کد سایت
fa26737
کد بایگانی
32002
نمایه
وهم و خیال در فلسفه و روایات
طبقه بندی موضوعی
کلیات,انسان شناسی
خلاصه پرسش
از نظر ائمه اطهار(ع) دو قوه وهم و خیال چگونه معنا شدهاند و تفاوت آن با تعریف فلاسفه از این دو مفهوم چیست؟
پرسش
ازنظر ائمه اطهار(ع) دو قوه وهم و خیال چگونه معنا شدهاند و تفاوت آن با تعریف فلاسفه از این دو مفهوم چیست؟
پاسخ اجمالی
قوۀ «خیال» در نظر حکیمان، از نیروهای ادراک باطنی است؛ از نظر آنان کار قوه خیال، حفظ و نگهداری صورتهایی است که «حس مشترک» آنها را درک نموده است. این قوه را انبار، خزانه و بایگانی حس مشترک میدانند. قوۀ خیال علاوه بر اینکه خزانۀ حس مشترک است. خزانۀ قوۀ متصرفه نیز هست. البته باید توجه داشت؛ گاهی به «حس مشترک» یا گاهی به «قوۀ متخیله» نیز «خیال» گفته میشود. قوه واهمه، در نظر حکیمان، نیرویی است که «معانی جزئی» را درک میکند.
لفظ «خیال» در روایات به معنای، «قوه متخیله» به کار میرود. اما کلمه وهم در روایات بیشتر به معنای عقل میآید؛ در برخی موارد به معنای قوه متخیله به کار میرود؛ گاهی نیز به معنای مطلق ادراک باطنی اعم از وهم، قوه متخیله و عقل آمده است.
لفظ «خیال» در روایات به معنای، «قوه متخیله» به کار میرود. اما کلمه وهم در روایات بیشتر به معنای عقل میآید؛ در برخی موارد به معنای قوه متخیله به کار میرود؛ گاهی نیز به معنای مطلق ادراک باطنی اعم از وهم، قوه متخیله و عقل آمده است.
پاسخ تفصیلی
حکیمان معتقدند هر فعلی که از انسان سر میزند باید به مبدأی مستند باشد، و از مبدأ تعبیر به «قوه» میآوردند؛ از سخنان حکیمان چنین استنباط میشود که واژۀ «قوه» در اصل به معنای «مبدأ کارهای سخت» است، سپس در معنای «منفعل نشدن به آسانی»، پس از آن در معنای هر انفعال هر چند سخت نباشد و در نهایت به معنای «قدرت و مبدأ هر فعل هر چند سخت نباشد» به کار گرفته شده است.[1]
علامۀ طباطبائی معتقد است؛ همانگونه که در عرف، مبدأ هر فعلی را قوه مینامند، حکما و فلاسفه نیز علل فاعلی را قوه نامیدند، به همین جهت قوا را به طبیعی و نفسانی تقسیم میکنند.[2]
از آنجا که در نظر آنها نفس انسانی علاوه بر ویژگی مختص خود، از ویژگی نفس نباتی و نفس حیوانی نیز برخوردار است؛ بنابراین نفس به جهت ویژگی نباتی، دارای قوایی مانند: قوه غاذیه، نامیه، مولده است؛[3] و به جهت ویژگی حیوانی، دارای قوای حیوانی است. مباحث در بارۀ قوای نباتی نفس، بسیار طولانی است و تحقیق این مباحث بر عهدۀ علوم طبیعی و زیست شناسی و پزشکی است و در کتب فلسفی قدیم به عنوان اصول موضوعی از طبیعیات و طب قدیم وام گرفتند. در مورد قوای نفس حیوانی و انسانی در یک تقسیم بندی کلی، میتوان گفت این قوا دو گونه است؛ یک: قوای ادراکی که به آن «قوۀ مدرکه» نیز میگویند؛ دوم: قوای حرکتی که «قوۀ محرکه» نامیده میشود.
