
لطفا صبرکنید
124479
- اشتراک گذاری
سلمان فردی ایرانی و فارسی بود که حسّ حقطلبی، او را به دنبال یافتن حقیقت کشاند، و دینهایی را آزمایش کرد تا سرانجام با آشنایی با دین اسلام، آنرا پذیرفت و مسلمان شد، ولی در کتابهای علوم قرآنی هیچ نامی از او به عنوان کاتب وحی نیامده است.
امّا در رابطه با نسبت دادن قرآن به او باید گفت، کسی ادعا نکرده است که قرآن را سلمان آورده، نه پیامبر(ص)؛ بلکه ادعا این بود که پیامبر(ص) آیات قرآن را از سلمان یاد میگرفت و بعد به عنوان وحی برای مردم تعریف میکرد که آیه 103 سوره نحل در همین رابطه و برای ابطال آن نازل شده است.
سلمان کیست؟
سلمان با کنیه ابوعبدالله در زمان خلافت عثمان در مدائن از دنیا رفت، در حالی که فرماندار آنجا بود. گزارش شده است که سلمان گفت: من دهقان زادهاى بودم از دهکده «جى» اصفهان، و پدرم آنقدر مرا دوست داشت که مانند دوشیزگان در خانه حبس میکرد، و من در آیین مجوس کوشش بسیار کردم تا به خادمى آتشکده رسیدم. پس پدرم، در آن هنگام مرا به پارهاى زمین که داشت فرستاد و در آنجا از کنیسه نصارى گذشتم و به نزد ایشان درآمدم و نماز ایشان مرا خوش آمد و با خود گفتم: آیین ایشان از آیین من بهتر است. از ایشان جویا شدم که اصل این آیین در کجا است؟ گفتند: در شام است. پس از پدرم گریختم و به شام رفتم و نزد اسقف شدم و به خدمتگذارى او پرداختم و چیزها از او میآموختم تا آنگاه که روز مرگش فرا رسید. بدو گفتم: مرا به چه کسى وصیت میکنى؟
گفت: مردم همه هلاک شدهاند، و دین خویش را رها کردند، تو را به مردى در موصل وصیت میکنم، نزد او برو. چون او درگذشت نزد آن مردى رفتم که مرا به او وصیت کرده بود. چندى نگذشت که آن مرد نیز مرد و قبل از مردنش بدو گفتم مرا به چه کسى وصیت میکنى؟ گفت: کسى را نمیشناسم که بر راه راست مانده باشد، مگر یک تن که در نصیبین است.
پس به نصیبین نزد آن مرد رفتم، و آن مرد نصیبین را نیز مرگ فرا رسید و مرا نزد مردى، در عمّوریه، از سرزمین روم، فرستاد. پس نزد آن مرد شدم و نزد او اقامت گزیدم و گاو و گوسفندانى چند به دست آوردم و چون مرگ او رسید، از او پرسیدم که مرا به چه کسى وصیت میکنى؟ گفت: مردم همه دین خویش را رها کردهاند و هیچکس از ایشان بر حق نمانده و روزگار پیامبرى -که به دین ابراهیم مبعوث میشود و از سرزمین عرب ظهور میکند و به سرزمینى میان دو حرّه که در آنجا نخلها است مهاجرت میکند- نزدیک شده است. من از او پرسیدم که نشان این پیامبر چیست؟ گفت: هدیه اگر بدهندش میخورد؛ اما صدقه نمیخورد، میان دو کتف او مهر پیامبرى است.
پس سوارانى از بنیکلب بر من گذشتند و من با ایشان بیرون آمدم و چون به «وادى القرى» رسیدند بر من ستم کردند و مرا به مردى یهودی فروختند و من در کشتزار و نخلستان او، برایش کار میکردم. یکبار که نزد او بودم ناگهان پسر عمویش نزد او آمد و مرا از وى خریدارى کرد و به مدینه برد. به خدا سوگند که چون آنجا را دیدم شناختم. و خداوند محمّد را در مکه مبعوث گردانید و من چیزى از او نشنیده بودم. یکبار که بر سر خرما بُنى بودم، پسر عموى سرور من آمد. و گفت: «خدا این قبیله بنیقیله را بکشد که در قُبا بر گرد مردى جمع شدهاند که میگوید من پیامبرم». پس مرا لرزه و سرما فرا گرفت و از خرما بن فرود آمدم و به جستوجو و پرسش از هر سوى پرداختم.
