کد سایت
fa42640
کد بایگانی
52390
نمایه
تشبیه ایمان، به حیات و نور، و کفر، به مرگ و تاریکى
طبقه بندی موضوعی
تفسیر
خلاصه پرسش
منظور قرآن از اینکه انسان مرده بوده و ما او را زنده کردیم چیست؟
پرسش
منظور قرآن از اینکه انسان مرده بوده و ما او را زنده کردیم چیست؟
پاسخ اجمالی
خداوند در قرآن کریم در یک قالب مثالی که براى مؤمن و کافر زده، ایمان را به زندگی و نور، و کفر را به مرگ و تاریکى تشبیه کرده است؛ کافر را مانند مرده و مؤمن را مانند زنده معرفی میکند. تشبیه ایمان و کفر به زندگى و مرگ در آیات متعددى از قرآن آمده است. اینکه کافر به مرده و مؤمن به زنده تشبیه شده است؛ از آنرو است که قبل از آنکه هدایت الهى شامل حال انسان شود، شبیه مردهای است که از نعمت حیات محروم است، و حس و حرکتى ندارد، و پس از آنکه موفق به ایمان شد و ایمانش مورد رضایت پروردگار قرار گرفت، مانند کسى است که خداوند او را زنده کرده و نورى به او داده که با آن نور مىتواند هر جا که بخواهد برود، و در پرتو آن نور راه خود را از چاه، خیرش را از شر و نفعش را از ضرر تشخیص دهد. منافع و خیرات را بگیرد و از ضرر و شر دوری کند. بر خلاف کافر که مثلش مانند کسى است که در ظلمت و تاریکى محض به سر مىبرد و راه نجات و گریزی پیدا نمىکند. کافر زندگى و مرگش، همچنین در عوالم بعد از مرگش همه در ظلمت است. در زندگى خیر را از شر و نفع را از ضرر تشخیص نمىدهد. این است منظور قرآن از اینکه میفرماید: آیا کسى که مرده بود، سپس او را زنده کردیم، و نورى برایش قرار دادیم که با آن در میان مردم راه برود، همانند کسى است که در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد؟!
پاسخ تفصیلی
خداوند در قرآن کریم مَثَل جالبى براى مؤمن و کافر زده، کافر را مانند مرده و مؤمن را مانند زنده معرفی میکند. تشبیه ایمان و کفر به زندگى و مرگ، در آیات متعددى از قرآن آمده است؛ نظیر: «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها»؛[1] آیا کسى که مرده بود، سپس او را زنده کردیم، و نورى برایش قرار دادیم که با آن در میان مردم راه برود، همانند کسى است که در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد؟! اینگونه براى کافران، اعمال (زشتى) که انجام مىدادند، تزیین شده (و زیبا جلوه کرده) است.[2]
آنچه از این آیه به ذهن میرسد؛ مثلى است براى افراد مؤمن و کافر؛ زیرا انسان قبل از آنکه هدایت الهى شاملش شود شبیه مردهای است که از نعمت حیات محروم است و حس و حرکتى ندارد، و پس از آنکه موفق به ایمان شد و ایمانش مورد رضایت پروردگار قرار گرفت مانند کسى است که خداوند او را زنده کرده و نورى به او داده که با آن نور مىتواند هر جا که بخواهد برود، و در پرتو آن نور راه خود را از چاه، خیرش را از شر و نفعش را از ضرر تشخیص دهد؛ منافع و خیرات را بگیرد و از ضرر و شر احتراز کند. بر خلاف کافر که مثلش مثل کسى است که در ظلمت و تاریکى محض به سر مىبرد و راه نجات و گریزی پیدا نمىکند. کافر زندگى و مرگش، همچنین در عوالم بعد از مرگش همه در ظلمت است. در زندگى خیر را از شر و نفع را از ضرر تشخیص نمىدهد.
