در واقع، پیامبر(ص) با این کریمه و امثال آن، داعیه الوهیت یا ربوییت را از جانب خویش منتفى میداند. بر خلاف مسیحیت و غالیان که قائل به الوهیت مسیح(ع) و امام على(ع) هستند، یا آنان که صاحبان کلیسا را ربّ خود گرفته و بیانات آنها را بر حکم خداوند ترجیح میدهند.
بنابراین، اگرچه ما مأمور به مراجعه به این بزرگواران و احترام به ایشان هستیم، لکن هرگز نباید ایشان را تا مقام الوهیت یا ربوبیت بالا برده و همطراز خداوند قرار دهیم.
بهعلاوه؛ ما موظفیم از سیره ایشان درس گرفته و وجود و کمالات وجودى خود را عطیه الهى بدانیم، تا دچار غرور و استکبار نشویم.
آیه «قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلاَّ ما شاءَ اللَّه»؛[1](بگو: من درباره خود- جز آنچه خدا بخواهد- مالک هیچ سود و زیانى نیستم). و آیات مشابه، تنها در مقام بیان نفی استقلال در وجود و فاعلیت از شخص پیامبر(ص) است. و هنگامی که از شخص اول عالم امکان این استقلال نفى میشود، نفى آن از سایر انسانها و بالتبع از سایر موجودات، اولى خواهد بود.
این آیه، تفسیرى است براى آیاتى؛ مانند 64، 79 و 80 سوره مبارکه آل عمران که ادعاى الوهیت و ربوبیت را از جانب پیامبران راستین الهى منتفى و مردم را از اینکه قائل به این امر شوند، نهى نموده است. در اینجا بهجاى اینکه پیامبر(ص)، خود را فاعل و مالک و صاحب اختیار مطلق و مستقل از خداوند معرفى نماید، و داعیه الوهیت یا ربوبیت بر مردم را بنماید، تمام شئون وجودى خود را متعلق و وابسته به خداوند میداند، و ذکر نفع و ضرر از باب نمونه و به جهت شاخص بودن این دو در فعالیتهاى انسان است؛ زیرا هدف اغلب انسانها در کلیه فعالیتهایشان، جلب منفعت و دفع ضرر از خویش است، نه چیزى دیگر. و گرنه تمامى شئون وجودى همه موجودات و تمامى فاعلیت و کمالات آنها، از جانب خداوند است، نه فقط جلب منافع و دفع ضررها.
اساس و جوهره توحید افعالى و نیز توحید صفاتى - اینکه کلیه کمالات موجودات، عطیهاى الهى هستند و تنها او کمال مطلق و منبع کمال است- همین است که انسان خود و کمالات و قدرت و فاعلیت خویش را از آنِ خدا بداند. و خود محور، یا دگر محور نباشد و اگر خیرى به او رسید:
الف) بسان قارون نباشد که خود را همه کاره دیده و بگوید: «این اموال را از راه علم خود، به دست آوردهام».[2]
ب) مانند قبطیان کوتهبین نباشد که دیگرى را همه کاره ببیند و قایل به الوهیت و ربوبیت فرعون شود.[3]
ج) بسان فرعون و نمرود خود را صاحب اختیار همه نپندارد و کوس «انا ربکم الاعلى»[4] را سر ندهد.
د.) آنرا از جانب دیگرى و خدا نداند، بدون اینکه آن دیگرى را واسطه فیض و وسیله خدا بشمارد، و مبادا که بگوید: «اول خدا، بعد فلانى مشکل مرا گشودند!» که در این صورت مشرک میشود نه موحّد! بلکه در کلیه احوال، خدا را شاکر باشد که این توان و نیرو و کمال را به او عطا کرده و یا به واسطهاى از وسایط، مشکلش را حل نموده است.
و این همان درسى است که این آیات و امثال آن به ما میدهند و شخص پیامبر(ص) الگویى والا براى سایر انسانها میباشد، تا هر چه بیشتر ترقى میکنند، معرفت و تواضعشان نسبت به حق بیشتر شود و بیش از پیش، شاکر نعمتهاى الهى باشند.[5] بنابراین، اینکه این آیات مقام ربوبیت و مالکیت استقلالى را از ایشان نفى میکند، با آیاتى که ما را به مراجعه به ایشان و طلب حاجت و رفع گرفتارى، یا طلب شفا یا شفاعت و... امر میکند، یا این مقامات را براى این بزرگواران اثبات میکند و امورى را به آنها نسبت میدهد، هیچگونه منافاتى ندارد؛ زیرا اینجا نفى استقلال است و آنجا اثبات فاعلیت در طول فاعلیت خداوند و به اذن خدا است، چنان که مکرر، معجزات حضرت عیسى(ع) را گرچه به خود او نسبت میدهد، لکن آنها را مقیّد به «بإذنى» مینماید،[6] تا ایهام الوهیت و استقلال را از آن پیامبرى که دیگران در مورد او به اشتباه رفتهاند، نفى نماید.
پس باید مراقب بود که درک مقامات ایشان و کرامتهاى صادره از آنها، موجب این نشود که ما آنها را مؤثر اصیل و مستقل از خداوند بپنداریم، بلکه علیرغم احترامات شایسته به مقام آن بزرگواران، باید ایشان را دون خالق و وابسته به آن ذات اقدس بدانیم و شاکر او باشیم و بنده او.
[5]. ر. ک: جوادی آملی، عبد الله، مراحل اخلاق در قرآن، ص 86 – 101، قم، اسراء، چاپ سوم، 1377ش.