سرور من هیچ سخنى با من نگفت و گفت: به کار خویشتن بپرداز و چیزى را که سودى براى تو ندارد رها کن. چون شب فرا رسید، اندکى خرما که داشتم برداشتم و نزد پیامبر رفتم. گفتم شنیدهام که تو مردى شایستهاى و دارای یاران غریب و نیازمند و فقیری، و این چیزى است که براى صدقه نزد من بود و من شما را سزاوارتر از دیگران بدان یافتم. پس پیامبر گفت: «بخورید.» و خود از خوردن سر باز زد. من با خود گفتم: اینک این یکى از نشانهها است و بازگشتم. چون فردا شد بازمانده خرماها را برداشتم و نزد او رفتم و گفتم: من دیدم که تو صدقه نمیخورى، این هدیهاى است از سوى من. پس حضرت فرمود: «بخورید.» و خود نیز با ایشان خورد. روزى به نزد آنحضرت که در قبرستان بقیع به تشییع جنازه یکى از اصحاب خود رفته بود آمدم، من دو جامه خشن زمخت بر تن داشتم و آنحضرت در میان اصحاب نشسته بود، پس من پیش رفته سلام کردم و به پشت سرش پیچیدم تا شاید مهر نبوّت را در میان دو شانه آنحضرت ببینم، رسول خدا(ص) که متوجه رفتار من شده بود مقصود مرا دانست، و رداى خویش را پس زد و چشم من به مهر نبوت افتاد.
من خود را بر روى شانههاى حضرت انداخته آنرا میبوسیدم و اشک میریختم. رسول خدا(ص) به من فرمود: بازگرد، من پیش روى او آمده در برابرش نشستم و سرگذشت خویش را تا به آخر براى او شرح دادم، رسول خدا به شگفت فرو رفت و از اینکه اصحابش این جریان را میشنیدند خوشحال گشت. پس دانستم که این همان پیامبر است. پس به دست و پاى او افتادم و میبوسیدم و گریه میکردم. سپس به من فرمود: «اى سلمان خود را از صاحب خویش باز خر». و من خود را از صاحب خویش باز خریدم که در برابر، سی صد ساقه نخل را براى او در زمین بکارم تا بگیرد و چهل اوقیه[1] طلا نیز بدو بدهم. پس پیامبر مسلمانان را فرمود: برادرتان را یارى کنید. و ایشان در کار نخل ها مرا یارى کردند تا اینکه سیصد خرما بُن کوچک براى من حاصل آمد. پس پیامبر مرا گفت: اى سلمان برو و براى این خرما بنان کوچک محل کاشتن حفر کن و مرا آگاهى ده و چنین کردم و به او خبر دادم. پس حضرت به دست خویش آنها را در آن جاها به زمین کرد و به خدا که تمام آنها گرفت و حتى یکى از آنها نیز خشک نشد، و از یکى از غزوهها مالى براى پیامبر آورده بودند، به من بخشید و گفت: حق آزاد بودن خویش را بپرداز و من پرداختم و آزاد شدم. و به علت گرفتارى و بردگیى که داشتم جنگ بدر و جنگ أحد را نرسیدم و در خندق شرکت کردم. بعضى عقیده دارند که سلمان دویست و اندی سال زندگى کرد.[2]
سلمان و کتابت وحی
در کتابهای علوم قرآنی و ... اسمی از سلمان فارسی به عنوان کاتبی از کاتبان وحی برده نشده است.
سلمان و آوردن قرآن
یکی از شبهاتی که عرب زمان پیامبر(ص) مطرح میکرد، این بود که محمّد(ص) قرآن را از طرف خدا نیاورده است؛ بلکه آنرا از شخص دیگری(بلعام رومی و یا سلمان فارسی) یاد میگیرد. در همین رابطه و برای باطل کردن این سخن و شبهه، آیه 103 سوره نحل نازل شد که در ذیل به بررسی آن میپردازیم.
