کد سایت
id22935
کد بایگانی
45617
نمایه
حضرت داود و خلافت الهی
طبقه بندی موضوعی
تفسیر,پیامبران و کتابهای آسمانی,داود
برچسب
حکم|پیامبر|قضاوت|داود|تفسیر آیه 26 سوره ص
خلاصه پرسش
در مورد سفارش پروردگار به داود پیامبر(ع) که در آیه 26 سوره «صاد» از آن یاد شده، توضیحاتی ارائه کنید؟
پرسش
تفسیر آیه 26 سوره «صاد» چیست؟
پاسخ اجمالی
آیه 26 سوره صاد: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ...»، خطاب به داود پیامبر(ع) است. پروردگار با این خطاب او را جانشین و نماینده خود در جامعه بشری قرار داد،[1] تا مانند پیامبران پیشین مردم را به توحید و فضایل اخلاقی دعوت نماید. در این آیه خداوند علاوه بر مسئولیت رسالت، یکی از مسئولیتهای مهمی که بر عهده داود نهاده، مسئولیت قضاوت و حل و فصل اختلافات میان مردم است؛ بدینگونه که مردم دعاوى و اختلافات خود را نزد او برده و او قضاوت نموده و حق را به آنان اعلام نماید.
خداوند در ضمن جمله «وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» تأکید میفرماید؛ در هنگام حل اختلاف و صدور حکم هرگز براساس میل خود حکم و قضاوت ننما که چنین حکمی اعراض از طریق حق و حقیقت خواهد بود. در مسئله حل اختلاف و صدور حکم، آیه شریفه اهتمام و تصریح به کلمه حق نموده که حکم و قضاوت باید براساس حق و واقع باشد، تا یکى از دو طرف دعوا مورد ظلم واقع نگیرد و حق او تضییع نشود.
جمله «وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى» تأکیدی است بر این نکته که هوا و خواستههای انسانى بر خلاف حق و عدول از طریقه الهى است و باید از آن دوری جست.
این جمله خطاب به داود پیامبر(ع) است، در حالیکه او به جهت مقام عصمت، مبرا از آن است که در دعاوى مردم و حل و فصل اختلاف آنان، تمایلات و خواسته های خود را به کار گیرد.
در این باره باید گفت؛ اولاً: آیه در مقام تشریع حکم الهى بوده و شایسته تأکید است. ثانیاً: قضاوت و حل و فصل دعاوى، از احکام الهى است که در ادیان آسمانى از جمله در مورد حضرت داود تجدید شده و به آن تصریح نموده، و این منافات با مقام عصمت او ندارد؛ به دلیل آنکه نیروى عصمت باعث سلب اختیار از معصوم نمىشود و معصوم نیز مانند سایر افراد مورد ایجاب و الزام و نهى قرار میگیرد، اما نیروى عصمت مانع از وقوع مخالفت میشود، نه مانع از توجه تکلیف، بلکه تا تکلیف متوجه معصوم نباشد امتثال قطعى و دائم مورد ندارد.
البته، برخی از مفسران[2] میگویند در اینکه خداوند داود(ع) را امر نمود تا به حق و عدالت حکم کند و از پیروى هواى نفس نهی کرد، تنبیهى است براى دیگران؛ یعنى هر کسى که سرپرست امور مردم مىشود، باید در بین آنان به حق حکم نموده و از پیروى باطل پرهیز نماید، و گر نه آنحضرت به دلیل عصمتى که داشته هرگز جز به حق حکم ننموده، و از باطل پیروى نمىکرد.
گفتنی است؛ بر صاحب نظریه فوق این اشکال وارد است که مجرد اینکه خطاب متوجه به او براى تنبیه دیگران است، دلیل نمىشود که به جهت عصمت اصلاً این خطاب متوجه خود او نباشد؛ زیرا همانگونه که بیان شد عصمت باعث سلب اختیار نمىگردد، بلکه با داشتن عصمت باز اختیارشان به جاى خود باقى بوده، و تا زمانی که اختیار باقى است، تکلیف صحیح بلکه واجب است، همان طور که نسبت به دیگران صحیح است؛ چرا که اگر تکلیف متوجه آنان نشود، نسبت به ایشان دیگر واجب و حرامى تصور ندارد و طاعت از معصیت متمایز نمیشود، و همین خود باعث مىشود عصمت لغو گردد؛ چون وقتى که مىگوییم داود(ع) معصوم است، معنایش این است که آن حضرت گناه نمىکند، و گناه فرع بر تکلیف است.[3]
آخرین فراز آیه یعنی: «إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ»، به طور کلی تأکید و منع از ضلالت و تخلف از وظیفه الهى است، چه در مقام حل و فصل اختلاف حقوقى باشد، و چه در باره ارتکاب گناهان بزرگ که سبب استحقاق عذاب دردناک خواهند شد. منشأ و سبب هر ضلالت و معصیت همانا فراموشى، اعراض از روز قیامت و انکار بررسى اعمال در پیشگاه پروردگار مىباشد، و نسیان و فراموشى حساب و روز جزا وسیله هر معصیت، ضلالت و گمراهى است. به بیان دیگر، این جمله دلیل نهى از پیروى هواى نفس است؛ به این نحو که این کار باعث مىشود انسان از روز جزا و حساب غافل شود و فراموشى روز قیامت هم عذاب شدید دارد. و منظور از فراموش کردن آن بىاعتنایى به آن است.
