لطفا صبرکنید
24835
- اشتراک گذاری
هیوم می گوید؛ مفاهیم ذهنی یا تحلیلی هستند یا خارجی. مفاهیم خارجی هم یا مستقیماً یا با واسطه، از حس گرفته می شود. در مورد مفاهیم خارجی می گوید این گونه مفاهیم در خارج قابل استفاده است ولی یقینی نیست؛ زیرا بعد از بررسی یک مفهوم خارجی به این نتیجه می رسیم که تمام مفاهیم خارجی مبتنی بر یک اصل می باشد که آن هم اصل علیّت است، و وقتی از مبنای این اصل سؤال شود، جواب خواهید شنید که تجربه تنها مبنای این اصل کلی است. بعد تفسیری که از علیّت ارائه می دهد آن را یک تعاقب و عادت می داند، نه یک اصل و قانون و با این پیش فرض، باب انکار او در همه موارد حتی انکار خویشتن نیز باز می شود.
در مفاهیم تحلیلی می گوید؛ مفاهیم تحلیلی مثل ریاضیات و تمام بدیهیات عقلی، قطعی و یقینی اند. این قسم از قضایا به صرف تفکر و بدون این که متکی به چیزی باشند که در عالم موجود است، قابل کشف اند ولی چون این مفاهیم با خارج رابطه ای ندارد واقعیت خارجی نخواهند داشت و در واقعیات قابل استفاده نیستند.
برای پاسخ به این سوال و آشنایی با مبانی و تفکرات دیوید هیوم اسکاتلندی نیاز به ذکر چند مقدمه است.
در ناحیه شناخت و معلومات انسان ها همیشه این سؤال وجود دارد که آیا معلومات انسان اکتسابی است یا غیر اکتسابی، و آیا انسان از بَدو تولد معلوماتی از گذشته دارد، یا این که هیچ علمی ندارد؟
در این خصوص چند نظریه مطرح شده است:
1. همه معلومات اکتسابی است و انسان از بدو تولد هیچ گونه معلوماتی ندارد و به مرور زمان به معلومات او اضافه می شود.
2. افلاطون مىگوید انسان وقتى که به این دنیا مىآید همه چیز را مىداند؛ چیزى که نداند وجود ندارد و تعلّمِ بعد از تولد فقط یادآوری است؛ یعنی همه معلومات غیر اکتسابی است.
3. نظریّه حکماى اسلامى این است که انسان بعضى چیزها را بالفطره مىداند که البتّه آنها کم هستند. اصول تفکّر انسانى که اصول مشترک تفکّرات همه انسان ها است اصول فطرى هستند و فروع و شاخههاى تفکّرات، اکتسابى. ولى اینها هم که مىگویند اصول تفکّرات، فطرى هستند باز نه به آن مفهوم افلاطونى که روح انسان در دنیاى دیگر اینها را یاد گرفته و اینجا فراموش کرده است، بلکه مقصود این است که انسان در این دنیا متوجّه اینها مىشود ولى در دانستن اینها نیازمند به معلّم و نیازمند به صغرى و کبرى چیدن و ترتیب قیاس دادن یا تجربه کردن و امثال اینها نیست؛ یعنى ساختمان فکر انسان به گونهاى است که صرف اینکه این مسائل عرضه شود کافى است براى اینکه انسان آنها را دریابد، احتیاج به استدلال و دلیل ندارد، نه اینکه انسان اینها را قبلًا مىدانسته است.[1]
4. در دوره جدید هم بعضى از فیلسوفان مثل کانت، برخى از معلومات را براى انسان فطرى و قبلى مىدانند و بعضى دیگر را بعدى و تجربى که به عقیده او لازمه ساختمان ذهن است.[2]
5. اغلب فیلسوفان انگلیسى که بیشتر حسگرا بودهاند (مثل جان لاک و هیوم) نظرشان خلاف نظریه قبلی است و مىگویند هیچ معلومى در لوح ضمیر انسان نیست و همه چیز را انسان از بیرون دریافت مىکند و همه چیز آموختنى است.[3] فرق این نظریه با نظریه حکما در ادامه خواهد آمد.