نیروهای ادراکی نفس
قوای ادراکی در یک تقسیم بندی کلی به دو دسته تقسیم میشوند:
1. قوای ادراک ظاهری
2. قوای ادراک باطنی
قوای ادراک ظاهری همان حواس پنجگانۀ مشهور هستند:
الف. لامسه(بساوائی)
ب. ذائقه (چشایی)
ج. شامه (بویایی)
د. سامعه (شنوایی)
ه. باصره (بینایی)
بحث در مورد قوای ادراک ظاهری نیز برعهدۀ علوم طبیعی، زیست شناسی و پزشکی است؛ ولی از آنجا که شناخت دقیق قوای ادراکی باطنی در بعضی موارد مبتنی بر استدلال است و به تعبیر خواجۀ طوسی «پزشک بین مدرک و حافظ فرق نمیگذارد و متعرض اثبات وهم نمیشود؛ این امور بر عهدۀ فیلسوف و حکیم است».[4] به همین جهت قوای ادراک باطنی را به صورت خلاصه توضیح میدهیم.
قوای ادراک باطنی
حکیمان براین باورند که قوای ادراک باطنی عبارتاند از: حس مشترک، وهم، خیال، حافظه، متخیله و عاقله.[5] بیان کلی در تقسیم بندی قوای ادراک باطنی بدین قرار است: این قوا یا مدرِکاند، یا مُعین بر ادراک. قوای مدرک، یا مدرک صورند،[6]یا مدرک معانی. مدرک معانی نیز یا معانی جزئی را درک میکنند یا معانی کلی را. قوای معین بر ادراک، یا حافظاند یا متصرف. قوای حافظ نیز یا حافظ صورند یا حافظ معانی.[7]
حکیمان قوۀ مدرک صور را «حس مشترک»، قوۀ مدرک معانی جزئی را «وهم» و «متوهمه»، قوه مدرک معانی کلی را عقل، قوۀ حافظ صور را «خیال» یا «مصوره»، قوۀ حافظ معانی را «حافظه و ذاکره» و قوۀ متصرف را «متخیله و متفکره» مینامند.[8] با این توضیح که اگر قوه «وهم» قوه «متصرفه» را به کار گیرد «متخیله» و اگر قوه عقل آنرا به کار گیرد «مفکره یا متفکره» میگویند.[9]
حس مشترک
حس مشترک نیرویی است که هم میتواند تمام محسوسات را درک کند و هم برای درک آنها نیاز به حضور مادی محسوسات ندارد.
حکیم سبزواری در بیان آن میگوید: «حس مشترک که آنرا به یونانی «بنطاسیا» گویند، ترجمۀ آن به عربی «لوح النفس» [باشد] و آن قوتی است که ادراک کند محسوسات خمسه را به توسط حواس ظاهره و گاه تشبیه کنند آنرا به «وزیر ملک» و حواس خمس ظاهر را به جاسوسهایی که اخبار نواحی را به وزیر رسانند و گاه تشبیه کنند آنرا به حوضی که از پنج نهر آب به آن حوض آید و از آن جهت که همه محسوسات را ادراک میکند آنرا حس مشترک گویند و همچنین از آن راه که چون آیینۀ دو رویی است، رویی به «ظاهر» دارد و از طرق حواس ادارک محسوسات کند و رویی به «باطن» دارد و صور خیالیه را و ترکیبات متخیله را در باطن ادراک کند.[10]
قوۀ خیال
دومین قوۀ مدرک باطنی قوۀ «خیال» است که صورتهایی را که حس مشترک درک نموده حفظ و نگهداری میکند. این قوه انبار، خزانه و بایگانی حس مشترک است. قوۀ خیال علاوه بر اینکه خزانۀ حس مشترک است. خزانۀ قوۀ متصرفه نیز هست.[11]
دو نکته:
1. گاهی از قوۀ خیال با نام «مصوره» و «متخیله» یاد میشود.[12]
2. گاهی به حس مشترک «خیال» گفته میشود؛ چنانکه به قوۀ متخیله نیز «خیال» اطلاق میشود.[13]
قوه واهمه
