لطفا صبرکنید
بازدید
18522
18522
آخرین بروزرسانی:
1395/04/28
کد سایت
en22081
کد بایگانی
43365
نمایه
قیس بن سعد بن عباده و برکناری او از حکومت مصر
طبقه بندی موضوعی
تاريخ بزرگان|رفتار امام علی ع
اصطلاحات
معاویه ، معاویة بن أبی سفیان
گروه بندی اصطلاحات
شخصیتها
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
معاویه چگونه با تبلیغات دروغ به اینکه قیس بن سعد (از فرمانداران اصلی امام) به او پیوسته، امام را مجبور کرد قیس را برکنار کند؟
پرسش
طبق دیدگاه شیعه؛ چرا امام علی(ع) قیس بن سعد را از حکومت مصر برکنار فرمودند؟ لطفاً به تفصیل توضیح دهید.
پاسخ اجمالی
قیس بن سعد بن عبادة، رئیس قبیله خزرج و از بزرگان صحابه بود. او مردی زیرک، مدیر و کاردان و از یاران با وفای امام علی(ع) به شمار میآمد و در جنگها کنار ایشان جنگید. قیس پس از حضرتشان نیز به امام حسن(ع) وفادار مانده و حتی در سپاه ایشان جانشین عبید الله بن عباس بود و بعد از اینکه عبید الله خیانت کرده و به معاویه پیوست، قیس تا آخر به امام وفادار ماند و بیعت او با معاویه تنها به دستور امام بود.
امام علی(ع) بعد از مرگ عثمان، او را به امارت مصر که از نقاط کلیدی به شمار میآمد، گماشت. او حاضر به همکاری با معاویه نگشت و از آنجا که شخصی کاردان و زیرک بود، وجودش در مصر بر معاویه گران آمد؛ لذا معاویه نامهای دروغین جعل کرد که گویا قیس به او ابراز وفاداری کرده است. سپس این شایعه دروغین میان مردم رواج یافت و خبر به امام علی(ع) و نزدیکان ایشان رسید و افرادی برای برکنار کردن قیس به امام فشار آوردند. در همین هنگام ماجرای دیگری پیش آمد که او در مصر، نرمشهایی با مخالفان داشت؛ زیرا معتقد بود در آن شرایط مصر، همین که شر آنها به امام نرسد بهتر است. این عمل قیس، برای برخی قابل قبول نبود و آنرا نشانی از صحت شایعه مذکور پنداشته و گفتند او ملحق به معاویه شده و بر امام فشار آوردند تا او را برکنار کند. در نهایت امام(ع) با آنکه از عملکرد قیس مطمئن بود ولی بر اساس مصالحی او را برکنار و محمد بن ابیبکر را جایگزین او کرد. اما حتی بعد از این ماجرا، امام قیس را از نزدیکان خود قرار داده و به مشورتهایش گوش میکرد.
امام علی(ع) بعد از مرگ عثمان، او را به امارت مصر که از نقاط کلیدی به شمار میآمد، گماشت. او حاضر به همکاری با معاویه نگشت و از آنجا که شخصی کاردان و زیرک بود، وجودش در مصر بر معاویه گران آمد؛ لذا معاویه نامهای دروغین جعل کرد که گویا قیس به او ابراز وفاداری کرده است. سپس این شایعه دروغین میان مردم رواج یافت و خبر به امام علی(ع) و نزدیکان ایشان رسید و افرادی برای برکنار کردن قیس به امام فشار آوردند. در همین هنگام ماجرای دیگری پیش آمد که او در مصر، نرمشهایی با مخالفان داشت؛ زیرا معتقد بود در آن شرایط مصر، همین که شر آنها به امام نرسد بهتر است. این عمل قیس، برای برخی قابل قبول نبود و آنرا نشانی از صحت شایعه مذکور پنداشته و گفتند او ملحق به معاویه شده و بر امام فشار آوردند تا او را برکنار کند. در نهایت امام(ع) با آنکه از عملکرد قیس مطمئن بود ولی بر اساس مصالحی او را برکنار و محمد بن ابیبکر را جایگزین او کرد. اما حتی بعد از این ماجرا، امام قیس را از نزدیکان خود قرار داده و به مشورتهایش گوش میکرد.
