"تصوف" که از ریشۀ "صوف" به معنای "پشم" است، مکتبی است که از سوی "صوفیه" و یا پشمینه پوشانی که ادعای خودسازی معنوی و دوری از ظواهر دنیوی را داشته اند، بنیان گذاشته شده و در طول تاریخ و از سوی فرقههای مختلف این طرز تفکر، شاخ و برگهای فراوان دیگری نیز بدان افزوده شد. تعالیم "تصوف" را نمیتوان به صورت کامل پذیرفته و یا صد در صد رد نمود؛ زیرا آموزه های آنان ترکیبی از "رفتارهای صحیح دینی" و "بدعتهای نادرست ذوقی" است. این ترکیب نادرست، منجر به آن شده که متأسفانه افراد خودساختهای که قصد عمل به بخش اول مطابق با قرآن و سنت را دارند، از جانب برخی قشریون و ظاهربینان، به تصوف و درویشمآبی متهم شوند که امام خمینی (ره) نیز از جملۀ آنان است. اما با بررسی سخنان و موضع گیریهای ایشان، به این نکته پی خواهیم برد که به همان اندازه که امام (ره) بر خودسازی معنوی تأکید مینمودند، ظاهرسازی های صوفیانه و تفکرات بدعت آمیز آنان را مورد انتقاد شدید قرار میدادند. براین اساس، هرچند امام خمینی (ره) عارف وارسته و برجستهای به شمار میآید، اما به هیچ وجه نمیتوان وی را فردی صوفی، به معنای معروف و مشهور آن دانست.
با مطالعه ای در قرآن کریم، به سادگی میتوان دریافت که خداوند، همان گونه که بندگان خویش را به گریز از دنیاپرستی و توجه به معنویات و جهان آخرت فراخوانده است،[1] اما این نکته را نیز خاطرنشان نموده است که نباید توجه به آخرت را بهانه ای برای گوشه گیری و انزوا و تعطیل نمودن تمام فعالیت های مرتبط با دنیای مادی نمود، بلکه باید از برکات و نعمت های دنیوی نیز استفاده کرده و با توجه به موازین شرعی، به فعالیت های روزمره و معمول ادامه داده و در همان حال، خدا را از یاد نبرد.[2]
براین اساس، مسلمان واقعی آن است که دنیاپرست نباشد، اما از نعمت های پروردگار در دنیا استفاده نموده و آنها را ره توشهای برای آخرت خود قرار دهد و خیر هر دو جهان را از خداوند خواستار شود.[3]
در این میان، اشخاصی وجود داشته و دارند که راه افراط و تفریط را پیموده و تنها جنبه ای از دین را مورد توجه قرار داده و از دیگر تعالیم آن غافل میمانند.
گروهی از آنان، تنها به جنبه های دنیوی دین، از قبیل برقراری نظم عمومی، تشکیل حکومت، فعالیت های کشاورزی و تجاری، پیشرفت دانش و ... اندیشیده و ناخود آگاه، گاهی از آن غافل میشوند که تمام اینها، تنها پیش زمینه ای برای زندگی جاوید و از آن برتر، جلب رضایت خداوند بوده و به خودی خود، ارزشی نخواهد داشت.
گروهی دیگر نیز توجه خود را تنها به جنبه های معنوی و دنیاگریزی دین اسلام، معطوف داشته و با رها نمودن بیشتر فعالیتهایی که لازمۀ یک زندگی اجتماعی است، خود را سربار دیگران مینمایند و جالب است بدانید که برخی از این افراد، تظاهر به دنیاگریزی را وسیله ای برای اقناع تمایلات دنیاپرستانۀ خود مینمایند!
با توجه به آنچه گفته شد، به پرسش شما برگشته و دو محور زیر را مورد بررسی قرار میدهیم:
1. با توجه به این که لباس پشمینه، از کم ارزش ترین لباس های موجود در سده های اول اسلام بود، به طور معمول، افراد کم بضاعت از این نوع لباس استفاده میکردند. پوشیدن چنین لباسی، اگر برای مبارزۀ با نفس و حقیر شمردن واقعی دنیا بود، ایراد و اشکالی نداشت. در این راستا، ابوذر غفاری این بزرگ مرد زاهد چنین میفرماید: با داشتن دو قرص نان که یکی را نهار و دیگری را شام خود قرار دهم و نیز دو پارچۀ پشمی که یکی را لنگ خود قرار داده و دیگری را بر دوش خود گذارم، مرا با دنیا چه کار؟![4]
او با این سخنان، این نکتۀ مهم را به مسلمانان گوشزد مینمود که در صورت لزوم، میتوان به حداقل ها کفایت نمود، اما دین خود را با دنیا مبادله نکرد و این بدان معنا نبود که او، استفادۀ از نعمت های الاهی را حرام به شمار میآورد؛ چون میدانیم که حتی در زمان زندگی در حالت تبعید ابوذر، او از سرمایه ای، هر چند اندک برخوردار بود که او و خانواده اش از آن ارتزاق مینمودند.[5]
بعدها، گروهی از مسلمانان، با نگاهی افراطی به موضوع زهد و دنیاگریزی، تا حدی پیش رفتند که پشمینه پوشی را به عنوان مظهر مسلمانی ارزیابی نموده و حتی ائمه و بزرگان دین را به دلیل رعایت ننمودن چنین الگویی، مورد انتقاد قرار دادند.[6] به عبارتی دیگر، زهد واقعی توصیه شده از سوی اسلام را به دکان زهدفروشی و مرید یابی تبدیل نموده و دانسته یا نادانسته به دام دنیایی افتادند که به ظاهر از آن گریزان بودند!