نیرویی است که «معانی جزئی» را درک میکند. مثل اینکه گوسفند، دشمنی با گرگ را یا دوستی و علاقه به فرزند خود را درک میکند، دشمنی و دوستی از امور حسی نیست، حواس ظاهری یا حس مشترک نمیتوانند مدرک آن باشند و از آن جهت که از معانی جزئی است نه کلی (مثل دشمنی نسبت به گرگ یا دوستی نسبت به فرزند)، «عقل» نیز مدرک آن نیست. بنابراین نیرویی که معانی جزئی را درک میکند آنرا «وهم» مینامند.[14]
قوۀ حافظه
نیرویی است که «معانی جزئی» را نگهداری و حفظ میکند. در واقع خزانه و بایگانی قوۀ واهمه است. این قوه را «ذاکره» و «مسترجعه» نیز میگویند؛ از آن جهت که معانی را حفظ میکند «حافظه» و گاه زود یادآوری میکند «ذاکره» و گاهی با تأنی و درنگ به یاد میاندازد «مسترجعه» نامیده میشود.[15]
قوۀ متصرفه
نیرویی است که کارش «ترکیب» و «تفصیل» صورتها و معانی است. این نیرو نیز مثل بقیه نیروها در حیوان تحت قوۀ واهمه است؛ به همین جهت او را متخیله میگویند. ولی در انسان از آن جهت که نیروی عقل نیز وجود دارد، اگر در تحت تصرف عقل در آید او را «مفکره یا متفکره» میگویند.[16]
قوۀ عاقله
حکیمان معتقدند درک معانی کلی و مجرد، و رسیدن به مجهولات از طریق معلومات، ویژگی مختص انسان است؛[17] به این جهت قوای نفس انسانی را به دوستۀ «عقل عملی» و «عقل نظری» تقسیم میکنند؛ عقل عملی را نیرویی میدانند که نفس به واسطۀ آن برای کامل نمودن بدن، تأثیرات اختیاری در آن میگذارد؛ عقل نظری در نظر حکیمان قوهای است که نفس به واسطۀ آن از قوای بالاتر (عالم اعلی) تأثیر میپذیرد و به اندازۀ استعداد خود استکمال مییابد.
خیال و وهم در روایات
به نظر میرسد از آنجا که اولیای الهی به اندازه فهم عمومی مردم صبحت میکنند؛ به همین جهت این تعبیر در میان اندیشمندان علم اصول فقه متداول است که میگویند: خطابات شارع منزّل بر عرف است؛ یعنی سخنان اولیای الهی را باید براساس فهم عمومی جامعه معنا کرد؛ از اینرو لفظ خیال در روایات به معنای متعارف آن یعنی قوه متخیله به کار میرود.[18]
اما کلمه وهم در روایات بیشتر[19] به معنای عقل میآید؛[20] در برخی موارد به معنای قوه متخیله به کار میرود؛[21] گاهی نیز به معنای مطلق ادراک باطنی اعم از وهم، قوه متخیله و عقل آمده است.[22]
البته گاهی در روایات از زبان راویان کلمه وهم به معنای اشتباه یا شک و تردید نیز آمده است.[23]
علامۀ طباطبائی معتقد است؛ همانگونه که در عرف، مبدأ هر فعلی را قوه مینامند، حکما و فلاسفه نیز علل فاعلی را قوه نامیدند، به همین جهت قوا را به طبیعی و نفسانی تقسیم میکنند.[2]
از آنجا که در نظر آنها نفس انسانی علاوه بر ویژگی مختص خود، از ویژگی نفس نباتی و نفس حیوانی نیز برخوردار است؛ بنابراین نفس به جهت ویژگی نباتی، دارای قوایی مانند: قوه غاذیه، نامیه، مولده است؛[3] و به جهت ویژگی حیوانی، دارای قوای حیوانی است. مباحث در بارۀ قوای نباتی نفس، بسیار طولانی است و تحقیق این مباحث بر عهدۀ علوم طبیعی و زیست شناسی و پزشکی است و در کتب فلسفی قدیم به عنوان اصول موضوعی از طبیعیات و طب قدیم وام گرفتند. در مورد قوای نفس حیوانی و انسانی در یک تقسیم بندی کلی، میتوان گفت این قوا دو گونه است؛ یک: قوای ادراکی که به آن «قوۀ مدرکه» نیز میگویند؛ دوم: قوای حرکتی که «قوۀ محرکه» نامیده میشود.
