لطفا صبرکنید
5864
- اشتراک گذاری
هاشم بن عتبة بن ابیوقاص بن اهیب بن زهرة بن عبد مناف زهری،[1] از یاران امام علی(ع) به شمار میآمد.[2] کنیهی هاشم ابوعمر بود.[3] وی برادرزاده «سعد بن أبیوقاص»[4] و مادرش دختر «خالد بن عبید بن سوید» بود.[5]
هاشم در زمان رسول خدا(ص) به دنیا آمد[6] و در جریان فتح مکه، اسلام آورد؛ از اینرو، وی را از صحابه به شمار آوردهاند[7] که توانست از آنحضرت(ص) حدیث نقل کند.[8] البته برخی وی را از صحابه نمیدانند.[9]
او به دلیل سرعت و چابکی خاصی که در جنگها داشت،[10] و یا به جهت سپردن پرچم در جنگ صفین به دستان وی، به «مرقال(تندرو)» معروف شد.[11]
فرزندان
در گزارشهای مختلف،[12] حلیس،[13] سلیمان،[14] عبدالرحمن،[15] قیس،[16] حفص،[17] اسحاق،[18] محمد،[19] احمد،[20] عاصم[21] و دره،[22] به عنوان فرزندان هاشم معرفی شدهاند.
هاشم در دوران خلفا
هاشم در دوران خلفا در جنگهای مختلف حضور داشت. وی در جنگ قادسیه در کنار عمویش سعد ابیوقاص بود[23] و از سوی او به فرماندهی سپاهی که به جنگ یزدگرد میرفت، منصوب شد.[24] وی در جنگ یرموک، یک چشم خود را از دست داد.[25]
در زمان حکومت عثمان که سعید بن عاص حاکم کوفه بود، هاشم هلال ماه شوال را مشاهده و به همین دلیل روزه خود را افطار کرد. سعید از هاشم علت افطار کردن روزه را پرسید. هاشم در جواب گفت که هلال ماه شوال را مشاهده کردم. سعید گفت: چگونه تو با یک چشم هلال را دیدی ولی مردم با دو چشم آنرا ندیدند؟! از اینرو دستور داد تا بر هاشم حد روزهخواری جاری کنند. در زمان حکومت امام علی(ع) که هاشم حاکم کوفه شد، سعید بن عاص را با صد ضربه تازیانه قصاص کرد.[26]
بیعت هاشم با امام علی(ع)
بعد از کشتهشدن عثمان، هاشم تلاش نمود تا مردم را برای بیعت با امام علی(ع) دعوت نماید. به همین جهت از ابوموسی اشعری خواست تا با امام بیعت کند؛ اما ابوموسی توصیه کرد تا در این کار عجله نکند؛ هاشم نیز در جواب وی گفت: اختیار یکی از دستهای من در دست امام علی(ع) و اختیار دست دیگرم در دست خودم است. بعد یک دست خود را در دست دیگرش قرار داد و گفت که من به این روش با ایشان بیعت کردم و سپس این اشعار را خواند:
«أبایع غیر مکترث علیا و لا أخشی أمیرا أشعریا
أبایعه و أعلم أن سأرضی بذاک الله حقا و النبیا»؛[27]
من بدون اعتنا به هیچکس، با علی(ع) بیعت میکنم و از فرمانده اشعری(ابوموسی) نمیترسم. با او بیعت میکنم و میدانم که با این عمل خدا و رسولش را خشنود خواهم ساخت.
