کد سایت
id21909
کد بایگانی
32270
نمایه
مراتب و مراحل یقین
خلاصه پرسش
مراتب و مراحل یقین چیست و ملاک و معیار یقین برای انسان چه میباشد؟
پرسش
مراد از حقیقت یقین چیست؟ مراحل آن و ملاکی که باید باشد تا به او گفته شود «انسان دارای یقین» چیست؟
پاسخ اجمالی
یقین در منطق و فلسفه، دارای دو اصطلاح است: یکی یقین به معنای اعم که عبارت است از: قطع به چیزی و دیگری به معنای اخص که عبارت است از: «علم قطعی مطابق با واقع» و یا «علم به چیزی همراه با قطع به اینکه خلاف آن هرگز صحیح نخواهد بود». یقین به معنای اخص دارای دو ویژگی است که هر علمی که این دو ویژگی را داشته باشد، به آن یقین گفته میشود. یکی قطع به آن چیز و دیگری قطع به اینکه صحیح بودن خلاف آن محال است. اما طبق آنچه عارفان و اهل شهود از علم و یقین گفتهاند، یقین دارای سه مرتبه است. این سه مرتبه عبارتاند از: «علم الیقین»، «عین الیقین» و «حق الیقین».
پاسخ تفصیلی
«یقین» در لغت، به معنای شک نداشتن در یک امر و محقّق بودن آن است.[1]
در منطق و فلسفه؛ یقین دارای دو اصطلاح است: یکی یقین به معنای اعم که عبارت است از: قطع به چیزی و دیگری به معنای اخص که عبارت است از: «علم قطعی مطابق با واقع»[2] و یا «علم به چیزی همراه با قطع به اینکه خلاف آن هرگز صحیح نخواهد بود».[3] در مقابل یقین به معنای اعم، ظنّ(گمان)، شک و وهم قرار دارند که در هر کدام به نحوی امکان خلاف وجود دارد.[4] در ظنّ و گمان، احتمال خلاف ضعیفتر از علم به آن چیز است و در وهم به عکس و در شک هر دو مساویاند. یقین به معنای اخص دارای دو ویژگی است که هر علمی که این دو ویژگی را داشته باشد، به آن یقین گفته میشود؛ یکی قطع به آن چیز و دیگری قطع به اینکه صحیح است و خلاف آن محال است. پس، یقین به معنای اخص در حقیقت مرکب از دو علم است؛ یکی علم به چیزی و دیگری علم به خلافپذیر نبودن آن.
راه به دست آوردن یقین در منطق استفاده از برهان است. برهان، قیاسی است که مقدمات آن از قضایای یقینی و به اصطلاح «یقینیات» باشند. یقینیات گزارههایی هستند که علاوه بر قطع به درستی آنها، احتمال خلاف در آنها منتفی است و عبارت اند از: اولیات، مشاهدات، مجربات، متواترات، حدسیات و فطریات.[5]
بنابر این، یقینیات طبق اصطلاح منطقی و فلسفی، دارای اقسامی است و درجات آنها یکسان نیست؛ زیرا بدیهیات اوّلی در نظر اهل منطق دارای بالاترین رتبه یقین است؛ به جهت اینکه اقتضای علم منطق که علم صحیح فکر کردن است، این است که گزارهها را به گونهای رتبه بندی کند که انسان با ارجاع هر علمی به آنچه قطعیت آن ثابت است، به درستی علم خود پی ببرد. از آنجا که یقینیّات نظری، به اوّلیات بر میگردند و همه اوّلیات نیز خود به نوعی به اجتماع نقیضین بر میگردند، منطقیها آنها را در رتبه بالاتر قرار میدهند.
اما طبق آنچه عارفان و اهل شهود از علم و یقین گفتهاند،[6] یقین دارای سه مرتبه است که یقین مرتبه پایینتر، خصوصیات و علائم یقین مرتبه بالاتر را ندارد. این سه مرتبه عبارتاند از «علم الیقین»، «عین الیقین» و «حق الیقین».
