(در نبرد احد قطعا خدا وعده خود را با شما راست گردانید، آنگاه که به فرمان او آنان را می کشتید تا آنکه سست شدید و در کار (جنگ و بر سر تقسیم غنایم) با یکدیگر به نزاع پرداختید و پس از آنکه آنچه را دوست داشتید (یعنی غنایم را) به شما نشان داد نافرمانی نمودید برخی از شما دنیا را و برخی از شما آخرت را می خواهد، سپس برای آنکه شما را بیازماید از (تعقیب) آنان منصرفتان کرد و از شما درگذشت و خدا نسبت به مؤمنان با تفضل است. (152)
إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْاْ مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الجَْمْعَانِ إِنَّمَا اسْتزََلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُواْ وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنهُْمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ(155) (روزی که دو گروه (در احد) با هم رویاروی شدند کسانی که از میان شما (به دشمن) پشت کردند در حقیقت جز این نبود که به سبب پاره ای از آنچه (از گناه) حاصل کرده بودند شیطان آنان را بلغزانید و قطعاً خدا از ایشان درگذشت، زیرا خدا آمرزگار بردبار است. (155)
فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنهُْمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شَاوِرْهُمْ فىِ الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلىَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یحُِبُّ الْمُتَوَکلِِّینَ(159)
(پس به (برکت) رحمت الهی با آنان نرمخو (و پرمهر) شدی و اگر تندخود و سختدل بودی قطعاً از پیرامون تو پراکنده می شدند پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار (ها) با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن زیرا خداوند توکل کنندگان را دوست می دارد. (159)
خداوند متعال در دو آیه نخست تأکید می فرماید که اصحاب را بخشیده است و در آیه سوم از رسول خود نیز می خواهد که او نیز از تقصیرات آنان درگذرد و از خداوند برای آنان استغفار نماید و حتی درکارها با آنان مشورت نماید. خوب، اگر خداوند نه تنها از آنان درگذشته بلکه مشورت با آنان را توصیه می نماید، ببینید چه گناه بزرگی متوجه شما شیعیان است که صحابه را برای امری که خدا و رسولش از آن درگذشته اند، ملامت می کنید؟
آنچه شیعه بدان معتقد است آن است که منزلت آنانی که در احد پا به فرار گذاشتند و بعداً مورد عفو قرار گرفتند همسان با منزلت آنانی که استقامت ورزیدند و از جان پیامبر (ص) محافظت کردند، نیست. نهایتاً عفو و بخشش موجب می شود که جرم آنان پاک گردد، اما فضیلتی را برای آنان ثابت نمی کند؛ زیرا از سویی عفو و گذشت یک سنت الهی است تا در پرتو آن مؤمنین بتواند اشتباهات خود را جبران کنند و فرصتی است تا بتوانند راههای کمال را طی نمایند. از سویی دیگر، قرائنی وجود دارد که اثبات می نمایند امر به مشورت با آنان نیز در همین راستا است؛ یعنی این دستور به منظور جلب و تألیف قلوب آنان بوده است.
شیعه معتقد است که چنین افرادی نمی توانند متصدی مقام امامت و رهبری امت شوند، رهبری امت شرایط ویژه ای را می طلبد که یکی از آنان پاک بودن انسان از هر نوع گناه و اشتباهی در تمام عمرش است؛ یعنی حتی در گذشته او نباید جرمی که بعدها مورد عفو قرار گرفته، وجود داشته باشد.
آنچه شیعه می گوید آن است که اصحاب پیامبر (ص) همه از درجات و مقامات یکسان برخوردار نبودند در میان اصحاب آن حضرت عده ای صاحب فضایل برجسته بودند که نمی شود دیگران را با آنان مقایسه کرد و بهترین شاهد بر این مطلب حادثه ای است که در احد اتفاق افتاد. آنانی که در جنگ احد فرار را بر قرار ترجیح داده اند[1] گرچه مورد عفو خداوند قرار گرفته اند اما بالاخره کاری را انجام داده اند که سزاوار سرزنش بوده است و شکی نیست که کار اینان با کار آنانی که ایستادند و از جان پیامبر (ص) دفاع کردند یکسان نیست و همه از یک مقام و قدر و منزلت برخوردار نیستند. آنچه شیعه بدان اعتقاد دارد این است که خلیفه رسول خدا (ص) باید در سطح بالایی از خصال حمیده باشد و در رأس آن باید منزه از غلبه شیطان باشد که ما از آن به عصمت تعبیر می کنیم، عصمتی که جمله " إِنَّمَا اسْتزََلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُواْ " گواه بر آن است که در فراریان جنگ احد وجود نداشته است. برای اینان این امکان وجود داشته که آلت دست شیطان قرار گیرند و این جاست که این سؤال پیش می آید: اگر این تزلزل و غلطیدن در گناه برای این اشخاص در زمان پیامبر (ص) اتفاق افتاده است پیامبر که معصوم است حاضر بوده است و از طریق وحی آنها را به راه صواب رهنمایی می کرد، ولی بعد از رحلت نبی (ص) اگر معصومی متصدی حکومت نباشد و اداره حکومت به افراد غیر معصوم واگذار گردد که صدور اعمال شیطانی از آنان ممکن باشد، چه کسی آنان را به صواب رهنمون است، لذاست که می بینیم خداوند در رد طلب ابراهیم (ع) می فرماید: این عهد به ظالمین نمی رسد[2].
