لطفا صبرکنید
بازدید
6741
6741
آخرین بروزرسانی:
1396/04/04
کد سایت
fa75640
کد بایگانی
92399
نمایه
سخنان خلفای سهگانه درباره منزلت امام علی(ع)
طبقه بندی موضوعی
خصوصیات و مناقب
اصطلاحات
ابوبکر بن ابی قحافه|عمر بن خطاب|عثمان بن عفان
گروه بندی اصطلاحات
شخصیتها
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
آیا ابوبکر بن أبی قحافه، عمر بن خطاب و عثمان بن عفان(خلفای ثلاثه) در منقبت امام علی(ع) سخنی گفتهاند؟
پرسش
لطفاً احادیث و روایاتی از منزلت حضرت علی(ع) نزد خلفای قبل از خود را بیان کنید.
پاسخ اجمالی
خلفای سهگانه، بویژه عمر بن خطاب، در منقبت و منزلت امام علی(ع) سخنانی گفته و یا روایاتی از پیامبر(ص) نقل کردهاند. در اینجا برای نمونه تنها به تعدادی از آنها - از منابع اهل سنت- اشاره میشود:
1. عبد الله بن عبّاس میگوید: شنیدم عمر با گروهى که نزد او بودند، درباره پیشگامان اسلام، گفتوگو میکرد. عمر گفت: امّا على، شنیدم پیامبر(ص) درباره او سه چیز میگوید که دوست داشتم یکى از آنها براى من بود و اگر چنین بود، آن یک ویژگى براى من از هر چه خورشید بر آن میتابد، محبوبتر بود! من (عمر) و ابو عبیده و ابوبکر و گروهى از اصحاب با هم بودیم که پیامبر(ص) با دست بر شانه على زد و به او فرمود: «اى على! تو در میان مؤمنان، نخستین ایمانآورنده و در بین مسلمانان نخستین اسلامآورندهاى و تو براى من، به منزله هارون براى موسى(ع) هستى».[1]
2. ابو سعید خُدرى میگوید: همراه عمر بن خطّاب به حج رفتیم. وقتى شروع به طواف کرد، رو به حجر الأسود کرد و گفت: من میدانم که سنگى هستى که سود و زیانى نمیرسانى و اگر نمیدیدم که پیامبر خدا تو را بوسیده، نمیبوسیدمت، و آنگاه، آنرا بوسید.
على بن ابى طالب(ع) فرمود: «چرا، او سود و زیان میرسانَد». آنگاه افزود: «طبق کتاب خداوند تبارک و تعالى»!
عمر گفت: این [مطلب] در کجاى کتاب خداست؟
فرمود: «خداوند عزّ و جلّ میفرماید: "و هنگامى که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذرّیه آنان را بر گرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: بله".[2] خداوند، آدم را آفرید و پشتش را مسح کرد و از ذرّیهاش اقرار گرفت که او پروردگار است، و آنان، بنده او هستند و از آنان عهد و پیمان گرفت و آنرا بر پوستى نوشت و این سنگ، دو چشم و یک زبان داشت. به وى گفت: "دهانت را بگشا". دهانش را گشود و خداوند، آن پوست را در دهانش گذاشت و فرمود: "در روز قیامت، بر حجّ آنان که حج میگزارند، گواهى ده".
و من گواهى میدهم که از پیامبر خدا شنیدم: "روز واپسین، حجر الأسود را با زبانى گویا میآورند و براى هر کس که او را بر اساس توحید، لمس کرده، گواهى میدهد". بنابراین، او (حجر الأسود)، سود و زیان میرسانَد».