برای توضیح این سه مرتبه باید گفت؛ گاهى انسان آثار و علائم چیزى را مشاهده میکند و یا با کمک استدلال، حقیقت ثابتی را مییابد. گاهی هم علاوه بر استدلال عقلی، با روح و جان نیز آنرا مییابد و گاهی نه تنها با چشم دل آنرا میبیند، بلکه فانی و غرق در حقیقت آن نیز میشود؛ مثلاً در مورد وجود باری تعالی، انسان در ابتدا به وسیله دلیل و برهان و از آثار و نشانهها، وجود حضرتش را اثبات میکند که از آن به «علم الیقین» تعبیر میشود. در مرحله بعدی، با تزکیه و تهذیب دل و با صفا و طهارت باطن، با عالم نور ارتباط پیدا کرده، و با چشم دل این حقیقت را میبیند و درک میکند. به این مرتبه از یقین، «عین الیقین» گفته میشود. در مرتبه بالاتر، انسان چنان فانى در عظمت حق تعالى میشود که غیر او را در آن مرتبه نمیبیند. از این مرتبه به «حقّ الیقین» تعبیر میشود.
این معنای از یقین به گونهای در متون دینی نیز آمده است؛ در دعایی چنین میخوانیم: «خدایا! ظاهرم را به طاعتت و باطنم را به محبتت و قلبم را به معرفتت و روحم را به مشاهدهات و سِرّم را به استقلال اتصال به حضرتت نورانی گردان».[7] جمله نخست اشاره به انجام دستورات الهی و دوری از کارهایی است که شرع مقدس نهی کرده و به اصطلاح «تجلیه» است. جمله دوم اشاره به مقام اول سلوک است[8] و جمله سوم اشاره به مقام «علم الیقین» و جمله چهارم اشاره به مقام «عین الیقین»، و پنجم اشاره به مقام «حق الیقین» است؛ یعنی فناى کلى در وجود منبسط فیض اقدس الهى.[9]
البته هر کدام از این مراتب یقین، دارای مراتب و مراحلیاند[10] و در این اختلاف مراحل است که پیامبران و اولیاء و اوصیاء سیر میکنند، و در میان آنان درجات متفاوت و مراتب مختلف پیدا میشود. در اینباره در روایات چنین آمده است:
امام علی(ع) فرمودهاند: «یقین را چهار شاخه است: نگرش با زیرکى، رسیدن به دقایق حکمت، پند گرفتن از گذشت روزگار و نگهداشتن روش گذشتگان. آنکس که نگرش زیرکانه داشت، به دقایق حکمت دست مییابد و آنکه به دقایق حکمت دست یافت، سیره و روش روزگار بشناسد و آنکه سیره و روش روزگار بشناسد چنان است که با گذشتگان زندگی کرده است».[11]
امام صادق(ع) میفرماید: «یقین انسان را به هر جایگاه والا و مقام شگفتآورى میرساند. رسول خدا(ص) هنگامى که از حالات حضرت عیسى(ع) و روى آب راه رفتن او صحبت شد، این چنین از عظمت شأن یقین خبر دادند: اگر یقین او از این مرتبه نیز بالاتر میبود، بر روى هوا راه میرفت. رسول خدا(ص) با این کلام فهماندند که پیامبران با آن جلالت و بزرگی مقامشان در نزد خدا، به سبب یقینشان است که بر دیگری فضل و برتری پیدا میکنند نه به سبب چیزی دیگر».[12]
«رسول خدا(ص) با حارثة بن مالک بن نعمان انصارى روبرو شد، و به او فرمود: ای حارثة! در چه حالی است؟ گفت: ای رسول خدا! مؤمن حقیقیام که به یقین رسیدهام. رسول خدا(ص) فرمود: هر چیزى را حقیقتى است، حقیقت گفتار تو چیست؟ گفت: ای رسول خدا! به دنیا بیرغبت شدهام، شب را (براى عبادت) بیدارم و روزهاى گرم را (در اثر روزه) تشنگى میکشم و گویا عرش پروردگارم را مینگرم که براى حساب گسترده گشته و گویا اهل بهشت را میبینم که در میان بهشت یکدیگر را ملاقات میکنند و گویا ناله اهل دوزخ را در میان دوزخ میشنوم. رسول خدا(ص) فرمود: حارثه، بندهای است که خدا دلش را نورانى کرده است. سپس به حارثه فرمود: بصیرت یافتى، ثابت باش. حارثه عرض کرد: ای رسول خدا! از خدا بخواه که شهادت در رکابت را به من روزى کند، پیامبر(ص) فرمود: خدایا! به حارثه شهادت را روزى کن. چند روزى بیش نگذشت که رسول خدا لشکرى براى جنگ فرستاد و حارثه هم به میدان جنگ رفت و پس از کشتن تعدادی از افراد دشمن، شهید شد».[13]
«نشانه کسى که یقین او قوی است، این است که از بودن هر قدرتی از غیر خدا بیزاری میجوید و استقامت بر اوامر الهی دارد و بر بندگی خدا در ظاهر و باطن پایدار است. بود و نبود، زیادی و کمى، ستایش و نکوهش، عزّت و ذلّت همگی در نظر او برابر و یکسان میشود؛ زیرا همه را از یک چشم میبیند. اما کسى که یقین او ضعیف و سست باشد، متمسک و متوسل به وسائل و اسباب میشود و با اینکار به نفس خود آسودگی و آسایش میدهد. در امور دنیایی از عادات و گفتار مردم پیروى کرده بدون اینکه به دنبال حقیقت باشد. در جمع و نگهداری امور دنیا سعی و تلاش میکند، اما با زبان اظهار میدارد که مانع و معطی غیر خدا نیست و بندگان به آنچه روزی آنها است و برای آنها تقسیم شده میرسند و تلاش آنها در زیادی روزی تأثیری ندارد، اما این حقیقت را با فعل و قلب انکار میکند. خدای متعال میفرماید: با زبانهاى خود اظهار میکنند آنچه را که در قلوب و دلهاى آنان نیست، و خداوند به آنچه مخفی میکنند آگاه است».[14]
در روایتی از امام رضا(ع) درباره ایمان و اسلام پرسیده شد، آنحضرت در پاسخ به نقل از امام باقر(ع) فرمود: «همانا دین، اسلام است و ایمان یک درجه بالاتر از آن است و تقوا یک درجه بالاى ایمان است و یقین یک درجه بالاتر از تقوا قرار دارد. میان مردم چیزى کمتر از یقین توزیع نشده است». پرسیده شد: یقین چیست؟ فرمود: «توکّل بر خدا و تسلیم شدن به خدا و رضا به قضاى خدا و واگذار شدن به خدا است».[15]
در مورد ملاک تشخیص یقین (به اصطلاح عرفان و روایات) هم باید گفت؛ هر مرتبه از یقین دارای علائم و آثار خاص خود است. در مرتبهای نشانه آن، اعراض از دل بستگی به دنیا و آنه در آن است و توجه به عالم آخرت میباشد و در مرتبهای توکّل به پروردگار متعال و واگذاشتن امور به او از آثار یقین است.
در منطق و فلسفه؛ یقین دارای دو اصطلاح است: یکی یقین به معنای اعم که عبارت است از: قطع به چیزی و دیگری به معنای اخص که عبارت است از: «علم قطعی مطابق با واقع»[2] و یا «علم به چیزی همراه با قطع به اینکه خلاف آن هرگز صحیح نخواهد بود».[3] در مقابل یقین به معنای اعم، ظنّ(گمان)، شک و وهم قرار دارند که در هر کدام به نحوی امکان خلاف وجود دارد.[4] در ظنّ و گمان، احتمال خلاف ضعیفتر از علم به آن چیز است و در وهم به عکس و در شک هر دو مساویاند. یقین به معنای اخص دارای دو ویژگی است که هر علمی که این دو ویژگی را داشته باشد، به آن یقین گفته میشود؛ یکی قطع به آن چیز و دیگری قطع به اینکه صحیح است و خلاف آن محال است. پس، یقین به معنای اخص در حقیقت مرکب از دو علم است؛ یکی علم به چیزی و دیگری علم به خلافپذیر نبودن آن.
