لطفا صبرکنید
بازدید
4946
4946
آخرین بروزرسانی:
1398/02/25
خلاصه پرسش
اینکه میگویند «الفاظ برای روح معنا است»، مراد از این عبارت چیست؟
پرسش
منظور از اینکه الفاظ برای روح معنا است، چیست؟
پاسخ اجمالی
بیگمان، میان الفاظ و معانى پیوندى تنگاتنگ وجود دارد، به گونهاى که با شنیدن هر لفظى، معناى مخصوصى به ذهن تبادر میکند، اما در مورد حقیقت این ارتباط، دیدگاههایى وجود دارد. غالب اندیشمندان معتقدند دلالت الفاظ بر معانى خود، تابع وضع واضع است؛ ازاینرو عالمان منطق، دلالت الفاظ بر معانى را از نوع «دلالت وضعیه»، مقابل «دلالت عقلى» و «دلالت طبعى» دانستهاند.
حقیقت وضع
پس از پذیرش اینکه دلالت الفاظ بر معانى، امرى ذاتى نیست و نیازمند وضع است، بحث دیگرى درباره حقیقت و ماهیت وضع پیش میآید. در این مورد نیز آراى متفاوتى وجود دارد:
1. برخى مانند «آخوند خراسانى» معتقدند وضع، شکلى از اختصاص لفظ به معنا است.
2. برخى دیگر اعتقاد دارند وضع، همان ملازمه واقعى میان لفظ و معنا است؛ به این بیان که پیدایش آن به دست واضع و در گرو اعتبار وى است، اما در بقا وابسته به این نیست که کسى به آن اعتبار بخشد، بلکه استقلال دارد.
3. برخى از صاحبنظران معتقدند ماهیت وضع، اتحاد و «هوهویت» میان لفظ و معنا است، اما نه به صورت حقیقى، بلکه به طور اعتبارى و با جانشین کردن لفظ به جاى معنا و ایجاد نمودن یک اتحاد و «هوهویت» اعتبارى بین آن دو.
4. برخى معتقدند حقیقت وضع، التزام نفسانى و تعهدى است که در نفس انسان وجود دارد که هرگاه بخواهد معنا را از راه لفظ به دیگرى تفهیم کند، این لفظ خاص را به کار میگیرد.
5. بعضی از اصولیین وضع را از امور اعتبارى میداند؛ همان اعتبارى که در بین عقلا مطرح و واقعیت آن به دست اعتبارکننده است؛ یعنى تنها اعتبار شخص واضع است که میان لفظ و معنا ارتباط ایجاد میکند، و فرق نمیکند که واضع خداوند باشد یا بشر. این ارتباط هیچ واقعیتى نه در خارج و نه در ذهن ندارد، بلکه صرفاً امرى اعتبارى است؛ یعنی شخص واضع، این اختصاص و ارتباط را اعتبار میکند؛ براى مثال، کسى که نام فرزند خود را حسین میگذارد بین کلمه حسین و فرزند خود یک نوع ارتباط و اختصاص اعتبارى ایجاد نموده است.[1]
اما این جمله که «الفاظ برای روح معنا است»؛ ظاهراً مقصود آن است که لفظ برای اصل معنا وضع شده است، نه لوازم و مقارنات آن؛ مثلاً: روح و معنای اصلی لفظ «منزل» مکانی است که از اطراف و سقف محصور باشد؛ اما داشتن پنجره، پله و دیگر اسباب و وسائل خارج از روح معنای منزل است و به همین جهت «چپر» و «چادر» را نیز میتوان منزل نامید. و یا لفظ چراغ که به وسیله روشنایی گفته میشود، اما خصوصیات دخالت در آن ندارد.
حقیقت وضع
پس از پذیرش اینکه دلالت الفاظ بر معانى، امرى ذاتى نیست و نیازمند وضع است، بحث دیگرى درباره حقیقت و ماهیت وضع پیش میآید. در این مورد نیز آراى متفاوتى وجود دارد:
1. برخى مانند «آخوند خراسانى» معتقدند وضع، شکلى از اختصاص لفظ به معنا است.
2. برخى دیگر اعتقاد دارند وضع، همان ملازمه واقعى میان لفظ و معنا است؛ به این بیان که پیدایش آن به دست واضع و در گرو اعتبار وى است، اما در بقا وابسته به این نیست که کسى به آن اعتبار بخشد، بلکه استقلال دارد.
3. برخى از صاحبنظران معتقدند ماهیت وضع، اتحاد و «هوهویت» میان لفظ و معنا است، اما نه به صورت حقیقى، بلکه به طور اعتبارى و با جانشین کردن لفظ به جاى معنا و ایجاد نمودن یک اتحاد و «هوهویت» اعتبارى بین آن دو.
4. برخى معتقدند حقیقت وضع، التزام نفسانى و تعهدى است که در نفس انسان وجود دارد که هرگاه بخواهد معنا را از راه لفظ به دیگرى تفهیم کند، این لفظ خاص را به کار میگیرد.
5. بعضی از اصولیین وضع را از امور اعتبارى میداند؛ همان اعتبارى که در بین عقلا مطرح و واقعیت آن به دست اعتبارکننده است؛ یعنى تنها اعتبار شخص واضع است که میان لفظ و معنا ارتباط ایجاد میکند، و فرق نمیکند که واضع خداوند باشد یا بشر. این ارتباط هیچ واقعیتى نه در خارج و نه در ذهن ندارد، بلکه صرفاً امرى اعتبارى است؛ یعنی شخص واضع، این اختصاص و ارتباط را اعتبار میکند؛ براى مثال، کسى که نام فرزند خود را حسین میگذارد بین کلمه حسین و فرزند خود یک نوع ارتباط و اختصاص اعتبارى ایجاد نموده است.[1]
اما این جمله که «الفاظ برای روح معنا است»؛ ظاهراً مقصود آن است که لفظ برای اصل معنا وضع شده است، نه لوازم و مقارنات آن؛ مثلاً: روح و معنای اصلی لفظ «منزل» مکانی است که از اطراف و سقف محصور باشد؛ اما داشتن پنجره، پله و دیگر اسباب و وسائل خارج از روح معنای منزل است و به همین جهت «چپر» و «چادر» را نیز میتوان منزل نامید. و یا لفظ چراغ که به وسیله روشنایی گفته میشود، اما خصوصیات دخالت در آن ندارد.
[1]. ر. ک: مرکز اطلاعات و مدارک اسلامى، فرهنگ نامه اصول فقه، ص 843 و 844، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، معاونت پژوهشى، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى، چاپ اول، 1389ش.
نظرات