لطفا صبرکنید
13354
- اشتراک گذاری
عرفان به عنوان راه رسیدن به خداوند یا حقیقت دو جنبه دارد: جنبه عملی و جنبه نظری.
از حیث عرفان عملی که تأکید بر کشف و شهود و رسیدن به واقع از راه دل دارد، دکارت راه عقل را می پیموده و خود مبدع مکتب اصالت عقل است. هر چند در زندگی او نوعی تجربه یا دریافت شخصی عرفانی گزارش شده است، اما چون مفاد معرفتی ندارد و خبر از واقع نمی دهد، نمی توان او را یک عارف عملی دانست.
از حیث عرفان نظری نیز نگرش دوآلیستی و ثنویتی دکارت به انسان، دقیقا مخالف محوری ترین جهان بینی عرفا یعنی «وحدت وجود» است. بنابراین او به دو دلیل عارف نظری هم محسوب نمی شود:
اول اینکه؛ عرفان نظری محصول عرفان عملی است و در صورتی که کسی عملا پای در طریقت (عرفان عملی) نگذاشته باشد به حقیقت (عرفان نظری) نمی رسد و اگر هم کسی به واسطه تجارب عملی دیگران معتقد به عرفان نظری باشد، اعتقاد او اعتقادی تقلیدی و ذهنی می شود، دوم اینکه؛ او مخالف وحدت وجود است و حتی بطور ذهنی و تقلیدی هم به اصول عرفان نظری معتقد نیست.
الف) عارف کیست؟
لازم است پیش از هر چیز به واژه شناسی عرفان و عارف بپردازیم. واژه هایی چون عرفان، عارف، معروف، تعریف، معارف، معرفت، و دهها ترکیب دیگر از ریشه «عرف» است که به نحوی شناخت، آگاهی و علم در آن نهفته است. از نظر لغوی عرفان مصدر است به معنی شناختن ودانستن بعد از نادانی؛ و در اصطلاح، راه و روشی است که طالبان حق برای نیل به مطلوب و شناخت و درک حق بر می گزینند. علم «عرفان» علمی است که موضوع آن شناخت حق و اسماء اوست. پس «عارف» در لغت به معنی دانا و شناسنده است و در اصطلاح کسی است که خداوند او را به مرتبه شهود ذات و اسماء و صفات خود رسانیده باشد.
اصول جهان بینی عرفانی:
1) وحدت وجود: محور جهان بینی عرفانی «وحدت وجود» است.
2) وحدت تجلی: یعنی اینکه جهان با یک تجلی حق بوجود آمده است.
3) راز خلقت (تجلی) جهان عشق است: جهان از عشق بوجود آمده و با نیروی عشق باز می گردد.
4) حیات و تسبیح عمومی موجودات: به تعبیر عرفا سریان عشق در جمیع موجودات است و ذره ای در جهان نیست که از آنچه «عشق به حق» می نامند، خالی باشد.
5) عدل، زیبایی و توازن کامل جهان: جز جمال و زیبایی و جز عدل در جهان چیز دیگری حکمفرما نیست، یعنی عالم مظهر جمال و جلال حق است و نقص و نبایستنی در کار جهان وجود ندارد.
6) بازگشت اشیاء به حق: اشیاء از همان مبدأ که بوجود آمده اند، از همان جا که آمده اند به همان جا باز می گردند؛ معاد در تعبیر عرفانی.
7) معاد با تعبیر خاص عرفانی: عرفا هر موجودی را مظهر اسمی از اسماء حق می دانند و می گویند اشیاء از اسمی که بوجود آمده اند به همان اسم باز می گردند.
8) انسان عالم کبیر است و جهان عالم صغیر: چون انسان را مظهر تام و تمام اسماء و صفات و مظهر کامل اسماء حق می دانند و به تعبیر دینی و قرآنی او را «خلیفه الله الاعظم» و مظهر روح خدا می دانند. این است که برای انسان مقامی قائل هستند که هیچ مکتبی آنچنان مقام را برای انسان قائل نیست.
9) غربت انسان: انسان در این جهان یک موجود غریب و تنهاست، یک موجودی است که با اشیاء نامتجانس است.
ب) دکارت کیست؟
رنه دکارت (1596-1650) را «پدر فلسفه جدید» لقب داده اند[1]. او در کنار فرانسیس بیکن (پدر منطق جدید) و گالیله (پدر علم جدید) از معماران دنیای مدرن محسوب می شود که سه باور رسمی هزارساله حاکم بر قرون وسطی را زیر سؤال بردند؛ باور به تعالیم مسیح، باور به منطق ارسطویی و باور به هیئت بطلمیوسی. دکارت مسیح را از اروپا گرفت و به جای آن عقل (استدلال) را نشاند، بیکن، قیاس ارسطویی را از اروپا گرفت و به جای آن منطق استقراء (ارغنون نو) را نشاند، گالیله نیز با تلسکوب خود هیئت بطلمیوسی را منسوخ کرد.