در آیه مورد بحث استعاراتى به کار رفته است. خداوند در اینجا گمراهی را به مرگ، ایمان و هدایت یافتن را به زندگى، هدایت به سوى ایمان را به احیا، راه پیدا کردن به اعمال صالح را به نور، و جهل را به ظلمت تشبیه کرده است. همه این تشبیهات براى نزدیک ساختن مطلب به ذهن عامه مردم است؛ چرا که فهم عامه مردم آنقدر رسا نیست که براى انسان از آن نظر که انسان است زندگى دیگرى غیر از زندگى حیوانیش تصور کند. او در افق پایینی که همان افق مادیت است به سر مىبرد، و به لذایذ مادى و حرکات ارادى به سوى آن سرگرم است، و جز این سنخ لذایذ چیز دیگرى سراغ ندارد، و منشأ این سنخ شعور همان زندگى حیوانى است نه انسانى، تا او بتواند به زندگى انسانى خود پى ببرد.
این سنخ مردم فرقى بین مؤمن و کافر نمى بینند و هر دو را از نظر داشتن موهبت حیات برابر مى دانند. براى چنین مردمى معرفى کردن مؤمن به اینکه او زنده است به زندگى ایمانى، و داراى نورى است که با آن نور راه مىرود، و معرفى کردن کافر به اینکه او مرده به مرگ ضلالت و گمراهی است و در ظلمتى به سر مىبرد که راه رهایی از آن نیست، محتاج به تشبیهاتى است که حقیقت معناى مورد نظر را به افق فهم آنان نزدیک کند. این آن معنایى است که هر کس آنرا از آیه مىفهمد.
اما اگر در اطراف آیه دقت و تأمل بیشترى شود، معناى دقیقترى از آن به دست مىآید؛ زیرا مىبینیم که خداى سبحان در کلام خود به انسانهاى الهى حیات جاویدى را نسبت مىدهد که با مردن سپرى نمىشود، و پس از مرگ هم در تحت ولایت خدا محفوظ به حفظ او است؛ در آن زندگى رنج و فرسودگى نیست؛ ذلت و شقاوت نیست؛ صاحبان آن زندگى غرق در محبت پروردگار خود و خرسند به تقرب درگاه او هستند، و جز خیر چیزى نمىبینند؛ جز با سعادت مواجه نمىشوند؛ در امنیت و سلام به سر مىبرند؛ امنیت و سلامتى که آمیخته با خوف و خطر نیست؛ سعادت و بهجت و لذتى که آخر نداشته و از بین رفتنى نیست؛ چیزهایى را مىبینند و مىشنوند که مردم دیگر از دیدن و شنیدن آن محروماند؛ عقل و ارادهشان به جاهایى دست مىیابد که عقل و اراده مردم دیگر بدان دست پیدا نمىکند، اگر چه ظواهر اعمال و حرکات و سکناتشان عیناً شبیه به ظواهر اعمال و حرکات و سکنات دیگران است. پس ناگزیر شعور و ارادهاى فوق شعور و اراده دیگران دارند و ناگزیر در آنان منشأ دیگرى براى اینگونه اراده و شعور است. و آن حیات انسانى است. این چنین افراد علاوه بر حیات نباتى و حیات حیوانى، حیات دیگرى دارند که مردم کافر فاقد آنند، و آن حیات انسانى است.
همانگونه که حیوانات در عین اینکه در تغذیه و نمو با نباتات شریکاند، از آنها امتیاز داشته، و ما به جهت حرکت ارادى که در آنها مىبینیم حکم مىکنیم به اینکه علاوه بر حیات نباتى، حیات دیگرى به نام حیات حیوانى دارند. نیز همانطورى که مردم بىایمان با اینکه در درک لوازم زندگى و داشتن حرکات ارادى با سایر حیوانات مشترکاند، به جهت آثار عجیب و افکار و تعقلات عالىترى که در آنان مشاهده مىکنیم بدون تردید حکم مىکنیم به اینکه حیاتى فوق حیات سایر حیوانات دارند. از اینرو باید حکم کنیم به اینکه انسانهاى با علم و ایمان و آن افرادى که پروردگار خود را شناخته و با شناختن او از غیر او قطع علاقه نمودهاند، داراى حیاتى فوق حیات سایر انسانها هستند؛ زیرا اینگونه افراد نیز چیزهایى را درک مىکنند که درک آن در وسع و توان دیگران نیست و چیزهایى را اراده مىکنند که دیگران از اراده کردن آن عاجزند. خداى تعالى هم درباره آنان فرمود: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً».[3] آنگونه که در باره انسانهاى بیایمان فرمود: «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ».[4] در عین اینکه همان دل، چشم و گوش که در مردم با ایمان است، براى مردم بىایمان هم اثبات همان را کرده، آن آثار کاملى که دل و چشم و گوش در مردم با ایمان دارد، از مردم بىایمان نفى کرده و به این مقدار هم اکتفاء ننموده، براى مردم با ایمان روح مخصوصى اثبات کرده و فرمود: «أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ».[5]
بنابر این، با این بیان روشن شد؛ اینکه مىگوییم براى مؤمن حیات و نورى دیگر است، مجاز گویى نبوده، بلکه براستى در مؤمن حقیقت و واقعیتى داراى اثر وجود دارد که در دیگران وجود ندارد. و این حقیقت سزاوارتر است به اینکه اسم حیات و زندگى بر آن گذاشته شود تا آن حقیقتى که در دیگر مردم است، و آنرا در مقابل حیات نباتى حیات و زندگى حیوانى مىنامیم.