جایگاه هاشم نزد امام علی(ع)
هاشم نزد امام علی(ع) جایگاه ویژهای داشت؛ زیرا:
الف) مدتی حکومت کوفه را به وی سپرد.[28]
ب) بعد از شهادت محمد بن ابیبکر فرمود: میخواستم حکومت مصر را به هاشم بسپارم، اگر مصر را به او میسپردم، عرصه را برای آنها(عمرو بن عاص و یارانش) خالی نمیکرد و به آنها فرصت نمیداد.[29]
ج) امام(ع) پس از شهادت هاشم و همراهانش و با شنیدن گریه مردم، برای آرام کردن آنها شعری را خواند:
«جَزَی اللَّهُ خَیراً عُصْبَة أَسْلَمِیة صِبَاحَ الْوُجُوهِ صُرِّعُوا حَوْلَ هَاشِمٍ
یزِیدُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بِشْرٌ وَ مَعْبَدٌ وَ سُفْیانُ وَ ابْنَا هَاشِمٍ ذِی الْمَکارِمِ
وَ عُرْوَة لَا یبْعُدْ ثَنَاهُ وَ ذِکرُهُ إِذَا اخْتُرِطَتْ یوْماً خِفَافُ الصَّوَارِم»؛[30]
خداوند به مردم قبیله اسلم که با چهرههای زیبا همراه هاشم به خاک افتادند را جزای خیر دهد. یزید و عبداللّه، بشر و معبد و سفیان و دو پسر صاحب فضیلت هاشم، و گروه هماهنگ بههم تافتهای که اگر روزی تیغهای برّان هم در نیام رود، ستایش و یاد ایشان از خاطرهها نرود.
هاشم در جنگ جمل
هنگامی که امام علی(ع) از بیعت مردم بصره با طلحه و زبیر آگاهی یافت، هاشم را از ذیقار نزد ابوموسی اشعری(حاکم کوفه) فرستاد تا از وی بخواهد تا مردم را به جنگ با بصریان دعوت نماید. ابوموسی در این امر کوتاهی کرد. هاشم خدمت امام بازگشت و امام(ع) عمار بن یاسر را همراه امام حسن(ع) به سوی کوفه فرستاد.[31] هاشم نیز به سپاه امام علی(ع) در جنگ جمل پیوست.[32]
هاشم در جنگ صفین
وی در پاسخ به دعوت امام علی(ع) برای عزیمت به صفین گفت: من بر احوال شامیان آگاهم؛ آنها با شما و شیعیان شما دشمناند؛ و با کسی که برای رسیدن به دنیا با تو میجنگد همراه شده و از هیچ کوششی فروگذار نیستند و بر سر دنیا جدال میکنند و از انفاق مال[در راه باطل] دریغ نمیورزند؛ نادانان را به بهانه خونخواهی عثمان فریب دادند؛ اما دروغ میگویند، انتقام خون او را نمیخواهند، بلکه به دنبال منافع دنیا هستند. ما را به جنگ با آنها بفرست. اگر به حق پاسخ مثبت دادند، به هدف رسیدیم، و گرنه پس از حق، چیزی جز گمراهی نیست. به خدا سوگند، به نظر من آنها بیعت نخواهند کرد![33]
وی در این جنگ، پرچمدار سپاه علی(ع) بود،[34] و در این نبرد پایش قطع شد[35] و سرانجام به شهادت رسید، و امام(ع) بر وی نماز خواند و او را در کنار عمار بن یاسر به خاک سپرد.[36]
حضور هاشم در کربلا
با آنکه در منابع معتبر و کهن تاریخی گزارش شده است که هاشم بن عتبه در صفین به شهادت رسید؛ اما ملا حسین کاشفی از نویسندگان قرن دهم در کتاب روضة الشهداء که با نثر فارسی نگاشته شده، از حضور وی در سپاه امام حسین(ع) خبر داده است. گفتنی است که برخی اندیشمندان این موضوع را از تحریفهای لفظی واقعه عاشورا میدانند.[37]
به هر حال، بر اساس این گزارش، هاشم به نزد امام حسین(ع) آمد و بعد از سلام گفت: اگر پسر عمویم(عمر بن سعد) در سپاه دشمنان شما است، ولی دلم با دوستان شما است و در دوستی شما در نهایت وفاداری است.
