لطفا صبرکنید
بازدید
14516
14516
آخرین بروزرسانی:
1392/07/20
کد سایت
fa31927
کد بایگانی
38741
نمایه
بررسی سند و متن روایت «ضرب القرآن»
طبقه بندی موضوعی
علوم قرآنی|درایه الحدیث
اصطلاحات
تفسیر قرآن ، مفسران و دانش تفسیر
گروه بندی اصطلاحات
سرفصلهای قرآنی
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
آیا روایت «من ضرب القرآن بعضه ببعض» نافی روش تفسیر قرآن به قرآن است؟
پرسش
روایت «ضرب القرآن» از نظر سند و دلالت چگونه است و آیا این روایت؛ تفسیر قرآن به قرآن را نفی میکند؟
پاسخ اجمالی
یکی از روشهای تفسیری که میتواند از درجه اعتبار بالایی برخوردار باشد، روش تفسیر قرآن به قرآن است. اما در مضمون برخی از روایات که در منابع اهل سنت و شیعه وجود دارد، مسلمانان از «ضرب القرآن بالقرآن» نهی شدهاند. در نگاه اول، این معنا به ذهن خطور میکند که مراد از روایت، نفی تفسیر قرآن به قرآن به طور مطلق است، در حالیکه این گونه نیست و منظور از نهی ضرب قرآن به قرآن در روایت مورد بحث، تلاش در جهت انکار آیات با آیات دیگر است، اما اگر در جهت تبیین صادقانه قرآن از این روش استفاده شود مثبت و آموزنده است.
پاسخ تفصیلی
روایاتی در موضوع «ضرب القرآن» در کتابهای روایی با سندهای مختلفی، نقل شده است. امام صادق(ع) به نقل از امام باقر(ع) میفرماید: «مَا ضَرَبَ رَجُلٌ الْقُرْآنَ بَعْضَهُ بِبَعْضٍ إِلَّا کَفَرَ»؛[1] هیچکس قسمتى از قرآن را (به ناروا) به قسمت دیگرى از آن نزد، مگر آنکه کافر شد (و از دین اسلام بیرون رفت). این روایت، مربوط به «ضَرب القرآن» است که محدّثانی مانند کلینی و شیخ صدوق آنرا با سند متصل در کتابهای حدیثی خود آوردهاند.
بررسی سندی روایت «ضرب القرآن»
در اینجا به بررسی سندی این روایت از کتابهای «الکافی» کلینی و «ثواب الأعمال و عقاب الاعمال» و «معانی الأخبار» شیخ صدوق پرداخته میشود.
الف. سند کتاب «الکافی»: «محمّد بن یحیى عن أحمد بن محمّد عن حسین بن سعید عن النَّضر بن سُوَید عن القاسم بن سلیمان عن أبی عبد الله(ع) قال: قال أَبی(ع): ...».[2]
ب. سند کتاب «ثواب الأعمال»: «حَدّثنی محمد بن الحسن عن الحسین بن الحسن بن أبان عن الحسین بن سعید عن النضر بن سُوَید عن القاسم بن سلیمان عن أبی عبد الله(ع) قال: قال أبی(ع)...».[3]
ج. سند کتاب «معانی الأخبار»: «حَدّثنا محمد بن الحسن رَحِمَه الله قال حدّثنا الحسین بن الحسن بن أبان عن الحسین بن سعید عن النضر بن سُوَید عن القاسم بن سلیمان عن أبی عبد الله(ع) قال: قال لی أبی(ع) ...».[4]
پُر واضح است که دو سند شیخ صدوق که در دو کتاب خود آورده است، بدون هیچ تفاوتی با هم مشترکند.
همانطور که در این سه سند مشاهده میشود، راوی مستقیم این روایت از امام صادق(ع)، قاسم بن سلیمان است و سند کلینی با سند شیخ صدوق از حسین بن سعید به بعد مشابه است؛ یعنی سه راوی منتهی به امام صادق(ع) مشترکند؛ پس میتوان نتیجه گرفت که این یک روایت بوده است که به دو طریق به ما رسیده است.
