در پاسخ به مسئله معجزات کودکیِ برخی انبیا و همینطور ائمه معصومین و نحوه سازگاری آن با عدل و حکمت الاهی و بحث قابلیت، مطالب مختلفی عنوان شده و فی الجمله می توان گفت که این معجزات در حکم اخبار از مقاماتی هستند که خود نبی یا امام در اثر قابلیت و عمل اختیاری استحقاق آن را در آینده به اثبات کاملی خواهد رساند و از همین روی خداوند می داند که امر خود را در چه جایگاهی باید قرار دهد. این مطلب در مورد حضرت مسیح (ع) نیز کاملا صادق است و اینگونه نبوده است که آن حضرت بدون اختیار خود و پذیرش ابتلائات و مجاهدات به چنین مقامی رسیده باشند.
اما بحث قابلیت و فیض الهی بطور کلی بحث گسترده ای است که باید به تمامی جوانب آن به دقت پرداخته شود.
مکتب اختیار و عدل(در برابر مکتب جبر و جهل)
مقدمه
یکی از افتخارات تشیع تاکید و ترویج دیدگاه عدلیه در مورد خداوند و مخلوقات، در تمامی جوانب آن است. از تبعات مکتب عدل مسؤل دانستن انسان در قبال خویشتن است. این دیدگاهِ برحق در مورد خدا و انسان و جهان، باعث آزاد شدن میل و انگیزش هر انسانی برای نیل به بالاترین مقامات شده و هیچ مانعی را برای تحقق منزلت و استعداد ذاتی او برحق و موجه نمی داند بر اساس این دیدگاه هیچ انسانی نمی تواند خود را در قبال عدم نیل به چنین جایگاهی و در قبال سقوط در گمراهی و تباهی مسؤل نداند. همان مقامی که والاترین مقامات ممکن در عالم هستی محسوب می شود یعنی مقام خلافت اللهی که انسان را در تمامی خلقت جانشین صفات خدائی می داند.
اساسا گرایش به جبر بر خلاف ظاهر خدامحوری که دارد حاصل تعارض و جدال با خداوند و عدم معرفت نسبت به خویشتن است. و نخستین بنیان گذار آن ابلیس است که در قبال سرپیچی خود، خداوند را متهم می سازد که باعث اغواء و گمراهی او شده است: «قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ»[1]؛شیطان گفت: خدایا، چنان که مرا اغوا کردی و به گمراهی کشاندی من نیز در زمین (هر باطلى را) در نظر فرزندان آدم جلوه مىدهم و همه آنها را به گمراهى و هلاکت خواهم کشاند.
حال آنکه علت سرپیچی ابلیس فقط و فقط غرور و حسادت خود او در پذیرفتن جایگاه انسان بود و نه جبر سرنوشت یا اغوای خداوند.
یکی دیگر از تبعات دیدگاه عدلیه این است که افعال الهی را خارج اقتضا عدل و حکمت نمی داند و این گونه نیست که فعل قبیح و ظلم اگر از خدا صادر شد قبیح نباشد با این استدلال که خداوند از آنچه انجام می دهد قابل بازخواست نیست.
بر این اساس هیچ امری در عالم خالی از حکمتی عادلانه، از جانب خداوند نیست. حسن و قبح افعال ذاتی است و بر خواسته از عاملی قراردادی و تحمیلی و خارجی نیست. و از طرفی این حسن و قبح و ظلم و عدل هم برای انسان عارف به حقایق امور، قابل درک است.
بنابراین حکمت و عدل در موضوعات عالم هستی ذاتا وجود داشته و قابل درک است هرچند برای برخی قابل وصول نیست یا حتی دچار شبهه ظلم در عالم خلقت شده اند اما این فقط حاصل ضعف و نقصان معرفتی است و از دیدگاه انسان کامل عدل الاهی در تمامی خلقت جاری و ساری است.