پاسخ تفصیلی
قیس بن سعد بن عبادة بن دلیم بن حارثه أنصاری خزرجی[1] مانند پدرش، رئیس قبیله خزرج و از بزرگان صحابه پیامبر(ص) بود.[2] قیس مردی زیرک، مدیر و کاردان بود و از یاران با وفای امام علی(ع) به حساب میآمد.[3] او در هر سه جنگ جمل، صفین و نهروان در کنار ایشان جنگید.[4]
امام علی(ع) در نامهای پیرامون قیس میفرماید: «قیس بن سعد، از کسانى است که من از ایمان او خشنودم و امیدم بر آن است که این مهم را صالح باشد و جز نیکى و خیر نخواهد».[5]
بنابر آنچه در منابع آمده، امام علی(ع) بعد از مرگ عثمان، او را به فرماندهی مصر که از نقاط کلیدی جامعه اسلامی به شمار میآمد، گماشت. در این انتصاب گفتارهایی میان او و امام رد و بدل شد که خواندن آنها ما را در شناخت شخصیت قیس کمک خواهد کرد؛ پس از کشته شدن عثمان و آغاز خلافت امام على(ع)، حضرتشان قیس بن سعد را فراخواند و فرمود: «راهى مصر شو که تو را امارت مصر دادهام. اکنون برو و یاران مؤتمن خود و هر کس دیگر را که خواهى با تو همراه شود گرد آور. پس همراه لشکرى به مصر برو که این کار دشمنت را بیشتر بترساند و فرمانرواییت را پیروزمندتر جلوه دهد. چون به مصر رسیدى- انشاء اللّه- با نیکوکاران نیکى کن و بر آنکه در دل تردیدى دارد سخت بگیر. با خواص خود و عوام مردم به مدارا رفتار کن که مدارا کردن خجسته است». قیس به امام على(ع) گفت: یا امیر المؤمنین! خدایت رحمت کند، آنچه گفتى دریافتم. اما اینکه مىگویى با لشکرى به مصر روم به خدا سوگند با لشکرى که از مدینه آوردهام به مصر نروم، بلکه آن لشکر را براى تو مىگذارم تا اگر تو را به آن نیاز افتد در دسترس تو باشد و اگر خواهى آنرا به سویى بفرستى بازهم در فرمان تو باشد. من تنها با خانوادهام به مصر مىروم. اما در باب اینکه مرا به مدارا و احسان وصیت کردى، خداى تعالى یاور من در این مهمّ است. سپس قیس با چند تن از یارانش از شهر بیرون آمد و به مصر رفت.[6]
از آنجا که قیس مردی جنگجو، و رئیس قبیله خود بود، در جنگهای امام نیز نقشهای مهمی داشت. او در مسیر صفین خطاب به امام اینگونه گفت: «اى امیر مؤمنان! ما را شتابان بر سر دشمن در آر و (جنگ) را ترک مکن. به خدا سوگند که پیکار با آنان مرا خوشتر از نبرد با ترکان و رومیان است؛ زیرا اینان [که به ظاهر مسلمانند] در دین خدا رنگ و نیرنگ زدند و دوستداران خدا را، از مهاجران و انصار و تابعان نکوکار که از اصحاب محمد(ص) بودند خوار و خفیف ساختند».[7]
