لطفا صبرکنید
17730
بسیاری از اندیشمندان ادبیات عرب، مقدّم شدن صفت بر موصوف خود را جایز دانستهاند. با مطالعه و بررسی سخن آنان چنین به دست میآید که هرگاه یک صفت پس از موصوف خود بیاید، نقش آن نعت است؛ مانند کلمهی «طاهر» در جملهی «جاء رجلٌ طاهرٌ» (مردِ پاکیزه آمد) و هرگاه صفت مقدّم شده و پیش از موصوف خود بیاید، نقش آن حال یا مبدلٌ منه است؛ مانند کلمهی «طاهراً» و «الطاهر» در جملات «جاء طاهراً رجل» (مردی در حالت پاکیزگی آمد) و «جاء الطاهرُ محمدٌ» (فرد پاکیزه که همان محمد است آمد).[1]
برای روشنتر شدن بهتر مسئله به توضیحی اجمالی در مورد نقش نعت و حال میپردازیم.
الف. نقش نعت: نعت، یک تابع است[2] که با بیان یک صفت از اوصاف کلمه قبل از خود، معنای آنرا تکمیل میکند.[3] برای نمونه، در جمله «جاء رجلٌ شجاعٌ»، کلمه «شجاع» نعت بوده و مرد شجاع را از باقی مردان متمایز میکند.
ب. نقش حال: حال، جزئی از جمله است که غالباً برای بیان حالت و هیئت اسمی دیگر که در اصطلاح به آن «ذو الحال»(صاحب حال) میگویند، آورده میشود؛[4] مانند کلمهی «مرحاً» در آیهی شریفهی «وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً»[5] که از راه رفتن با حالت نخوت و تکبر نهی میکند. از آنجا که بیان حالت و هیئت ذو الحال تنها در صورتی فایده دارد که ما خود صاحب حال را بشناسیم، از این رو، ذو الحال غالباً اسم معرفه خواهد بود. از جمله مواردی که ذو الحال میتواند اسم نکره باشد، در جایی است که حال بر ذو الحال مقدم شده باشد؛ مانند «جاء مقرئاً رجلٌ»، کارشناسان ادبیات عرب، در این موارد ادعا کردهاند که عبارت در اصل به صورت موصوف و صفت بوده است؛ یعنی «جاء رجلٌ مقرئٌ»، که پس از مقدم شدن صفت، معنا تغییر نموده و به نقش حال تبدیل شده است. همچنین است در آیهی «لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ»[6] که گفتهاند در اصل به صورت «حجة علیکم» بوده است و سپس صفتِ «علیکم» بر موصوف مقدم شده و نقش حال گرفته است.[7]
بدین ترتیب، در برخی از آیات قرآن دو ترکیب متفاوت مطرح میشود. برای نمونه، در آیهی مبارکهی «وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً»[8] هم میتوان جار و مجرور؛ یعنی «للنّاس» را متعلّق به فعل «ارسلنا» دانست و هم میتوان آن را متعلّق به محذوف و حال برای «رسولاً» دانست؛ زیرا در اصل «رسولا للناس» بوده که در حال حاضر صفت بر موصوف خود مقدم شده است.[9]
نکته: با دقت نظر در معنای نعت و حال به خوبی روشن است که انگیزه و قصدی که برای آوردن نعت وجود دارد غیر از قصدِ گوینده برای آوردن نقش حال است و اینگونه نیست که هرگاه خواستیم بتوانیم صفت را بر موصوف مقدم کنیم. اگر هم میگوییم صفت با مقدم شدن بر موصوف خود، همواره نقش حال را میپذیرد، یک عبارت مسامحه آمیز است و تنها دلیل مقدم شدن آن، اهمیت بیشتر است که با توجه به شرایط گوینده سخن و شنونده آن پدید آمده است.[10]
[1]. حسن، عباس، النحو الوافی، ج 3، ص498، ناصر خسرو، تهران، چاپ هفتم، 1383ش؛ أبو البقاء، الکلیات، ص 220، طبعة بولاق، چاپ دوم، بیتا؛ درویش، محیی الدین، إعراب القرآن و بیانه، ج1، ص 213، دار الإرشاد، سوریه، 1415ق؛ برخی نیز مانند مرحوم رضی مقدّم شدن صفت بر موصوف را تنها در صورتی جایز دانستهاند که بین نقش حال و نعت اشتباه پیش بیاید، مانند جایی که موصوف نکره بوده و صفت، مفردِ منصوب و یا جمله و شبه جمله باشد. ر.ک: استر آبادی، رضی الدین، شرح الرضی علی الکافیة، ج 2، ص 23، مؤسسة الصادق، تهران، بیتا.
[2]. تابع، کلمهای است که پس از یک کلمه دیگر قرار میگیرد و در اعراب از آن تبعیت میکند. یعقوب، امیل بدیع، موسوعة النحو و الصرف و الإعراب، ص 213، انتشارات استقلال، تهران، چاپ چهارم، 1385ش.
[3]. موسوعة النحو و الصرف و الإعراب، ص 688.
[4]. همان، ص 335.
[5]. إسراء، 37: «و روى زمین، با تکبر راه مرو!».
[6] . بقره،150: «تا برای مردم دلیلی بر ضد شما نباشد».
[7]. اعراب القرآن و بیانه، ج 1، ص 213؛ صافی، محمود بن عبدالرحیم، الجدول فی اعراب القرآن، ج 2، ص 305، دار الرشید، مؤسسة الایمان، دمشق، بیروت، 1418ق.
[8] . نساء، 79: «تو را به پیامبری برای مردم فرستادیم».
[9]. اعراب القرآن و بیانه، ج 2، ص271.
[10]. ر.ک: سامرائی، فاضل صالح، معانی النحو، ج 2، ص 251، مؤسسة التاریخ العربی، بیروت، 1428ق.