شبهه جبر
شیهه جبر همواره در تاریخ ادیان از جنبه های مختلفی مطرح بوده و با عباراتی متفاوت بیان شده است. گاه صورتی مقدس به خود گرفته و گاه نیز همچون یک اعتراض به خداوند و متهم نمودن خداوند خود را نشان داده است. تمامی این توهمات در مورد خداوند برخواسته از عدم علم نسبت به حقایق عالم بوده و گاهی هم در عین علم، طی فرآیندی خود ساخته و بطور عمدی در ذهن و دل انسان ریشه دوانیده است. چرا که اکثر انسان ها دوست دارند که هرچیزی غیر از خود را مسئول چگونه بودن خود بدانند و این غیر، در صورت مذهبی خود تبدیل به خداوند شده است.
معرفت به چند مسئله در مورد قوانین عالم هستی و در مورد خداوند و انسان بنیان این شیهه را به کلی منهدم می کند هرچند ذهن ماهیت اندیش دوباره و دوباره از این حقیقت گریزان بوده و می تواند از زوایای دیگری همین شبهه را برای خود ایجاد کند.
مفهوم عدالت
در اینجا به نکته ای مهم لازم است متذکر شویم که ، یکی از ریشه های اصلی این انحراف(جبر) بازگشت به مفهوم عدالت دارد. برخی عدالت را به معنای تساوی امور دانسته اند و هرگونه تفاوتی در مقامات و مراتب را ظلم پنداشته اند و فقط زمانی عدل را محقق می دانند که هیچ موجودی بر موجودی دیگر برتری نداشته باشد و خوبی و بدی هر دو اقتضایی مشترک داشته باشند و علی الخصوص خود فرد هم بدون داشتن اسباب بزرگی از طرف عالم خلقت در بالاترین درجه ای که فرد دیگری تصور می شود که بدان رسیده است قرار گیرد تا عدالت تحقق یابد وگرنه طبیعت ظالمانه عمل کرده است. بر این اساس در عالم خارج هیچ گاه برتری موجودی بر موجود دیگر پذیرفته نیست.
حال آنکه این عدالت نیست بلکه تساوی در غیر جایگاه خود ظلم محسوب می شود. تعریف عدالت در فرهنگ اسلامی و علوی قرار دادن و قرار گرفتن هرچیزی در جایگاه برحق آن است نه تساوی همه چیز باهم[2]. خداوند بدی را با خوبی و نقص را باکمال و تقوا را با فسق یکی نشمرده است و هرچیزی را در جای خود قرار داده است و انسان هم موجودی است که می تواند از اعلی علیین تا درک اسفل السافلین جایگاه عادلانه خود را با دست خود مشخص نماید.
تفاوت بین خالق و مخلوق
پیش از هر چیز باید توجه داشته باشیم که خداوند مخلوقات را از سر عشق به ظهور جمال خویشتن در حالی که هیچ نبودند آفرید[3] و به آنان وجود بخشید و در اوج این آفرینش انسان را قرار داد و از روح خود در او دمید [4] و از جمال خود به او صورت بخشید[5].
بنابراین رابطه بین انسان و خدا و رابطه بین عدم و وجود، اساساً از طرف خداوند (وجود محض) شروع شده و همچون موهبتی بدون در خواست واقع شده است:
لذت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را
مانبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفته ما می شنود[6]
....
لذا از اساس باید گفت: وجود اعتباری انسان در عرض وجود خداوند نیست. حال برخی این موهبت عظیم را (که در وهله اول و در مقام تکوین اجباری بوده است) با اختیار پذیرفته اند و تا ابد خشنود از این رابطه اند و برخی نیز نسبت بدان منکر شده و در واقع منکر خویشتن و خدای خویش شده اند هرچند در نهایت از طریقی غیر از طریق آسان و فطرتی مستقیم به این حقیقت پی خواهند برد.