از نظر هیوم کلیه ادراکات را میتوان به دو قسم تقسیم کرد: انطباعات و تصورات. انطباعات دادههای بیواسطه حواساند. آنچه بر اثر تماس مستقیم یکی از حواس ظاهری یا باطنی با شیء حاصل میشود انطباع نام دارد و مادام که این تماس برقرار است انطباع باقی است. اما تصور عبارت است از به یاد آوردن انطباع بعد از آنکه تماس از میان میرود. میتوان گفت مقصود از انطباع همان صورت حسی است و غرض از تصور همان صورت خیالی.[4] آنچه مستقیماً بر اثر مواجهه حس با متعلق ادراک حاصل میشود، انطباع است و صورتی که تخیل میکنیم، هنگامی که دیگر مواجههای در کار نیست، تصور نام دارد. تصور نسخهای است که قوه خیال از انطباع برمی گیرد. انطباعات البته شدیدتر و روشنتر از تصوراتاند. با مثالی میتوان مطلب را بیشتر توضیح داد. وقتی که از نزدیک و مستقیم دست بر آتش داریم، آنچه احساس میکنیم انطباع گرم است و چون دست برداشتیم و گرمای احساس شده را تخیل کنیم، تنها تصوری از گرما داریم. انطباع هم شدیدتر و روشنتر از تصور است و هم مقدم بر آن. هیچ تصوری نیست که مسبوق به انطباعی نباشد. تصوری که انطباعی برایش نتوان یافت موهوم است؛ یعنی در واقع، تصور نیست. هیوم در احتجاج این حرفش می گوید اگر فردی به سبب نقص یکی از حواس خود از نعمت آن حس محروم باشد، از تصورات مربوط به آن حس نیز محروم خواهد بود. شخص نابینا مفهوم رنگ و شخص ناشنوا مفهوم صوت را درک نمیکند و همین که نقص آنها مرتفع و باب آن حواس باز شود تصورات مربوط به هر یک وارد ذهن آنها خواهد شد. همین طور است حکم اشیایی که تاکنون هیچ یک از حواس ما را تحریک نکرده و بر آنها عرضه نشدهاند؛ یعنی ما تصوری از چنین اشیایی نداریم. هیوم با این دیدگاه در باب منشأ تصورات، مفاهیمی همچون علیت، جوهر، عرض، نفس و مفاهیم کلی را نقد میکند و چون آنها را مسبوق به انطباعی نمیبیند، موهوم میداند و بر این اساس بر دانش مابعدالطبیعه که بر این مفاهیم استوار است به شدت حمله میکند.[5]
سپس هیوم در یک تقسیم بندی دیگری می گوید مفاهیم ذهنی یا از تحلیل و بررسی تصورات ذهنی است و یا برگرفته از واقعیات خارجی است. به عبارتی، مفاهیم ذهنی یا تحلیلی هستند یا خارجی. مفاهیم تحلیلی مثل ریاضیات و تمام بدیهیات عقلی، قطعی و یقینی اند، این قسم از قضایا به صرف عمل تفکر و بدون اینکه متکی به چیزی باشند که در عالم موجود است، قابل کشف اند. قضایایی که اقلیدس ثابت نموده اگر هیچ مثلث و دایره ای در عالم وجود نداشت تا دنیا باقی است، حقیقت و قطعیت خود را حفظ می کرد.[6] به عبارتی، چون از عالم واقع گزارش نمی دهد، قطعی، ضروری و کلی است ولی چون با خارج رابطه ای ندارد واقعیت خارجی نخواهند داشت و در واقعیات قابل استفاده نیست.
