لطفا صبرکنید
بازدید
9992
9992
آخرین بروزرسانی:
1396/12/24
کد سایت
fa84372
کد بایگانی
102024
نمایه
زندگینامه ابوعبدالرحمن عبدالله بن حبیب سلمی
طبقه بندی موضوعی
تاريخ بزرگان|گوناگون
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
ابوعبدالرحمن سلمی که بود؟ آیا او ابتدا از اصحاب ویژه امام علی(ع) بود و بعدها تغییر عقیده داد؟
پرسش
ابوعبدالرحمن سلمی که بود؟ آیا او از خواص امام علی(ع) بود که بعداً تغییر روش و عقیده داد؟
پاسخ اجمالی
ابوعبدالرحمن عبدالله بن حبیب سُلمی هنگام حیات نبی اکرم(ص) به دنیا آمد. البته سال تولّد او مشخّص نیست. او یکی از معروفترین معلّمان قرائت قرآن در صدر اسلام بود. سال وفات او از سال 72 تا سال 105 قمری گزارش شده است.
بیشتر منابع رجالی شیعه نیز، نام او را در شمار خواص اصحاب حضرت علی(ع) آورده و درباره او نوشتهاند: «برخی از راویان بر او طعنی وارد ساختهاند». احتمالاً دلیل طعنی که در منابع رجالی شیعه به آن اشاره شده، گرایش عثمانی او و نیز روایات مخدوشی است که از زبان او به امام علی(ع) نسبت داده شده است.
بیشتر منابع رجالی شیعه نیز، نام او را در شمار خواص اصحاب حضرت علی(ع) آورده و درباره او نوشتهاند: «برخی از راویان بر او طعنی وارد ساختهاند». احتمالاً دلیل طعنی که در منابع رجالی شیعه به آن اشاره شده، گرایش عثمانی او و نیز روایات مخدوشی است که از زبان او به امام علی(ع) نسبت داده شده است.
پاسخ تفصیلی
در مورد تاریخ تولد ابوعبدالرحمن عبدالله بن حبیب سُلمی کوفی[1] تنها گفتهاند که او هنگام حیات پیامبر اسلام(ص) به دنیا آمد،[2] اما به سال دقیق تولّد او اشارهای نکردهاند.
پدر ابوعبدالرحمن، ابو عبدالله حبیب بن رُبَیعه، صحابی پیامبر اکرم(ص) بود. وی درباره پدر خود گفته است: «پدرم به من قرآن آموخت؛ از اصحاب پیامبر(ص) بود و با ایشان در جنگها شرکت میجست».[3]
شهرت عبدالله بن حبیب به «سُلمی» گویای آن است که وی از قبیله «بنی سُلیم» بوده است.[4]
کلمه «کوفی» در ادامه نام وی، محل سکونت او را نشان میدهد. البتّه، او ابتدا ساکن مدینه بود،[5] اما از زمانی که خلیفه سوم او را برای آموزش قرائت به کوفه فرستاد، تا پایان عمر، ساکن آنجا بود.[6]
زمانی که حذیفه در مدائن بود، او همراه پدرش سفری به این شهر داشت و خطبه نماز جمعه حذیفه را نقل کرد.[7]
به هر حال ابوعبدالرحمن سلمی از همراهان امام علی(ع)،[8] از راویان حدیث و از معروفترین معلّمان قرائت قرآن در صدر اسلام بود.[9] او در انتقال قرائت به قاریان کوفی، به خصوص عاصم، تأثیر بسزایی داشت. و روایات او نیز در منابع فریقین نقل شده است.[10]
هرچند برخی از پژوهشگران قرآنی، سلمی را از یاران ویژه امام علی(ع) دانسته و به همین دلیل سند قرائت حفص را طلایی خالص شمردهاند،[11] امّا ملاحظه مجموعه اخبار مربوط به سلمی، نشان میدهد که وی ـ دست کم در مدّتی از عمر خود ـ تغییر رویه داده؛ لذا نمیتوان او را در تمام عمرش علوی خالص دانست تا تنها به همین دلیل، قرائت او را برتر از دیگر قرائات دانست.
ابوعبدالرحمن سلمی در کوفه از دنیا رفت و او را از افرادی برشمردهاند که عمری طولانی داشته است،[12] درباره سال وفاتش چند گزارش وجود دارد:
1. وی در دوران حکومت بشر بن مروان وفات یافته است.[13] بشر در سال 72ق، از سوی عبدالملک بن مروان، والی کوفه شد و در سال 74ق، بصره نیز بر محدوده فرمانروایی او افزوده شد.[14] برخی از مورّخان، وفات سلمی را در سالهای 72ق[15] یا 73ق[16] و یا 74ق[17] میدانند.
2. برخی نیز سال وفات سلمی را 92،[18] یا 105ق،[19] دانستهاند.