بنابراین نخستین شبهه جبر که در ذهن انسان سابقه داشته و دارد جبر بودن است. چرا که عدم با اراده وجود موجود شده است نه به اراده خود. این یک حقیقت غیر قابل انکار است که انسان در دریافت این موهبت اساسا در ذات خود چیزی نبوده که اختیاری هم داشته باشد. ولی تعبیر مومن و عارف از این حقیقت « عشق بدون تردید وجود به عدم» (خدا به خلق) است و تعبیر کافر و منکر هم «جبر وجود». بنابراین ذات این پذیرش امری اختیاری و مربوط به انسان است و می تواند منکر آن بوده یا نسبت به آن اکراه داشته باشد:
«ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ»[7]؛ سپس به آسمان پرداخت که به شکل دود بود، به آن و به زمین گفت: بیائیدبا میل یا اجبار، گفتند: آمدیم با رغبت.
فیّاض علی الاطلاق و نظام احسن
چون خداوند سرمنشا هر کمالی است و عالم را از سر جود و عشق و محبت و نمایندن جمال و فیض خود آفریده است بنابراین در فیض پاشی و هستی بخشی هیچ بخلی برای او متصور نیست. این فیاضیت مطلق خداوند در قبال عالم و آدم همان فیض بخشی وجود محض است در قبال نیستی و عدم و از این دیدگاه (درک رابطه وجود با عدم) نظر الاهی برتمام عالم که آینه اوست نظری علی السویه و در کمال استواء است، اما تفاوت در آینه ها و قابلیت هاست.
آنچه خداوند با خواست نخستین خود آفریده است آینه ای است تمام نما و بی نقص که همان آدم کلی یا حقیقت نور محمدی است. اما بعد از این آینه کامل و واحد که مظهر احدیت و کمال عبودیت است فیض او منقطع نگردیده و هرچند که الواحد لایصدر منه الا الواحد اما قطع فیض، شان فیاض علی الاطلاق نیست. از این روی هنگامه کثرت بر انگیخته شد و هر مبتدی و ناقصی که امکان وجودی فرضی داشت موجود شد تا به وجود حقیقی و کمال خدائی دست یابد.
تفاوت در قابلیات و ممکنات برخواسته از رابطه عدم با وجود است نه وجود با وجود. توضیح عبارت اینکه آنچه از تفاوت مقامات که ملاحظه می شود بر خواسته از جهت الاهی نیست و ثانیا این گونه نیست که موجوداتی در عالم باشند و سپس خداوند به هریک مقامی بدهد و بطور تبعیض برخی را بالاتر از دیگری قرار دهد؛ این تصوری است باطل. بلکه جز خدا هیچ موجودی در حقیقت امر نیست و خداوند در ذات فیاضیت و اراده اصلی خود جز کامل نمی آفریند و اراده نمی کند ولی چون در کثرت هم نظری می کند و تا کمترین درجه ای از قابلیات که امکان و قابلیتی هرچند ضعیف داشته باشد را از سر فیض و جود به عرصه امکان می آورد و توجهی به نقص او نمی کند بنابر این هنگامه کفر و ایمان و دعوای جبر و اخیار هم بر پا شده است:
«خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ»[8]؛ انسان را از نطفهاى آفرید و اینک به دشمنىِ آشکار برخاسته است.
خداوند به نقص قابلیات نمی نگرد حتی اگر بعد از وجود با خود او دشمنی کند بلکه به کمال خود می نگرد تا هر موجودی فرصت درک فیض و محبت او را داشته باشد. پس چگونه سزاوار است که مخلوق دعوی وجود داشته باشد و تهمت تبعیض را بجای اینکه بر مرتبه نقص در پذیرفتن فیض حمل کند و در صدد قبول آن باشد بر خود فیاض علی الاطلاق متوجه سازد.