عمر گفت: به خدا پناه میبرم از اینکه در بین مردمى زندگى کنم که تو اى ابو الحسن در بین آنان نباشى.[3]
3. عمر بن خطّاب گفت: اى پسر ابو طالب! همواره تو برطرف کننده هر شبهه و روشن کننده هر حکمى هستى.[4]
4. ابو بکر گفت: على بن ابى طالب، عترتِ پیامبر خدا است.[5]
5. جابر گفت: نزد پیامبر(ص) بودم و ابوبکر و عمر هم نزد وى بودند. پیامبر(ص) به على(ع) فرمود: «پروردگارا! آن کسی که وى را دوست میدارد، دوست بدار، و آنکس که او را دشمن میدارد، دشمن بدار. آنکس که او را یارى میکند، یارى کن، و آنکس که وى را تنها میگذارد، تنهایش بگذار». ابوبکر به عمر گفت: سوگند به خدا، این نهایت فضیلت است.[6]
6. عثمان گفت: از پیامبر خدا(ص) شنیدم که میفرمود: «نگاه کردن به على، عبادت است».[7]
1. عبد الله بن عبّاس میگوید: شنیدم عمر با گروهى که نزد او بودند، درباره پیشگامان اسلام، گفتوگو میکرد. عمر گفت: امّا على، شنیدم پیامبر(ص) درباره او سه چیز میگوید که دوست داشتم یکى از آنها براى من بود و اگر چنین بود، آن یک ویژگى براى من از هر چه خورشید بر آن میتابد، محبوبتر بود! من (عمر) و ابو عبیده و ابوبکر و گروهى از اصحاب با هم بودیم که پیامبر(ص) با دست بر شانه على زد و به او فرمود: «اى على! تو در میان مؤمنان، نخستین ایمانآورنده و در بین مسلمانان نخستین اسلامآورندهاى و تو براى من، به منزله هارون براى موسى(ع) هستى».[1]
2. ابو سعید خُدرى میگوید: همراه عمر بن خطّاب به حج رفتیم. وقتى شروع به طواف کرد، رو به حجر الأسود کرد و گفت: من میدانم که سنگى هستى که سود و زیانى نمیرسانى و اگر نمیدیدم که پیامبر خدا تو را بوسیده، نمیبوسیدمت، و آنگاه، آنرا بوسید.
على بن ابى طالب(ع) فرمود: «چرا، او سود و زیان میرسانَد». آنگاه افزود: «طبق کتاب خداوند تبارک و تعالى»!
عمر گفت: این [مطلب] در کجاى کتاب خداست؟
فرمود: «خداوند عزّ و جلّ میفرماید: "و هنگامى که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذرّیه آنان را بر گرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: بله".[2] خداوند، آدم را آفرید و پشتش را مسح کرد و از ذرّیهاش اقرار گرفت که او پروردگار است، و آنان، بنده او هستند و از آنان عهد و پیمان گرفت و آنرا بر پوستى نوشت و این سنگ، دو چشم و یک زبان داشت. به وى گفت: "دهانت را بگشا". دهانش را گشود و خداوند، آن پوست را در دهانش گذاشت و فرمود: "در روز قیامت، بر حجّ آنان که حج میگزارند، گواهى ده".
و من گواهى میدهم که از پیامبر خدا شنیدم: "روز واپسین، حجر الأسود را با زبانى گویا میآورند و براى هر کس که او را بر اساس توحید، لمس کرده، گواهى میدهد". بنابراین، او (حجر الأسود)، سود و زیان میرسانَد».
عمر گفت: به خدا پناه میبرم از اینکه در بین مردمى زندگى کنم که تو اى ابو الحسن در بین آنان نباشى.[3]
3. عمر بن خطّاب گفت: اى پسر ابو طالب! همواره تو برطرف کننده هر شبهه و روشن کننده هر حکمى هستى.[4]
4. ابو بکر گفت: على بن ابى طالب، عترتِ پیامبر خدا است.[5]
5. جابر گفت: نزد پیامبر(ص) بودم و ابوبکر و عمر هم نزد وى بودند. پیامبر(ص) به على(ع) فرمود: «پروردگارا! آن کسی که وى را دوست میدارد، دوست بدار، و آنکس که او را دشمن میدارد، دشمن بدار. آنکس که او را یارى میکند، یارى کن، و آنکس که وى را تنها میگذارد، تنهایش بگذار». ابوبکر به عمر گفت: سوگند به خدا، این نهایت فضیلت است.[6]
6. عثمان گفت: از پیامبر خدا(ص) شنیدم که میفرمود: «نگاه کردن به على، عبادت است».[7]
[1]. ابن عساکر شافعی دمشقی، ابو القاسم على بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 167، بیروت، دار الفکر، 1415ق.
[2]. اعراف، 172.
[3]. نیشابوری، محمد بن عبد الله، المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 628، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1411ق.
[4]. متقی هندی، علاء الدین علی بن حسام الدین، کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، ج 5، ص 834، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ پنجم، 1401ق.
[5]. ابوبکر بیهقی، أحمد بن الحسین، السنن الکبرى، ج 6، ص 274، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ سوم، 1424ق.
[6]. ابونعیم اصفهانی، أحمد بن عبد الله، تاریخ أصبهان، ج 2، ص 338، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1410ق.
[7]. تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 350.
نظرات