لطفا صبرکنید
5388
- اشتراک گذاری
خبیب بن عدی بن مالک بن عامر بن مجدعه بن حججب،[1] انصاری،[2] اوسی،[3] عمری[4] یکی از صحابه و یاران رسول خدا(ص) بود. وی در جنگ بدر حاضر بود.[5]
شرکت در سریه رجیع
در سال سوم[6] یا چهارم هجرت[7] گروهی از قبیلهی «عضل» و «قاره» نزد پیامبر خدا(ص) آمدند و از ایشان خواستند تا برخی از یاران خود را برای هدایت آنها بفرستد. پیامبر(ص) خبیب بن عدی را به همراه عاصم بن ثابت و زید بن دثنه و برخی دیگر به آن منطقه فرستاد. آنها با افراد قبیلهی «عضل» و «قاره» در منطقهی رجیع با هم ملاقات کردند؛ اما اهالی آن منطقه نیرنگ کرده و بر روی مسلمانان شمشیر کشیدند و از آنان خواستند به آنها کمک کنند تا بتوانند از اهل مکه غنائمی بگیرند؛ اما مسلمانان قبول نکردند. در این بین جنگی بین آنها اتفاق افتاد و برخی از مسلمانان به شهادت رسیدند و خبیب بن عدی و زید دثنه به اسارت درآمدند.[8]
اسارت خبیب
بعد از آنکه خبیب و همراهانش در سریه رجیع به اسارت گرفته شدند؛ آنها را به عنوان اسیر به مکه بردند.[9] فرزندان حارث بن عامر بن نوفل که پدرشان در جنگ بدر توسط خبیب کشته شده بود،[10] در مقابل صد شتر وی را (به عنوان برده) خریدند.[11] اما برخی معتقد هستند که حجیر بن ابی اهاب تمیمی که برادر پدری حارث بن عامر بود،[12] خبیب را در مقابل هشتاد مثقال طلا و یا پنجاه شتر خرید[13] و او را به عُقبَه بن حارث سپرد تا انتقام خون پدرش را از خبیب بگیرد.[14] برخی میگویند دختر حارث بن عامر[15] و برخی نیز میگویند أبو إهاب بن عزیز، عکرمه بن أبیجهل، أخنس بن شریق، عبیده بن حکیم بن اوقص، امیه بن ابیعتبه، فرزندان حضرمی و صفوان بن امیه در خرید خبیب نقش داشتند.[16] گفته میشود، فرزندان حارث وی را مدتی در منزل ماویه به عنوان اسیر نگهداری کردند.[17]
شهادت خبیب
در ایام اسارت، مشرکان مکه از خبیب خواستند که از اسلام دستبردار تا آزاد شود؛ اما خبیب قبول نکرد و گفت به خدا قسم، اگر همه آن چیزی که بر روی زمین است را به من بدهید، از اسلام دست برنمیدارم.[18]
همچنین آنها به خبیب گفتند: آیا دوست داری که محمد(ص) جای تو میبود و تو در خانهات نشسته بودی؟ گفت: به خدا قسم، دوست نمیدارم که من در خانه خود باشم و خاری وجود محمد را مورد اذیت قرار دهد.[19]
سرانجام مشرکان تصمیم گرفتند خبیب را به شهادت برسانند. خبیب قبل از شهادت از آنان خواست تا اجازه دهند وی دو رکعت نماز بخواند. آنها قبول کردند؛ لذا نخستین کسی که به هنگام کشته شدن، دو رکعت نمازخواندن را سنت کرد خبیب بود.[20] وی به مشرکان گفت اگر مرا متهم به ترس از مرگ نمیکردید، بیشتر نماز میخواندم.[21]
خبیب در آن زمان خاص، مشرکان را نفرین کرد و از خدا خواست که آنها را یکی پس از دیگری از میان بردارد و هیچ یک از آنها را از نظر خشم خود پوشیده مدارد.[22] برخی از مشرکان از ترس آنکه صدای نفرین خبیب را بشنوند، خود را مخفی کردند و برخی نیز انگشتان خود را در گوش خود فرو بردند تا صدای نفرین وی را نشوند.[23] سعید بن عامر بن حذیم جمحی که بعدها از جانب عمر بن خطاب، فرماندار حمص شد، هنگام کشتن خبیب حاضر بود و نفرین او را شنید و میگفت: در هر جا که باشم اگر آن منظره به خاطرم بیاید، غش میکنم.[24]
سرانجام خبیب را بر تیری چوبی بستند و چهرهاش را به سوی مدینه کردند. خبیب گفت: اگر صورت مرا از قبله برگرداندید، مهم نیست که خداوند میفرماید: «فَأَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ الله»؛ هر کجا روی آرید همانطرف به سمت خدا است.
سپس گفت خدایا، در اینجا کسی نیست که سلام مرا به رسول تو برساند. خودت سلام مرا به او برسان. اسامه بن زید از پدرش روایت میکند که پیامبر(ص) همراه اصحاب خود نشسته بود، حالتی نظیر حالت نزول وحی به ایشان دست داد و سپس فرمود: «سلام و رحمت خدا بر او باد» و به یارانش فرمود جبرئیل از خبیب بر من سلام رساند.[25]
خبیب در لحظه شهادت این اشعار را خواند که نشان از قوت ایمان وی دارد:
«فلست أبالی حین أقتل مسلما علی أی جنب کان فی الله مصرعی
«و ذلک فی ذات الإله و إن یشأ یبارک علی أوصال شلو ممزع»؛[26]
در حالی که مسلمان باشم، هنگام کشتهشدن هراسی ندارم از اینکه که بر کدام طرف خود بمیرم. اگر خدا اراده کند در تکه تکه گوشتهای من برکت قرار میدهد.