سخن شیعه آن است که چرا شخصی را که در احد آن همه جان فشانی کرده است و ... رها کرده اید و افرادی را الگوی خود قرار داده اید که در راه اسلام ثابت قدم نبوده اند آیا این عفو به معنای آن است که آنان ثابت قدم بوده اند؟ آیا آنان را باید بر فراری که کرده اند مدح کرد و آیا این کار آنان قابل تمجید است. در فتح مکه نیز پیامبر عظیم الشان اسلام فرمود انتم الطلقاء و همه آنانی که آن حضرت را مورد آزار قرار داده بودند مورد عفو قرار داد اما آیا این به معنای آن است که کار آنان در دشمنی با اسلام مورد ستایش بوده است؟!
آیا این عفو و گذشت به معنای آن است که اینان این صلاحیت را پیدا می کنند که امام و خلیفه مسلمین باشند[3] در حالی که باید گفت آیات مربوط به جنگ احد، دلیل آن است که این اشخاص صلاحیت رهبری بر جامعه مسلمین را ندارند؛ زیرا رهبری و امامت امت نیاز به این دارد که انسان گذشته ای از روی معصیت نداشته باشد.
قرآن در این باره می فرماید: "بیاد آر هنگامی که خدا ابراهیم را به امری امتحان فرمود و او همه را به جای آورد و خدا به او گفت: من ترا به پیشوایی خلق برگزینم. ابراهیم عرض کرد: این پیشوایی را به فرزندان من نیز عطا خواهی کرد؟ فرمود که عهد من به مردم ستمکار نخواهید رسید".[4] این آیه تصریح دارد که عهد الاهی که همان منصب امامت باشد، به ظالمان نمی رسد. این از یک سو، از سویی دیگر هر گناهی خواه صغیره باشد یا کبیره، ظلم است و مورد رضای خداوند متعال نیست، به دلیل آن که خدا می فرماید: "این احکام حدود دین خداست از آن سرپیچی نکنید و کسانی که از احکام خدا سرپیچی کنند، آنها به حقیقت ستمکارانند".[5]
طبق این آیه گناه چه صغیره باشد چه کبیره، ظلم محسوب می شود؛ زیرا که در نهایت سرپیچی و عصیان از فرمان خداست. بنابراین، در این جا دو مطلب امری قطعی است.
الف- هرگناهی (صغیره یا کبیره) به جهت تخلف و نافرمانی از دستورات الاهی ظلم محسوب می شود.
ب- عهد خدا به ظالمان نمی رسد.
نتیجه این که امامت عهد و منصب الاهی است[6] و قرآن کریم مناصب الاهی را اختصاص به کسانی داده که آلوده به ظلم نباشند. از طرفی می دانیم که هر گناهی دست کم ظلم به نفس است و هر گناه کاری در عرف قرآن کریم ظالم نامیده می شود. پس امامان که صاحبان منصب الاهی هستند، از هرگونه ظلم و گناهی پاک و منزه خواهند بود.[7]
آنچه ما می گوییم این است که عفو الهی دلیل بر صلاحیت معفوعنه برای خلافت نیست و الا با توجه به تعداد زیاد فراریان در جنگ احد، این سؤال مطرح می شود که به چه دلیل تنها خلیفه اول و دوم بر دیگران مقدم شده اند پس ناچارید که بگویید این تقدم به جهت ویژگی های دیگری بوده که در این دو وجود داشته است و به عفو مستند نیست و این جاست که ما در مقابل می گوییم خصائص علی (ع) که او را شایسته امامت می کند هم بیشتر است و هم با ادله صحیح اثبات گردیده است.
