عقاید کلامى ویژهاى براى این فرقه ترتیب داده و مطالب منظّمى درباره عقیده «ارجاء» تدوین کرد. پس از وی «ابو مطیع بلخى» دو کتاب با عنوان «الفقه الابسط» و «العالم و المتعلّم» به نگارش درآورد که اساس کلام «مرجئه» را در خود داشتند.[15]
به مرور زمان تحولات فکری «مرجئه» بویژه در مسئله جبر و اختیار منجر به شکلگیری انشعاباتی در آن گردید که منابع ملل و نحل با اختلاف به این انشعابات، مؤسسان، رجال و عقاید آنها اشاره نمودهاند.[16]
در حال حاضر فرقهای با عقاید و باورهای منسجم که بتوان آنرا «مرجئه» خطاب کرد وجود ندارد، اما رگههایى از اندیشههای آنان را میتوان در قالب اباحهگرى در دیگر فرق مشاهده نمود.[17] در حقیقت این فرقه در طول زمان از میان رفت و پیروان آنان که حامل تفکر «ارجاء» بودند در میان سایر فرق پراکنده شدند. به همین جهت منابع ملل و نحل از وجود مرجئیانی سخن گفتهاند که پیرو «خوارج»، «قدریه» و یا «جبریه» بودند.[18]
هرچند مرجئه به عنوان یک فرقه اسلامی به دلیل عدم حضور در قدرت سیاسی و یا تشکیل دولت، دارای پیشینه سیاسی قابل توجهی نبودند، با این وجود مانند سایر فرق اسلامی از نظریات سیاسی ویژهای در جنبههای مختلف، از جمله ضرورت حکومت، حاکم و مسائل پیرامون آن دارند که از میان اطلاعات پراکنده در برخی منابع ملل و نحل و منابع کلامی میتوان به آنها دست یافت.
حکومت از نظر مرجئه
«مرجئه» مانند «معتزله» و «شیعه» قائل به وجوب و ضرورت حکومت بودند. آنان بر این باور بودند که بر امت واجب است تا از امامی عادل که میان آنان اقامه حدود الهی نموده و با احکام شریعت، آنان را اداره نماید، پیروی نمایند.[19]
البته در این بین، برخی از «مرجئه» نیز وجود امام یا حاکم را ضروری ندانسته و مانند فرقهای از خوارج به نام «نجدیه» یا «نجدات» اعتقاد داشتند که برگزیدن امام عادل، اگر بدون درگیری، خونریزی و اختلاف برای مردم میسر باشد، این امر جایز است، و گرنه وجود امام یا حاکم ضرورتی ندارد. در چنین صورتی، یعنی فقدان حاکم، اداره جامعه میتواند به دست تک تک افراد و در حوزه نفوذشان اداره شود. مثلاً پدر خانواده یا بزرگ یک خاندان، به میزان نفوذش میتواند به اجرای احکام الهی و اقامه حدود بپردازد.[20]
شروط و نحوه تعیین امام یا حاکم
از شروط مهمی که در میان فرق اسلامی برای امام مطرح شده و همواره جدال برانگیز بود، مسئله نسب امام است. شرط نسب در اندیشه «مرجئه» مورد اختلاف گزارش شده است. غالب «مرجئه» و از جمله «ابوحنیفه» بر این باور بودند که امام باید از میان قریش باشد. آنها با استدلال به روایتی از پیامبر(ص) که ائمه را از قریش میدانست، هر شخص قریشی را که به کتاب و سنت دعوت نماید و عادل باشد، امام دانسته و همراهی و یاری او را واجب میشمردند.[21] با این وجود گروهی از آنان؛ مانند «شمریه» و «غیلانیه »که به «مرجئه شام» معروف بودند، نظری متفاوت داشته و معتقد بودند امام میتواند از میان تمام مردم چه عرب و چه عجم برگزیده شود و در حقیقت قریشی بودن او را شرط نمیدانستند. این دسته بیش از هر چیز علم به کتاب و سنت، تقوا و فضیلت را در امام یا حاکم مورد توجه داشتند.[22] مستند سخن این گروه سخنی از خلیفه دوم است، مبنی بر اینکه اگر سالم مولای ابی حذیفه زنده بود، خلافت را به او میسپرد.[23] علت دیگر طرح چنین دیدگاهی توسط برخی از «مرجئه» را باید به رویکرد مساواتگرایانه آنان مرتبط دانست که موجب شده بود تا مبلّغ اندیشه مساوات همه مسلمانان در برخورداری از حقوق شهروندی باشند.[24]
