لطفا صبرکنید
13337
- اشتراک گذاری
طرماح بن عدی بن عبداللّه بن خیبری بن أفلت طائی،[1] از اصحاب امام علی(ع)[2] و امام حسن(ع)[3] بود. برخی از گزارشها نام جد او را حاتم[4] و یا حکیم[5] ذکر کردهاند؛ اما در برخی از منابع متأخر نام وی طرماح بن عدی بن جبلة بن عدی بن ربیعه ذکر شده است.[6]
طرماح در زمان امام علی(ع)
گزارشی از وی در منابع تاریخی وجود دارد مبنی بر اینکه معاویه نامه تهدیدآمیزی برای امام علی(ع) نوشت، و حضرتشان نیز بعد از نوشتن پاسخ، آنرا به طرماح بن عدی که مردی دانا و عاقل و سخنوری فصیح بود داد و از وی خواست تا نامه را به معاویه برساند و جواب آنرا بیاورد.
در راستای این مأموریت، طرماح هنگام وارد شدن بر معاویه اینگونه سلام کرد: «السَّلَامُ عَلَیک أَیهَا الْمَلِک». سلام ای پادشاه!
معاویه پرسید: چرا مرا امیرالمؤمنین خطاب نکردی؟ طرماح گفت مؤمنین ما هستیم، چه کسی تو را بر ما حکومت داد تا تو را امیر بخوانم؟!
معاویه از وی خواست تا نامه را به او بدهد. طرماح گفت: از اینکه پای بر بساط تو گذارم و پایم نجس شود ناخشنود هستم! معاویه گفت: به وزیرم عمرو عاص بده! طرماح گفت: پادشاهی که ظلم میکند، وزیر او خائن است! معاویه از وی خواست تا نامه را به غلامش بدهد. طرماح گفت: این مملوک را از پول حلال نخریدهای و او را به ناحق به کار میگیری! معاویه گفت: پس چگونه نامه را از تو بگیرم؟! طرماح گفت: از جای خود برخیز و نامه را از دستم بگیر!
وقتی معاویه این مطلب را شنید از جای برخاست و نامه را از دست طرماح گرفت باز کرد و خواند و سپس جواب آنرا داد.[7]
طرماح در زمان امام حسین(ع)
زمانی که امام حسین(ع) در مسیر کوفه به منطقهی «عذیب الهجانات»[8] رسید، جابر بن حارث سلمانی، مجمّع بن عبداللّه عائذی، عمر بن خالد صیداوی و سعد غلام عمرو بن خالد،[9] به همراه طرماح بن عدی طائی خواستند به کاروان امام(ع) ملحق شوند، حرّ بن یزید ریاحی مانع پیوستن آنها به امام(ع) شد؛ اما حضرتشان(ع) به حر فرمود: اجازه نمیدهم متعرض آنها شوی، اینها از یاران و همراهان من هستند و همانگونه که از جان خود دفاع میکنم، از آنان نیز دفاع خواهم کرد. بنابر این و طبق قرار و پیمانی که با هم داشتیم، متعرض آنها نشوید و گرنه با شما میجنگم. حر نیز قبول کرد که کاری با آنها نداشته باشد.
پس از پیوستن آنان به کاروان حسینی، امام با آنان به گفتوگو نشست و از «مجمع بن عبداللَّه» درباره اوضاع کوفه و فرستادگان خویش جویا شد. آنها وضعیت مردم را به اطلاع حضرت رساندند. مجمّع عائذی گفت: حصین، قیس را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد. او نیز به قیس دستور داد تا شما و پدر بزرگوارتان را ناسزا گوید، ولی قیس شما و پدرتان را مورد ستایش قرار داد و بر ابن زیاد و پدرش لعنت فرستاد و ما را به یاری شما فراخواند و سفر شما را به اطلاع ما رساند. ابن زیاد فرمان داد او را از بالای دار الاماره به پایین انداختند و به شهادت رسید. چشمان امام(ع) از شنیدن این خبر پر از اشک شد و این آیه را خواند: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ینْتَظِرُ»؛[10] سپس از خدا خواست: بهشت را جایگاه ما و آنان قرار دهد و در پایگاه رحمت خویش و به بهترین ثوابهای ذخیره شدهاش، نایل گردان».