همین مطلب تفاوت دیدگاه انسان با شیطان را مشخص می سازد و راز خلیفه بودن انسان هم آشکار می شود چرا که یکی خود را سزاوار هیچ هم نمی داند اما دیگری در عرض خدا دعوی جبر می کند و خداوند را مسبب گمراهی و میل خود به غرور و جهالت می شمارد که: اگر خدا می خواست او را هم به کمال می رساند[9] پس کوتاهی و تبعیض از جانب خدا بوده است. حال آنکه خداوند را با هیچ کس خویشی و نزدیکی نیست و هر حقی را حقیقتی است هر دعویی امتحانی همراه خود دارد:
هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
وررنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست[10]
شبهات موضوعی و اثبات قانون عدل
بعد از تبین مبانی این بحث و یقینی شدن و ایمانی شدن آن در وجود انسان، سوالات بسیاری که در عالم کثرت و تقدیرات مطرح می شود پاسخ خود را خواهد یافت و بعد از تامل به محمل صحیحی منتهی خواهد شد هرچند درک بسیاری از جزئیات امور از قدرت درک انسان عادی فراتر است:
وقتی از حضرت علی (ع) در مورد سر «قَدَر» سؤال شد فرمودند:
« طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُکُوهُ وَ بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلَا تَلِجُوهُ وَ سِرُّ اللَّهِ فَلَا تَتَکَلَّفُوهُ»[11]؛ راهی است تاریک که در آن گام برندارید و دریائی است عمیق که در آن وارد نشوید و سرّ خداوند است که در مورد آن خود را به تکلف نیاندازید.
نکاتی در باب حکمتِ مقاماتِ وجودی
الف)مواهب الاهی:
1- موهبت وجود
همچنان که گذشت موهبت وجود عظیم ترین مواهب است که عطائی از طرف خداوند بوده و بدون اینکه عدم استحقاق ذاتی آن را داشته باشد. انسان (آدم کلی و انسان کامل) این موهبت را تا حد آینه شدن برای جلال و جمال الاهی با اختیار پذیرفته است و همه دیگر مخلوقات هم مسخر اراده او شده اند. اما انسان های گمراه و سرگشته دربرابر این موهبت و مسئولیت ناشی از آن جانب انکار را در پیش گرفته و با اکراه در این مسیر طی طریق می کنند و در واقع برخلاف ذات خود حرکت می کنند که سراسر عذاب و نفاق است.
2- مقامات موهبتی (غیر اختیاری)
یکی از شبهاتی که در ذهن بشر وجود داشته سازگاری مقامات موهبتی متفاوت، با عدل خداوند است.
به عنوان نمونه؛ چرا ملائکه مقدسند و بهشتی و انسان در معرض گناه و شهوات مادی و حسی و احتمال ابتلا به عذاب؟ چرا رسالت به برخی انسانها اعطا شده اما برخی دیگر از این موهبت برخوردار نیستند؟ چرا برخی انسانها صورتی زیبا دارند و برخی فاقد آن اند؟ و هزاران مورد دیگر که به شمارش نمی آید؟ این چگونه با قانون عدل در عالم خلقت سازگار است؟
ما قبلا مبانی این بحث را بصورت فلسفی بیان کردیم که هرچه هست این تفاوتها به مرتبه ذات خداوند نمی تواند منسوب باشد بلکه حیثیت قابل (پذیرنده فیض) است که نور واحد را در تجلیات به اشکال مختلف بازتاب داده است و باز این از لطف خداوند بوده است که حتی به مرتبه ضعیف و ناقص از لحاظ وجود هم فرصت کمال داده است و مهر خود را دریغ نفرموده است. و اعطای این مواهب نیز علاوه بر اینکه از سر جود بوده اما خود این هم حکیمانه و عادلانه بوده است.
بنابراین وقتی به یقین دانستیم که پاسخ چرائی این نواقص و تفاوتها را باید در مخلوقات و در خودمان جستجو کنیم حال به تامل بیشتری در مورد کیفیت آن می پردازیم:
همچنانکه گذشت موهبت هایی که از طرف خداوند اعطا شده فاقد دلایل حکیمانه و از سر عبث و تبعیض نیست؛ یا این موهبت ها در قبال مسئولیت هایی به مراتب دشوار تر اعطا شده است، و یا همین مواهبِ به اصطلاح غیر اختیاری از طرفی دیگر باعث محدودیت هایی در آن موجود شده است. مثال های مشخص برای این دو مورد همان پیامبران تشریعی و ملائکه هستند. مجازاتی که خداوند در صورت تخلف برای پیامبران صاحب وحی فرشته ای (جبرئیلی) قرار داده است بسی بالاتر از عذاب انسانها عادی است :
«و لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منکم من احد عنه حاجزین»[12]؛ و اگر (محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) از دروغ به ما برخى سخنان را مىبست، محققا ما او را (به قهر و انتقام) از یمینش مىگرفتیم. و رگ قلب را قطع مىکردیم و شما هیچ یک بر دفاع از او قادر نبودید.
همچنین همین انبیاء مقامات بالاتری نیز داشته اند که بطور اختیاری خود آن را درخواست کرده و در این راستا بلایای بزرگی را هم به جان خریده اند و مصائب اولیای الاهی در ظاهر و باطن هیچ گاه قابل مقایسه با انسان های دیگر نبوده است.
می دانیم که همواره قرب الاهی هم پای بلایا اعطا شده و از همین روی ملائکه به جایگاه انسان در قرب الاهی نرسیده اند و مقرب ترین بندگان در پیشگاه خدا که حضرت محمد (ص) و خاندان معصومین او هستند با اختیار خود بالاترین امتحان های الاهی را متوجه خود ساخته اند که هیچ انسانی با اختیار خود چنین بلایائی را نپذیرفته و بیهوده نیست که علی (ع) در خانه خدا متولد شد و به امام حسین مقام شفاعت اعطا شد و حضرت فاطمه سرور زنان عالم گردید. مطالعه زندگی نامه این بزرگان نشان می دهد که هیچ مقامی بدون علت اعطا نشده است.
هرکه در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
این امر در مورد مسیح هم دقیقا صدق می کند مصائبی که آن حضرت نیز با اختیار خود آن را پذیرفته اند به اندازه مقامات ایشان بوده است و اگر گمان کنیم که این گونه نبوده در غفلت و بی خبری هستیم. مصائب مسیح بنابر عقیده اسلام که ایشان را زنده می دانیم کمتر از عقیده مسیحیان نیست که معتقدند به شیوه فجیعی مصلوب شده است. چرا که مصلوب شدن تنها مدتی کوتاه است و بعد از آن رهائی از زندان دنیا؛ اما تا هزاران سال همچون امام زمان شریک دردهای انسان بودن به مراتب امتحانی بزرگتر بوده است. و این مطلب را اهل معرفت به خوبی می دانند. که هجر از مرگ سخت تر است.
این سخن در مورد تمامی موهبت ها صدق می کند برای نمونه در مورد موهبت زیبائی، قدرت، ثروت و... می دانیم که هیچ کدام از اینها خالی از امتحانات نبوده و چه بسا انسائی که از این امتحانها سربلند بیرون نیامده و در ورطه هلاکت ابدی گرفتار شده اند. این امر در مورد مقامات معنوی هم صدق می کند همچنانکه گفته اند : المخلصین فی خطر عظیم.
بنابراین، قانون لا یتغیر عالم هستی این است که تا چیزی را از دست ندهی چیزی بدست نخواهی آورد؛ «لیس للانسان الا ما سعی» و «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون».
از این روی به درستی روشن می شود که چگونه تفاوتها عین عدل هستند و نه منافی آن و هرکسی باید این مطالب را در درون خود دریابد و با این درجه از درک است که می تواند مسئولیت وجودی خود را دریافته و آمادگی دریافت وجودی برتر را بیابد و از زندان جبرهای خود ساخته رها شود.