نیروهای ادراکی نفس
قوای ادراکی در یک تقسیم بندی کلی به دو دسته تقسیم میشوند:
1. قوای ادراک ظاهری
2. قوای ادراک باطنی
قوای ادراک ظاهری همان حواس پنجگانۀ مشهور هستند:
الف. لامسه(بساوائی)
ب. ذائقه (چشایی)
ج. شامه (بویایی)
د. سامعه (شنوایی)
ه. باصره (بینایی)
بحث در مورد قوای ادراک ظاهری نیز برعهدۀ علوم طبیعی، زیست شناسی و پزشکی است؛ ولی از آنجا که شناخت دقیق قوای ادراکی باطنی در بعضی موارد مبتنی بر استدلال است و به تعبیر خواجۀ طوسی «پزشک بین مدرک و حافظ فرق نمیگذارد و متعرض اثبات وهم نمیشود؛ این امور بر عهدۀ فیلسوف و حکیم است».[4] به همین جهت قوای ادراک باطنی را به صورت خلاصه توضیح میدهیم.
قوای ادراک باطنی
حکیمان براین باورند که قوای ادراک باطنی عبارتاند از: حس مشترک، وهم، خیال، حافظه، متخیله و عاقله.[5] بیان کلی در تقسیم بندی قوای ادراک باطنی بدین قرار است: این قوا یا مدرِکاند، یا مُعین بر ادراک. قوای مدرک، یا مدرک صورند،[6]یا مدرک معانی. مدرک معانی نیز یا معانی جزئی را درک میکنند یا معانی کلی را. قوای معین بر ادراک، یا حافظاند یا متصرف. قوای حافظ نیز یا حافظ صورند یا حافظ معانی.[7]
حکیمان قوۀ مدرک صور را «حس مشترک»، قوۀ مدرک معانی جزئی را «وهم» و «متوهمه»، قوه مدرک معانی کلی را عقل، قوۀ حافظ صور را «خیال» یا «مصوره»، قوۀ حافظ معانی را «حافظه و ذاکره» و قوۀ متصرف را «متخیله و متفکره» مینامند.[8] با این توضیح که اگر قوه «وهم» قوه «متصرفه» را به کار گیرد «متخیله» و اگر قوه عقل آنرا به کار گیرد «مفکره یا متفکره» میگویند.[9]
حس مشترک
حس مشترک نیرویی است که هم میتواند تمام محسوسات را درک کند و هم برای درک آنها نیاز به حضور مادی محسوسات ندارد.
حکیم سبزواری در بیان آن میگوید: «حس مشترک که آنرا به یونانی «بنطاسیا» گویند، ترجمۀ آن به عربی «لوح النفس» [باشد] و آن قوتی است که ادراک کند محسوسات خمسه را به توسط حواس ظاهره و گاه تشبیه کنند آنرا به «وزیر ملک» و حواس خمس ظاهر را به جاسوسهایی که اخبار نواحی را به وزیر رسانند و گاه تشبیه کنند آنرا به حوضی که از پنج نهر آب به آن حوض آید و از آن جهت که همه محسوسات را ادراک میکند آنرا حس مشترک گویند و همچنین از آن راه که چون آیینۀ دو رویی است، رویی به «ظاهر» دارد و از طرق حواس ادارک محسوسات کند و رویی به «باطن» دارد و صور خیالیه را و ترکیبات متخیله را در باطن ادراک کند.[10]
قوۀ خیال
دومین قوۀ مدرک باطنی قوۀ «خیال» است که صورتهایی را که حس مشترک درک نموده حفظ و نگهداری میکند. این قوه انبار، خزانه و بایگانی حس مشترک است. قوۀ خیال علاوه بر اینکه خزانۀ حس مشترک است. خزانۀ قوۀ متصرفه نیز هست.[11]
دو نکته:
1. گاهی از قوۀ خیال با نام «مصوره» و «متخیله» یاد میشود.[12]
2. گاهی به حس مشترک «خیال» گفته میشود؛ چنانکه به قوۀ متخیله نیز «خیال» اطلاق میشود.[13]
قوه واهمه