وقتی به میدان رفت عمر سعد را به مبارزه طلبید؛ اما عمر سعد از آنجا که اوصاف مبارزههای هاشم را شنیده بود، ترسید و از یاران خود خواست تا به جنگ با او بروند؛ لذا سمعان بن مقاتل به میدان آمد و به هاشم گفت: قرار است ملک ری و طبرستان به پسر عموی تو، عمر برسد، و اکنون وی سپهسالار لشکر کوفه و شام است؛ اما تو او را رها کردی و به حسین بن علی(ع) که نه ملک دارد، نه خزانه و نه خدم و حشم، پیوستی! از دولت عمر روی برمگردان و با بخت خویش مبارزه نکن.
«همّت بلند دار و ز دولت متاب روی ادبار را مجوی و ز اقبال سر مپیچ»
هاشم گفت: این دو سه روزه اختیار فانی(دنیا) را دولت نام نهادهای؟! و جاه بیاعتبار دنیای گذران را اقبال لقب دادهای؟ مگر نمیدانی:
«گفتم به کسی که چیست دولت، گفتا روزی دو سه دو باشد و باقی همه هیچ»
نه دولت جهان را اعتباری است و نه اقبال او را ثباتی و قراری:
«اگر دهد به تو جام جهان نما، دنیا به نیمجو مستان، صد هزار جام جمش
کشیده دار قدم از حریم حرمت او که بیشتر همه نامحرمند در حرمش»
سپس هاشم، سمعان را به نعمت باقی بهشت دعوت کرد و گفت از سر این جیفه(مرده)که از سگها باقی مانده است بگذر و کمر خدمت بر فرزند مصطفی(ص) ببند و به دولت ابد بپیوند و رضای الهی و سعادت سرمد عطای نامتناهی به دست آر.
سمعان گفت: ای هاشم نه از پسر عمّ شرم میداری و نه از پسر زیاد حساب میگیری. فکر میکنم که مغرور شدهای و از روش عقل معاش دور افتادهای. هاشم گفت: نفرین بر پسر زیاد باد که پسر عموی مرا بازی داد تا دین را به دنیا فروخت. من عالی همّتم و دنیا را به آخرت تبدیل میکنم؛ معیوب فانی را میدهم و مرغوب باقی را میگیرم. این مقام فانی را که شما به آن مینازید، زود گذر است و شما را به عذاب دردناک و عقابی بزرگ گرفتار میکند.
سپس هاشم به سمعان حمله کرد و او را به هلاکت رساند. بعد از آن هاشم در مقابل سپاه عمر سعد ایستاد و خطاب به عمر گفت: پدرت سعد وقاص در جنگ أحد جان خود را فدای رسول خدا(ص) کرد و شر دشمنان را از آنحضرت(ص) دفع کرد و پیامبر(ص) او را دعا کرد؛ اما پدر من عتبه بن ابیوقاص سنگ بر لب و دندان مبارک آن حضرت زد و در سپاه دشمنان ایشان بود، ولی امروز تو در مقابل فرزندش شمشیر میکشی و من از اهلبیت ایشان حمایت میکنم که مصداق آیهی «یخْرِجُ الْحَی مِنَ الْمَیتِ وَ یخْرِجُ الْمَیتَ مِنَ الْحَی»[38] است. آنروز زبان سید عالمیان(ص) بر پدرت آفرین میگفت و امروز بر تو نفرین میکند و همان روز بر پدرم نفرین میکرد و میدانم که امروز بر من آفرین میگوید.
سرانجام برادر سمعان، نعمان بن مقاتل با هزار سرباز بر هاشم حمله کردند ...[39]
هر چند این گزارش نشانگر شهادت هاشم در کربلا است، اما منبعی که این موضوع را نقل کرده از منابع معتبر نبوده و اشتباهات تاریخی فراوانی در آن مشاهده میشود؛ از اینرو نمیتوان در موضوعات تاریخی - به ویژه در مواردی که مخالف با نقلهای معتبر باشد- به این کتاب استناد نمود.