3- موهبت اختیار (گوهره عشق)
می دانیم که انسان در حد بالائی از اختیار که مستلزم خلافت الاهی او است واقع شده که از آن تعبیر به امانت الاهی نیز شده است و این مقام است که مقام اصلی انسان و علت برتری او بر تمام مخلوقات جهان می باشد، همچنان که در قرآن کریم می فرماید: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا»؛[13] همانا ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوه ها عرضه کردیم، ولی از برداشتن آن سر باز زدند و از آن ترسیدند و آدمی آن را برداشت و او ظالم و نادان است».
عرفا این امانت را عشق نامیده اند که وجه تمایز اصلی انسان است همچنانکه زمینه واجب عشق الاهی هم همان اختیار است نه اکراه و اجبار. بنابراین مقاماتی که حاصل اختیارند بسی بالاتر از مقامات موهبتی هستند و گفتیم که اوج مقامات انبیاء و اولیاء هم برخواسته از اختیار خود آنان بوده است.
وجود اختیار هرچند مستلزم آن است که امکان لغزش و گمراهی نیز فراهم باشد ولی ارزش ذاتی آن به حدی است که انسان را لایق خلافت الاهی ساخته است.
ب) مقامات و معجرات در دوران کودکی
«قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا».[14]
چرا حضرت عیسی از همان کودکی خود را عبد الله معرفی کرده است آیا این به معنای نیل به مقصد بدون تلاش و اختیار نیست؟
نکته اصلی در این باب این است که این اعلام از زبان آن حضرت به معنای ایجاد جبری مقام عبودیت از طرف خداوند نیست چرا که اعلام غیر از تحقق عملی است. به عنوان نمونه مقامات بسیاری از انسانها حتی قبل از تولد از طریق رویا و غیره پیشگوئی شده است اما آیا این به معنای عدم اختیاری بودن مقامات این شخص خواهد بود؟
این شبهه همان شبهه مشهور مبنی بر توهم تعارض بین علم الاهی و اختیار انسان است. خداوند از طریق علمی که دارد می داند که چه کسی با اختیار خود به چه مقامی خواهد رسید لذا در صورتی که حکمتی در بین باشد (مثلا نیاز به معجزه یا اتمام حجت بر مردمان و....) این علم را در هر زمانی که بخواهد آشکار می کند اما این علم سبب ایجاد این مقامات نیست.
جمله ای در متن این سوال مطرح شده که می گوید: «دلیلی نداشت که خداوند برای نجات مادر عیسی کودکی در گهواره را به مقام عبودیت الاهی برساند» ؛اشاره به همین بحث دارد. بنابراین این گونه نیست که خداوند صرفا برای نجات مریم و بدون هیچ ارزشی حقیقی در خود حضرت عیسی (که در آینده چنین ارزشی در عیسی به خوبی آشکار خواهد شد) او را به آن مقامات رسانده باشد. بر اساس این گمان باطل ؛ خداوند چون قادر بر هرکاری است بنابراین بدون حکمت و استحقاق فقط از سر اینکه هرچه پیش آید انسانها را به مقامات می رساند و برخی را هم به این مقامات نمی رساند! ابطال این گونه توهمات از مطالب پیشین کاملا روشن شده است.
بنابراین دلیل عبد خدا بودن حضرت عیسی داشتن چنین قابلیتی بود که در طول عمر خود با تحمل رنج های بسیار آن را به اتمام و اثبات رساند از جمله اینکه به حداقل نعمت های دنیوی اکتفا کرد و هرگز برای خود خانه ای نساخت و زاهدانه ترین زندگی را در بین مردم سپری کرد و از خودن نان گندم هراسان بود مبادا که از عهده شکر آن بر نیاید . بنابراین آن واقعه کودکی نیز فقط معرفی چنین استحقاقی بود. هرچند حکمتی هم در این کار نهفته بود ولی می دانیم که حکمت غیر از علت است.