لذا اینکه در آیه مورد بحث فرمود: «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ»، معنایش این مىشود؛ آیا کسى که از ناحیه نفس خود گمراه و فاقد هدایت است و یا مدتى کافر بوده و خداوند او را به حیات ایمان و هدایت زنده کرده و براى او نور یعنى علمى که زاییده ایمان است قرار داده، مانند کسى است که به گمراهى ذاتى و یا به گمراهى سابق خود باقى است؟[6]
از این آیه چنین به دست مىآید؛ کسى که ایمان دارد زنده است، ولى این به تنهایى کافى نیست، بلکه علاوه بر زنده بودن باید نورى هم داشته باشد و این بیانگر مراتب ایمان است و هر کس نور بیشترى داشته باشد در مرتبه بالاترى قرار دارد. آیه توضیح مىدهد که این نور براى آن است که در میان مردم راه برود؛ یعنى در زندگى اجتماعى، صلاح را از فساد و حق را از باطل تشخیص دهد.
جامعهاى که بر اساس ایمان باشد، جامعهاى پیشرو و مترقى و زنده است و همواره گام به پیش برمىدارد، ولى جامعه بىایمان، محیطى بسته و تاریک و بىهدف است و از ارزشهاى انسانى خالى است و انسان تا ایمان به خدا پیدا نکند، هر چه هم بکوشد از تاریکى رهایى نخواهد یافت: «لیس بخارج منها». فرد یا جامعه
بىایمان هر چه تلاش کند، نمىتواند آن آسایش روحى و اطمینان خاطرى را که فرد یا جامعه با ایمان دارد به دست آورد، اگر چه از نظر مظاهر مادى زندگى، پیشرفتهاى زیادى هم داشته باشد.[7]
آنچه از این آیه به ذهن میرسد؛ مثلى است براى افراد مؤمن و کافر؛ زیرا انسان قبل از آنکه هدایت الهى شاملش شود شبیه مردهای است که از نعمت حیات محروم است و حس و حرکتى ندارد، و پس از آنکه موفق به ایمان شد و ایمانش مورد رضایت پروردگار قرار گرفت مانند کسى است که خداوند او را زنده کرده و نورى به او داده که با آن نور مىتواند هر جا که بخواهد برود، و در پرتو آن نور راه خود را از چاه، خیرش را از شر و نفعش را از ضرر تشخیص دهد؛ منافع و خیرات را بگیرد و از ضرر و شر احتراز کند. بر خلاف کافر که مثلش مثل کسى است که در ظلمت و تاریکى محض به سر مىبرد و راه نجات و گریزی پیدا نمىکند. کافر زندگى و مرگش، همچنین در عوالم بعد از مرگش همه در ظلمت است. در زندگى خیر را از شر و نفع را از ضرر تشخیص نمىدهد.
در آیه مورد بحث استعاراتى به کار رفته است. خداوند در اینجا گمراهی را به مرگ، ایمان و هدایت یافتن را به زندگى، هدایت به سوى ایمان را به احیا، راه پیدا کردن به اعمال صالح را به نور، و جهل را به ظلمت تشبیه کرده است. همه این تشبیهات براى نزدیک ساختن مطلب به ذهن عامه مردم است؛ چرا که فهم عامه مردم آنقدر رسا نیست که براى انسان از آن نظر که انسان است زندگى دیگرى غیر از زندگى حیوانیش تصور کند. او در افق پایینی که همان افق مادیت است به سر مىبرد، و به لذایذ مادى و حرکات ارادى به سوى آن سرگرم است، و جز این سنخ لذایذ چیز دیگرى سراغ ندارد، و منشأ این سنخ شعور همان زندگى حیوانى است نه انسانى، تا او بتواند به زندگى انسانى خود پى ببرد.