مشرکان مکه فرزندان کسانی که در بدر کشته شده بودند را فرا خواندند. مجموعا چهل نفر با نیزههای خود هرکدام ضربههایی به او زدند.
خبیب در بالای چوبه دار صورت خود را به سوی کعبه کرد و گفت: خدا را شکر که چهره مرا به سوی قبلهای برگرداند که آنرا برای خود و پیامبرش و مؤمنان برگزید.[27] و سپس به شهادت رسید.
سرانجام پیکر خبیب
گفته میشود که رسول خدا(ص) مقداد و زبیر را برای پایین آوردن پیکر خبیب از بالای دار به تنعیم فرستاد. مشرکان پیکر خبیب را پایین آورند. بعد از آن زبیر مخفیانه پیکر خبیب را که هنوز سالم بود، بر روی اسب خود قرار داد؛ اما مشرکان متوجه شدند و مانع شدند. در این هنگام زمین پیکر خبیب را در خود فرو برد؛ لذا به وی لقب «بلیع الأرض» دادند.[28]
خونخواهی خبیب توسط پیامبر(ص)
در سال ششم هجرت پیامبر(ص) شش ماه پس از فتح بنیقریظه به خونخواهی خبیب بن عدی و یاران وی که در رجیع کشته شدند، به سمت بنیلحیان حرکت کرد؛ اما برای غافلگیری آنها چنان وانمود کرد که سوی شام میرود؛ اما آنها باخبر شدند و به کوهها پناه بردند.[29]
کرامات خبیب
کرامات متعددی از خبیب وارد شده است:
1. ماویه گفت در ایام اسارت خبیب که وی در غل و زنجیر بود، فصل انگور نبود و حتی یک حبه انگور هم پیدا نمیشد، نزد او خوشههای انگور بزرگی بود؛ لذا پی بردم رزق خاصی بود که خداوند به او ارزانی کرده بود.[30]
2. خبیب همیشه با قرآن مأنوس بود و با آن تهجد میکرد؛[31] به طوری که وقتی قرآن میخواند زنها صدای قرآن خواندن او را میشنیدند و گریه میکردند.[32]
3. در هنگام اسارت، خبیب با اینکه میتوانست پسر ماویه را به قتل برساند، گفت: در دین و آیین ما مکر و حیله نیست و از کشتن وی خودداری کرد.[33]
4. برخی میگویند: خبیب یکی از مصادیق آیه «فَادْخُلِی فِی عِبادِی، وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» است.[34]
5. برخی نیز میگویند: شخصی از مشرکان نیزهای بر سینه خبیب زد. خبیب به او گفت: «اتَّقِ اللَّهَ»، از خدا بترس. آن شخص که اعتقادی به خدا نداشت عصبانی شد و نیزه را به سینه او فرو برد. این آیه در شأن او نازل گردید: «وَ إِذا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّه بِالْإِثْمِ».[35]
6. وی یکی از مصادیق آیه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»، است.[36]
[1]. ابن جوزی، عبد الرحمن بن علی، المنتظم، محقق، عطا، محمد عبد القادر، عطا، مصطفی عبد القادر، ج 3، ص 209، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1412ق.
[2]. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق، عبد الموجود، عادل احمد، معوض، علی محمد، ج 2، ص 225، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1415ق.
[3]. همان.
[4]. یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 70، بیروت، دار صادر، چاپ اول، بیتا.
[5]. ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق، البجاوی، علی محمد، ج 2، ص 440، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، 1412ق.
[6]. همان.
[7]. طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 2، ص 538، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387ق.
[8]. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج 4، ص 210، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بیتا.
[9]. الاستیعاب، ج 2، ص 440.
[10]. همان.
[11]. واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، تحقیق، مارسدن جونس، ج 1، ص 357، بیروت، مؤسسة الأعلمی، چاپ سوم، 1409ق.
[12]. الاستیعاب، ج 2، ص 440.
[13]. کتاب المغازی، ج 1، ص 357.
[14]. الاستیعاب، ج 2، ص 440.
[15]. مقریزی، تقی الدین، امتاع الاسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق: نمیسی، محمد عبد الحمید، ج 1، ص 186، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق.
[16]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 1، ص 598، بیروت، دار الفکر، بیروت، 1409ق.
[17]. کتاب المغازی، ج 1، ص 357.
[18]. همان، ص 360.
[19]. همان.
[20]. همان، ص 358.
[21]. همان، ص 359.
[22]. اسد الغابة، ج 1، ص 598.
[23]. کتاب المغازی، ج 1، ص 359.
[24]. همان، ج 1، ص 359 – 360.
[25]. همان، 360 – 361.
[26]. الاستیعاب، ج 2، ص 441.
[27]. کتاب المغازی، ج 1، ص 360 – 361.
[28]. الإصابة، ج 2، ص 226.
[29]. تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ج 2، ص 595.
[30]. کتاب المغازی، ج 1، ص 357.
[31]. صالحی دمشقی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 6، ص 43، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1414ق.
[32]. کتاب المغازی، ج 1، ص 357 – 358.
[33]. همان، ص 358.
[34]. فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج 31، ص 163، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1420ق.
[35]. رشیدالدین میبدی، احمد بن ابی سعد، کشف الأسرار و عدة الأبرار، تحقیق، حکمت، علی اصغر، ج 1، ص 548، تهران، انتشارات امیر کبیر، چاپ پنجم، 1371ش.
[36]. البدء و التاریخ، ج 4، ص 211.