سپس طرماح بن عدی به امام حسین(ع) گفت: هرچه فکر میکنم کسی را با شما نمیبینم. اگر غیر از همین سپاه حر که همراه شما هستند، افراد دیگری به جنگ شما نیایند، بازهم از پس شما بر میآیند. یکروز قبل از بیرون آمدنم از کوفه، آن قدر جمعیت در آنجا (برای لشگرکشی بر علیه شما) جمع شده بودند که تاکنون به چشمان خودم جمعیتی بیش از آنها را در یکجا ندیده بودم؛ از اینرو از شما میخواهم اگر برای شما ممکن است به اندازه یک وجب هم به طرفشان نروید. اگر صلاح میدانید جایی بروید که خداوند در آنجا شما را محفوظ نگهدارد و برای شما روشن شود که چه کاری انجام دهید؟ سپس به امام(ع) پیشنهاد داد که به کوههای «أجأ» بروند. امام حسین(ع) فرمود: خدا به تو و قومت جزای خیر دهد! بین ما و این قوم پیمانی است که با توجه به آن، بازگشت برای ما دشوار است. نمیدانیم کار ما و اینها در نهایت به کجا میانجامد؟! طرماح به امام(ع) گفت: خداوند شر جن و انس را از شما دفع کند.[11]
بر اساس برخی از گزارشها، وقتی نامهی ابن زیاد به حر رسید که سپاه امام(ع) را در منطقهای بدون آب نگهدارد؛ حر از امام حسین(ع) خواست که در مسیری غیر از راه اصلی حرکت کند، آنحضرت(ع) از یاران خود خواست تا سپاه ایشان را راهنمایی کنند. طرماح نیز در حالی که این اشعار را میخواند راهنمایی سپاه امام(ع) را بر عهده گرفت:
«یا نَاقَتِی لَا تَجْزَعِی مِنْ زَجْرِی وَ امْضِ بِنَا قَبْلَ طُلُوعِ الْفَجْرِ
بِخَیرِ فِتْیانٍ وَ خَیرِ سَفْرٍ آلُ رَسُولِ اللَّهِ أَهْلُ الْخَیرِ
السَّادَةُ الْبِیضُ الْوُجُوهِ الزُهْرِ الطَّاعِنِینَ بِالرِّمَاحِ السُّمْرِ
الضَّارِبِینَ بِالسُّیوفِ الْبُتْرِ»؛[12]
ای ناقهی من، از نهیبم پریشان مشو و مرا پیش از طلوع فجر، برسان. با بهترین جوانان و بهترین مسافران، خاندان رسول خدا(ص)، افتخار آفرینان. سروران سفیدروی، چهرههای مانند گل که با نیزههای تیره، ضربه میزنند. با شمشیرهای برّان میستیزند.
سرانجام طرماح
بر اساس گزارش منابع معتبر، طرماح پس از این ملاقات، برای رساندن آذوقه به خانواده خود حرکت کرد و از امام حسین(ع) خداحافظی کرد، اما به حضرتشان قول داد که به زودی برخواهد گشت و به یاری ایشان خواهد شتافت، ولی زمانی که به منطقه عذیب هجانات رسید، خبر شهادت امام(ع) را از سماعة بن بدر شنید و از همانجا بازگشت.[13]
گزارش متفاوتی در برخی از منابع متأخر نیز وجود دارد که طرماح در روز عاشورا حضور داشت؛ اما در بین جنگ بر زمین افتاد و قومش وی را در حالی که جان و رمقی داشت، از معرکهی جنگ بیرون بردند و نجات دادند.[14]
به هر حال، در صورتی که طرماح از سپاه امام جدا شده باشد، نمیتوان او را در ردیف شهدای کربلا ارزیابی نمود؛ اما چون این برگشت با اجازه امام(ع) بود و در ضمن او تصمیم واقعی به بازگشت مجدد به سپاه حضرتشان را داشت، فردی گنهکاران به شمار نمیآید.
[1]. ابن اثیر، علی بن محمد، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج 2، ص 160، بیروت، دار صادر، چاپ سوم، 1414ق.
[2]. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الابواب(رجال طوسی)، محقق، مصحح، قیومی اصفهانی، جواد، ص 70، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ سوم، 1427ق.
[3]. همان، ص 102.
[4]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 33، ص 290، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[5]. دیلمی، حسن بن محمد، غرر الأخبار و درر الآثار فی مناقب أبی الأئمة الأطهار(ع)، محقق، مصحح، ضیغم، اسماعیل، ص 79، قم، دلیل ما، چاپ اول، 1427ق.
[6]. امینی، محمد هادی، اصحاب امیر المؤمنین(ع) و الرواة عنه، ج 1، ص 303، بیروت، دار الکتاب الإسلامی، چاپ اوّل، 1412ق.
[7]. شیخ مفید، الاختصاص، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، محرمی زرندی، محمود، ص 138 – 141، قم، المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، چاپ اول، 1413ق.
[8]. محلی در شمال کوفه و در چهار میلی قادسیه قرار دارد.
[9]. ابو مخنف کوفی، لوط بن یحیی، وقعة الطف، محقق، مصحح، یوسفی غروی، محمد هادی، ص 238، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ سوم، 1417ق.
[10]. احزاب، 23.
[11]. وقعة الطف، ص 173 – 175؛ طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 5، ص 404 – 406، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387ق.
[12]. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج 4، ص 96، قم، علامه، چاپ اول، 1379ق.
[13]. تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ج 5، ص 407.
[14]. اصحاب امیر المؤمنین(ع) و الرواة عنه، ج 1، ص 303.