خدای متعال میفرماید: «ما میدانیم که آنها میگویند: «این آیات را انسانى به او تعلیم میدهد!» در حالى که زبان کسى که اینها را به او نسبت میدهند عجمى است ولى این (قرآن)، زبان عربى آشکار است».[3]
شأن نزول
در شأن نزول این آیه از ابن عباس نقل شده است: قریش میگفتند: بلعام که آهنگرى رومى و مسیحى در مکه بود، او را تعلیم میدهد. و از ضحاک روایت شده است که: مقصود سلمان فارسى است. قریش میگفتند: پیامبر، داستانها را از سلمان فرا میگیرد».[4]
نقد قول انتساب قرآن به سلمان
- قرآن در جواب این شبهه میفرماید: «زبان کسى که میگوید پیامبر از او چیز میآموزد، عربى فصیح نیست».
در اینجا نمیگوید: «عجمى»؛ زیرا این کلمه منسوب است به «عجم» و عجم یعنى غیر عرب، لکن «اعجمى» منسوب است به «اعجم» و او کسى است که زبان فصیح ندارد، خواه عربى باشد، خواه عجمى؛ یعنى زبان کسى که گمان میکنند که به تو قرآن میآموزد، غیر فصیح است و به عربى سخن نمیگوید.
چگونه پیامبر(ص)، قرآن را که عالیترین و شیواترین سخن است، از او میآموزد؟! «وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ».
این قرآن به زبان عربى آشکار است و هیچ تردیدى در آن نیست. هرگاه عرب از آوردن مثل قرآن عاجز باشند -در حالى که قرآن به زبان آنها است- چگونه کسى که زبان فصیح ندارد، میتواند نظیر آنرا بیاورد و به پیامبر تعلیم دهد؟![5]
- سلمان فارسى در مدینه مسلمان شد، و وقتى به زیارت آنجناب نائل شد که بیشتر قرآن نازل شده بود؛ چون بیشتر قرآن در مکه نازل شد، و در این قسمت از قرآن تمامى آن معارف کلى اسلام، و داستانها که در آیات مدنى است، نیز وجود دارد؛ بلکه آنچه در آیات مکى است، بیشتر از آن مقدارى است که در آیات مدنى وجود دارد، پس سلمان که یکى از صحابه آنحضرت است، چه چیز به معلومات او افزوده است؟.[6]
- چنانکه خودشان میگویند سلمان به تورات و انجیل آگاه بود، و آن تورات و انجیل، امروز هم در دسترس مردم است، اگر با قرآن مقایسه شود، روشن خواهد شد که تاریخ قرآن غیر تاریخ آن کتابها، و داستانهایش غیر آن داستانها است، در تورات و انجیل لغزشها و خطاهایى به انبیاء نسبت داده شد که فطرت هر انسان معمولى از آن متنفر است، که چنین نسبتى را حتى به یک کشیش، و حتى به یک مرد صالح متعارف بدهد، و احدى اینگونه جسارتها را به یکى از عقلاى قوم خود نمیکند».[7]
نتیجه:
با توجه به آنچه گفته شد، روشن شد که سلمان کاتب وحی نبود. و در مورد آوردن قرآن نیز هیچ نسبتی به وی داده نشده است، کفّار و مشرکان تنها میگفتند آیات قرآن وحی نیست؛ بلکه پیامبر(ص) آنها را از سلمان گرفت که دلائل ردّ آن بیان شد.
[1]. معادل چهل درهم بود که هر درهمى نیم مثقال و یکپنجم مثقال است، و هر ده درهم هفت مثقال است، و مثقال شرعى سه چهارم مثقال صیرفى است. بنابر این، هر وقیه 22 مثقال صیرفى است و چهل وقیه که در قرارداد سلمان بود جمعا 880 مثقال طلاى صیرفى که برابر با 1100 دینار بود. ابن هشام، زندگانی محمّد ص پیامبر اسلام، ترجمه، رسولی محلاتی، سید هاشم، ج 1، ص 145، تهران، کتابچی، چاپ پنجم، 1375ش.
[2]. مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرینش و تاریخ، ترجمه، شفیعى کدکنى، محمد رضا، ج 2، ص 802- 803، تهران، آگه، چاپ اول، 1374ش؛ ر. ک: زندگانى محمد(ص) پیامبر اسلام، ج 1، ص 139- 147.
[3]. نحل، 103.
[4]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 595.
[5]. همان، ص 596.
[6]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوى همدانى، سید محمد باقر، ج 1، ص 100، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ پنجم، 1374ش.
[7]. همان، ص 101.