3. بر اساس برخی گزارشات؛ سنّ او هنگام وفات، نود سال بود.[20]
جایگاه سلمی در قرائت قرآن
عمر(خلیفه دوم)، ابتدا ابن مسعود را برای تعلیم قرائت در کوفه مأمور ساخت.[21] بعد از او، ابوعبدالرحمن سلمی در زمان عثمان به این مهم مأمور شد. اوّلین کسی که در کوفه، قرائتی را که عثمان مردم را بر آن جمع کرده بود اقراء(آموزش قرائت قرآن) کرد، ابوعبدالرّحمن بود. وی خود را به تعلیم قرآن ملزم ساخت و چهل سال در مسجد بزرگ کوفه، به این امر پرداخت.[22] همچنین طبق برخی منابع دیگر؛ او از زمان خلافت عثمان تا امارت حجاج، در کوفه، قرآن آموزش میداده است.[23]
اساتید سلمی
چنانکه قبلاً اشاره شد؛ از سخنان ابوعبدالرّحمن پیدا است که او تعلیم قرآن را نزد پدرش آغاز کرده است،[24] امّا درباره اینکه قرائت را از چه کسی فرا گرفته، گزارشهای مختلفی وجود دارد؛ در برخی گزارشها آمده که وی قرآن را از امام علی(ع)، زید بن ثابت، عثمان بن عفان، ابیّ بن کعب و ابن مسعود تعلیم گرفته است.[25]
در روایاتی که عاصم از ابوعبدالرحمن نقل کرده، آمده است: «قرائت را از علی(ع)، فرا گرفتم».[26] نیز از او نقل شده است: «هیچکس را در قرائت، برتر از علی بن ابیطالب(ع) ندیدهام».[27] همچنین، ابوبکر بن عیاش از عاصم نقل کرده است: «هیچکس جز ابوعبدالرحمن سلمی چیزی به من نیاموخت و ابوعبدالرحمن بر علی(ع) قرائت کرده بود».[28] همچنین از سلمی نقل کردهاند: «بر امیر مؤمنان علی(ع) بسیار قرآن قرائت کردم و گاه مصحف را در دست میگرفتم و ایشان برایم قرائت میفرمود».[29]
شاگردان سلمی
1. امام حسن و امام حسین(ع)
در برخی منابع اهلسنّت، ابوعبدالرحمن سلمی به عنوان معلّم قرآنی برای امام حسن(ع) و امام حسین(ع) معرّفی شده است.[30] برخی از گزارشهای فوق نیز گویای نظارت حضرت علی(ع) بر این قرائت و اصلاح برخی موارد آن توسط ایشان هستند.[31] همچنین از سلمی نقل شده است: «حسن و حسین بر من قرائت میکردند و اینگونه خواندند: "أَرْجُلِکُمْ"[32] یعنی به کسر لام. علی(ع) که بین مردم قضاوت میکرد، آنرا شنید و گفت: "أَرْجُلَکُمْ" به نصب و از باب تقدیم و تأخیر در کلام است».[33]
اما پذیرش این گزارشها دشوار است؛ زیرا اوّلاً: حسنین(ع) در دامان پیامبر اکرم (ص)، امام علی(ع) و حضرت فاطمه(س) رشد کردهاند و امام علی(ع) در دوران خانهنشینی، فرصت کافی برای آموزش قرائت به فرزندانشان داشتهاند. ثانیاً: امام حسن(ع) در سال سوم و امام حسین(ع)، در سال چهارم قمری متولد شدهاند.[34] حال، اگر فرض کنیم خبرِ مشتمل بر قضاوت علی(ع)، به اوائل حکومت ایشان؛ یعنی سال 36ق، بازگردد، در این هنگام، حسنین(ع) 32 تا 33 سال سنّ داشتهاند و صرف نظر از علم امامت که شیعه بدان معتقد است، حتی در نگاه عادی نمیتوان تصور نمود که این دو بزرگوار از خاندان نبوت در این سن و سال هنوز نتوانسته بودند قرائت قرآن را به خوبی بیاموزند!
در منابع شیعه اشارهای به قرآنآموزی حسنین(ع) نزد سلمی دیده نمیشود. تنها در نقل مرسلی از ابن شهر آشوب آمده که ابوعبدالرحمن به فرزند امام حسین(ع) - نه خود آنحضرت - سوره حمد را آموخت و آنحضرت در ازای آن، هدایای ارزشمندی به او هبه نمود[35] که پذیرش این گزارش چندان دشوار نیست.