قرآن می فرماید با آنان مشورت کنید و آیا این یعنی آنان را رهبر خود قرار دهید و گناهان گذشته آنان را نادیده بگیرید. به عبارت دیگر؛ اثر عفو الهی آن است که آنان این صلاحیت را پیدا می کنند تا با آنان مشورت شود، اما باعث نمی شود که آنان صلاحیت رهبری پیدا کنند؛ زیرا رهبری بر امت اسلام شرایط ویژه ای را می طلبد که یکی از آن شرایط، عصمت است. این نکته در روابط اجتماعی انسانها نیز دیده می شود آنان برای تصدی بعضی از مسئولیت ها شرایطی را در گذشته انسان ها لحاظ می کنند و اگر جرمی را مرتکب شد و بعدا مورد عفو قرار گرفت، محدودیتی را در تصدی بعضی از مسئولیت ها اعمال خواهند کرد.
آنچه از این آیه «عَفا عَنْکُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» استفاده می شود آن است که مؤمن را به خاطر یک خلاف نباید از صفوف اهل ایمان خارج دانست، بلکه باید از یک سو هشدار داد و از سوى دیگر با تشویق دلگرمش کرد[8]، اما استفاده نمی شود که همه برای همیشه بر ایمان خود باقی خواهند ماند و بخاطر کارهایی که در آینده مرتکب می شوند از صفوف اهل ایمان خارج نخواهند شد.
بهر حال از سنت های خداوند، عفو الهی است تا در پرتو آن انسان ها رشد نمایند و راه کمال را طی کنند و نباید با یک کار زشت راه برگشت و توبه را مسدود کرد و بدیهی است که اگر در توبه باز است باید از ناحیه خداوند عفو و مغفرت نیز محقق شود اما اگر شخصی بدون توبه از دنیا برود، آیا باز مشمول عفو الهی قرار می گیرد. اگر اینان به جهت کاری که در احد مرتکب شدند مشمول عفو الهی قرار گرفته اند از آن رو بود که نادم بودند.
نکته ای که لازم است بدان پرداخته شود آن است که خداوند متعال در این آیات به حضرت رسول (ص) امر فرمود که: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» آیا این دلیل بر فضل اینان نیست؟
گروهی با استناد به روایتی، معتقدند که آیه "وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ"، در باره ابی بکر و عمر نازل شده است[9] و بر فضلیت و برتری ایندو دلالت دارد، اما بدیهی است که بر فرض قبول این روایت نمی توان از این دستور فضیلتی را برای آن دو شخص اثبات کرد؛ زیرا قرائنی وجود دارد که این مشورت براى جلب و تألیف قلوب آنان بوده[10] نه این که پیامبر (ص) نیازی به مشورت با آنان داشته است و همین آیه بر آن دلالت دارد چه این که مىفرماید: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ»[11] این بخش از آیه مبارکه: «وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» آیا نشان نمىدهد که بایستى با آنان مشورت کنى تا دلشان را بدست آورى؟! از سویی دیگر، نزول آیه مبارکه درباره فراریان جنگ احد ، خود بهترین گواه بر نکته ای است که بیان شد؛ زیرا چنین کسانى نیازمند تألیف قلوب هستند و باید دلشان را به دست آورد![12]، البته عده ای در باره این دستور، احتمالاتی دیگری نیز داده اند که قابل توجه است[13].
برای آگاهی از نظر شیعه در باره صحابه، نک: نمایه: صحابه از دیدگاه شیعه ، سؤال 1015 (سایت: 1167) و نمایه: معنای ارتداد صحابه و اثبات آن، سؤال 1589 (سایت: 1970).
[1]نکته قابل توجه آن است که در جنگ احد، آنانی که در کنار پیامبر (ص) ماندند، از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی کنند. در بین اینان زنی بوده به نام " نسیبة بنت کعب " که پیامبر (ص) در حق ایشان فرموده است: یوم أحد: " لمقام نسیبة بنت کعب خیر من مقام فلان وفلان " فسمى جماعة من الذین فروا"؛ مقام " نسیبة بنت کعب " از مقام فلانی و فلانی بالاتر است و آن حضرت شروع کرد به نام بردن آنانی که در احد فرار کردند. نک: شرح کتاب السیر الکبیر، المؤلف : السرخسی،ج1،ص 65و ص 461و کتاب عیون الاثر،ج1،ص418. برای آگاهی بیشتر از آنچه در احد اتفاق افتاد و فراریان این جنگ، نک: مظفر نجفى، محمد حسن، دلائل الصدق لنهج الحق، ج6، ص: 417، تعداد جلد: 6، ناشر: موسسه آل البیت، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1422 ه ق، نوبت چاپ: اول.