در پایان باید گفت؛ با بررسی منابع معتبر، به زندگی شهیدی برخورد نکردیم که با پای قطع شده خود را به کربلا رسانده باشد و در آنجا به شهادت رسیده باشد، مگر اینکه گزارش اخیر را بپذیریم.
[1]. ابن عساکر، ابو القاسم علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج 73، ص 337، بیروت، دار الفکر، بیروت، چاپ اول، 1415ق.
[2]. ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق، البجاوی، علی محمد، ج 4، ص 1547، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، 1412ق.
[3]. تاریخ مدینة دمشق، ج 73، ص 337.
[4]. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق، عبد الموجود، عادل احمد، معوض، علی محمد، ج 6، ص 404، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1415ق.
[5]. خطیب بغدادی، ابوبکر احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج 1، ص 209، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 1417ق.
[6]. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، تحقیق، تدمری، عمر عبد السلام، ج 3، ص 584، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ دوم، 1409ق.
[7]. الاصابة، ج 6، ص 404.
[8]. تاریخ مدینة دمشق، ج 73، ص 337.
[9]. همان؛ تاریخ الاسلام، ج 3، ص 584.
[10]. الاصابة، ج 6، ص 404.
[11]. واسطی زبیدی، محب الدین سید محمد مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، محقق، مصحح، شیری، علی،ج 14، ص 293، بیروت، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، چاپ اول، 1414ق.
[12]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 528، بیروت، دار صادر، 1385ق.
[13]. الاصابة، ج 2، ص487.
[14]. همان، ج 3، ص201.
[15]. مقریزی، تقی الدین، امتاع الاسماع بما للنبی(ص) من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق، نمیسی، محمد عبد الحمید، ج 8، ص 255، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق.
[16]. طبری، عماد الدین حسن بن علی، کامل بهائی، ص 591، تهران، مرتضوی، چاپ اول، 1383ش.
[17]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 4، ص 714، بیروت، دار الفکر، 1409ق.
[18]. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، تحقیق، فواز، ص 151، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1415ق.
[19]. ابو الفرج اصفهانی، علی بن حسین، الأغانی، گردآورنده، مکتب تحقیق دار احیاء التراث العربی، ج 4، ص 263، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1415ق.
[20]. همان، ج 16، ص 386.
[21]. ابونعیم، احمد بن عبدالله، معرفة الصحابة، محقق، شافعی، محمدحسن اسماعیل، سعدنی، مسعد عبدالحمید،ج 2، ص 490، بیروت، دار الکتب العلمیة، منشورات محمد علی بیضون، چاپ اول، 1422ق.
[22]. الاصابة، ج 4،ص 602.
[23]. تاریخ بغداد، ج 1، ص 209.
[24]. الاصابة، ج 6، ص 405.
[25]. ابن حبیب، محمد بن حبیب، المحبر، محقق، شتیتر، ایلزه لیختن،ص 261، بیروت، دار الآفاق الجدیدة، چاپ اول، بیتا.
[26]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ج 10، ص 27، ریاض، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1417ق.
[27]. الاصابة، ج 6، ص 405 – 406.
[28]. انساب الاشراف، ج 10،ص27.
[29]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق، صبحی صالح، ص 98، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[30]. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، محقق، مصحح، هارون، عبد السلام محمد، ص 356، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، چاپ دوم، 1404ق.
[31].انساب الاشراف، ج 2، ص 213.
[32]. الاستیعاب، ج 4، ص 1547.
[33]. وقعة صفین، ص 92.
[34]. الاصابة، ج 6، ص 405.
[35]. الاستیعاب، ج 4، ص 1547.
[36]. تاریخ الإسلام، ج 3، ص 585.
[37]. مطهری، مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 17، ص 78، قم، صدرا، چاپ اول، بیتا.
[38]. یونس، 31.
[39]. کاشفی سبزواری، ملا حسین، روضة الشهداء، ج 1، ص 375 - 376، قم، نوید اسلام، چاپ سوم، 1382ش.