راویان سند کلینی
محمد بن یحیی العطار: نجاشی از او به عنوان شیخ و بزرگ اصحاب امامیه در زمان خودش یاد میکند که ثقه و مورد اعتماد است.[5]
احمد بن محمد بن عیسی: وی از کسانی است که با امام رضا(ع) ملاقات کرده و از امام جواد و امام هادی(ع) روایت نقل میکند. او از عده زیادی از شاگردان مکتب اهل بیت(ع) اخذ روایت کرده است و عده زیادی نیز از او اخذ حدیث داشتهاند به حدی که روایات او در کتب اربعه، به حدود 2300 مورد میرسد.[6] بنابر این، او از بزرگان محدّثین است.
حسین بن سعید: نجاشی درباره وی میگوید: «حسن و حسین فرزندان مهران از موالی علی بن حسین(ع) هستند، حسن با برادرش حسین در تصنیف سی کتاب مشارکت داشت ولی حسین بیشتر مشهور گشت. حسین بن یزید سورائی میگفت: حسن با برادرش حسین در جمیع رجال شریک است - به جز در زرعة بن محمد حضرمی و فضالة بن ایوب - که در این دو نفر، حسین از طریق برادرش از آنان نقل میکند».[7]
نضر بن سُوَید: وی ثقه و دارای احادیث صحیح است.[8]
قاسم بن سلیمان: شرح حالی که نشان از وثاقت یا عدم وثاقت وی باشد، بیان نشده است جز آنکه اکثر روایات وی را نَضر بن سُوَید نقل کرده است و با توجه به اینکه در شرح حال نضر بن سوید تصریح شده است که روایاتش از درجه اعتبار (صحیح الحدیث) برخوردار است، میتوان قاسم بن سلیمان یا روایاتی که نضر از او نقل کرده است را معتبر دانست.
راویان سند شیخ صدوق
محمد بن حسن: وی استاد مسلّم شیخ صدوق و معروف به ابن ولید است که از بزرگان محدّثین قم است.[9]
حسین بن حسن بن أبان: در شرح حال وی گفته شده است که قبل از سعد بن عبدالله قمی و صفار میزیسته که توانسته از حسین بن سعید مستقیماً روایت نقل کند.[10]
دیگر راویان با راویان کتاب کلینی مشترکند که بیان شد.
نتیجه اینکه؛ روایت مورد بحث از جهت سندی از درجه اعتبار لازم برخوردار است.
بررسی متن و محتوای روایت
متن و معنای این روایت واضح و روشن نیست؛ لذا تفاسیر متعددی از آن شده است که به طور گذرا به آن اشاره میشود:
1. شیخ صدوق بعد از نقل این روایت، به دلیل نامفهوم بودن معنای آن، شرح آنرا از استادش مرحوم ابن ولید میپرسد و ابن ولید در پاسخ میگوید: «یعنی هنگامی که از شخصی درباره تفسیر آیهای پرسیده میشود، جواب آنرا با تفسیر آیه دیگر بدهد».[11]
مراد ابن ولید زیاد روشن نیست و با ظاهر روایت نیز مخالف است؛ زیرا در روایت مذکور آنچه سبب کفر نامیده شده است زدن برخی از آیات قرآن به برخی دیگر از آیات است؛ مگر آنکه بگوییم منظور از «ضرب بعض القرآن»؛ یعنی تفسیر بعضی از آیات قرآن و منظور از بعض دیگر(بعضه)، تفسیر بعض دیگر باشد، که در نهایت همان نظر ابن ولید میشود.
2. منظور آن است که در مقام تفسیر یک آیه؛ انسان به متشابهات قرآن استدلال کند،[12] همان متشابهاتی که چند وجه دارند و طبق بیان قرآن کریم کسانی که دلهای مریض دارند[13] به آن استناد میکنند.