2. عاصم بن ابیالنّجود کوفی(م 127ق)؛ وی یکی از قرّاء سبعه و از مشهورترین شاگردان سلمی به شمار میرود و قرائتش در حال حاضر، در میان بیشتر مسلمانان رواج دارد. طبق آنچه از عاصم نقل شده، او در هیچ چیز از قرآن با سلمی مخالفت نکرده است.[36] عاصم، بعد از مرگ سلمی، جایگاه قرائت او را در مسجد کوفه به دست گرفت.[37]
دیدگاه اندیشمندان درباره سلمی
الف) رجال اهل سنّت
در برخی منابع اهلسنّت؛ ابوعبدالرحمن سلمی را از «ثقات»،[38] «اهل ورع در نهان و آشکار»،[39] و مورد اعتماد در قرائت و حدیث دانستهاند.[40]
ب) رجال شیعه
بیشتر منابع رجالی شیعه نیز، نام ابو عبدالرحمن سلمی در شمار خواص اصحاب حضرت علی(ع) آورده شده و درباره او نوشتهاند: «برخی از راویان بر او طعنی وارد ساختهاند».[41] ولی به علّت این طعن اشارهای نداشته است.
امّا ابن داود نام او را در بخش ممدوحان و کسانی که اصحاب تضعیفشان نکردهاند، آورده است.[42] همچنین، برخی علمای شیعه؛[43] سلمی را با عبارت «تابعی بزرگ که وثوق و بزرگی او مورد اجماع است» ستودهاند.
عقاید سلمی
اخباری که درباره حضور سلمی در سپاه امام علی(ع) در نبرد صفین رسیده است،[44] نشانگر آن است که او تا هنگام وقوع این جنگ، در زمره یاران آن امام(ع) بوده است.[45] در گزارشی از او آمده است: در کنار علی(ع) در جنگ صفین حضور داشتم، ... گروهی از اصحاب پیامبر(ص) با علی(ع) بودند که از حضرتشان(ص) این جمله را شنیده بودند که «ای عمار، تو را گروهی ستمکار خواهند کشت».[46]
البته برخی گزارشها حاکی از آن است که سلمی در دورهای، گرایش عثمانی داشته و برخی نام وی را در زمره آن دسته از فقهای کوفه آوردهاند که با وجود غلبه تشیع بر این شهر، با علی(ع) دشمنی ورزیدند و از اطاعت او خارج شدهاند.[47] همچنین ابن جوزی (م510ق) در نقد سخنی از او [48] میگوید: چگونه بر مسلمان روا است که گمان برد علی بن ابیطالب(ع)، به اعتماد اینکه بعدها بخشیده خواهد شد، فعل حرامی را مرتکب شده باشد؟! او تنها با حجت شرعی که وی را ناچار به جنگ کرد، وارد این صحنه شد؛ پس حقّانیت او مسلّم است. دانشمندان در اینباره که علی(ع) با کسی نجنگید مگر اینکه حقّ با علی بود، اختلاف نظری ندارند، زیرا پیامبر(ص) درباره او فرمود: «خدایا هر رویکردی که او اتخاذ میکند، حقّ را در همان قرار ده». ابوعبد الرّحمن، مرتکب اشتباه زشتی شده است و چیزی که او را به این اشتباه انداخته، عثمانی بودن او است.[49]
احتمالاً دلیل طعنی که در منابع رجالی شیعه به آن اشاره شده، گرایش عثمانی سلمی و روایات مخدوشی باشد[50] که از قول او به امام علی(ع) نسبت داده شده است؛ مانند نقل شرب خمر برخی از صحابه به عنوان سبب نزول آیه 13 سوره نساء.[51]
برخی منابع تاریخی، به این موضوع پرداختهاند که ابو عبدالرحمن با چه انگیزهای از امام علی(ع) رو گرداند!:
عطاء بن سائب نقل میکند که مردی به ابوعبدالرحمن گفت: تو را به خدا سوگند میدهم که پاسخ مرا بدهی! از چه زمانی کینه علی را به دل گرفتی؟! آیا آغازش از همان زمان نبود که او در کوفه اموالی را تقسیم کرد امّا به تو و خانوادهات چیزی نداد؟! وی در جواب گفت: از آن جهت که مرا قسم دادهای، باید بگویم که: بله؛ دلیلش همین است![52]
از سوی دیگر، معاویه به واسطه هدیههای گزاف، به جلب نظر کوفیان میپرداخت. نصر بن مزاحم (م 212ق)، گزارش میکند:
هنگامی که کوفیان خبر هدیههای گزاف معاویه به افراد قبیله عکّ را شنیدند، تمام آن دسته از عراقیانی که ایمان مستحکمی نداشتند، دلهایشان متمایل به معاویه شد!... معاویه در اینباره گفت: به خدا سوگند که با کمک از مال و منال دنیا، افراد مورد اعتماد علی(ع) را به سمت خودم میکشانم تا اینکه دنیای من بر آخرت علی(ع) غلبه کند![53]
در نتیجه، گویا بیرون رفتن سلمی از دایره پیروان امام علی(ع) ؛ عافیتطلبی و مسائل مالی بوده است و نه دشمنی باطنی و عقیدتی با امام علی(ع)؛ بهویژه که وی بعدها نیز همواره سند قرائت خود را به امام(ع) رسانده و بر مطابقت آن با قرائت آنحضرت تأکید داشته است.