کتب تاریخ علی رغم تفسیرهای مختلفی که از شیوه دکارت به عمل می آورند، عموما در این مطلب همداستانند که: دکارت در انتقال از قرون وسطی به دنیای نو، بیش از هر شخصیت دیگری در قرن هفدهم، تأثیر داشته است[2].
فی الجمله می دانیم که دکارت فیلسوفی بوده که می خواسته است برای باورهای اعتقادی انسان، تکیه گاهی یقینی بیابد و چون ریاضیات را یقینی ترین علوم می دانسته است، سعی داشته تا گزاره های متافیزیکی و الهیاتی مثل وجود خدا را نیز همچون ریاضیات با شیوه شک دستوری که غیر از شک مزاجی است، بطور مستدل اثبات نماید.
ج) دکارت و عرفان عملی:
عرفان عملی راه رسیدن به واقع یا حقیقت است. بطور عمده دو راه برای رسیدن به واقع وجود دارد: راه دل (کشف و شهود) و راه عقل (استدلال و برهان). راه دل راه عرفا است و راه عقل راه فلاسفه.
اندیشه و عقل دو کلمه کلیدی دکارت است. او به عقل به عنوان تکیه گاه یقینی انسان توجه نمود و مکتب عقل گرایی یا راسیونالیسم را ایجاد کرد. بایستی توجه داشت که مراد دکارت از عقل، Reason (استدلال) است نه Intelligence (هوش) یا Understanding (فهم). عقل به این معنا مترادف با ذهنیت است.
ولی از دیدگاه عرفا:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
و از اینجا است که تفاوت فلاسفه و عرفا نمایان می شود. فلاسفه سعی دارند از راه عقل استدلالی به حقیقت یا واقع دست یابند، درحالیکه عرفا معتقدند عقل محدودیت معرفتی دارد و تا جایی می تواند راهبر آدمی در سیر به حق باشد. از دیدگاه عرفا راهبر اصلی و نهایی در سیر به حق، قلب، دل یا همان عشق است. البته برخی راه عرفا را به عقل شهودی – در مقابل عقل استدلالی - تعبیر می کنند که به نظر می رسد نوعی بیان فلسفی از عشق باشد.
جالب است که سالها بعد از دکارت، یکی از غول های فلسفه غرب به نام امانوئل کانت در کتاب «نقد عقل محض» یا «سنجش خرد ناب» به محدودیت معرفتی عقل استدلالی اذعان می کند که به نوعی بیان فلسفی - منطقی دیدگاه عرفا در مورد عقل محسوب می شود.
بنابراین دکارت از حیث عرفان عملی و شیوه نیل به حقیقت یک فیلسوف است نه عارف.
البته تعبیر دیگری از عرفان عملی نیز وجود دارد که آن را صرفا یک تجربه یا دریافت شخصی می داند. این تعبیر بیشتر با مبانی غربی ها می سازد. در هر حال اگر عرفان عملی را طبق ذوق غربی نوعی تجربه شخصی بدانیم، دکارت نیز مثل بسیاری از نوابغ تاریخ در زندگی خود از این تجربیات حداقل یکبار داشته است.
دکارت 1606 تا 1614 در کالج یسوعی لافلش که تحت حمایت خاص هانری چهارم قرار داشته تربیت شد. تربیت یسوعی در سراسر عمر با دکارت همراه بود. حتی آنگاه که عزلت گزینی در هلند را برای نوشتن و چاپ کتاب هایش به مصلحت دید، همچنان کاتولیک مؤمنی بود... دکارت به شدت تحت تأثیر متفکری هلندی به نام ایزاک بکمن بود که او را به ریاضیات و فیزیک علاقه مند کرد. این انگیزه در ذهنش قوت داشت که در 1619 از راه آلمان به فرانسه بازگشت و تجربه ای عارفانه را از سر گذراند که زندگی اش را شکل می داد. ماهیت این تجربه چندان روشن نیست و شاید همه تجارب عرفانی از اساس بیان نشدنی باشند، اما در واقعیتِ این تجربه و پیامی که دکارت از آن گرفت، جای تردید نیست. در شب 10 نوامبر 1619 به نحوی توانفرسا، در بیست و سه سالگی این واقعیت به دکارت الهام شد که جهان ساختاری ریاضی و منطقی دارد. احساس مکاشفه ای که آن شب به دکارت دست داد، چندان عمیق بود که یاد آن را در سراسر عمر محفوظ نگهداشت و به شکرانه آن سفری به زیارت نزد بانوی لوره تو در ایتالیا رفت[3].