نیرویی است که «معانی جزئی» را درک میکند. مثل اینکه گوسفند، دشمنی با گرگ را یا دوستی و علاقه به فرزند خود را درک میکند، دشمنی و دوستی از امور حسی نیست، حواس ظاهری یا حس مشترک نمیتوانند مدرک آن باشند و از آن جهت که از معانی جزئی است نه کلی (مثل دشمنی نسبت به گرگ یا دوستی نسبت به فرزند)، «عقل» نیز مدرک آن نیست. بنابراین نیرویی که معانی جزئی را درک میکند آنرا «وهم» مینامند.[14]
قوۀ حافظه
نیرویی است که «معانی جزئی» را نگهداری و حفظ میکند. در واقع خزانه و بایگانی قوۀ واهمه است. این قوه را «ذاکره» و «مسترجعه» نیز میگویند؛ از آن جهت که معانی را حفظ میکند «حافظه» و گاه زود یادآوری میکند «ذاکره» و گاهی با تأنی و درنگ به یاد میاندازد «مسترجعه» نامیده میشود.[15]
قوۀ متصرفه
نیرویی است که کارش «ترکیب» و «تفصیل» صورتها و معانی است. این نیرو نیز مثل بقیه نیروها در حیوان تحت قوۀ واهمه است؛ به همین جهت او را متخیله میگویند. ولی در انسان از آن جهت که نیروی عقل نیز وجود دارد، اگر در تحت تصرف عقل در آید او را «مفکره یا متفکره» میگویند.[16]
قوۀ عاقله
حکیمان معتقدند درک معانی کلی و مجرد، و رسیدن به مجهولات از طریق معلومات، ویژگی مختص انسان است؛[17] به این جهت قوای نفس انسانی را به دوستۀ «عقل عملی» و «عقل نظری» تقسیم میکنند؛ عقل عملی را نیرویی میدانند که نفس به واسطۀ آن برای کامل نمودن بدن، تأثیرات اختیاری در آن میگذارد؛ عقل نظری در نظر حکیمان قوهای است که نفس به واسطۀ آن از قوای بالاتر (عالم اعلی) تأثیر میپذیرد و به اندازۀ استعداد خود استکمال مییابد.
خیال و وهم در روایات
به نظر میرسد از آنجا که اولیای الهی به اندازه فهم عمومی مردم صبحت میکنند؛ به همین جهت این تعبیر در میان اندیشمندان علم اصول فقه متداول است که میگویند: خطابات شارع منزّل بر عرف است؛ یعنی سخنان اولیای الهی را باید براساس فهم عمومی جامعه معنا کرد؛ از اینرو لفظ خیال در روایات به معنای متعارف آن یعنی قوه متخیله به کار میرود.[18]
اما کلمه وهم در روایات بیشتر[19] به معنای عقل میآید؛[20] در برخی موارد به معنای قوه متخیله به کار میرود؛[21] گاهی نیز به معنای مطلق ادراک باطنی اعم از وهم، قوه متخیله و عقل آمده است.[22]
البته گاهی در روایات از زبان راویان کلمه وهم به معنای اشتباه یا شک و تردید نیز آمده است.[23]
[1]. شیخ الرئیس ابن سینا، الالهیات من کتاب شفا، مصحح، حسن زاده آملی، حسن، فصل دوم، مقاله چهارم، ص 175 و 176، الطبعة الاولی، مرکز النشر التابع لمکتب الاعلام الاسلامی، قم، 1418ق، 1376ش.
۲. طباطبائی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، ج 3، ص 757 و 756، مؤسسه نشر اسلامی، قم، چاپ پنجم، 1404ق.
[3]. طوسی، نصیرالدین محمد بن محمد بن حسن، شرح الاشارات و التنبیهات مع المحاکمات، ج 2، ص، 405 تا410، نشر البلاغة، قم، چاپ اول، 1375ش.
[4]. «و الطبیب لا یمیز بین المدرک و الحافظ و لا یتعرض لاثبات الوهم و انما یمیز هذه التمییزات الحکیم». شرح اشارات، ج 2، ص 349.