با توجه به این که "تصوف" واژه ای است که ریشۀ آن از "صوف" به معنای پشم گرفته شده، به تدریج، این گروه پشمینه پوش با نام "صوفیه" و یا "متصوفه" شناخته شده و مکتب فکری آنان "تصوف" نام گرفت. در سده های اخیر، نام هایی؛ مانند درویش، خراباتی و ... نیز برای معرفی این افراد به کار گرفته شده است و اصطلاحاتی؛ چون خانقاه، می، پیر، قلندر و ... نیز در مکتب آنان از جایگاه خاصی برخوردار شده است.
از طرفی باید بدانیم که در تعالیم "تصوف"، تنها به پشمینه پوشی اکتفا نشده، بلکه در طول زمان، معیارهای رفتاری دیگری نیز از طرف مشایخ این مکتب فکری، به هواداران آن اعلام شد که برخی از آنها، بدعت هایی فاقد مستند شرعی و دینی بوده، اما اعمالی نیز وجود داشته اند که در راستای قواعد قرآنی و شرعی ارزیابی میشدند. در این راستا، گاه اعمالی که ریشه های شرعی نیز داشتند، با دخل و تصرفاتی، تبدیل به یک بدعت میشدند! مانند توصیه به اخلاص عمل در چهل روز که در روایات بیان شده[7] و نتایج درخشانی را نیز به دنبال خواهد داشت، اما صوفیان رسمی، آن را به "چله نشینی" به همراه آداب خاصی نموده اند که برخی از آنها مطابق با شرع مقدس نیست. در نتیجه "تصوف" به ترکیب و معجونی از "رفتار صحیح شرعی" و "بدعت نادرست ذوقی" تبدیل شد.[8] همین امر، به این نتیجه انجامید که آن دسته از مسلمانانی که تنها در صدد عمل به بخش اول و خودسازی از طریق دستورات توصیه شده از جانب خداوند و معصومان بودند، نیز از جانب برخی ظاهربینان و کژاندیشان با انگ هایی چون "صوفی گرایی" و "درویش مآبی" مورد حمله قرار گرفتند.
با توجه به مطالب فوق، از طرفی، هر چند برخی آموزه های تصوف؛ مانند شکل و شمایل ظاهری، مستند به منابع دینی معتبر نبوده، اما نباید تمام تعالیم "تصوف" را به صورت یک پارچه، رد و یا تأیید کرد، بلکه هر بخش از آن را باید جداگانه بررسی نموده و انطباق آن را با شرع مورد ارزیابی قرار داد و از طرف دیگر، سزاوار نیست که هر مسلمانی که به جنبه های معنوی و روش های خودسازی، توجه بیشتری دارد را به صوفیگری متهم سازیم.