نکته دیگری که در بحث شروط امام مطرح است، اختلاف «مرجئه» در شرط افضلیت است. برخی منابع ملل و نحل اشاره کردهاند که تمام یا غالب «مرجئه» معتقد به امامت فاضلاند و امامت مفضول را به هیچ وجه جایز ندانستهاند. آنان تقدیم مفضول بر فرد فاضل را به دلایل مختلف، از جمله به انگیزه دفع فتنه، اختلاف و جلوگیری از تفرقه مردود شمردهاند.[25] بر همین اساس آنان ابوبکر را فاضلتر از سایر خلفا، بعد از پیامبر(ص) قلمداد مینمودند.[26] با این وجود در برخی از منابع آمده است که گروهی از آنان، امامت مفضول را نیز صحیح دانستهاند.[27] گویا این دسته را باید جزو کسانی شمرد که حضرت علی(ع) را برترین شخصیت پس از پیامبر(ص) میدانستند.[28]
«مرجئه» در روش تعیین امام نیز آرای متفاوتی اظهار نمودند. وراثت در موضوع امامت جامعه و حاکمیت بر آن، در نظام فکری «مرجئه» جایگاهی نداشت. به همین جهت آنان در نحوه گزینش و تعیین امام و حاکم، به شورایی بودن آن باور داشتند. شورایی از برگزیدگان امت، موظف بود تا رهبری جامعه را به صالحترین فرد موجود بسپارد. این در صورتی است که گزینش امام قبل از تشکیل شورا به جهت بیم از وقوع فتنه و اختلاف میان امت ضرورت پیدا نکند. در این صورت، یعنی در حال اضطرار، اقدام برخی از برگزیدگان امت یا دو تن از عدول آنان به واگذاری حکومت به شخصی که صلاحیت آنرا داشته باشد، امکانپذیر است و بر مردم اطاعت از چنین حاکمی واجب خواهد بود.[29]
برخی از «مرجئه» راه تعیین و گزینش حاکم را مشروط به اجماع تمام امت نمودند.[30] ضمن اینکه دعوت و خروج از دیگر راههایی است که گروهی از «مرجئه» برای تعیین امام ذکر کردهاند.[31] گویا «ابوحنیفه» بر همین مبنا به حمایت از «زید بن علی» پرداخته بود.[32] وصایت نیز از روشهای تعیین امام یا حاکم نزد برخی از «مرجئه» است که به جواز آن نظر دادهاند.[33]
در کنار مواردی که ذکر گردید، نص که یکی از راههای تعیین امام از منظر برخی از فرق اسلامی است،[34] مورد عنایت اغلب «مرجئه» نبود.[35] تنها گروهی از آنان آنرا مطرح کرده، و بر همین اساس خلافت ابوبکر را توجیه مینمودند. البته نص مورد آنان در حقیقت وصف و اشاره پیامبر(ص) بر امامت و جانشینی ابوبکر، یا به تعبیری دیگر نص خفی بوده است.[36]
نکتهای که در اینجا باید به آن اشاره نمود، آن است که به نظر گروهی از «مرجئه» از جمله «غیلانیه»، مردم در گزینش و تعیین صالحترین فرد نزد خدا، برای امامت جامعه مکلّف نیستند؛ تنها وظیفه دارند تا بر اساس فهم خود بهترین فرد را در علم و عمل برای این منصب برگزینند.[37]
خروج بر امام جائر
از آنجا که در نگاه «مرجئه»، مرتکب کبیره، ایمان خود را از دست نمیدهد، همین باور موجب شده تا اکثریت آنان مانند بسیاری از اهل سنت خروج بر امام جائر را واجب ندانند؛ چراکه حاکمی که مرتکب کبیره یا خلاف عدل شود، در نگاه آنان هنوز مسلمان است و باید بر ظلم و جور او صبر کرد و از او اطاعت نمود. به همین دلیل بود که از قیام بر ضد بنی امیه سر باز میزدند.[38] با این وجود اندیشه تسلیم شدن در برابر حاکمان در بین تمام «مرجئه» عمومیت نداشت، و تنها «مرجئه خالصه» بر این روش بودند. اما برخی دیگر از آنان؛ از جمله «مرجئه جبریه» و «مرجئه قدریه» خروج بر حاکم را ضروری میدانستند. به همین دلیل است که برخی از شخصیتهای «مرجئه» با بنی امیه به مخالفت برخاستند. «حارث بن سریج» از مرجئیانی بود که رهبری قیام بر علیه بنی امیه را عهدهدار گردید.[39] همچنین برخی از «مرجئه» در قیام «عبدالرحمن بن اشعث» علیه امویان شرکت داشتند. ضمن اینکه حمایت مالی ابوحنیفه از قیام زید،[40] و قیام ابراهیم بن عبدالله بن حسن مثنی[41] را باید بر اساس دیدگاه جواز خروج بر حاکم جائر در نگاه برخی از مرجئه تلقی کرد.