وقتی هفده سال بعد از آن، دکارت در رساله «گفتار» تاریخ تفکر خویش را می نگاشت، هنوز هم یاد آن شب حادثه خیز در خاطرش زنده بود، اما رشته طولانی افکاری که در آن هنگام تلاش فلسفی خود را با آن توجیه و تعلیل می کرد، دیگر آن حرارت و شور و شوق اولیه را نداشت و او که اکنون پخته شده بود، بیشتر به محتوای کشفهای خود دلبتگی داشت تا به جنبه دراماتیک آنها[4].
د) دکارت و عرفان نظری:
با روشن شدن بیگانگی دکارت با عرفان عملی به معنایی که در مورد عرفا به کار برده می شود، مطمئنا اگر او یک عارف نظری هم می بود، عرفانش به خاطر تکیه صرف به عقل استدلالی حالتی ذهنی و انتزاعی می یافت.
برخی از آراء دکارت شباهت هایی به جهان بینی عرفا دارد، از جمله اینکه:
او می گوید: قصور معرفت شناختی ناشی از شهوت است. علت عروض نقص در معرفت آدمی هوی و هوس نفسانی است که گاهی از آن به هوی و هوس تعبیر می کند و گاهی به هوی و هوس نفسانی و گاهی هم تعبیر به شهوت می کند. این سومین اصل روانشناسی دکارت است... هر کس عنان هوی و هوس را رها کرد، خود را از کسب معرفت واقعی محروم تر کرده است. اگر عنان هوی و هوس در اختیار آدمی باشد به این معناست که محدودیت کمتری برای معرفت وجود دارد و محدودیت کمتر یعنی معرفت بیشتر[5].
با اینحال علاوه بر تکیه او بر عقل ریاضی که مخالف دیدگاه عرفا است، محوریترین اصل جهان بینی عرفا که همانا «وحدت وجود» است، جایی در اندیشه دکارت ندارد. تئوری او مبنی بر ثنویت آدمی و جدایی روح از بدن یا تفکیک جوهر مادی از جوهر روحانی، در نقطه مقابل اندیشه وحدت وجودی عرفا و حتی فیلسوفی غربی چون اسپینوزا است. فلسفه دکارت بر اصالت کثرت و ثنویت(Dualism) استوار است در حالی که اسپینوزا بر اصالت وحدت تأکید دارد. اسپینوزا برخلاف دکارت معتقد است فقط یک جوهر یعنی جوهر الهی وجود دارد که واجد صفات نامتناهی است. بنابراین مکتب فلسفی دکارت را علاوه بر اصالت عقل (راسیونالیسم)، می توان مکتب اصالت ثنویت (دوآلیسم) نامید.
بنابراین دست کم به دو دلیل دکارت را یک عارف نظری هم نمی توان محسوب نمود:
اول اینکه؛ همانطور که گفتیم عرفان نظری محصول عرفان عملی است و در صورتی که کسی عملا پای در طریقت (عرفان عملی) نگذاشته باشد به حقیقت (عرفان نظری) نمی رسد و اگر هم کسی به واسطه تجارب عملی دیگران معتقد به عرفان نظری باشد، اعتقاد او اعتقادی تقلیدی و ذهنی می شود.
دوم اینکه؛ دکارت مخالف وحدت وجود است و حتی بطور ذهنی و تقلیدی هم به اصول عرفان نظری معتقد نیست.
در پایان گفتنی است که او نه تنها از عرفان بکلی بیگانه است بلکه حتی تأملات عقلی او در باب دین نیز به اعتراف خودش[6] از سر ضرورت بوده است، نه علاقه.
همه شارحان دکارت می گویند: دکارت علقه ای به دین در مباحث عقلی آن نشان نداده است وگر نه باید در باب فلسفه دین بیشتر از اینها تدقیق می کرد. خود دکارت هم به این بی علاقگی تصریح کرده و می گوید: من اساسا به مسائل مابعدالطبیعی علاقه ای ندارم وجز از سر ضرورت به این مسائل نمی پردازم. علقه اصلی دکارت علوم و ریاضیات است و به این علاقه هم تصریح می کند[7].
[1] محمد تقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج1، ص40، تهران: بین الملل، 1383.
[2] اتین ژیلسون، نقد تفکر فلسفی غرب ، احمد احمدی (مترجم)، ص103 تهران: سمت، 1385.
[3] ج.برونوسکی و بروس مازلیش، سیر اندیشه در غرب: از لئوناردو تا هگل، کاظم فیروزمند(مترجم)، ص233-234، تبریز: اختر، 1378.
[4] اتین ژیلسون، نقد تفکر فلسفی غرب، احمد احمدی(مترجم)، ص113، تهران: سمت، 1385.
[5] مصطفی ملکیان، تاریخ فلسفه غرب، ج2، ص199، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1379.
[6] در کتاب «گفتار در روش درست راه بردن عقل»، قسمت ششم
[7] مصطفی ملکیان، تاریخ فلسفه غرب، ج2، ص195-196، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1379.