قیس پس از امام علی(ع) به امام حسن(ع) نیز وفادار مانده و حتی در سپاه حضرتشان جانشین عبید الله بن عباس بود[8] و بعد از خیانت او و پیوستنش به معاویه، قیس به امام وفادار ماند و حاضر به صلح با معاویه نگشت[9] تا اینکه امام حسن(ع) با معاویه صلح کرد و به قیس دستور داد با معاویه بیعت کند.[10] اما قیس پس از بیعت نیز اسیر معاویه نبود و در پنهان و آشکار در مقابل معاویه میایستاد. در تاریخ گفتوگویی میان معاویه زمانی که خلیفه مسلمانان شده بود و قیس نقل شده است که جرأت و جسارت این مرد شیعه را نشان میدهد: «معاویه در ایّام خلافتش به قصد حجّ به مدینه وارد شد و اهالى شهر به استقبالش آمدند، ولى در میان ایشان احدى جز قریش ندید، پس پیاده شده و گفت: انصار را چه شده است که هیچ کدامشان به استقبال من نیامدند؟! ... قیس که بزرگ انصار و فرزند سرور ایشان بود به طعن گفت: شترهاشان را در کارزار بدر و احد و جاهای دیگر در رکاب رسول خدا(ص) نابود ساختهاند، آن روزها که به تو و پدرت به خاطر اسلام ضربه زدند تا اینکه بر خلاف میل شما امر الهى ظاهر شد! معاویه سکوت کرد، قیس ادامه داد: بدانکه رسول خدا با ما عهد فرموده که ما پس از او مواجه با یک حقکشى خواهیم شد. معاویه گفت: چه دستور به شما فرموده؟ گفت: صبر کنیم تا به او ملحق شویم. معاویه گفت: پس صبر کنید تا به او ملحق شوید!».[11]
همانگونه که گفتیم، امام علی(ع) قیس را فرماندار مصر کرد و او نیز به خوبی در مقابل معاویه ایستاد و مسئولیت خود را به خوبی انجام میداد. اما چه شد که امام علی(ع) بر خلاف میل خود، قیس را برکنار کند؟، سرگذشتی زیبا و خواندنی دارد. این داستان از جمله موارد نادر تاریخی است که حاکم اسلامی به جهت زیرکی دشمن و تنها استفاده از تبلیغات دروغ، مجبور میشود یکی از فرمانروایان اصلی خود را برکنار کند، در حالیکه به لیاقت او ایمان دارد. اما داستان برکناری در منابع اینگونه آمده است:
میان معاویه و قیس نامههایی رد و بدل شد و هنگامى که آخرین نامه قیس به معاویه رسید، معاویه از او ناامید شد و بودن قیس در مصر بر او گران آمد؛ زیرا هر کس دیگری جز او در مصر برای معاویه بهتر بود؛ چون دلیرى و زیرکی او را مىشناخت؛ از اینرو به مردم چنین نمود که قیس بن سعد از آنان متابعت مىکند، پس در حق او دعا کنید. آنگاه، نامه نخست قیس را که اندکى در آن نرمش نشان داده بود، براى مردم خواند و سپس نامهاى از زبان او جعل کرد و براى شامیان خواند. و آن مجعول این است:
بسم اللّه الرحمن الرحیم به امیر معاویة بن ابیسفیان از قیس بن سعد.
اما بعد، قتل عثمان در اسلام حادثهاى عظیم بود. من در کار خود و دین خود نگریستم، دیدم نمىتوانم از کسانى پشتیبانى کنم که امام خود، مردى مسلمان و نیکوکار و پرهیزگار را که ریختن خونش حرام است مىکشند. به سبب گناهانى که مرتکب شدهایم از خداوند آمرزش مىطلبیم و از او مىخواهیم که دین ما را از هر آسیب مصون دارد. بدانکه من با تو صلح مىکنم و در نبرد با قاتلان عثمان، آن امام راهنماى مظلوم، دعوتت را اجابت مىنمایم. به من متکى باش. اموال و مردان جنگى را هر چه زودتر براى تو مىفرستم. ان شاء اللّه تعالى. و السلام علیک.