3. با توجه به معنای ظاهری و متداول «ضَرب» قابل توجیه است؛ یعنی اگر کسی با قصد هتک حرمت قرآن؛ صفحات قرآن را بر هم بزند؛ کافر شده است!![14]
4. مراد از روایت آن است که در آیات و الفاظ مجمل؛ عام و مطلق و مجاز و متشابه و... مفسّر با تفسیر بالرأی[15] و اعتبارات خیالی و جمعهای تبرّعی، آیات را تفسیر کند و بر اساس آن فتوا دهد.[16]
5. نظریه پنجم را علامه طباطبایی(ره) با توجه به برخی از روایات اهل سنت[17] که مرتبط با این بحث است، مطرح کردهاند، همانطور که میدانیم، کتاب «المیزان فی تفسیر القرآن» ایشان به عنوان نمونه مهمی از تفسیر قرآن به قرآن است، موضوعی که گمان میرود با این روایت همخوانی نداشته باشد؛ لذا ایشان در صدد اظهار بیان خود از این روایت برآمده است و اگر مشکلی که طرح خواهیم کرد؛ نبود، میتوانستیم آنرا به عنوان نظر نهایی قبول کنیم. علامه طباطبایی(ره) در اینباره میگوید: «-با توجه به روایت اهل سنت- منظور از ضرب القرآن این است: کسى بین مراتبی که معانى آیات دارند خلط کند و در ترتیبى که بین مقاصد هست اخلال وارد آورد؛ مثلاً محکم را متشابه و متشابه را محکم بداند، و یا خطاهایى از این قبیل مرتکب شود».[18]
همانطور که ایشان بیان میکند، روایاتی که نهی از «ضرب القرآن بالقرآن» دارد در مقام نفی تفسیر قرآن به قرآن نیستند، بلکه میخواهد بیان کند که در مقام انکار و اشکال به برخی آیات از آیات دیگر استفاده نشود. البته برای این مطلب میتوان از آیات قرآن نیز شاهد آورد آنجا که میفرماید: «آیا در قرآن نمیاندیشند؟ هرگاه از سوى دیگرى جز خدا میبود در آن اختلافى بسیار مییافتند». [19] پس چون در قرآن هیچ اختلاف و تناقضی نیست، اصولاً جهت ردّ و نفی یک یا چند آیه نمیتوان از آیات دیگر استفاده کرد؛ زیرا آیات قرآن چون از نزد خداوند حکیم و علیم نازل شده است، اصلاً تناقض و اختلافی در آن نیست تا بتوان برخی از آیات را با برخی دیگر نفی کرد، پس به اصطلاح؛ ثبوتاً چنین چیزی امکان ندارد و اثباتاً هم طبیعی است که اتفاق نیفتاده است، پس در اینجا صحت ادعای برخی از مدّعیان؛ بر وجود تناقضاتی در آیات قرآن کریم با توجه به برخی دیگر از آیات آن، به خوبی روشن میشود.
درست در نقطه مقابل؛ انکار و نفی آیات، تصدیق و تأیید برخی از آیات توسط برخی دیگر است، اگر «ضرب القرآن بالقرآن» برای تأیید آیات و تصدیق آن باشد نه تنها جایز بلکه راجح است؛ زیرا از کلام متکلمی که هیچگونه خطا و اشتباه و تناقضی در کلامش ندارد برای تبیین و تفسیر گفتار دیگرش به خوبی میتوان استفاده کرد.
از تصریح کلام علامه طباطبایی چنین برداشت میشود که منظور از تفسیر قرآن به قرآن؛ همان تصدیق برخی از آیات با برخی دیگر است، امّا مثالی که در ادامه میآورند شبیه مثال قائلین به قول دوم است؛ ایشان میگویند: «مثلاً محکم را متشابه و متشابه را محکم بداند، و یا خطاهایى از این قبیل مرتکب شود».[20]
اما همانطور که در آیات قرآن آمده است؛[21] تبعیت از متشابه را کسانی انجام میدهند که میل به باطل دارند و این تبعیّت از متشابه حقیقی یا آنچه محکم است ولی متشابه دانسته شود! ربطی به تفسیر برخی از آیات توسط برخی دیگر ندارد! اشخاص میتوانند در برداشت و استفاده از آیات قرآن به متشابهات تمسک کنند و حکم دلخواه خود را به دست آورند! ولی هرگز وارد وادی تفسیر و تبیین آیات به وسیله آیات دیگر نشوند.