راه به دست آوردن یقین در منطق استفاده از برهان است. برهان، قیاسی است که مقدمات آن از قضایای یقینی و به اصطلاح «یقینیات» باشند. یقینیات گزارههایی هستند که علاوه بر قطع به درستی آنها، احتمال خلاف در آنها منتفی است و عبارت اند از: اولیات، مشاهدات، مجربات، متواترات، حدسیات و فطریات.[5]
بنابر این، یقینیات طبق اصطلاح منطقی و فلسفی، دارای اقسامی است و درجات آنها یکسان نیست؛ زیرا بدیهیات اوّلی در نظر اهل منطق دارای بالاترین رتبه یقین است؛ به جهت اینکه اقتضای علم منطق که علم صحیح فکر کردن است، این است که گزارهها را به گونهای رتبه بندی کند که انسان با ارجاع هر علمی به آنچه قطعیت آن ثابت است، به درستی علم خود پی ببرد. از آنجا که یقینیّات نظری، به اوّلیات بر میگردند و همه اوّلیات نیز خود به نوعی به اجتماع نقیضین بر میگردند، منطقیها آنها را در رتبه بالاتر قرار میدهند.
اما طبق آنچه عارفان و اهل شهود از علم و یقین گفتهاند،[6] یقین دارای سه مرتبه است که یقین مرتبه پایینتر، خصوصیات و علائم یقین مرتبه بالاتر را ندارد. این سه مرتبه عبارتاند از «علم الیقین»، «عین الیقین» و «حق الیقین».
برای توضیح این سه مرتبه باید گفت؛ گاهى انسان آثار و علائم چیزى را مشاهده میکند و یا با کمک استدلال، حقیقت ثابتی را مییابد. گاهی هم علاوه بر استدلال عقلی، با روح و جان نیز آنرا مییابد و گاهی نه تنها با چشم دل آنرا میبیند، بلکه فانی و غرق در حقیقت آن نیز میشود؛ مثلاً در مورد وجود باری تعالی، انسان در ابتدا به وسیله دلیل و برهان و از آثار و نشانهها، وجود حضرتش را اثبات میکند که از آن به «علم الیقین» تعبیر میشود. در مرحله بعدی، با تزکیه و تهذیب دل و با صفا و طهارت باطن، با عالم نور ارتباط پیدا کرده، و با چشم دل این حقیقت را میبیند و درک میکند. به این مرتبه از یقین، «عین الیقین» گفته میشود. در مرتبه بالاتر، انسان چنان فانى در عظمت حق تعالى میشود که غیر او را در آن مرتبه نمیبیند. از این مرتبه به «حقّ الیقین» تعبیر میشود.
این معنای از یقین به گونهای در متون دینی نیز آمده است؛ در دعایی چنین میخوانیم: «خدایا! ظاهرم را به طاعتت و باطنم را به محبتت و قلبم را به معرفتت و روحم را به مشاهدهات و سِرّم را به استقلال اتصال به حضرتت نورانی گردان».[7] جمله نخست اشاره به انجام دستورات الهی و دوری از کارهایی است که شرع مقدس نهی کرده و به اصطلاح «تجلیه» است. جمله دوم اشاره به مقام اول سلوک است[8] و جمله سوم اشاره به مقام «علم الیقین» و جمله چهارم اشاره به مقام «عین الیقین»، و پنجم اشاره به مقام «حق الیقین» است؛ یعنی فناى کلى در وجود منبسط فیض اقدس الهى.[9]
البته هر کدام از این مراتب یقین، دارای مراتب و مراحلیاند[10] و در این اختلاف مراحل است که پیامبران و اولیاء و اوصیاء سیر میکنند، و در میان آنان درجات متفاوت و مراتب مختلف پیدا میشود. در اینباره در روایات چنین آمده است:
امام علی(ع) فرمودهاند: «یقین را چهار شاخه است: نگرش با زیرکى، رسیدن به دقایق حکمت، پند گرفتن از گذشت روزگار و نگهداشتن روش گذشتگان. آنکس که نگرش زیرکانه داشت، به دقایق حکمت دست مییابد و آنکه به دقایق حکمت دست یافت، سیره و روش روزگار بشناسد و آنکه سیره و روش روزگار بشناسد چنان است که با گذشتگان زندگی کرده است».[11]