در میان اهل شام پیچید که قیس بن سعد با معاویه صلح کرده است و این سخن شایع شده و بر زبان مردم میگشت تا اینکه خبر به على بن ابى طالب(ع) رسید. على(ع) از این خبر در شگفت شد و پسران خود حسن و حسین و محمد حنفیه و نیز عبد اللّه بن جعفر را خواند و آنان را از واقعه آگاه ساخت و پرسید که رأى ایشان چیست. عبد اللّه بن جعفر گفت: آنچه در آن شک دارى رها کن، قیس بن سعد را از مصر عزل کن. على (ع) گفت: به خدا سوگند من باور نمىکنم که چنین عملى از قیس سر زده باشد. عبد اللّه بن جعفر گفت: یا امیر المؤمنین، عزلش کن، به خدا سوگند، اگر آنچه مىگویند درست باشد، و تو او را برکنار
کنى، پس او فرصت خیانت به تو را نخواهد یافت.
آنان در این گفتوگو بودند که نامه قیس بن سعد رسید:
بسم اللّه الرحمن الرحیم اما بعد، به امیر المؤمنین- که خدایش گرامى دارد- خبر مىدهم که در اینجا مردمى هستند که از بیعت به کنارى کشیدهاند و خواستهاند که دست از آنان بردارم و به حال خود رهایشان کنم تا ببینند که کار مردم به کجا مىکشد. من هم صلاح در آن دیدم که دست از ایشان بدارم و در بیعت گرفتن از ایشان شتاب نکنم و در این میان با آنان مهربانى کنم، باشد که خدا دلهایشان را به ما مایل کند و آنان را از گمراهیشان برهاند. انشاء اللّه و السلام.
عبد اللّه بن جعفر، على (ع) را گفت: یا امیر المؤمنین! مىترسم که این کار از نشانههاى اتهام او باشد. اگر این عمل او را بپذیرى و آنها را به حال خود گذارى تا از بیعت اعتزال جویند، کار بالا خواهد گرفت و از آن، فتنهها زاده خواهد شد؛ زیرا در دیگر جاها هم بسیارى از کسانى که باید با تو بیعت کنند دست از بیعت بدارند به این بهانه که مىخواهند بدانند سرانجام کارها چه خواهد شد. پس فرمان به قتالشان ده.
على (ع) به قیس بن سعد نوشت: بسم اللّه الرحمن الرحیم اما بعد، بر سر آن قوم که از آنان یاد کردى لشکر ببر اگر در امر بیعت با همه مسلمانان شرکت کردند، که هیچ و گرنه با آنان نبرد کن. و السلام.
چون نامه على(ع) به قیس بن سعد رسید، خوددارى نتوانست و در حال نامهاى به امیر المؤمنین نوشت:
اما بعد، یا امیر المؤمنین در شگفتم از تو که مرا به جنگ با قومى فرمان مىدهى که دست تعرض از تو بازداشتهاند و در صدد فتنهانگیزى هم نیستند. یا امیر المؤمنین، حرف مرا بشنو و دست از آنان بردار. رأى صواب این است که ایشان را به حال خود واگذارى یا امیر المؤمنین. و السلام.