بله! میتوان کلام علامه را این گونه تبیین کرد که در مقام «ضرب القرآن بالقرآن» و تفسیر برخی آیات قرآن به وسیله آیات دیگر قرآن؛ محکم را متشابه و متشابه را محکم دانسته و آنگاه به تفسیر آیات پرداخته شود.
پس میتوان چنین نتیجه گرفت؛ منظور از نهی ضرب قرآن به قرآن در روایت مورد بحث، تلاش در جهت انکار آیات با آیات دیگر است و اگر در جهت تأیید و تبیین صادقانه قرآن از این روش استفاده شود مثبت و آموزنده است.
الف. سند کتاب «الکافی»: «محمّد بن یحیى عن أحمد بن محمّد عن حسین بن سعید عن النَّضر بن سُوَید عن القاسم بن سلیمان عن أبی عبد الله(ع) قال: قال أَبی(ع): ...».[2]
ب. سند کتاب «ثواب الأعمال»: «حَدّثنی محمد بن الحسن عن الحسین بن الحسن بن أبان عن الحسین بن سعید عن النضر بن سُوَید عن القاسم بن سلیمان عن أبی عبد الله(ع) قال: قال أبی(ع)...».[3]
ج. سند کتاب «معانی الأخبار»: «حَدّثنا محمد بن الحسن رَحِمَه الله قال حدّثنا الحسین بن الحسن بن أبان عن الحسین بن سعید عن النضر بن سُوَید عن القاسم بن سلیمان عن أبی عبد الله(ع) قال: قال لی أبی(ع) ...».[4]
پُر واضح است که دو سند شیخ صدوق که در دو کتاب خود آورده است، بدون هیچ تفاوتی با هم مشترکند.
همانطور که در این سه سند مشاهده میشود، راوی مستقیم این روایت از امام صادق(ع)، قاسم بن سلیمان است و سند کلینی با سند شیخ صدوق از حسین بن سعید به بعد مشابه است؛ یعنی سه راوی منتهی به امام صادق(ع) مشترکند؛ پس میتوان نتیجه گرفت که این یک روایت بوده است که به دو طریق به ما رسیده است.
راویان سند کلینی
محمد بن یحیی العطار: نجاشی از او به عنوان شیخ و بزرگ اصحاب امامیه در زمان خودش یاد میکند که ثقه و مورد اعتماد است.[5]
احمد بن محمد بن عیسی: وی از کسانی است که با امام رضا(ع) ملاقات کرده و از امام جواد و امام هادی(ع) روایت نقل میکند. او از عده زیادی از شاگردان مکتب اهل بیت(ع) اخذ روایت کرده است و عده زیادی نیز از او اخذ حدیث داشتهاند به حدی که روایات او در کتب اربعه، به حدود 2300 مورد میرسد.[6] بنابر این، او از بزرگان محدّثین است.
حسین بن سعید: نجاشی درباره وی میگوید: «حسن و حسین فرزندان مهران از موالی علی بن حسین(ع) هستند، حسن با برادرش حسین در تصنیف سی کتاب مشارکت داشت ولی حسین بیشتر مشهور گشت. حسین بن یزید سورائی میگفت: حسن با برادرش حسین در جمیع رجال شریک است - به جز در زرعة بن محمد حضرمی و فضالة بن ایوب - که در این دو نفر، حسین از طریق برادرش از آنان نقل میکند».[7]
نضر بن سُوَید: وی ثقه و دارای احادیث صحیح است.[8]
قاسم بن سلیمان: شرح حالی که نشان از وثاقت یا عدم وثاقت وی باشد، بیان نشده است جز آنکه اکثر روایات وی را نَضر بن سُوَید نقل کرده است و با توجه به اینکه در شرح حال نضر بن سوید تصریح شده است که روایاتش از درجه اعتبار (صحیح الحدیث) برخوردار است، میتوان قاسم بن سلیمان یا روایاتی که نضر از او نقل کرده است را معتبر دانست.