در این آیه شریفه دلالتى است بر اینکه هیچ ضلالت و گمراهی از راه خدا، و یا به عبارت دیگر، هیچ معصیتى از معاصى جدای از فراموشی روز حساب نیست.[4]
خداوند در ضمن جمله «وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» تأکید میفرماید؛ در هنگام حل اختلاف و صدور حکم هرگز براساس میل خود حکم و قضاوت ننما که چنین حکمی اعراض از طریق حق و حقیقت خواهد بود. در مسئله حل اختلاف و صدور حکم، آیه شریفه اهتمام و تصریح به کلمه حق نموده که حکم و قضاوت باید براساس حق و واقع باشد، تا یکى از دو طرف دعوا مورد ظلم واقع نگیرد و حق او تضییع نشود.
جمله «وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى» تأکیدی است بر این نکته که هوا و خواستههای انسانى بر خلاف حق و عدول از طریقه الهى است و باید از آن دوری جست.
این جمله خطاب به داود پیامبر(ع) است، در حالیکه او به جهت مقام عصمت، مبرا از آن است که در دعاوى مردم و حل و فصل اختلاف آنان، تمایلات و خواسته های خود را به کار گیرد.
در این باره باید گفت؛ اولاً: آیه در مقام تشریع حکم الهى بوده و شایسته تأکید است. ثانیاً: قضاوت و حل و فصل دعاوى، از احکام الهى است که در ادیان آسمانى از جمله در مورد حضرت داود تجدید شده و به آن تصریح نموده، و این منافات با مقام عصمت او ندارد؛ به دلیل آنکه نیروى عصمت باعث سلب اختیار از معصوم نمىشود و معصوم نیز مانند سایر افراد مورد ایجاب و الزام و نهى قرار میگیرد، اما نیروى عصمت مانع از وقوع مخالفت میشود، نه مانع از توجه تکلیف، بلکه تا تکلیف متوجه معصوم نباشد امتثال قطعى و دائم مورد ندارد.
البته، برخی از مفسران[2] میگویند در اینکه خداوند داود(ع) را امر نمود تا به حق و عدالت حکم کند و از پیروى هواى نفس نهی کرد، تنبیهى است براى دیگران؛ یعنى هر کسى که سرپرست امور مردم مىشود، باید در بین آنان به حق حکم نموده و از پیروى باطل پرهیز نماید، و گر نه آنحضرت به دلیل عصمتى که داشته هرگز جز به حق حکم ننموده، و از باطل پیروى نمىکرد.
گفتنی است؛ بر صاحب نظریه فوق این اشکال وارد است که مجرد اینکه خطاب متوجه به او براى تنبیه دیگران است، دلیل نمىشود که به جهت عصمت اصلاً این خطاب متوجه خود او نباشد؛ زیرا همانگونه که بیان شد عصمت باعث سلب اختیار نمىگردد، بلکه با داشتن عصمت باز اختیارشان به جاى خود باقى بوده، و تا زمانی که اختیار باقى است، تکلیف صحیح بلکه واجب است، همان طور که نسبت به دیگران صحیح است؛ چرا که اگر تکلیف متوجه آنان نشود، نسبت به ایشان دیگر واجب و حرامى تصور ندارد و طاعت از معصیت متمایز نمیشود، و همین خود باعث مىشود عصمت لغو گردد؛ چون وقتى که مىگوییم داود(ع) معصوم است، معنایش این است که آن حضرت گناه نمىکند، و گناه فرع بر تکلیف است.[3]
آخرین فراز آیه یعنی: «إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ»، به طور کلی تأکید و منع از ضلالت و تخلف از وظیفه الهى است، چه در مقام حل و فصل اختلاف حقوقى باشد، و چه در باره ارتکاب گناهان بزرگ که سبب استحقاق عذاب دردناک خواهند شد. منشأ و سبب هر ضلالت و معصیت همانا فراموشى، اعراض از روز قیامت و انکار بررسى اعمال در پیشگاه پروردگار مىباشد، و نسیان و فراموشى حساب و روز جزا وسیله هر معصیت، ضلالت و گمراهى است. به بیان دیگر، این جمله دلیل نهى از پیروى هواى نفس است؛ به این نحو که این کار باعث مىشود انسان از روز جزا و حساب غافل شود و فراموشى روز قیامت هم عذاب شدید دارد. و منظور از فراموش کردن آن بىاعتنایى به آن است.
در این آیه شریفه دلالتى است بر اینکه هیچ ضلالت و گمراهی از راه خدا، و یا به عبارت دیگر، هیچ معصیتى از معاصى جدای از فراموشی روز حساب نیست.[4]
[1]. اگر چه برخی از مفسران گفتهاند؛ منظور از خلافت و جانشینی، جانشینی پیامبران است، نه خلافت الهی که این با توجه به آیه: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»، به نظر نمیرسد درست باشد. ر. ک: طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 194، دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1417ق.
[2]. آلوسى، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج 12، ص 179، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1415 ق.
[3]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 195.
[4]. ر. ک: حسینى همدانى، سید محمد حسین، انوار درخشان، ج 14، ص 115 – 116، کتابفروشى لطفى، تهران، 1404 ق؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 194- 196.