درباره حضور او در جنگ نهروان نیز گرچه خبری در دست نیست، امّا به صراحت برخی اخبار، او هیچگاه به خوارج روی خوش نشان نداد و همواره شاگردانش را از مجالست با آنان منع مینمود.[54]
گویا سلمی بعد از تغییر رویه، کمتر به نقل احادیث امیر مؤمنان(ع) مبادرت میکرده است. در خبری از عطاء بن سائب، آمده است: به ابوعبدالرحمن- بعد از آنکه عثمانی شده بود- گفتم: گویا در آنچه از علی بن ابیطالب شنیدهای، زهد میورزی؛ گفت: به تحقیق، آنچه از علی(ع) شنیدهام، برایم از شتران سرخموی ارزشمندتر است.[55] این خبر نشان میدهد که گرچه دیگران سلمی را به حمل حدیث از علی(ع) میشناختهاند، امّا او حداقل در برههای از زمان، از نقل این احادیث، خودداری میکرده است. چنانکه از او نقل شده که ترس را انگیزه این امتناع معرفی میکند: «عطاء بن سائب از ابوعبدالرحمن، نقل میکند که او گفته است: من چهار منقبت از علی(ع) میدانم که تنها ترس مانع میشود آنها را نقل کنم...».[56] با توجّه به این خبر، شاید بتوان گفت دلیل سلمی برای نقل کمتر احادیث امیر مؤمنان(ع)، ترس بوده است؛ زیرا بنی امیه مردم را از اظهار فضائل امیر مؤمنان(ع) منع و راویان چنین اخباری را مجازات میکردند و این امر تا آنجا پیش رفته بود که راویان برای نقل احادیثی که مرتبط با فضائل آنحضرت نبوده، بلکه تنها نقل سخنان حضرتشان درباره شرایع و احکام بود نیز جرأتِ ذکر نام ایشان نداشتند.[57]
پدر ابوعبدالرحمن، ابو عبدالله حبیب بن رُبَیعه، صحابی پیامبر اکرم(ص) بود. وی درباره پدر خود گفته است: «پدرم به من قرآن آموخت؛ از اصحاب پیامبر(ص) بود و با ایشان در جنگها شرکت میجست».[3]
شهرت عبدالله بن حبیب به «سُلمی» گویای آن است که وی از قبیله «بنی سُلیم» بوده است.[4]
کلمه «کوفی» در ادامه نام وی، محل سکونت او را نشان میدهد. البتّه، او ابتدا ساکن مدینه بود،[5] اما از زمانی که خلیفه سوم او را برای آموزش قرائت به کوفه فرستاد، تا پایان عمر، ساکن آنجا بود.[6]
زمانی که حذیفه در مدائن بود، او همراه پدرش سفری به این شهر داشت و خطبه نماز جمعه حذیفه را نقل کرد.[7]
به هر حال ابوعبدالرحمن سلمی از همراهان امام علی(ع)،[8] از راویان حدیث و از معروفترین معلّمان قرائت قرآن در صدر اسلام بود.[9] او در انتقال قرائت به قاریان کوفی، به خصوص عاصم، تأثیر بسزایی داشت. و روایات او نیز در منابع فریقین نقل شده است.[10]
هرچند برخی از پژوهشگران قرآنی، سلمی را از یاران ویژه امام علی(ع) دانسته و به همین دلیل سند قرائت حفص را طلایی خالص شمردهاند،[11] امّا ملاحظه مجموعه اخبار مربوط به سلمی، نشان میدهد که وی ـ دست کم در مدّتی از عمر خود ـ تغییر رویه داده؛ لذا نمیتوان او را در تمام عمرش علوی خالص دانست تا تنها به همین دلیل، قرائت او را برتر از دیگر قرائات دانست.
ابوعبدالرحمن سلمی در کوفه از دنیا رفت و او را از افرادی برشمردهاند که عمری طولانی داشته است،[12] درباره سال وفاتش چند گزارش وجود دارد:
1. وی در دوران حکومت بشر بن مروان وفات یافته است.[13] بشر در سال 72ق، از سوی عبدالملک بن مروان، والی کوفه شد و در سال 74ق، بصره نیز بر محدوده فرمانروایی او افزوده شد.[14] برخی از مورّخان، وفات سلمی را در سالهای 72ق[15] یا 73ق[16] و یا 74ق[17] میدانند.
2. برخی نیز سال وفات سلمی را 92،[18] یا 105ق،[19] دانستهاند.