[5]. البته معمولا حکیمان قوۀ عاقله را در شمار قوای نفس نمیآورند؛ حال یا به این جهت علو درجه آن که نباید در کنار قوای دیگر آورده شود و یا از این جهت که نفس انسانی در نظر آنها همان عقل و نیروی عاقله است. به عبارت دیگر عاقله همان مرتبه بالای نفس است که قوای دیگر را تحت تسخیر خود قرار میدهد و دارای وجود جمعی و عین نفس است.
[6]. منظور از صورت، تمامی چیزهایی است که میتوان آنها را با حواس ظاهری درک کرد. شرح اشارات ج 2، ص 331.
[7]. ابی جعفر رازی، قطب الدین محمد بن محمد، شرح الشرح، پاورقی شرح اشارات، ج 2، ص 331.
[8]. شرح اشارات، ج 2، ص 332.
[9]. خواجه نصیر الدین طوسى، آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، ص 186، وزارت ارشاد، تهران، چاپ چهارم، 1374ش.
[10] سبزواری، ملا هادی، اسرار الحکم، مصحح، فیضی، کریم، ص 294 و 295، مطبوعات دینی، قم، چاپ اول، 1383. ابن سینا در شفاء میگویند: اگر در حیوان قوهای که در او همه محسوسات جمع هستند وجود نداشته باشد، حیات و زندگی حیوان ممکن نخواهد بود. (النفس من کتاب الشفاء، ص 228)
[11]. کتاب النفس من الشفا، ص 236.
[12] ابن سینا، النفس من الشفا، ص 235 و 239؛ حسن زاده آملی، حسن، سرح العیون، ص 392، سال 1371، امیر کبیر، تهران.
[13]. سرح العیون، ص 392 و 393.
[14]. اشارات، ج 2، ص 341، کتاب النفس من الشفاء ص 23 ؛ صدرا، محمد بن ابراهیم، الاسفار الاربعة، ج 8، ص 215، مصطفوی، قم، چاپ اول، 1368؛ اسرار الحکم، ص 307.
[15]. اسرار الحکم، ص 308 و 309؛ شرح اشارات، ج 2، ص 346؛ کتاب النفس من الشفاء، ص 231 و 232؛ اسفار ج 8، ص 218.
[16]. النفس من کتاب الشفاء، ص 230؛ شرح اشارات ج 2، ص 345؛ اسرار الحکم ص 310.
[17]. صدر المتألهین، الاسفارالاربعۀ، ج 9، ص 81، منشورات مصطفوی، قم، بیتا.
[18]. برای اطلاع بیشتر رجوع شود به: مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 25، ص 343؛ ج 18، ص85؛ ج 70، ص 266؛ ج 69، ص 279؛ دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403 ق.
[19]. البته برخی از حکیمان براین باورند که اوهام در روایات به معنای عقول است. ر. ک: حسن زاده آملى، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص 481، وزارت ارشاد، تهران، چاپ اول، 1378ش.
[20]. بحار الأنوار، ج 3، ص 47 و 143.
[21]. همان، ص 80 و 96.
[22]. همان، ص 290 و 298 و 299؛ ج 4، ص 33.
[23]. مثلا در روایتی چنین آمده است: «حَجَّ رَسُولُ اللَّهِ ص عِشْرِینَ حَجَّةً مُسْتَسِرّاً مِنْهَا عَشْرَةُ حِجَجٍ أَوْ قَالَ سَبْعَةٌ الْوَهَمُ مِنَ الرَّاوِی قَبْلَ النُّبُوَّةِ وَ قَدْ کَانَ صَلَّى قَبْلَ ذَلِکَ وَ هُوَ ابْنُ أَرْبَعِ سِنِینَ وَ هُوَ مَعَ أَبِی طَالِبٍ فِی أَرْضِ بُصْرَى وَ هُوَ مَوْضِعٌ کَانَتْ قُرَیْشٌ تَتَّجِرُ إِلَیْهِ مِنْ مَکَّةَ». بحار الأنوار، ج 21، ص 399.