امام صادق(ع) میفرماید: «یقین انسان را به هر جایگاه والا و مقام شگفتآورى میرساند. رسول خدا(ص) هنگامى که از حالات حضرت عیسى(ع) و روى آب راه رفتن او صحبت شد، این چنین از عظمت شأن یقین خبر دادند: اگر یقین او از این مرتبه نیز بالاتر میبود، بر روى هوا راه میرفت. رسول خدا(ص) با این کلام فهماندند که پیامبران با آن جلالت و بزرگی مقامشان در نزد خدا، به سبب یقینشان است که بر دیگری فضل و برتری پیدا میکنند نه به سبب چیزی دیگر».[12]
«رسول خدا(ص) با حارثة بن مالک بن نعمان انصارى روبرو شد، و به او فرمود: ای حارثة! در چه حالی است؟ گفت: ای رسول خدا! مؤمن حقیقیام که به یقین رسیدهام. رسول خدا(ص) فرمود: هر چیزى را حقیقتى است، حقیقت گفتار تو چیست؟ گفت: ای رسول خدا! به دنیا بیرغبت شدهام، شب را (براى عبادت) بیدارم و روزهاى گرم را (در اثر روزه) تشنگى میکشم و گویا عرش پروردگارم را مینگرم که براى حساب گسترده گشته و گویا اهل بهشت را میبینم که در میان بهشت یکدیگر را ملاقات میکنند و گویا ناله اهل دوزخ را در میان دوزخ میشنوم. رسول خدا(ص) فرمود: حارثه، بندهای است که خدا دلش را نورانى کرده است. سپس به حارثه فرمود: بصیرت یافتى، ثابت باش. حارثه عرض کرد: ای رسول خدا! از خدا بخواه که شهادت در رکابت را به من روزى کند، پیامبر(ص) فرمود: خدایا! به حارثه شهادت را روزى کن. چند روزى بیش نگذشت که رسول خدا لشکرى براى جنگ فرستاد و حارثه هم به میدان جنگ رفت و پس از کشتن تعدادی از افراد دشمن، شهید شد».[13]
«نشانه کسى که یقین او قوی است، این است که از بودن هر قدرتی از غیر خدا بیزاری میجوید و استقامت بر اوامر الهی دارد و بر بندگی خدا در ظاهر و باطن پایدار است. بود و نبود، زیادی و کمى، ستایش و نکوهش، عزّت و ذلّت همگی در نظر او برابر و یکسان میشود؛ زیرا همه را از یک چشم میبیند. اما کسى که یقین او ضعیف و سست باشد، متمسک و متوسل به وسائل و اسباب میشود و با اینکار به نفس خود آسودگی و آسایش میدهد. در امور دنیایی از عادات و گفتار مردم پیروى کرده بدون اینکه به دنبال حقیقت باشد. در جمع و نگهداری امور دنیا سعی و تلاش میکند، اما با زبان اظهار میدارد که مانع و معطی غیر خدا نیست و بندگان به آنچه روزی آنها است و برای آنها تقسیم شده میرسند و تلاش آنها در زیادی روزی تأثیری ندارد، اما این حقیقت را با فعل و قلب انکار میکند. خدای متعال میفرماید: با زبانهاى خود اظهار میکنند آنچه را که در قلوب و دلهاى آنان نیست، و خداوند به آنچه مخفی میکنند آگاه است».[14]
در روایتی از امام رضا(ع) درباره ایمان و اسلام پرسیده شد، آنحضرت در پاسخ به نقل از امام باقر(ع) فرمود: «همانا دین، اسلام است و ایمان یک درجه بالاتر از آن است و تقوا یک درجه بالاى ایمان است و یقین یک درجه بالاتر از تقوا قرار دارد. میان مردم چیزى کمتر از یقین توزیع نشده است». پرسیده شد: یقین چیست؟ فرمود: «توکّل بر خدا و تسلیم شدن به خدا و رضا به قضاى خدا و واگذار شدن به خدا است».[15]
در مورد ملاک تشخیص یقین (به اصطلاح عرفان و روایات) هم باید گفت؛ هر مرتبه از یقین دارای علائم و آثار خاص خود است. در مرتبهای نشانه آن، اعراض از دل بستگی به دنیا و آنه در آن است و توجه به عالم آخرت میباشد و در مرتبهای توکّل به پروردگار متعال و واگذاشتن امور به او از آثار یقین است.
[1]. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، محقق و مصحح: مخزومى، مهدى، سامرائى، ابراهیم، ج 5، ص220، انتشارات هجرت، قم، چاپ دوم، 1410ق.