3. بر اساس برخی گزارشات؛ سنّ او هنگام وفات، نود سال بود.[20]
جایگاه سلمی در قرائت قرآن
عمر(خلیفه دوم)، ابتدا ابن مسعود را برای تعلیم قرائت در کوفه مأمور ساخت.[21] بعد از او، ابوعبدالرحمن سلمی در زمان عثمان به این مهم مأمور شد. اوّلین کسی که در کوفه، قرائتی را که عثمان مردم را بر آن جمع کرده بود اقراء(آموزش قرائت قرآن) کرد، ابوعبدالرّحمن بود. وی خود را به تعلیم قرآن ملزم ساخت و چهل سال در مسجد بزرگ کوفه، به این امر پرداخت.[22] همچنین طبق برخی منابع دیگر؛ او از زمان خلافت عثمان تا امارت حجاج، در کوفه، قرآن آموزش میداده است.[23]
اساتید سلمی
چنانکه قبلاً اشاره شد؛ از سخنان ابوعبدالرّحمن پیدا است که او تعلیم قرآن را نزد پدرش آغاز کرده است،[24] امّا درباره اینکه قرائت را از چه کسی فرا گرفته، گزارشهای مختلفی وجود دارد؛ در برخی گزارشها آمده که وی قرآن را از امام علی(ع)، زید بن ثابت، عثمان بن عفان، ابیّ بن کعب و ابن مسعود تعلیم گرفته است.[25]
در روایاتی که عاصم از ابوعبدالرحمن نقل کرده، آمده است: «قرائت را از علی(ع)، فرا گرفتم».[26] نیز از او نقل شده است: «هیچکس را در قرائت، برتر از علی بن ابیطالب(ع) ندیدهام».[27] همچنین، ابوبکر بن عیاش از عاصم نقل کرده است: «هیچکس جز ابوعبدالرحمن سلمی چیزی به من نیاموخت و ابوعبدالرحمن بر علی(ع) قرائت کرده بود».[28] همچنین از سلمی نقل کردهاند: «بر امیر مؤمنان علی(ع) بسیار قرآن قرائت کردم و گاه مصحف را در دست میگرفتم و ایشان برایم قرائت میفرمود».[29]
شاگردان سلمی
1. امام حسن و امام حسین(ع)
در برخی منابع اهلسنّت، ابوعبدالرحمن سلمی به عنوان معلّم قرآنی برای امام حسن(ع) و امام حسین(ع) معرّفی شده است.[30] برخی از گزارشهای فوق نیز گویای نظارت حضرت علی(ع) بر این قرائت و اصلاح برخی موارد آن توسط ایشان هستند.[31] همچنین از سلمی نقل شده است: «حسن و حسین بر من قرائت میکردند و اینگونه خواندند: "أَرْجُلِکُمْ"[32] یعنی به کسر لام. علی(ع) که بین مردم قضاوت میکرد، آنرا شنید و گفت: "أَرْجُلَکُمْ" به نصب و از باب تقدیم و تأخیر در کلام است».[33]
اما پذیرش این گزارشها دشوار است؛ زیرا اوّلاً: حسنین(ع) در دامان پیامبر اکرم (ص)، امام علی(ع) و حضرت فاطمه(س) رشد کردهاند و امام علی(ع) در دوران خانهنشینی، فرصت کافی برای آموزش قرائت به فرزندانشان داشتهاند. ثانیاً: امام حسن(ع) در سال سوم و امام حسین(ع)، در سال چهارم قمری متولد شدهاند.[34] حال، اگر فرض کنیم خبرِ مشتمل بر قضاوت علی(ع)، به اوائل حکومت ایشان؛ یعنی سال 36ق، بازگردد، در این هنگام، حسنین(ع) 32 تا 33 سال سنّ داشتهاند و صرف نظر از علم امامت که شیعه بدان معتقد است، حتی در نگاه عادی نمیتوان تصور نمود که این دو بزرگوار از خاندان نبوت در این سن و سال هنوز نتوانسته بودند قرائت قرآن را به خوبی بیاموزند!
در منابع شیعه اشارهای به قرآنآموزی حسنین(ع) نزد سلمی دیده نمیشود. تنها در نقل مرسلی از ابن شهر آشوب آمده که ابوعبدالرحمن به فرزند امام حسین(ع) - نه خود آنحضرت - سوره حمد را آموخت و آنحضرت در ازای آن، هدایای ارزشمندی به او هبه نمود[35] که پذیرش این گزارش چندان دشوار نیست.
2. عاصم بن ابیالنّجود کوفی(م 127ق)؛ وی یکی از قرّاء سبعه و از مشهورترین شاگردان سلمی به شمار میرود و قرائتش در حال حاضر، در میان بیشتر مسلمانان رواج دارد. طبق آنچه از عاصم نقل شده، او در هیچ چیز از قرآن با سلمی مخالفت نکرده است.[36] عاصم، بعد از مرگ سلمی، جایگاه قرائت او را در مسجد کوفه به دست گرفت.[37]
دیدگاه اندیشمندان درباره سلمی
الف) رجال اهل سنّت
در برخی منابع اهلسنّت؛ ابوعبدالرحمن سلمی را از «ثقات»،[38] «اهل ورع در نهان و آشکار»،[39] و مورد اعتماد در قرائت و حدیث دانستهاند.[40]
ب) رجال شیعه
بیشتر منابع رجالی شیعه نیز، نام ابو عبدالرحمن سلمی در شمار خواص اصحاب حضرت علی(ع) آورده شده و درباره او نوشتهاند: «برخی از راویان بر او طعنی وارد ساختهاند».[41] ولی به علّت این طعن اشارهای نداشته است.