قسم دیگر، مفاهیمی است که از واقع گرفته شده؛ مثل کسی که می گوید برادر من در ده است و اگر از او بپرسی از کجا این حرف را می زند دلیلی می آورد از امر واقع دیگری که مثلا به او نامه داده است. در مورد این قسم (خارجی) هم می گوید این گونه مفاهیم در خارج قابل استفاده است ولی یقینی نیست؛ زیرا بعد از بررسی یک مفهوم خارجی به این نتیجه می رسیم که تمام مفاهیم خارجی مبتنی بر یک اصل می باشد که آن هم اصل علیت است و وقتی از مبنای این اصل سوال شود جواب خواهید شنید که تجربه تنها مبنای این اصل کلی است. بعد تفسیری که از اصل علیت ارائه می دهد آن را یک حقیقت موجود در متن خارج ندانسته، بلکه تعقّب و تقارن پدیده ها را موجب پیدایش عادت و انس ذهنی می داند که این انس و عادت در تعبیر به علیت و معلولیت تعبیر می شود؛[7] به همین خاطر طبق نظر هیوم مفاهیم خارجی قطعی نیستند؛ یعنی به طور کلی قضایا یا خارجی است یا تحلیلی، اگر خارجی(ترکیبی) است از عالم واقع خبر می دهد، ولی قطعی نیست و اگر قطعی و ضروری باشد، از عالم واقع(خارج) گزارش نمی دهد.
این مبنا منجر به تشکیک در تمام مفاهیم خارجی می شود که هیوم در دام آن افتاده است. از طرفی هر چند هیوم برخی از معلومات مثل ریاضیات و بدیهیات را قبول دارد، ولی در واقع برای آنها در متن واقع هیچ کاربردی قائل نیست.
دیدگاه حکمت متعالیه ملاصدرا
اصحاب حکمت متعاله یعنی صدرالمتألهین و پیروان او هم در اینکه علم از برخورد حواس با اشیا حاصل میشود و ذهن قبل از این برخورد، دارای هیچ تصوری نیست با هیوم موافقاند. آنان نه با نظریه افلاطون، مبنی بر عالم بودن روح قبل از تعلق به بدن، موافقاند و نه معقولات فطری اصحاب اصالت عقل را قبول دارند؛ بلکه در مسئله منشأ علم، طرفدار نظریه ارسطو هستند که میگوید معرفت از حس و از تصورات جزئی شروع میشود و این مطلب در آثار آنان کاملاً روشن است. صدرالمتألهین در «اسفار»[8] از حواس به جاسوس هایی تعبیر میکند که از نواحی مختلف برای نفس خبر میآورند و نفس را برای سایر ادراکات آماده میسازند.
پس اجمالاً از این نظر که منشأ معرفت حس و تجربه است، اختلافی بین فلسفه هیوم و حکمت متعالیه نیست، اما نکته اساسی که حکمت متعالیه در مورد علم مطرح می کند؛ این است که می گوید علم یا حصولی است و یا حضوری: علم حصولی حضور صورت معلوم است نزد عالم و علم حضوری حضور واقعیت معلوم نزد عالم. در علم حصولی عالم با واقعیت و وجود خارجی معلوم ارتباط و اتصالی ندارد و آن را به کمک تصویری که از آن نزد خود دارد میشناسد. لذا این علم را علم با واسطه و غیر مستقیم میگویند، اما در علم حضوری میان عالم و معلوم هیچ حائل و واسطهای نیست. آنها با هم متحدند. عالم با معلوم اتصال وجودی دارد. بنابراین، باید گفت ما تنها به اموری علم داریم که با نفس ما به نحوی اتحاد دارند. آنچه خارج از حیطه نفس ما است معلوم ما نیست. یا لااقل معلوم بالذات ما نیست «چیزی که غیر ما و خارج از ما است عین ما و داخل واقعیت ما نخواهد بود و به ناچار واقعیت هرچیزی را که بیابیم یا عین وجود ما و یا از مراتب ملحقه وجود ما باید باشد.[9]
علامه طباطبایی درباره منشأ علم می گوید «هر علم حصولی مسبوق است به یک علم حضوری»؛ یعنی قبل از آنکه نفس تصوری از شیء حاصل کند باید واقعیت آن شیء را به علم حضوری دریابد.