راویان سند شیخ صدوق
محمد بن حسن: وی استاد مسلّم شیخ صدوق و معروف به ابن ولید است که از بزرگان محدّثین قم است.[9]
حسین بن حسن بن أبان: در شرح حال وی گفته شده است که قبل از سعد بن عبدالله قمی و صفار میزیسته که توانسته از حسین بن سعید مستقیماً روایت نقل کند.[10]
دیگر راویان با راویان کتاب کلینی مشترکند که بیان شد.
نتیجه اینکه؛ روایت مورد بحث از جهت سندی از درجه اعتبار لازم برخوردار است.
بررسی متن و محتوای روایت
متن و معنای این روایت واضح و روشن نیست؛ لذا تفاسیر متعددی از آن شده است که به طور گذرا به آن اشاره میشود:
1. شیخ صدوق بعد از نقل این روایت، به دلیل نامفهوم بودن معنای آن، شرح آنرا از استادش مرحوم ابن ولید میپرسد و ابن ولید در پاسخ میگوید: «یعنی هنگامی که از شخصی درباره تفسیر آیهای پرسیده میشود، جواب آنرا با تفسیر آیه دیگر بدهد».[11]
مراد ابن ولید زیاد روشن نیست و با ظاهر روایت نیز مخالف است؛ زیرا در روایت مذکور آنچه سبب کفر نامیده شده است زدن برخی از آیات قرآن به برخی دیگر از آیات است؛ مگر آنکه بگوییم منظور از «ضرب بعض القرآن»؛ یعنی تفسیر بعضی از آیات قرآن و منظور از بعض دیگر(بعضه)، تفسیر بعض دیگر باشد، که در نهایت همان نظر ابن ولید میشود.
2. منظور آن است که در مقام تفسیر یک آیه؛ انسان به متشابهات قرآن استدلال کند،[12] همان متشابهاتی که چند وجه دارند و طبق بیان قرآن کریم کسانی که دلهای مریض دارند[13] به آن استناد میکنند.
3. با توجه به معنای ظاهری و متداول «ضَرب» قابل توجیه است؛ یعنی اگر کسی با قصد هتک حرمت قرآن؛ صفحات قرآن را بر هم بزند؛ کافر شده است!![14]
4. مراد از روایت آن است که در آیات و الفاظ مجمل؛ عام و مطلق و مجاز و متشابه و... مفسّر با تفسیر بالرأی[15] و اعتبارات خیالی و جمعهای تبرّعی، آیات را تفسیر کند و بر اساس آن فتوا دهد.[16]
5. نظریه پنجم را علامه طباطبایی(ره) با توجه به برخی از روایات اهل سنت[17] که مرتبط با این بحث است، مطرح کردهاند، همانطور که میدانیم، کتاب «المیزان فی تفسیر القرآن» ایشان به عنوان نمونه مهمی از تفسیر قرآن به قرآن است، موضوعی که گمان میرود با این روایت همخوانی نداشته باشد؛ لذا ایشان در صدد اظهار بیان خود از این روایت برآمده است و اگر مشکلی که طرح خواهیم کرد؛ نبود، میتوانستیم آنرا به عنوان نظر نهایی قبول کنیم. علامه طباطبایی(ره) در اینباره میگوید: «-با توجه به روایت اهل سنت- منظور از ضرب القرآن این است: کسى بین مراتبی که معانى آیات دارند خلط کند و در ترتیبى که بین مقاصد هست اخلال وارد آورد؛ مثلاً محکم را متشابه و متشابه را محکم بداند، و یا خطاهایى از این قبیل مرتکب شود».[18]
همانطور که ایشان بیان میکند، روایاتی که نهی از «ضرب القرآن بالقرآن» دارد در مقام نفی تفسیر قرآن به قرآن نیستند، بلکه میخواهد بیان کند که در مقام انکار و اشکال به برخی آیات از آیات دیگر استفاده نشود. البته برای این مطلب میتوان از آیات قرآن نیز شاهد آورد آنجا که میفرماید: «آیا در قرآن نمیاندیشند؟ هرگاه از سوى دیگرى جز خدا میبود در آن اختلافى بسیار مییافتند». [19] پس چون در قرآن هیچ اختلاف و تناقضی نیست، اصولاً جهت ردّ و نفی یک یا چند آیه نمیتوان از آیات دیگر استفاده کرد؛ زیرا آیات قرآن چون از نزد خداوند حکیم و علیم نازل شده است، اصلاً تناقض و اختلافی در آن نیست تا بتوان برخی از آیات را با برخی دیگر نفی کرد، پس به اصطلاح؛ ثبوتاً چنین چیزی امکان ندارد و اثباتاً هم طبیعی است که اتفاق نیفتاده است، پس در اینجا صحت ادعای برخی از مدّعیان؛ بر وجود تناقضاتی در آیات قرآن کریم با توجه به برخی دیگر از آیات آن، به خوبی روشن میشود.
درست در نقطه مقابل؛ انکار و نفی آیات، تصدیق و تأیید برخی از آیات توسط برخی دیگر است، اگر «ضرب القرآن بالقرآن» برای تأیید آیات و تصدیق آن باشد نه تنها جایز بلکه راجح است؛ زیرا از کلام متکلمی که هیچگونه خطا و اشتباه و تناقضی در کلامش ندارد برای تبیین و تفسیر گفتار دیگرش به خوبی میتوان استفاده کرد.
از تصریح کلام علامه طباطبایی چنین برداشت میشود که منظور از تفسیر قرآن به قرآن؛ همان تصدیق برخی از آیات با برخی دیگر است، امّا مثالی که در ادامه میآورند شبیه مثال قائلین به قول دوم است؛ ایشان میگویند: «مثلاً محکم را متشابه و متشابه را محکم بداند، و یا خطاهایى از این قبیل مرتکب شود».[20]
اما همانطور که در آیات قرآن آمده است؛[21] تبعیت از متشابه را کسانی انجام میدهند که میل به باطل دارند و این تبعیّت از متشابه حقیقی یا آنچه محکم است ولی متشابه دانسته شود! ربطی به تفسیر برخی از آیات توسط برخی دیگر ندارد! اشخاص میتوانند در برداشت و استفاده از آیات قرآن به متشابهات تمسک کنند و حکم دلخواه خود را به دست آورند! ولی هرگز وارد وادی تفسیر و تبیین آیات به وسیله آیات دیگر نشوند.
بله! میتوان کلام علامه را این گونه تبیین کرد که در مقام «ضرب القرآن بالقرآن» و تفسیر برخی آیات قرآن به وسیله آیات دیگر قرآن؛ محکم را متشابه و متشابه را محکم دانسته و آنگاه به تفسیر آیات پرداخته شود.
پس میتوان چنین نتیجه گرفت؛ منظور از نهی ضرب قرآن به قرآن در روایت مورد بحث، تلاش در جهت انکار آیات با آیات دیگر است و اگر در جهت تأیید و تبیین صادقانه قرآن از این روش استفاده شود مثبت و آموزنده است.
[1]. عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر، محقق و مصحح: رسولی محلاتی، هاشم، ج 1، ص 18، المطبعة العلمیة، تهران، چاپ اول، 1380ق؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح: غفارى، على اکبر، آخوندى، محمد، ج 2، ص 632، دار الکتب الاسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق؛ شیخ صدوق، محمد بن علی، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 280، دار الشریف الرضی، قم، چاپ دوم، 1406ق؛ شیخ صدوق، محمد بن علی، معانی الأخبار، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، ص 190، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ اول، 1403ق.
[2]. الکافی، ج 2، ص 632.
[3]. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 280.
[4]. معانی الأخبار، ص 190.
[5]. نجاشی، ابوالحسن، رجال نجاشی، ص 353، نشر مؤسسه آل البیت(ع)، قم، 1416ق.
[6]. سبحانی، جعفر، موسوعة طبقات الفقهاء، ج 3، ص 100، مؤسسه امام صادق(ع)، قم، 1418ق.
[7]. رجال نجاشی، ص 58.
[8]. رجال نجاشی، ص 427.
[9]. موسوعة طبقات الفقهاء، ج 4، ص 390.
[10]. شیخ طوسی، محمد بن حسن، رجال طوسی، ص 389، انتشارات حیدریه، نجف، 1381ق.
[11]. «و سألت محمد بن الحسن رحمه الله عن معنى هذا الحدیث فقال هو أن تجیب الرجل فی تفسیر آیة بتفسیر آیة أخرى»؛ معانی الأخبار، ص 190.
[12]. فیض کاشانی، محمد محسن، الوافی، ج 9، ص 1783 – 1784، کتابخانه امام أمیر المؤمنین(ع)، اصفهان، چاپ اول، 1406ق.
[13]. «هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب»؛ آل عمران، 7.
[14]. مازندرانی، محمد صالح، شرح کافی، محقق و مصحح: شعرانى، ابوالحسن، ج 11، ص 72، المکتبة الإسلامیة، تهران، 1382ق.
[15]. عده قابل توجهی از علما این روایت را با تفسیر بالرأی مرتبط دانستهاند؛ ر.ک: مجلسی، محمد تقی، روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، محقق و مصحح: موسوى کرمانى، حسین و اشتهاردى، على پناه، ج 13، ص 135، مؤسسه فرهنگى اسلامى کوشانبور، قم، 1406 ق؛ شهید ثانی، زین الدین بن علی، منیة المرید، محقق: مختاری، رضا، ص 369، مکتب الإعلام الإسلامی، قم، 1409ق.
[16]. شرح کافی، ج11، ص 72.
[17]. در حدیثی از ابن ابی عاصم (متوفی 287) چنین آمده است: «حَدَّثَنَا هِشَامُ بْنُ عَمَّارٍ، نا ابْنُ أَبِی حَازِمٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شُعَیْبٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنَیِ الْعَاصِ قَالَا: مَا جَلَسْنَا مَجْلِسًا [ص:109] فِی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کُنَّا بِهِ أَشَدَّ اغْتِبَاطًا مِنْ مَجْلِسٍ جَلَسْنَا یَوْمًا، جِئْنَا وَالنَّاسُ عِنْدَ حُجْرَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَتَرَاجَعُونَ فِی الْقُرْآنِ، فَلَمَّا رَأَیْنَاهُمُ اعْتَزَلْنَاهُمْ، وَرَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَلْفَ الْحُجْرَةِ یَسْمَعُ کَلَامَهُمْ، فَخَرَجَ عَلَیْنَا مُغْضَبًا یُعْرَفُ الْغَضَبُ فِی وَجْهِهِ، فَقَالَ: «أَیْ قَوْمِ، بِهَذَا أُهْلِکَتِ الْأُمَمُ قَبْلَکُمْ بِاخْتِلَافِهِمْ عَلَى أَنْبِیَائِهِمْ، وَضَرْبِهِمُ الْکِتَابَ بَعْضَهُ بِبَعْضٍ، إِنَّ الْقُرْآنَ لَمْ یَنْزِلْ یُکَذِّبُ بَعْضُهُ بَعْضًا، فَمَا عَرَفْتُمْ مِنْهُ فَاعْمَلُوا بِهِ، وَمَا تَشَابَهَ عَلَیْکُمْ فَآمِنُوا بِهِ»؛ روزى رسول خدا(ص) با شدّت خشم، نزد مردمى رفت که داشتند خودسرانه قرآن را تفسیر میکردند، فرمود: امتهاى قبل از شما هم به خاطر همین روشى که شما پیش گرفتهاید گمراه شدند، آنها هم در اثر زدن بعضى از کتاب را به بعضى دیگر، هلاک شدند، خداى تعالى کتاب را نازل نکرده که شما به خاطر بعضى از آن بعضى دیگر را تکذیب کنید، بلکه نازل کرد تا بعضى مصدق بعض دیگر باشد پس هر چه از قرآن فهمیدید همان را بگوئید، و هر چه را نفهمیدید علمش را به عالمش واگذارید». ابن ابی عاصم شیبانی، أحمد بن عمرو، الآحاد و المثانی، محقق: أحمد جوابرة، باسم فیصل، ج 2، ص 108 – 109، دار الرایة، الریاض، چاپ اول، 1411ق.
[18]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 83، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ پنجم، 1417ق.
[19]. «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیرا»؛ نساء، 82.
[20]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 83.
[21]. آل عمران، 7.
نظرات