امّا ابن داود نام او را در بخش ممدوحان و کسانی که اصحاب تضعیفشان نکردهاند، آورده است.[42] همچنین، برخی علمای شیعه؛[43] سلمی را با عبارت «تابعی بزرگ که وثوق و بزرگی او مورد اجماع است» ستودهاند.
عقاید سلمی
اخباری که درباره حضور سلمی در سپاه امام علی(ع) در نبرد صفین رسیده است،[44] نشانگر آن است که او تا هنگام وقوع این جنگ، در زمره یاران آن امام(ع) بوده است.[45] در گزارشی از او آمده است: در کنار علی(ع) در جنگ صفین حضور داشتم، ... گروهی از اصحاب پیامبر(ص) با علی(ع) بودند که از حضرتشان(ص) این جمله را شنیده بودند که «ای عمار، تو را گروهی ستمکار خواهند کشت».[46]
البته برخی گزارشها حاکی از آن است که سلمی در دورهای، گرایش عثمانی داشته و برخی نام وی را در زمره آن دسته از فقهای کوفه آوردهاند که با وجود غلبه تشیع بر این شهر، با علی(ع) دشمنی ورزیدند و از اطاعت او خارج شدهاند.[47] همچنین ابن جوزی (م510ق) در نقد سخنی از او [48] میگوید: چگونه بر مسلمان روا است که گمان برد علی بن ابیطالب(ع)، به اعتماد اینکه بعدها بخشیده خواهد شد، فعل حرامی را مرتکب شده باشد؟! او تنها با حجت شرعی که وی را ناچار به جنگ کرد، وارد این صحنه شد؛ پس حقّانیت او مسلّم است. دانشمندان در اینباره که علی(ع) با کسی نجنگید مگر اینکه حقّ با علی بود، اختلاف نظری ندارند، زیرا پیامبر(ص) درباره او فرمود: «خدایا هر رویکردی که او اتخاذ میکند، حقّ را در همان قرار ده». ابوعبد الرّحمن، مرتکب اشتباه زشتی شده است و چیزی که او را به این اشتباه انداخته، عثمانی بودن او است.[49]
احتمالاً دلیل طعنی که در منابع رجالی شیعه به آن اشاره شده، گرایش عثمانی سلمی و روایات مخدوشی باشد[50] که از قول او به امام علی(ع) نسبت داده شده است؛ مانند نقل شرب خمر برخی از صحابه به عنوان سبب نزول آیه 13 سوره نساء.[51]
برخی منابع تاریخی، به این موضوع پرداختهاند که ابو عبدالرحمن با چه انگیزهای از امام علی(ع) رو گرداند!:
عطاء بن سائب نقل میکند که مردی به ابوعبدالرحمن گفت: تو را به خدا سوگند میدهم که پاسخ مرا بدهی! از چه زمانی کینه علی را به دل گرفتی؟! آیا آغازش از همان زمان نبود که او در کوفه اموالی را تقسیم کرد امّا به تو و خانوادهات چیزی نداد؟! وی در جواب گفت: از آن جهت که مرا قسم دادهای، باید بگویم که: بله؛ دلیلش همین است![52]
از سوی دیگر، معاویه به واسطه هدیههای گزاف، به جلب نظر کوفیان میپرداخت. نصر بن مزاحم (م 212ق)، گزارش میکند:
هنگامی که کوفیان خبر هدیههای گزاف معاویه به افراد قبیله عکّ را شنیدند، تمام آن دسته از عراقیانی که ایمان مستحکمی نداشتند، دلهایشان متمایل به معاویه شد!... معاویه در اینباره گفت: به خدا سوگند که با کمک از مال و منال دنیا، افراد مورد اعتماد علی(ع) را به سمت خودم میکشانم تا اینکه دنیای من بر آخرت علی(ع) غلبه کند![53]
در نتیجه، گویا بیرون رفتن سلمی از دایره پیروان امام علی(ع) ؛ عافیتطلبی و مسائل مالی بوده است و نه دشمنی باطنی و عقیدتی با امام علی(ع)؛ بهویژه که وی بعدها نیز همواره سند قرائت خود را به امام(ع) رسانده و بر مطابقت آن با قرائت آنحضرت تأکید داشته است.