این سنخ مردم فرقى بین مؤمن و کافر نمى بینند و هر دو را از نظر داشتن موهبت حیات برابر مى دانند. براى چنین مردمى معرفى کردن مؤمن به اینکه او زنده است به زندگى ایمانى، و داراى نورى است که با آن نور راه مىرود، و معرفى کردن کافر به اینکه او مرده به مرگ ضلالت و گمراهی است و در ظلمتى به سر مىبرد که راه رهایی از آن نیست، محتاج به تشبیهاتى است که حقیقت معناى مورد نظر را به افق فهم آنان نزدیک کند. این آن معنایى است که هر کس آنرا از آیه مىفهمد.
اما اگر در اطراف آیه دقت و تأمل بیشترى شود، معناى دقیقترى از آن به دست مىآید؛ زیرا مىبینیم که خداى سبحان در کلام خود به انسانهاى الهى حیات جاویدى را نسبت مىدهد که با مردن سپرى نمىشود، و پس از مرگ هم در تحت ولایت خدا محفوظ به حفظ او است؛ در آن زندگى رنج و فرسودگى نیست؛ ذلت و شقاوت نیست؛ صاحبان آن زندگى غرق در محبت پروردگار خود و خرسند به تقرب درگاه او هستند، و جز خیر چیزى نمىبینند؛ جز با سعادت مواجه نمىشوند؛ در امنیت و سلام به سر مىبرند؛ امنیت و سلامتى که آمیخته با خوف و خطر نیست؛ سعادت و بهجت و لذتى که آخر نداشته و از بین رفتنى نیست؛ چیزهایى را مىبینند و مىشنوند که مردم دیگر از دیدن و شنیدن آن محروماند؛ عقل و ارادهشان به جاهایى دست مىیابد که عقل و اراده مردم دیگر بدان دست پیدا نمىکند، اگر چه ظواهر اعمال و حرکات و سکناتشان عیناً شبیه به ظواهر اعمال و حرکات و سکنات دیگران است. پس ناگزیر شعور و ارادهاى فوق شعور و اراده دیگران دارند و ناگزیر در آنان منشأ دیگرى براى اینگونه اراده و شعور است. و آن حیات انسانى است. این چنین افراد علاوه بر حیات نباتى و حیات حیوانى، حیات دیگرى دارند که مردم کافر فاقد آنند، و آن حیات انسانى است.
همانگونه که حیوانات در عین اینکه در تغذیه و نمو با نباتات شریکاند، از آنها امتیاز داشته، و ما به جهت حرکت ارادى که در آنها مىبینیم حکم مىکنیم به اینکه علاوه بر حیات نباتى، حیات دیگرى به نام حیات حیوانى دارند. نیز همانطورى که مردم بىایمان با اینکه در درک لوازم زندگى و داشتن حرکات ارادى با سایر حیوانات مشترکاند، به جهت آثار عجیب و افکار و تعقلات عالىترى که در آنان مشاهده مىکنیم بدون تردید حکم مىکنیم به اینکه حیاتى فوق حیات سایر حیوانات دارند. از اینرو باید حکم کنیم به اینکه انسانهاى با علم و ایمان و آن افرادى که پروردگار خود را شناخته و با شناختن او از غیر او قطع علاقه نمودهاند، داراى حیاتى فوق حیات سایر انسانها هستند؛ زیرا اینگونه افراد نیز چیزهایى را درک مىکنند که درک آن در وسع و توان دیگران نیست و چیزهایى را اراده مىکنند که دیگران از اراده کردن آن عاجزند. خداى تعالى هم درباره آنان فرمود: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً».[3] آنگونه که در باره انسانهاى بیایمان فرمود: «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ».[4] در عین اینکه همان دل، چشم و گوش که در مردم با ایمان است، براى مردم بىایمان هم اثبات همان را کرده، آن آثار کاملى که دل و چشم و گوش در مردم با ایمان دارد، از مردم بىایمان نفى کرده و به این مقدار هم اکتفاء ننموده، براى مردم با ایمان روح مخصوصى اثبات کرده و فرمود: «أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ».[5]
بنابر این، با این بیان روشن شد؛ اینکه مىگوییم براى مؤمن حیات و نورى دیگر است، مجاز گویى نبوده، بلکه براستى در مؤمن حقیقت و واقعیتى داراى اثر وجود دارد که در دیگران وجود ندارد. و این حقیقت سزاوارتر است به اینکه اسم حیات و زندگى بر آن گذاشته شود تا آن حقیقتى که در دیگر مردم است، و آنرا در مقابل حیات نباتى حیات و زندگى حیوانى مىنامیم.