نظر متکلمین
متکلمین نیز در پاسخ این شبهه (معجزات کودکی) و زمان تکلیف معصومان از طرق مختلفی وارد شده اند و وجوه قابل اعتنائی نیز ارائه داده اند:
1- ملاک عصمت (و سایر مقامات انبیاء) «علم و اراده» است که متفرع بر شأنیت و لیاقت تکلیف و مسئولیت پذیرى است و این هر دو در طفولیت وجود ندارد. اما این مسأله عمومیت ندارد چرا که علم و اراده، هم در زمان طفولیت هست و هم در زمان بزرگسالى هر چند از لحاظ شدّت و ضعف متفاوت باشند. همچنین زمان تکلیف و مسئولیتپذیرى، نسبت به انسانهاى مختلف متفاوت است چنان که حضرت عیسى (ع) در زمان نوزادى مىفرماید: «قال انى عبدالله آتانى الکتاب وجعلنى نبیّا» «[کودک (حضرت عیسى)] گفت: منم بنده خدا، به من کتاب داده و مرا پیامبر قراردادهاست»[15]
بنابراین هر چند عصمت، متفرع بر تکلیف است اما زمان خاصى نمىتوان براى آن تعیین کرد بلکه زمان تکلیف در انسانها، متفاوت است و آن گونه که از شواهد یاد شده به دست آمد، برخى از آدمیان در سنین طفولیت، مکلّف و عهدهدار مقامات و مسئولیتهایى مىشوند.[16]
2- « اللّه اعلم حیث یجعل رسالته»؛ خداوند بهتر مىداند رسالتش را کجا قرار دهد[17].خداوند مقاماتی را برای انبیاء و ائمه در سنین کودکی بیان داشته است ولی این ویژگى ها هنگام به عهده گرفتن مسئولیت براى امامان (ع) محسوس مىشود چنان که درباره امام هادى (ع) مىخوانیم: «یکى از یاران ایشان به نام «هارون به فضیل» در کنارشان بود که ناگاه امام فرمودند: «انالله و انا الیه راجعون» ابى جعفر [امام جواد (ع)] در گذشت. به حضرت عرض شد: از کجا دانستید؟ فرمود: در برابر خدا فروتنى و خضوعى در دلم افتاد که برایم سابقه نداشت.[18] یعنی هرچند که امام از همان کودکی دارای این مقام بوده و حتی پیش از تولد نص امامت شامل حال ایشان بوده است اما تحقق آن منوط به شرایطی بالفعل در آینده است. درمورد مثال حضرت عیسی هم می توان همین استدلال را مطرح نمود.
[1] الحجر ، 39.
[2] « الْعَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا» نهج البلاغة،ص437، انتشارات دار الهجرة.
[3] «کنت کنزا مخفیّا، فأحببت أن اعرف، فخلقت الخلق» سید حیدر آملی، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 102، انتشارات علمی و فرهنگی.
[4] « ... ونفخت فیه من روحی»الحجر، 29.
[5] «خلق الله آدم علی صورته ...» مجلسی، بحار الانوار، ج11، ص111، مؤسسة الوفاء ، بیروت.
[6] مثنوی مولوی
[7] فصلت، 11
[8] النحل، 4
[9] «قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ» الحجر، 39.
[10] حافظ
[11] نهج البلاغه، ص 526، انتشارات دار الهجرة.
[12] الحاقه، 43- 46
[13] احزاب، 72.
[14] مریم، 30.
[15] مریم , 30
[16] مصباح یزدی, محمد تقی, راهنما شناسی, امیر کبیر, تهران, 1375, ص673
[17] انعام ,124
[18] اصول کافی ,ج2 ,ص812