چون نامه قیس بن سعد رسید، عبد اللّه بن جعفر گفت: یا امیر المؤمنین محمد بن ابى بکر را به مصر بفرست تا تو را کفایت کند و قیس را عزل کن. به خدا سوگند شنیدهام که قیس گفته است که: «آن فرمانروایى که جز به کشتن مسلمة بن مخلّد (از افرادی که کناره جسته بودند و بیعت نکردند) راست نیاید فرمانروایى ناستودهاى است. به خدا سوگند دوست ندارم فرمانروایى سرزمینهاى شام و مصر را به من دهند و مجبور باشم ابن مخلّد را بکشم». على بن أبیطالب(ع) محمد بن ابیبکر را به مصر فرستاد و قیس بن سعد را عزل کرد. على براى مردم مصر نامهاى نوشت و آنرا به محمد بن ابیبکر داد. وقتی محمد به مصر در آمد، بر قیس وارد شد. قیس از او پرسید که: به چه سبب خاطر امیر المؤمنین از من رنجیده است؟ چه چیز نظر او را به من دگرگون کرده؟ باید میان من و او کسى فتنه انگیخته باشد».[12]
البته در برخی از منابع آمده که اشعث و برخی دیگر به امام فشار آوردند که او قیس را برکنار کند. [13]
آری؛ شایعهای که معاویه آنرا ساخت و گسترش داد، و فشار برخی از نزدیکان سبب شد که امام مجبور شود قیس را از فرمانروایی مصر عزل کند، در حالیکه گذشت زمان نشان داد مشورت او برای امام در مورد آنهایی که کناره جسته بودند از مشورت امثال عبدالله بن عباس و یا اشعث بهتر بوده است و پس از این داستان و کشف واقعه برای مردم، امام علی(ع)، قیس را از نزدیکان خود قرار داد و به مشورتهایش گوش میکرد.[14]
امام علی(ع) در نامهای پیرامون قیس میفرماید: «قیس بن سعد، از کسانى است که من از ایمان او خشنودم و امیدم بر آن است که این مهم را صالح باشد و جز نیکى و خیر نخواهد».[5]
بنابر آنچه در منابع آمده، امام علی(ع) بعد از مرگ عثمان، او را به فرماندهی مصر که از نقاط کلیدی جامعه اسلامی به شمار میآمد، گماشت. در این انتصاب گفتارهایی میان او و امام رد و بدل شد که خواندن آنها ما را در شناخت شخصیت قیس کمک خواهد کرد؛ پس از کشته شدن عثمان و آغاز خلافت امام على(ع)، حضرتشان قیس بن سعد را فراخواند و فرمود: «راهى مصر شو که تو را امارت مصر دادهام. اکنون برو و یاران مؤتمن خود و هر کس دیگر را که خواهى با تو همراه شود گرد آور. پس همراه لشکرى به مصر برو که این کار دشمنت را بیشتر بترساند و فرمانرواییت را پیروزمندتر جلوه دهد. چون به مصر رسیدى- انشاء اللّه- با نیکوکاران نیکى کن و بر آنکه در دل تردیدى دارد سخت بگیر. با خواص خود و عوام مردم به مدارا رفتار کن که مدارا کردن خجسته است». قیس به امام على(ع) گفت: یا امیر المؤمنین! خدایت رحمت کند، آنچه گفتى دریافتم. اما اینکه مىگویى با لشکرى به مصر روم به خدا سوگند با لشکرى که از مدینه آوردهام به مصر نروم، بلکه آن لشکر را براى تو مىگذارم تا اگر تو را به آن نیاز افتد در دسترس تو باشد و اگر خواهى آنرا به سویى بفرستى بازهم در فرمان تو باشد. من تنها با خانوادهام به مصر مىروم. اما در باب اینکه مرا به مدارا و احسان وصیت کردى، خداى تعالى یاور من در این مهمّ است. سپس قیس با چند تن از یارانش از شهر بیرون آمد و به مصر رفت.[6]
از آنجا که قیس مردی جنگجو، و رئیس قبیله خود بود، در جنگهای امام نیز نقشهای مهمی داشت. او در مسیر صفین خطاب به امام اینگونه گفت: «اى امیر مؤمنان! ما را شتابان بر سر دشمن در آر و (جنگ) را ترک مکن. به خدا سوگند که پیکار با آنان مرا خوشتر از نبرد با ترکان و رومیان است؛ زیرا اینان [که به ظاهر مسلمانند] در دین خدا رنگ و نیرنگ زدند و دوستداران خدا را، از مهاجران و انصار و تابعان نکوکار که از اصحاب محمد(ص) بودند خوار و خفیف ساختند».[7]