[2] لاینال عهدی الظالمین
[3]در حالی که در منابع اهل سنت احادیث زیادی نقل شده است که تصدى حکومت براى آزاد شدگان فتح مکه یا پسرانشان روا و به مصلحت نیست. نک: طبقات ابن سعد طبعة لیدن: 3/ 248[ 3/ 342]؛ فتح الباری: 13/ 176[ 13/ 207]؛ أُسد الغابة: 4/ 387[ 5/ 212 رقم 4977]؛ الإصابة: 2/ 305[ رقم 4671]؛ الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج10، ص: 47.
[4] "و اذا بتلی ابراهیم ربه... قال لاینال عهدی الظالمین"، بقره، 124.
[5] "... تلک حدود الله فلاتعتدوها و من یتعد حدود الله فاولئک هم الظالمون"، بقره، 229.
[6] پس هیچ ارتباطی با انتخاب و گزینش مردم ندارد، بلکه از جانب خدای متعال به کسانی که استحقاق و شایستگی این مقام را داشته باشند، اعطا می گردد. البته فعلیت مقام امامت، با انتخاب و بیعت مردم است.
[7] معنای عصمت انبیا و امامان این نیست که مثلاً جبرئیل دست آنان را بگیرد (البته جبرئیل اگر دست شمر را هم بگیرد، هرگز مرتکب گناه نمی شود)، بلکه عصمت "زاییده ایمان" است. اگر انسان به حق تعالی ایمان داشته باشد و با چشم قلب خداوند متعال را مانند خورشید ببیند، امکان ندارد، مرتکب گناه و معصیت گردد. معصومین (ع) بعد از خلقت از طینت پاک، بر اثر ریاضت و کسب نورانیت و ملکات فاضله، همواره خود را در محضر خداوند متعالی – که همه چیز را می داند به همه امور احاطه دارد – مشاهده می کنند. (امام خمینی، نبوت از دیدگاه امام خمینی، (تبیان)، ص 124). اقتباس از سؤال شماره 258 (سایت: 2088).
[8] قرائتى محسن، تفسیر نور، ج2، ص: 177، ناشر: مرکز فرهنگى درسهایى از قرآن، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1383 ش، نوبت چاپ: یازدهم.
[9] أخرج الحاکم (المستدرک، 3/70) عن ابن عباس أنها (و شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ) نزلت فی أبی بکر و عمر و یؤیده الخبر الآتی أن الله أمرنی أن أستشیر أبا بکر و عمر.
[10] همانگونه که پیامبر (ص) برای تألیف قلب ابوسفیان در فتح مکه یکی از اماکن امان را خانه او اعلام فرمود. حمیدى در مسند، ابو هریره در صحیح مسلم روایت کرده که چون پیامبر مکه را گشود و جماعتى از ساکنانش را به قتل آورد، ابو سفیان بن الحارث بن هاشم نزد او آمد و گفت: «اى پیامبر خدا قریش از میان رفت و پس از این جز نامى از آن نخواهد بود.» پیامبر فرمود: «هر که به سراى ابو سفیان درآید یا سلاح افکند یا در خانه خود را ببندد ایمن است.» برخى از انصار گفتند: «پیامبر به خاک و عشیره خود رغبت و رأفت ورزیده است.» التاج الجامع للاصول، ج 4 ص 439 و صحیح مسلم ج 3 ص 160؛ علامه حلی، نهج الحق و کشف الصدق، ص: 321؛ نهج الحق و کشف الصدق-ترجمه کهنسال، ص: 331.
[11] آل عمران، 159.
[12]نک: سپهرى، محمد، ترجمه دلائل الصدق، ج2، ص: 537، ناشر: انتشارات امیر کبیر، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1377 ه ش، نوبت چاپ: اول؛ دلائل الصدق لنهج الحق، ج6، ص: 540.
[13]قاضی نورالله شوشتری در این باره می گوید: أقول بعد تسلیم صحة الخبر لا دلالة فی الآیة على فضل أبی بکر و صاحبه عمر لجواز أن یکون ذلک الأمر لتألیف قلوبهم و تطییب خواطرهم لا للحاجة إلى رأیهم فغایة ما یلزم منها أن یکونا من مؤلفة القلوب و قال بعض مشایخنا قدس الله سره إن الله تعالى أعلم النبی ص أن فی أمته بل فی صحابته الملازمین له کما مر من روایة البیهقی فی دلائل النبوة و غیره من یبتغی له الغوائل و یتربص به الدوائر و یسر خلافه و یبطن مقته و یسعى فی هدم أمره ... ثم أمره بمشورتهم لیصل بما یظهر منهم إلى باطنهم.... نک: شوشترى، قاضى نور الله، الصوارم المهرقة فى نقد الصواعق المحرقة، ص: 315-316، ناشر: نهضت، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1367 ه ش.