درباره حضور او در جنگ نهروان نیز گرچه خبری در دست نیست، امّا به صراحت برخی اخبار، او هیچگاه به خوارج روی خوش نشان نداد و همواره شاگردانش را از مجالست با آنان منع مینمود.[54]
گویا سلمی بعد از تغییر رویه، کمتر به نقل احادیث امیر مؤمنان(ع) مبادرت میکرده است. در خبری از عطاء بن سائب، آمده است: به ابوعبدالرحمن- بعد از آنکه عثمانی شده بود- گفتم: گویا در آنچه از علی بن ابیطالب شنیدهای، زهد میورزی؛ گفت: به تحقیق، آنچه از علی(ع) شنیدهام، برایم از شتران سرخموی ارزشمندتر است.[55] این خبر نشان میدهد که گرچه دیگران سلمی را به حمل حدیث از علی(ع) میشناختهاند، امّا او حداقل در برههای از زمان، از نقل این احادیث، خودداری میکرده است. چنانکه از او نقل شده که ترس را انگیزه این امتناع معرفی میکند: «عطاء بن سائب از ابوعبدالرحمن، نقل میکند که او گفته است: من چهار منقبت از علی(ع) میدانم که تنها ترس مانع میشود آنها را نقل کنم...».[56] با توجّه به این خبر، شاید بتوان گفت دلیل سلمی برای نقل کمتر احادیث امیر مؤمنان(ع)، ترس بوده است؛ زیرا بنی امیه مردم را از اظهار فضائل امیر مؤمنان(ع) منع و راویان چنین اخباری را مجازات میکردند و این امر تا آنجا پیش رفته بود که راویان برای نقل احادیثی که مرتبط با فضائل آنحضرت نبوده، بلکه تنها نقل سخنان حضرتشان درباره شرایع و احکام بود نیز جرأتِ ذکر نام ایشان نداشتند.[57]
[1]. گفتنی است؛ شخصیت دیگری نیز با نام ابو عبد الرحمن محمد بن موسی ازدی سلمی نیشابوری (412 - 325 ق) وجود دارد که صوفی و مفسّر سده چهارم و اوایل سده پنجم هجری بوده است که با این پرسش، مرتبط نیست.
[2]. ذهبی، محمد بن أحمد، سیر أعلام النبلاء، ج 4، ص 267، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1405ق؛ عدوی، أحمد بن یحیى، مسالک الأبصار فی ممالک الأمصار، ج 5، ص 205، ابوظبی، المجمع الثقافی، 1423ق.
[3]. ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، معرفة الصحابة، ج 2، ص 120، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1422ق؛ ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 1، ص 323، بیروت، دارالجیل، 1412ق.
[4]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 13، ص 338، بیروت، دارالفکر، 1417ق.
[5]. ر. ک: حمد، غانم قدورى، محاضرات فی علوم القرآن، ص 152، عمان، دار عمار، 1423ق.
[6]. ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 6، ص 214، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1418ق.
[7]. ر. ک: طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 27، ص 51، بیروت، دارالمعرفة، 1412ق؛ خطیب بغدادى، احمد بن على، تاریخ بغداد، ج 1، ص 216، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1417ق.
[8]. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 4، بیروت، دارالفکر، 1415ق؛ ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص 528، قاهره، الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1992م؛ أنساب الأشراف، ج 13، ص 338.
[9]. برقى، احمد بن محمد، کتاب الرجال، ص 5، دانشگاه تهران، 1342ش؛ حلى، حسن بن یوسف، خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص 193، قم، الشریف الرضی، 1402ق؛ ابن جوزی، عبدالرحمن، تلقیح فهوم أهل الأثر فی عیون التاریخ و السیر، ص 331، بیروت، شرکة دارالأرقم، 1997م؛ باقلانی، محمد بن الطیب، الإنتصار للقرآن، ج 1، ص 193، عمان، بیروت، دارالفتح، دار ابن حزم، 1422ق.
[10]. ر. ک: طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ج 5، ص 40، بیروت، دارالتراث، 1387ق؛ تمیمی، محمد بن أحمد، المحن، ص 96، ریاض، دارالعلوم، 1404ق؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 5، ص 4، تهران، دارالکتب الإسلامیة، 1407ق.
[11]. معرفت، محمدهادى، تاریخ قرآن، ص 153، تهران، سمت، 1382ش.
[12]. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج 5، ص 558، بیروت، دارالکتاب العربی، 1409ق.
[13]. الطبقات الکبرى، ج 6، ص 214؛ أنساب الأشراف، ج 13، ص 339.
[14]. تاریخ الطبری، ج 6، ص 169.
[15]. ابن حبّان تمیمی، محمد، الثقات، ج 5، ص 9، حیدرآباد هند، دائرة المعارف العثمانیة، 1393ق؛ ابن مَنجُویه، أحمد بن علی، رجال صحیح مسلم، ج 1، ص 358، بیروت، دارالمعرفة، 1407ق.
[16]. تاریخ الطبری، ج 6، ص 193.
[17]. رجال صحیح مسلم، ج 1، ص 358.
[18]. مزّی، یوسف، تهذیب الکمال، ج 14، ص 410، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1400ق.
[19]. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ج 7، ص 96 و 101، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1412ق؛ ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 118 و 126، بیروت، دار صادر، 1385ق.
[20]. المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ج 7، ص 101.
[21]. ابن مجاهد بغدادی، احمد، کتاب السبعة فی القراءات، ص 66، مصر، دارالمعارف، 1400ق.