قیس پس از امام علی(ع) به امام حسن(ع) نیز وفادار مانده و حتی در سپاه حضرتشان جانشین عبید الله بن عباس بود[8] و بعد از خیانت او و پیوستنش به معاویه، قیس به امام وفادار ماند و حاضر به صلح با معاویه نگشت[9] تا اینکه امام حسن(ع) با معاویه صلح کرد و به قیس دستور داد با معاویه بیعت کند.[10] اما قیس پس از بیعت نیز اسیر معاویه نبود و در پنهان و آشکار در مقابل معاویه میایستاد. در تاریخ گفتوگویی میان معاویه زمانی که خلیفه مسلمانان شده بود و قیس نقل شده است که جرأت و جسارت این مرد شیعه را نشان میدهد: «معاویه در ایّام خلافتش به قصد حجّ به مدینه وارد شد و اهالى شهر به استقبالش آمدند، ولى در میان ایشان احدى جز قریش ندید، پس پیاده شده و گفت: انصار را چه شده است که هیچ کدامشان به استقبال من نیامدند؟! ... قیس که بزرگ انصار و فرزند سرور ایشان بود به طعن گفت: شترهاشان را در کارزار بدر و احد و جاهای دیگر در رکاب رسول خدا(ص) نابود ساختهاند، آن روزها که به تو و پدرت به خاطر اسلام ضربه زدند تا اینکه بر خلاف میل شما امر الهى ظاهر شد! معاویه سکوت کرد، قیس ادامه داد: بدانکه رسول خدا با ما عهد فرموده که ما پس از او مواجه با یک حقکشى خواهیم شد. معاویه گفت: چه دستور به شما فرموده؟ گفت: صبر کنیم تا به او ملحق شویم. معاویه گفت: پس صبر کنید تا به او ملحق شوید!».[11]
همانگونه که گفتیم، امام علی(ع) قیس را فرماندار مصر کرد و او نیز به خوبی در مقابل معاویه ایستاد و مسئولیت خود را به خوبی انجام میداد. اما چه شد که امام علی(ع) بر خلاف میل خود، قیس را برکنار کند؟، سرگذشتی زیبا و خواندنی دارد. این داستان از جمله موارد نادر تاریخی است که حاکم اسلامی به جهت زیرکی دشمن و تنها استفاده از تبلیغات دروغ، مجبور میشود یکی از فرمانروایان اصلی خود را برکنار کند، در حالیکه به لیاقت او ایمان دارد. اما داستان برکناری در منابع اینگونه آمده است:
میان معاویه و قیس نامههایی رد و بدل شد و هنگامى که آخرین نامه قیس به معاویه رسید، معاویه از او ناامید شد و بودن قیس در مصر بر او گران آمد؛ زیرا هر کس دیگری جز او در مصر برای معاویه بهتر بود؛ چون دلیرى و زیرکی او را مىشناخت؛ از اینرو به مردم چنین نمود که قیس بن سعد از آنان متابعت مىکند، پس در حق او دعا کنید. آنگاه، نامه نخست قیس را که اندکى در آن نرمش نشان داده بود، براى مردم خواند و سپس نامهاى از زبان او جعل کرد و براى شامیان خواند. و آن مجعول این است:
بسم اللّه الرحمن الرحیم به امیر معاویة بن ابیسفیان از قیس بن سعد.
اما بعد، قتل عثمان در اسلام حادثهاى عظیم بود. من در کار خود و دین خود نگریستم، دیدم نمىتوانم از کسانى پشتیبانى کنم که امام خود، مردى مسلمان و نیکوکار و پرهیزگار را که ریختن خونش حرام است مىکشند. به سبب گناهانى که مرتکب شدهایم از خداوند آمرزش مىطلبیم و از او مىخواهیم که دین ما را از هر آسیب مصون دارد. بدانکه من با تو صلح مىکنم و در نبرد با قاتلان عثمان، آن امام راهنماى مظلوم، دعوتت را اجابت مىنمایم. به من متکى باش. اموال و مردان جنگى را هر چه زودتر براى تو مىفرستم. ان شاء اللّه تعالى. و السلام علیک.