2. میدانیم که امام خمینی (ره) فردی بودند که از ابتدای جوانی، در راه خودسازی معنوی گام برداشته و این شیوه را تا پایان عمر حفظ نموده اند. از این رو در سخنان و اشعار ایشان گاه میتوان به مطالب و تعابیری مشابه با اعتقادات و اصطلاحات صوفیان برخورد نمود که در نگاه اول، تمایل ایشان را به مکتب "تصوف" برداشت کرد؛ مانند این شعر:
کشکول فقر شد سبب افتخار ما
ای یار دلفریب بیفزای افتخار
ما ریزه خوار صحبت رند قلندریم
با غمزه ای نواز دل پیر جیره خوار[9]
و یا:
ای پیر مرا به خانقاهی برسان
یاران همه رفتند براهی برسان[10]
و نیز:
صوفى! ز ره عشق صفا باید کرد
عهدى که نمودهاى وفا باید کرد[11]
هر چند از این اشعار و تعابیری که در آن به کار برده شده، نوعی تمایل به "تصوف" برداشت میشود، اما نباید به سرعت و یک جانبه قضاوت نمود، بلکه باید از طرفی، توجه داشت که اصطلاحات به کار رفته در این سخنان، اشاره به واقعیاتی است که شاید نتوان آنها را صریحا مطرح نمود، و گر نه میدانیم که امام خمینی، در عمر طولانی خود، نه کشکولی بر دوش گذاشته و نه به خانقاهی سرکشی نمود و از طرف دیگر باید به دیگر سخنانشان نیز توجه کرد و نتیجۀ نهایی را به دست آورد. در این راستا اشعار دیگری وجود دارد که مخالفت ایشان را با صوفی گری اصطلاحی بیان میدارد؛ چون:
صوفی از وصل دوست بی خبر است
صوفی بی صفا نمیخواهم[12]
و یا:
عشقت از مدرسۀ و حلقۀ صوفی راندم
بندۀ حلقه بگوش در خمارم کرد[13]
و نیز:
با صوفی و با عارف و درویش بجنگیم
پرخاشگر فلسفۀ و علم کلامیم[14]
اکنون با این اشعار به ظاهر متضاد، چه باید کرد؟! و در نهایت، آیا ایشان "تصوف" را قبول داشته و یا از آن گریزان بودند؟
در پاسخ باید گفت: چنانچه در بخش اول نیز بیان شد، آن دسته از تعالیم "تصوف" که در راستای شرع مقدس بوده و یک مسلمان واقعی باید برای خودسازی معنوی از آنها استفاده نماید، مورد تأیید امام (ره) بوده و توصیه مینمودند که: "مؤمن به این بشویم که مناجات خدا با انسان چى هست. مناجات را مؤمن بشویم به آن، انکار نکنیم، نگوییم اینها حرف هاى درویشى است. همۀ این مسائل در قرآن هست به نحو لطیف و در کتب ادعیۀ مبارکۀ ما که از ناحیۀ ائمۀ هدى وارد شده است، همۀ این مسائل هست، نه به آن لطافت قرآن، لکن به نحو لطیف ... و همۀ اشخاصى که بعدها این اصطلاحات را به کار بردهاند فهمیده و نفهمیده از قرآن و حدیث گرفتند، و ممکن است که اصل مسندش (را) هم درست ندانند".[15]
بر این اساس، در دیدگاه امام، نباید از انگ صوفی و درویش بودن هراسید و خودسازی معنوی را به کناری گذاشت، اما این بدان معنا نیست که ایشان، تمام رفتار و کردار صوفیان را مورد تأیید خود قرار دهند.
در نامه ای از امام که ده ها سال قبل از انقلاب و در عنفوان جوانی (سال 1317 شمسی) نگاشته اند، چنین سفارشی را مییابیم که:
"به خوش سخنى ارباب تصوف و عرفان رسمى خشنود مباش؛ و به دعاوى و طامات پر سر و صداى اهل خرقه راه مسپار".[16] و دهها سال بعد (سال 1363)، بعد از آن که توصیه های اکیدی به فرزندشان حجت الاسلام و المسلمین سید احمد جهت خودسازی بیان مینمایند، اما همزمان سفارش میکنند که: "آنچه گفتم بدان معنا نیست که خود را از خدمت به جامعه کنارکشى و گوشه گیر و کَلِّ بر خلق اللَّه باشى که این از صفات جاهلان مُتنسِّک است یا درویشان دکاندار".[17]
و در توصیه ای دیگر به عروس خود (همسر سید احمد) چنین ابراز میدارند: "من نمىخواهم تطهیر مدعیان را بکنم که: اى بسا خرقه که مستوجب آتش باشد. مىخواهم اصل معنا و معنویت را انکار نکنى، همان معنویتى که کتاب و سنّت نیز از آن یاد کردهاند و مخالفان آن، یا آنها را نادیده گرفته و یا به توجیه عامیانه پرداختهاند".[18]
امام خمینی (ره)، نظریه های افراطی و تفریطی را مورد انتقاد قرار داده و میزان در پذیرش اعمال را نیات و انگیزه های باطنی افراد قلمداد مینمایند، نه رفتارهای خاص و شکل و شمایل ظاهری، با این تعبیر که: "پسرم! نه گوشه گیرى صوفیانه، دلیل پیوستن به حق است، و نه ورود در جامعه و تشکیل حکومت، شاهد گسستن از حق. میزان در اعمال، انگیزههاى آنها است. چه بسا عابد و زاهدى که گرفتار دام ابلیس است".[19]
این گونه است که اگر سخنی از ایشان را مشاهده نماییم که بویی از تصوف و درویش مآبی دارد، نباید آن را تأیید کنندۀ صوفیان و درویشان رسمی و نام و نشان دار به شمار آوریم، بلکه باید آن را در راستای دستورات قرآن و سنت ارزیابی کنیم.