[2]. ر.ک: محقق، مهدى، هیکو ایزوتسو، توشى، منطق و مباحث الفاظ(مجموعه متون و مقالات تحقیقى)، ص 313، انتشارات دانشگاه تهران، 1370ش؛ صلیبا، جمیل، صانعی دره بیدی، منوچهر، فرهنگ فلسفی، ص 682، انتشارات حکمت، تهران، چاپ اول، 1366ش.
[3]. طوسی، خواجه نصیر الدین، تعدیل المعیار فى نقد تنزیل الافکار، ص 226، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، 1385ش.
[4]. طباطبایى، سید محمد حسین، برهان، ص 11، مؤسسه بوستان کتاب، قم، چاپ دوم، 1387ش.
[6]. علم بر دو نوع است: یکی علمی که به خودی خود، مقصود و مطلوب است و به اصطلاح موضوعیت دارد نه طریقیت، و آن عبارت است از نورى که در قلب ظاهر میشود؛ همانطور که در روایت آمده است: «علم به زیادی تعلّم و یادگیری نیست، بلکه علم نوری است که خداوند در قلب هر کسی که بخواهد قرار میدهد» (منسوب به امام صادق(ع)، مصباح الشریعة، ص 16، اعلمی، بیروت، چاپ اول، 1400ق.) و به واسطه این علم است که امور غیبی مشاهده میشود و ملکه تحمل بلاها حاصل میشود. این علم، اشرف علوم و مقصد اصلى است.
قسم دوم از علم، علمی است که مقصود از آن، عمل بر طبق آن است و آن عبارت است از علم به امورى که باعث نزدیکی و یا دوری از حق تعالی میشود. البته این قسم به طور واضح یا خفی نیازمند علم قسم اول است. به قسم اول علم باطن و علم حقیقت میگویند و به قسم دوم، علم ظاهر و علم شریعت و به جمع میان هر دو علم، حکمت گفته میشود. اما هیچ علم حقیقیای نیست مگر اینکه به مرتبه یقین رسیده باشد. نراقى، ملا احمد، خزائن، ص484، نشر کنگره بزرگداشت محققان نراقى، چاپ اول، قم، 1380ش.
قسم دوم از علم، علمی است که مقصود از آن، عمل بر طبق آن است و آن عبارت است از علم به امورى که باعث نزدیکی و یا دوری از حق تعالی میشود. البته این قسم به طور واضح یا خفی نیازمند علم قسم اول است. به قسم اول علم باطن و علم حقیقت میگویند و به قسم دوم، علم ظاهر و علم شریعت و به جمع میان هر دو علم، حکمت گفته میشود. اما هیچ علم حقیقیای نیست مگر اینکه به مرتبه یقین رسیده باشد. نراقى، ملا احمد، خزائن، ص484، نشر کنگره بزرگداشت محققان نراقى، چاپ اول، قم، 1380ش.
[7]. «اللهم نور ظاهرى بطاعتک و باطنى بمحبتک و قلبى بمعرفتک و روحى بمشاهدتک و سرى باستقلال اتصال حضرتک یا ذاالجلال والاکرام»؛ شیخ بهایى، محمد بن حسین، بسطامى، على بن طیفور، منهاج النجاح فی ترجمة مفتاح الفلاح، مقدمه 2، ص 49، حکمت، تهران، چاپ ششم، 1384ش.
[8]. زیرا تا محبتى به مطلوب بهم نرسد طالب آن کس نمیشود.
[9]. ر.ک: حسن زاده آملى، حسن، نصوص الحکم بر فصوص الحکم، ص 158، انتشارات رجاء، تهران، چاپ دوم، 1375ش.
[10]. زیرا کمال نامحدود است و تعداد منازل کمال هم مطابقِ نامحدود و غیر متناهى بودن اسماء و صفات پروردگار متعال است. پس یقین مطابق آن مرتبه هم با یقین مرتبه دیگر متفاوت است.
[11]. ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات (الإستنفار و الغارات)، محقق و مصحح: حسینی، عبدا لزهراء، ج 1، ص 84، دار الکتاب الإسلامی، قم، چاپ اول، 1410ق.
[12]. مصباح الشریعة، ص 177.
[13]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 3، ص 138 – 139، دار الحدیث، قم، چاپ اول، 1429ق.
[14]. مصباح الشریعة، ص 177 – 178.
[15]. الکافی، ج 3، ص 134 – 135.