در میان اهل شام پیچید که قیس بن سعد با معاویه صلح کرده است و این سخن شایع شده و بر زبان مردم میگشت تا اینکه خبر به على بن ابى طالب(ع) رسید. على(ع) از این خبر در شگفت شد و پسران خود حسن و حسین و محمد حنفیه و نیز عبد اللّه بن جعفر را خواند و آنان را از واقعه آگاه ساخت و پرسید که رأى ایشان چیست. عبد اللّه بن جعفر گفت: آنچه در آن شک دارى رها کن، قیس بن سعد را از مصر عزل کن. على (ع) گفت: به خدا سوگند من باور نمىکنم که چنین عملى از قیس سر زده باشد. عبد اللّه بن جعفر گفت: یا امیر المؤمنین، عزلش کن، به خدا سوگند، اگر آنچه مىگویند درست باشد، و تو او را برکنار
کنى، پس او فرصت خیانت به تو را نخواهد یافت.
آنان در این گفتوگو بودند که نامه قیس بن سعد رسید:
بسم اللّه الرحمن الرحیم اما بعد، به امیر المؤمنین- که خدایش گرامى دارد- خبر مىدهم که در اینجا مردمى هستند که از بیعت به کنارى کشیدهاند و خواستهاند که دست از آنان بردارم و به حال خود رهایشان کنم تا ببینند که کار مردم به کجا مىکشد. من هم صلاح در آن دیدم که دست از ایشان بدارم و در بیعت گرفتن از ایشان شتاب نکنم و در این میان با آنان مهربانى کنم، باشد که خدا دلهایشان را به ما مایل کند و آنان را از گمراهیشان برهاند. انشاء اللّه و السلام.
عبد اللّه بن جعفر، على (ع) را گفت: یا امیر المؤمنین! مىترسم که این کار از نشانههاى اتهام او باشد. اگر این عمل او را بپذیرى و آنها را به حال خود گذارى تا از بیعت اعتزال جویند، کار بالا خواهد گرفت و از آن، فتنهها زاده خواهد شد؛ زیرا در دیگر جاها هم بسیارى از کسانى که باید با تو بیعت کنند دست از بیعت بدارند به این بهانه که مىخواهند بدانند سرانجام کارها چه خواهد شد. پس فرمان به قتالشان ده.
على (ع) به قیس بن سعد نوشت: بسم اللّه الرحمن الرحیم اما بعد، بر سر آن قوم که از آنان یاد کردى لشکر ببر اگر در امر بیعت با همه مسلمانان شرکت کردند، که هیچ و گرنه با آنان نبرد کن. و السلام.
چون نامه على(ع) به قیس بن سعد رسید، خوددارى نتوانست و در حال نامهاى به امیر المؤمنین نوشت:
اما بعد، یا امیر المؤمنین در شگفتم از تو که مرا به جنگ با قومى فرمان مىدهى که دست تعرض از تو بازداشتهاند و در صدد فتنهانگیزى هم نیستند. یا امیر المؤمنین، حرف مرا بشنو و دست از آنان بردار. رأى صواب این است که ایشان را به حال خود واگذارى یا امیر المؤمنین. و السلام.