[22]. همان، ص 67؛ أنساب الأشراف، ج 13، ص 339؛ تاریخ بغداد، ج 9، ص 437؛ تاریخ الإسلام، ج 5، ص 558.
[23]. بخاری، محمد بن إسماعیل، التاریخ الأوسط، ج 1، ص 153، حلب، قاهره، دارالوعی، مکتبة دارالتراث، 1397ق؛ خطیب بغدادى، احمد بن على، تاریخ بغداد، ج 9، ص 437، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1417ق؛ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 9، ص 6، بیروت، دارالفکر، 1407ق.
[24]. الطبقات الکبرى، ج 6، ص 213.
[25]. کتاب السبعة فی القراءات، ص 68.
[26]. الطبقات الکبرى، ج 6، ص 212؛ سیر أعلام النبلاء، ج 4، ص 269.
[27]. الاستیعاب، ج 3، ص 1109؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 401.
[28]. سخاوی، علی بن محمد، جمال القراء و کمال الإقراء، ج 1، ص 556، دمشق، بیروت، دارالمأمون للتراث، 1418ق.
[29]. کتاب السبعة فی القراءات، ص 68.
[30]. أبوجعفر بغدادی، محمد بن حبیب، المحبر، ص 475، بیروت، دارالآفاق الجدیدة، بیتا؛ کتاب السبعة فی القراءات، ص 68؛ حموى، یاقوت بن عبدالله، معجم الأدباء، ج 4، ص 1475، بیروت، دارالغرب الإسلامی، 1993م؛ ذهبی، محمد بن أحمد، معرفة القراء الکبار على الطبقات و الأعصار، ج 1، ص 27، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1417ق.
[31]. سیوطى، عبدالرحمن بن ابیبکر، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج 5، ص 204، قم، کتابخانه آیة الله مرعشى نجفی، 1404ق.
[32]. مائده، 6.
[33]. ثعلبی، احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج 4، ص 27، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1422ق.
[34]. الاستیعاب، ج 1، ص 384 و 392؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 2، ص 5 و 27، قم، کنگره شیخ مفید، 1413ق.
[35]. ابن شهر آشوب مازندرانی، محمد بن علی، مناقب آل أبیطالب(ع)، ج 4، ص 66، قم، علامه، 1379ق.
[36]. تاریخ مدینة دمشق، ج 25، ص 231.
[37]. أنساب الأشراف، ج 13، ص 339.
[38]. الثقات، ج 5، ص 9؛ الطبقات الکبرى، ج 6، ص 214؛ الاستیعاب، ج 1، ص 322.
[39]. ابن حبان تمیمی، محمد، مشاهیر علماء الأمصار و أعلام فقهاء الأقطار، ج 1، ص 164، منصوره، دارالوفاء، 1411ق.
[40]. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 271.
[41]. ر.ک: برقی، کتاب الرجال، ص 5؛ خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص 193؛ جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الأسناد، ج 1، ص 481.
[42]. حلی، حسن بن علی بن داود، الرجال، ص 9 و 201، دانشگاه تهران، 1342ش.
[43]. امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب، ج 6، ص 436، قم، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، 1416ق.
[44]. تاریخ الطبری، ج 5، ص 40.
[45]. الاستیعاب، ج 1، ص 77.
[46]. ابن حیون مغربی، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، ج 1، ص 392، قم، مؤسسة آل البیت(ع)، 1385ق.
[47]. ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، ج 2، ص 558 – 559، تهران، انجمن آثار ملی، 1353ش؛ عاملی نباطی، علی من محمد، الصراط المستقیم إلی مستحقی التقدیم، ج 3، ص 256، نجف، المکتبة الحیدریة، 1384ق.
[48]. دارقطنى، على بن عمر، المؤتلف و المختلف، ج 1، ص 418، بیروت، دارالمغرب الإسلامی، 1406ق.
[49]. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، صید الخاطر، ص 397، دمشق، دارالقلم، 1425ق.
[50]. بلاغی، محمد جواد، آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 116، قم، مکتبة الوجدانی، بیتا.
[51]. ر. ک: طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 61، بیروت، دارالمعرفة، 1412ق؛ ثعلبی، احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج 2، ص 142، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1422ق؛ واحدی، علی بن احمد، اسباب نزول القرآن، ص 157، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1411ق.
[52]. الغارات، ج 2، ص 567 - 568؛ تاریخ الطبری، ج 11، ص 663.
[53]. ر. ک: نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص 433 – 436، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، 1404ق.
[54]. ر. ک: انساب الاشراف، ج 13، ص 339.
[55]. بسوى، یعقوب بن سفیان، المعرفة و التاریخ، ج 2، ص 589، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1401ق.
[56]. فرات کوفی، ابوالقاسم، تفسیر، ص 72، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1410ق.
[57]. ابن أبیالحدید، عبدالحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 73، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، 1404ق.
نظرات