لذا اینکه در آیه مورد بحث فرمود: «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ»، معنایش این مىشود؛ آیا کسى که از ناحیه نفس خود گمراه و فاقد هدایت است و یا مدتى کافر بوده و خداوند او را به حیات ایمان و هدایت زنده کرده و براى او نور یعنى علمى که زاییده ایمان است قرار داده، مانند کسى است که به گمراهى ذاتى و یا به گمراهى سابق خود باقى است؟[6]
از این آیه چنین به دست مىآید؛ کسى که ایمان دارد زنده است، ولى این به تنهایى کافى نیست، بلکه علاوه بر زنده بودن باید نورى هم داشته باشد و این بیانگر مراتب ایمان است و هر کس نور بیشترى داشته باشد در مرتبه بالاترى قرار دارد. آیه توضیح مىدهد که این نور براى آن است که در میان مردم راه برود؛ یعنى در زندگى اجتماعى، صلاح را از فساد و حق را از باطل تشخیص دهد.
جامعهاى که بر اساس ایمان باشد، جامعهاى پیشرو و مترقى و زنده است و همواره گام به پیش برمىدارد، ولى جامعه بىایمان، محیطى بسته و تاریک و بىهدف است و از ارزشهاى انسانى خالى است و انسان تا ایمان به خدا پیدا نکند، هر چه هم بکوشد از تاریکى رهایى نخواهد یافت: «لیس بخارج منها». فرد یا جامعه
بىایمان هر چه تلاش کند، نمىتواند آن آسایش روحى و اطمینان خاطرى را که فرد یا جامعه با ایمان دارد به دست آورد، اگر چه از نظر مظاهر مادى زندگى، پیشرفتهاى زیادى هم داشته باشد.[7]
[1]. انعام، ۱۲۲.
[2]. در باره شأن نزول آیه ابن عباس میگوید: مراد آیه، حضرت حمزه و ابو جهل است که ابو جهل سرگین و پلیدى پوست به سوى پیامبر(ص) انداخت و دیگر توفیق ایمان نیافت، و حمزه که از شکار بر مىگشت قضیه را شنیده با کمانش بالاى سر ابو جهل رفت. ابو جهل با عجز و ناله گفت: یا ابا یعلى مگر ندیدهاى که ما را سفیه مىخواند و خدایان ما را دشنام مىدهد و با آیین پدران به مخالفت برخاسته؟ حمزه پاسخ داد: سفیهتر از شما کیست که به جاى خدا بت مىپرستید. من گواهى مىدهم که خدایى نیست جز اللّه که بىشریک است و محمد بنده و فرستاده او است. آیه در مقایسه ابو جهل و حمزه نازل شده است. ذکاوتى قراگزلو، علیرضا، ترجمه اسباب نزول، ص 11، تهران، نشر نى، 1383ش.
[3]. نحل، 97. «او را به حیاتى پاک زنده مىداریم».
[4]. اعراف، 179. «آنها دلها [عقلها] یى دارند که با آن (اندیشه نمىکنند، و) نمىفهمند و چشمانى که با آن نمىبینند و گوشهایى که با آن نمىشنوند. آنها همچون چهارپایانند بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند (چرا که با داشتن همهگونه امکانات هدایت، باز هم گمراهند».
[5]. مجادله، 22. «خدا بر دلهاشان نور ایمان نگاشته و به روح قدس الهى آنها را مؤید و منصور گردانیده».
[6]. ر. ک: طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 336- ۳۳۹، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق؛ موسوى همدانى، سید محمد باقر، ترجمه المیزان، ج 7، ص 464- 467، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1374ش.
[7]. جعفری، یعقوب، کوثر، ج 3، ص 541- 543، بیجا، بیتا.