چون نامه قیس بن سعد رسید، عبد اللّه بن جعفر گفت: یا امیر المؤمنین محمد بن ابى بکر را به مصر بفرست تا تو را کفایت کند و قیس را عزل کن. به خدا سوگند شنیدهام که قیس گفته است که: «آن فرمانروایى که جز به کشتن مسلمة بن مخلّد (از افرادی که کناره جسته بودند و بیعت نکردند) راست نیاید فرمانروایى ناستودهاى است. به خدا سوگند دوست ندارم فرمانروایى سرزمینهاى شام و مصر را به من دهند و مجبور باشم ابن مخلّد را بکشم». على بن أبیطالب(ع) محمد بن ابیبکر را به مصر فرستاد و قیس بن سعد را عزل کرد. على براى مردم مصر نامهاى نوشت و آنرا به محمد بن ابیبکر داد. وقتی محمد به مصر در آمد، بر قیس وارد شد. قیس از او پرسید که: به چه سبب خاطر امیر المؤمنین از من رنجیده است؟ چه چیز نظر او را به من دگرگون کرده؟ باید میان من و او کسى فتنه انگیخته باشد».[12]
البته در برخی از منابع آمده که اشعث و برخی دیگر به امام فشار آوردند که او قیس را برکنار کند. [13]
آری؛ شایعهای که معاویه آنرا ساخت و گسترش داد، و فشار برخی از نزدیکان سبب شد که امام مجبور شود قیس را از فرمانروایی مصر عزل کند، در حالیکه گذشت زمان نشان داد مشورت او برای امام در مورد آنهایی که کناره جسته بودند از مشورت امثال عبدالله بن عباس و یا اشعث بهتر بوده است و پس از این داستان و کشف واقعه برای مردم، امام علی(ع)، قیس را از نزدیکان خود قرار داد و به مشورتهایش گوش میکرد.[14]
[1]. ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق، بجاوی، علی محمد، ج 3، ص 1289، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، 1412ق.
[2]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 8، ص 99، بیروت، دار الفکر، 1407ق.
[3]. مغربی، قاضی نعمان، شرح الاخبار فی فضائل الأئمة الأطهار(ع)، ج 2، ص 28، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1409ق؛ ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغة، محقق، مصحح، ابراهیم، محمد ابوالفضل، ج 10، ص 112، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، چاپ اول، 1404ق.
[4]. الاستیعاب، ج 3، ص 1290.
[5]. شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج 6، ص 59.
[6]. ثقفی، ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال، الغارات أو الإستنفار و الغارات، محقق، مصحح، محدث، جلال الدین، ج 1، ص 127 – 128، تهران، انجمن آثار ملی، چاپ اول، 1395ق؛ هاشمی خویى، میرزا حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، محقق، مصحح، میانجى، ابراهیم، ج 5، ص 106، تهران، مکتبة الإسلامیة، چاپ چهارم، 1400ق.
[7]. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، محقق، مصحح، هارون، عبد السلام محمد، ص 93، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، چاپ دوم، 1404ق.
[8]. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبیطالب(علیهم السلام)، ج 4، ص 28، قم، انتشارات علامه، چاپ اول، 1379ق؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، محقق، مصحح، رسولی محلاتی، هاشم، ج 1، ص 541، تبریز، نشر بنی هاشمی، چاپ اول، 1381ق.
[9]. حسینی موسوی، محمد، تسلیة المُجالس و زینة المَجالس(مقتل الحسین)، محقق، مصحح، حسون، کریم فارس، ج 2، ص 46، قم، مؤسسة المعارف الإسلامیة، چاپ اول، 1418ق.
[10]. کشی، محمد بن عمر، اختیار معرفة الرجال، محقق، مصحح، شیخ طوسی، محمد بن حسن، مصطفوی، حسن، ج 1، ص 326، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، چاپ اول، 1409ق؛ ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 4، ص 126، بیروت، دار الفکر، 1409ق.
[11]. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، محقق، مصحح، خرسان، محمد باقر، ج 2، ص 294، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، 1403ق.
[12]. الغارات، ج 1، ص 134 - 137؛ شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج 6، ص 61 - 63.
[13]. الاستیعاب، ج 3، ص 1290.
[14]. مسکویه رازی، ابو علی، تجارب الامم، تحقیق، امامی، ابوالقاسم، ج 1، ص 511، تهران، سروش، 1379ش.
ترجمه پرسش در سایر زبانها
نظرات