این آیات قرآن بیانگر یکی از سنت ها و قانون های الاهی است که اگر کسی کافر شود و در عین حال که حقیقت دین را فهمیده ولی با اراده و اختیار خود نسبت به دین حق عناد ورزد و از پذیرش حقیقت روی گردان باشد، این عناد و دشمنی او سبب خواهد شد که هیچ گاه هدایت نشود، اما چون خود آگاهانه این راه را انتخاب کرده است، مسئول تمام عواقب آن بوده بدون آن که جبر لازم آید، درست همانند کسى که آگاهانه با وسیلهاى چشم و گوش خود را کور و کر مىکند تا چیزى را نبیند و نشنود.
اما این که اگر این کافران قابل هدایت نیستند، اصرار پیامبران براى چیست؟ باید بگوییم: اولاً؛ مجازات و کیفرهاى الاهى همیشه با اعمال و رفتار انسان ارتباط دارد، کسى را نمىتوان تنها به این جهت که قلباً آدم بدى است کیفر نمود، در این صورت مصداق قصاص قبل از جنایت خواهد بود. ثانیاً: برای اتمام حجت بر آنها که نگویند اگر پیامبران به سراغ ما می آمدند و ما را راهنمایی می کردند شاید هدایت می شدیم.
این دو آیه در باره کافران لجوج است، آنان چنان در گمراهى خود سرسختند که هر چند حق براى آنان روشن شود، حاضر به پذیرش نیستند، قرآنى که راهنما و هادى متقین است، براى اینها به کلى بى اثر می باشد، بگویى یا نگویى، انذار کنى یا نکنى، بشارت دهى یا ندهى، اثر ندارد، اصولاً آنها آمادگى روحى براى پیروى از حق و تسلیم شدن در برابر آن را ندارند.
آیه دوم به دلیل این تعصب و لجاجت اشاره مىکند و مىگوید: آنها چنان در کفر و عناد فرو رفتهاند که حس تشخیص را از دست دادهاند: "خدا بر دل ها و گوش هایشان مهر نهاده و بر چشم هاشان پرده افکنده شده است".
به همین دلیل نتیجه کارشان این شده است که "براى آنها عذاب بزرگى است".[1]
نخستین سؤالى که در این جا پیش مىآید این است که اگر طبق آیه فوق خداوند بر دل ها و گوش هاى این گروه مهر نهاده، و بر چشم هایشان پرده افکنده، آنها مجبورند در کفر باقى بمانند، آیا این جبر نیست؟ و در چنین شرایطی مجازات آنها چه معنا دارد؟
پاسخ این سؤال را خود قرآن در جاهای دیگر داده است و آن این که خداوند متعال در نظام آفرینش برای هر چیزی اسباب و عللی قرار داده است، و هیچ کاری را بدون علت و سبب آن انجام نمی دهد. از جمله تکبر، پیروی از هوای نفس، پیروى هوس هاى سرکش، اصرار و لجاجت در برابر حق و ادامه به ظلم و بیدادگرى و کفر و... سبب مىشود که پردهاى بر حس تشخیص انسان بیفتد و ابزار شناخت آدمى از کار بیفتد.[2]
اصولاً این یک امر طبیعى است که اگر انسان کار خلاف و اشتباهی را تکرار کند، تدریجاً با آن انس مىگیرد؛ زیرا در مرحله نخست یک "حالت" است، بعداً یک "عادت" مىشود، سپس مبدل به یک "ملکه" گشته و جزو بافت جان او مىشود. گاه کارش به جایى مىرسد که بازگشت بر او ممکن نیست، امّا چون خود آگاهانه این راه را انتخاب کرده است، مسئول تمام عواقب آن بوده بدون آن که جبر لازم آید، درست همانند کسى که آگاهانه با وسیلهاى چشم و گوش خود را کور و کر مىکند تا چیزى را نبیند و نشنود. اگر مىبینیم اینها به خدا نسبت داده شده است، بدان سبب است که خداوند این خاصیت را در این گونه اعمال نهاده است. و این سبب و مسبب بودن را خداوند ایجاد کرده است.
عکس این مطلب نیز در قوانین آفرینش کاملاً مشهود است؛ یعنى کسى که پاکى و تقوا، درستى و راستى را پیشه کند، خداوند حس تشخیص او را قوی تر می سازد و درک و دید و روشنبینى خاصى به او مىبخشد، چنان که در قرآن مىخوانیم: "اى مؤمنان اگر تقوا پیشه کنید خداوند فرقان یعنى وسیله تشخیص حق از باطل را به شما عطا مىکند".[3]
این حقیقت را در زندگى روزمره خود نیز آزمودهایم، افرادى هستند که عمل خلافى را شروع مىکنند، در آغاز خودشان معترف اند که صددرصد خلاف کار و گنه کارند، و به همین دلیل از کار خود ناراحت هستند، ولى کم کم که با آن انس گرفتند این ناراحتى از بین مىرود، و در مراحل بالاتر گاهى کارشان به جایى مىرسد که نه تنها ناراحت نیستند، بلکه خوشحال اند و آن را وظیفه انسانى خود مىشمرند.
برای اطلاع بیشتر به سوال 631 (سایت: 690) (هدایت بشر) و 1553 (سایت: 1578) (علم خداوند و خلقت انسان های بد) مراجعه کنید.
سؤال دیگرى است که در رابطه با آیات فوق به ذهن می رسد،این است که اگر این کافران قابل هدایت نیستند، اصرار پیامبران براى چیست؟
توجه به یک نکته پاسخ این سؤال را روشن مىسازد و آن این که مجازات و کیفرهاى الاهى همیشه با اعمال و رفتار انسان ارتباط دارد، کسى را نمىتوان تنها به این جهت که قلبا آدم بدى است کیفر نمود، بلکه لازم است ابتدا او را دعوت به سوى حق کنند، اگر تبعیت نکرد و ناپاکى درون را در عملش منعکس ساخت در این حال مستحق کیفر است، در غیر این صورت مصداق قصاص قبل از جنایت خواهد بود. به عبارت دیگر، جزا و پاداش عمل، حتماً باید پس از انجام عمل باشد، و تصمیم یا آمادگى و داشتن زمینههاى روحى و فکرى براى این کار کافى نیست.
به علاوه برای اتمام حجت بر آنها که نگویند اگر پیامبران به سراغ ما می آمدند و ما را راهنمایی می کردند شاید هدایت می شدیم.
[1]مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 1، ص 82، دار الکتب الإسلامیة، چاپ تهران، چاپ اول، 1374 ش.
[2] در سوره نساء آیه 155 مىخوانیم: "بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ"؛ خداوند بواسطه کفرشان، مهر بر دلهاشان نهاده"! و در سوره مؤمن آیه 35 مىخوانیم: "کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ"؛ این گونه خداوند مهر مىنهد بر هر قلب متکبر ست مکار"! و در سوره جاثیه آیه 23 چنین آمده است: "أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً"؛ آیا مشاهده کردى کسى را که هواى نفس را خداى خود قرار داده؟ و لذا گمراه شده، و خدا مهر بر گوش و قلبش نهاده و پرده بر چشمش افکنده است".
[3]انفال، 29، "یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً".