لطفا صبرکنید
18893
- اشتراک گذاری
«اخلاق تکاملی»، یا «زیستشناختی سازی اخلاق»، نظریهای در اخلاق است که انتخاب طبیعی را منشأ حسی اخلاقی میداند. اولین بار چارلز داروین این نظریه را مطرح کرد و پس از او هربرت اسپنسر به صورت جدی به دفاع از آن پرداخت.
این نظریه، با سؤالات، اشکالات و چالشهای غیر قابل دفاعی از طرف دانشمندان و فلاسفه روبرو شده است. مثلا؛ توان پاسخگوی به این سؤالات را ندارد که: چگونه میتوان خیر و شر را از هم تمییز داد؟ و چرا ما باید نیک باشیم؟
علاوه بر این؛ باید بپذیرد که نژادپرستی نیز نوعی اخلاقی علمی است. و منطق زور، یک منطقی علمی است و دیکتاتوری باید نظامی طبیعی وانمود شود و... .
«اخلاق تکاملی»، یا «زیستشناختی سازی اخلاق» نظریهای در اخلاق است. طرفداران این نظریه میگویند: انتخاب طبیعی، حسی اخلاقی را در انسان القاء کرده است.
بر طبق این نظریه، اخلاق پدیدهای است که ضمن تکامل موجوداتی اجتماعی و هوشمند، خود به خود پدید میآید، نه آنطور که الاهی دانان یا فیلسوفان آنرا نتیجه وحی الاهی یا کاربرد قوای ناطقه میدانند.
اخلاق تکاملی میکوشد بر شکاف میان فلسفه و علوم طبیعی پل بزند. از این دیدگاه، اخلاق سازشی سودمند تفسیر میشود که با فراهم ساختن امتیازی انتخابی، شایستگی دارندگان خود را افزایش میدهد.
این نظریه در سال 1871، با انتشار کتاب تبار انسان اثر چارلز داروین عرضه شد. داروین به دنبال نظریهی «اصل انواع» درباره تکوین تکاملی، ایدههایش را در مورد انسان به کار برد و ادعا کرد که انسان باید از شکلی کم سازمان یافتهتر - در واقع از چهارپایی دمدار و پرمو... ساکن دنیای قدیم- اشتقاق یافته باشد.
مهمترین مشکلی که داروین در این تبیین میدید، استاندارد بالای کیفیات اخلاقی مشهود در انسان بود. داروین در مواجهه با این معما و برای حل آن، فصل بزرگی از کتاب خویش را به تبیینهای تکاملی حس اخلاقی اختصاص داد و استدلال کرد که حس اخلاقی باید در دو گام اصلی تکامل یافته باشد.
نخست آنکه؛ ریشهی اخلاق انسان در غرایز اجتماعی نهفته است.
دوم آنکه؛ با توسعهی قوای عقلی، انسان توانست دربارهی اعمال گذشته و انگیزههایشان بیندیشد و به این ترتیب با اعمال و انگیزههای دیگران و نیز خودش موافقت یا مخالفت کند. این به ایجاد یک وجدان انجامید که تبدیل به «مراقب و داور برین» تمام اعمال شد.
داروین تحت تاثیر مکتب "فایده باوری" معتقد بود که اصل "بیشترین خوشبختی"، از سوی موجودی اجتماعی با ظرفیتهای فکری بسیار تکامل یافته و دارای وجدان، ناگزیر به عنوان معیاری برای شایست و ناشایست در نظر گرفته خواهد شد.
نخستین چالشی که در پیش روی داروین است، این است که آیا او بر اساس این ادعاها میتواند به این دو پرسش بنیادی اخلاق پاسخ گوید که:
- چگونه میتوان خیر و شر را از هم تمییز داد؟
- چرا ما باید نیک باشیم؟
چنانچه تمام ادعاهای او درست باشد، آیا واقعاً خواهد توانست به پرسشهای فوق پاسخ دهد؟
پس از داروین مهمترین نقش در اخلاق تکاملی، توسط هربرت اسپنسر[1] پرشورترین مدافع این نظریه و خالق نظریه داروینیسم اجتماعی، ایفا شده است.
نظریه اسپنسر را میتوان در سه مرحله جمعبندی کرد:
اول) اسپنسر نیز مانند داروین به نظریهی فایده باوری لذت اندیش، آنطور که جرمی بنتام[2] و جان استوارت میل[3] پیشنهاد کرده بودند، باور داشت. از دیدگاه او، "کسب لذت و پرهیز از درد" به تمامی اعمال انسان جهت میبخشد.
دوم) لذت را به دو طریق میتوان کسب کرد، یکی با سود بردن شخصی و دیگری با سود رساندن دیگران، این بدان معنا است که خوردن غذای دلخواه خویش و غذا دادن به دیگران هر دو برای انسان تجربههایی لذت بخشاند.
سوم) همکاری دوجانبه میان انسانها برای هماهنگی در سود رساندن به خود و دیگری، لازم است و به همین دلیل است که اصول انصاف در انسان پدید آمده تا صفات خودخواهانه و فداکارانه را به تعادل درآورد.
خلاصه آنکه اسپنسر واقعیتهای زیستشناختی (تنازع بقا، انتخاب طبیعی و بقای اصلح) را به سطحی ارتقا داد که تجویزی برای کردار اخلاقی باشند.[4]
برای مثال به عقیده او زندگی برای انسان یک مبارزه(تنازع) است و برای اینکه بهترین باقی بماند (بقا)، لازم است سیاستی دنبال شود که در آن هیچ حمایتی از ضعیفترها به عمل نیاید. اسپنسر در اصول جامعه شناسی مینویسد: «کمک به تکثیر بدها عملاً مثل آن است که برای فرزندان مان، مغرضانه انبوهی از دشمن فراهم کنیم».
فلسفهی اسپنسر، بویژه در آمریکای شمالی در قرن نوزدهم، از محبوبیت و رواج گستردهای برخوردار شد، اما در قرن بیستم به طور چشمگیری افت کرد.
اما او به این دو پرسش اساسی اخلاق چه پاسخی میتواند بدهد؟ چگونه میتوانیم خیر و شر را از هم تمییز دهیم؟ و چرا باید نیک باشیم؟
پاسخ اسپنسر به پرسش نخست با پاسخ داروین یکسان است؛ زیرا هر دوی آنها مدافع فایدهباوری لذت اندیشانه بودند. اما پاسخ او به پرسش دوم از این قرار است که تکامل برابر است با پیشرفت برای بهتران (در مفهوم اخلاقی کلمه). و بنابراین هر چیز که در تأیید نیروهای تکاملی باشد، خوب خواهد بود. استدلالی که پشت این ادعا است آن است که اگر به سوی طبیعت حرکت کنیم، خودش به ما نشان میدهد که چه چیزی خوب است؛ از اینرو «تکامل فرآیندی است که در درون خویش ارزش میزاید». پس اگر تکامل بیان کننده خیر اخلاقی باشد، ما باید فارغ از سودجویی آنرا تأیید کنیم. در حالیکه پیش از این، خیر اخلاقی توسط اسپنسر با لذت و خوشبختی همگانی انسان، یکی دانسته شد. در این صورت، اگر فرآیند تکاملی ما را به سوی این لذت همگانی هدایت کند، دلیلی خودخواهانه برای اخلاقی بودن در دست ما است، به این معنا که خواهان خوشبختی یا سعادت همگانی هستیم. اما برابر دانستن رشد و شکوفایی با پیشرفت اخلاقی به نفع بهتران، داوری ارزشی مهمی است که نمیتوان آنرا بدون شواهد بیشتر پذیرفت و بیشتر نظریه پردازان تکاملی از این ادعا دست کشیدهاند. علاوه بر این؛ ادعای فوق، موضوع ایرادهای مفهومی دیگری نیز هست؛ یعنی استنباط «باید» از «است» و ارتکاب مغالطه طبیعت باورانه.
دیوید هیوم[5] نخستین فیلسوفی بود که استدلال کرد که قوانین هنجارگذار را نمیتوان از واقعیتهای تجربی استنباط کرد، وی در «رسالهای درباره طبیعت انسان» مینویسد: «در هر نظام اخلاقی که تاکنون با آن روبرو شدهام، همواره پیبردهام که نویسنده مدتی به شیوه معمول استدلال ادامه میدهد و به اثبات وجود یک خدا یا انجام مشاهداتی درباره امور انسانی میپردازد، سپس ناگهان شگفتزده درمییابم به جای روابط عادی میان گزارهها، یعنی «است» و «نیست»، با هر گزارهای که روبرو میشوم به نوعی با یک «باید» یا یک «نباید» در ارتباط است. این تبدیل، نامحسوس اما دارای بزرگترین پیامد است».
توماس هاکسلی[6] در کتاب تکامل و اخلاق، به اخلاق تکاملی ایراد میگیرد و مینویسد: «دزد و قاتل همان قدر از طبیعت پیروی میکنند که یک آدم نوعدوست و نیکوکار. تکامل کیهانی شاید به ما بیاموزد که تمایلات خیر و شر در انسان چگونه ممکن است پدید آمده باشند، اما، فی نفسه، از ارائه دلیلی بهتر از دلایل قبلی برای آنکه چرا آنچه را که خیر میخوانیم به آنچه که شر مینامیم ارجحیت دارد، ناتوان است».
فیلسوف انگلیسی، جورج ادوارد مور[7] در سال 1903 کتابی زمینهساز تحت عنوان مبادی اخلاق منتشر ساخت که یکی از چالش برانگیزترین مسائل را پیش روی اخلاق تکاملی نهاد. یعنی "مغالطهی طبیعت باورانه".
"مغالطهی طبیعت باورانه" چیست و چه مشکلی برای اخلاق تکاملی به وجود میآورد؟
برای روشن شدن مفهوم و اشکالات "مغالطهی طبیعت باورانه" توضیحات زیر لازم است:
در تعریف «خیر» و اینکه آیا «خیر» کیفیتی بسیط است یا مرکب، "مور" میگوید: کیفیات بسیط تعریف ناپذیرند؛ چرا که نمیتوان آنها را با استفاده از کیفیات بنیادیتر توصیف کرد. از سوی دیگر کیفیات مرکب را میتوان با استفاده از ترسیم طرح کلی کیفیات بنیادیشان تعریف کرد. «خیر» کیفیتی بسیط است که نمیتوان آنرا با استفاده از کیفیات بنیادیتر توصیف کرد.
ارتکاب "مغالطهی طبیعت باورانه"، یعنی تلاش برای تعریف «خیر» با ارجاع به سایر کیفیات طبیعی که به طور تجربی پژوهش پذیرند. این دریافت از «خیر» هم برای داروین و هم برای اسپنسر مشکلات جدی به وجود میآورد. هر دوی آنها به پیروی از "بنتام" و "میل"، "خیر اخلاقی" را با "لذت" یکی دانستند. این یعنی آنکه آنها مرتکب مغالطهی طبیعت باورانه شدند؛ زیرا خیر و لذت با هم یکی نیستند. از این گذشته اسپنسر نیکی را با «تکامل عالی» یکی دانسته و به این ترتیب بار دیگر مرتکب مغالطهی طبیعت باورانه شده است.[8]
یکی از مهمترین مسائلی که اخلاق تکاملی با آن رو برو میشود، آن است که اخلاق یک زمینهی واحد با یک موضوع واحد برای پژوهش نیست، بلکه میتوان آنرا به حوزههای گوناگونی تقسیم کرد و اخلاق تکاملی ممکن نیست بتواند در همهی آنها نقش داشته باشد.
به هر حال اخلاق تکاملی، از آنجا که نوعی «اخلاق علمی» است، مانند همهی نمونههای دیگر، مشی طبیعت را ملاک و مبنای عمل انسان قرار میدهد و به او میآموزد که چه باید کند و خود را چگونه از مرحلهی هست و طبیعت، در آورد.
در اخلاق تکاملی، واقعیتی که برای پیروی و استناد، پیشنهاد میشود، مشی تکاملی طبیعت است و در این خلاصه میشود که چون در طبیعت [و یا در مجموع تاریخ] تکامل هست، ما هم باید فردی و اجتماعی، رو به تکامل آوریم. و به سخن دیگر، مشی تکامل طبیعت نه تنها به ما نشان میدهد که در چه راهی میرویم، بلکه مینمایاند که در چه راهی باید برویم.
اخلاق تکاملی در اساس، اخلاقی ظاهرپرست است؛ یعنی به پیروزی ظاهری و خارجی، ارزش صدر در صد میدهد، و آنرا ملاک و معیار خوبی و درستی میشناسد و آنچه را هم که به این پیروزی خارجی، منتهی میگردد، مشروح و مباح و صحیح میشمارد. به تعبیر دیگر، اخلاق تکاملی نوعی اخلاق "هر چه پیش آید خوش آید"، است.
اخلاق تکاملی، اخلاقی نزاع طلب نیز هست؛ زیرا قانون تنازع بقاء را چراغ راه خود قرار داده، و اخلاق چنگ و دندان را توصیه و ترویج میکنند. و همینها موجب گشت تا این نظریه و جهانبینی اخلاقی، پیامدهای غیر قابل دفاعی را در پی داشته باشد، از جمله اینکه؛ باید ملتزم شود:
- نژادپرستی نیز نوعی اخلاقی علمی است.
- منطق زور، یک منطقی علمی است و دیکتاتوری باید نظامی طبیعی وانمود شود.[9]
و بدیهی است که اگر بعضی از این اشکالات و چالشها قابل دفاع باشد، نمیتوان از تمام آنها پاسخ گفت یا آنها را نادیده گرفت.
[1] H.Spencer
[2] J.Bentham
[3] J.Stuart Mill
[4] . ر. ک: اسپنسر، اصول جامعهشناسی.
[5] D.Hume
[6] T.Huxley
[7] G.Moore
[8] . ر. ک: جورج ادوارد مور، مبادی اخلاق.
[9] . ر. ک: سروش، عبد الکریم، دانش و ارزش.