حاصل سخن علامه طباطبایی درباره راه حصول علم و به طور کلی منشأ همه تصورات و مفاهیم اعم از صور حسی و خیالی و عقلی (اولی و ثانوی) این است که: اولاً ما از پیش خود واجد هیچ تصوری نیستیم. ثانیاً: تصور بما هو تصور، غیر از شیء خارجی است. ثالثاً: حقیقت و ذات علم کشف از معلوم است. نتیجه این میشود که ما قبل از آنکه به تصوری دست یابیم یعنی واجد علم شویم، باید با واقعیت معلوم ارتباط و اتصال وجودی مستقیم و بیواسطه برقرار کنیم، یعنی بدان علم حضوری پیدا کنیم. و گرنه، هیچ تصوری از آن در ذهن خود نمیتوانیم داشته باشیم. و به فرض محال اگر هم داشته باشیم، آن تصور چیزی است بیپایه و بیریشه است که ربطی به شیء خارجی ندارد. مطابق این بیان، اگر تصور مفروضی قابل انطباق بر یک امر محسوس باشد؛ یعنی صورت حسی یا صورت خیالی یا معقول اول باشد حتماً از یک علم حضوری به آن امر محسوس حاصل شده است و اگر قابل انطباق بر امر محسوسی نباشد (معقول ثانی) از علم حضوری دیگری به دست آمده است.
پس ما باید هم به اشیای خارجی علم حضوری داشته باشیم تا بتوانیم از روی آن صور حسی و خیالی را بسازیم و از روی صور خیالی، صور معقولات اولیه را، و هم به حقیقت معقولات ثانویه نظیر علت، جوهر و عرض؛ یعنی باید در جایی با حقیقت و واقعیت علیت و جوهریت و عرضیت اتصال مستقیم وجودی داشته باشیم. [10] (هرچند آنجا عالم محسوسات نباشد)، تا بتوانیم مفاهیم آنها را بسازیم و گرنه، در خصوص این مفاهیم یا باید نظریه معقولات فطری را بپذیریم که قولی است تحکمی و بیدلیل، یا همچون هیوم آنها را موهوم بدانیم یا مثل کانت برای گریز از شکاکیت هیومی آنها را قالبهای ذهن بنامیم و در نهایت مانند هیوم خارجیت و عینیت آنها را انکار کنیم.
پس باید گفت طبق نظر علامه طباطبایی این سخن هیوم که هر تصوری مسبوق به انطباعی است درست است، به این معنا که ما از پیش خود واجد هیچ تصوری نیستیم و باید قبل از حصول هر تصوری از هر شیئی، واقعیت آن شیء را حضورا در یافته باشیم و این دریافت حضوری در مورد همه تصورات، منحصر به دریافت از طریق حواس ظاهری یا باطنی نیست بلکه در مورد بعضی مفاهیم به طریق دیگری است.[11] حتی در خصوص اشیای خارجی محسوس نیز ابتدا باید علم حضوری حاصل کرد و آن گاه به واسطه آن علم حضوری، به تصورات نایل شد. به اعتقاد ایشان محسوسات با واقعیت خود در حواس موجودند و این نیز یک نحو علم حضوری است.
حال اگر کسی منکر این قسم از علم حضوری شود، چارهای جز انکار وجود علم به جهان خارج ندارد؛ چون علم اگر علم است وجودش قیاسی است و کاشفیت لازمه آن است. به عبارت روشن تر علم بی معلوم بی معنا است.
[1] مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج3، ص 476، نرم افزار نور.
[2] همان.
[3] همان.
[4] کاپلستون، فیلسوفان انگلیسی، ترجمه، اعلم، امیر جلال الدین، ص 281، نقل از معلمی، حسن، نگاهی به معرفت شناسی در فلسفه غرب، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، بی جا، 1388.
[5] حکاک، سید محمد، نقد نظریه هیوم در باب منشأ تصورات بر اساس حکمت متعالیه، مجله قبسات، زمستان 1377، شماره 10، ص 96، (سایت نور مگز).
[6] فیلسوفان انگلیسی، ص 134 و 137، نقل از، نگاهی به معرفت شناسی در فلسفه غرب.
[7] همان، ص 152 و 151.
[8] اسفار، ج 3، ص 381، نقل از، نقد نظریه هیوم در باب منشأ تصورات بر اساس حکمت متعالیه، ص 98.
[9] اصول فلسفه، ج 2، ص 31 و 32، نقل از، نقد نظریه هیوم در باب منشأ تصورات بر اساس حکمت متعالیه، ص 99.
[10] برای مطالعه بیشتر رجوع شود به اصول فلسفه، ج 2، مقاله پیدایش کثرت در ادراکات.
[11] نقد نظریه هیوم در باب منشأ تصورات بر اساس حکمت متعالیه، ص 103.