لطفا صبرکنید
بازدید
12852
12852
آخرین بروزرسانی:
1397/08/16
کد سایت
fa75920
کد بایگانی
92740
نمایه
ابدیت و جاودانگی در قیامت
طبقه بندی موضوعی
معاد شناسی
اصطلاحات
خلود (ابدیت، جاودانگی)|جنة (بهشت ، باغ)
گروه بندی اصطلاحات
سرفصلهای قرآنی
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
ابدیت در بهشت و دوزخ چگونه تصور میشود؟ و بقای بالله به چه معنا است؟
پرسش
وقتی که از دنیا رفتیم و قیامت برگزار شد و بهشتی شدیم، این سؤال پیش میآید که چقدر در بهشتیم، صد سال، هزار سال، ده هزار سال، ممکن است بگویید در آنجا زمان معنا ندارد، اگر ظرف زمان را حذف کنیم، اما آخرش چیست؟ آیا غیر از این است که عرفا گفتهاند فنای فی الله، مگر غیر از این است که فنا به معنای از بین رفتن ما و بقای خداوند است؟ مگر نفرمود «کل شی هالک الا وجهه»، اصولا این مقصد تهش به کجا میانجامد؟ و اگر فنا و ورود به کتم عدم است؛ یعنی همان مرحله که از آنجا آمدهایم، طی این مسیر چه انگیزهای دارد؟ آیا غیر از این است که ما خود را گول میزنیم و در نهایت انسان میمیرد، ممکن است بفرمایید روح مجرد است و نمیمیرد، ولی آیا اگر به همان مثال قطره برگردیم که به دریا میپیوندد، آیا میتوان بعد از پیوستن قطره به دریا حرفی از قطره زد؟ یا خیر، آن قطره هرچند به دریا پیوسته اما دگر قطرهای وجود ندارد؛ یعنی کتم عدم، یعنی مرگ ماهیت قطره؛ وقتی منی نباشد دیگر چه اهمیت دارد خدایی باشد یا نه، انگیزه کجا است؟ نهایت راه کجا است؟ نمیدانم.
پاسخ اجمالی
1. یکی از موضوعات مهم در فرهنگ دینی این است که انسان موجودی «ابدی» است و برای «ابدیت» ساخته شده است. به بیان دیگر، یکی از مطالب دهشتآور برای خرد و اندیشهی انسان، این است که خود را باید برای زندگی بیپایان آماده کند.
2. درک «ابدیت» -یعنی وجودی که هیچ پایانی برای آن نمیتوان در نظر گرفت- شاید برای برخی افراد مقداری مشکل باشد؛ زیرا از آنجا که انسانها به عالم طبیعت مأنوسترند، غالبا حسى فکر میکنند؛ چون حس و قواى حسى به طبیعت نزدیک است و عقل و قواى عقلى از طبیعت دور است؛ از این جهت درک مفهوم ابدیت که یک مفهوم عقلی است -نه حسی- شاید مقداری مشکل باشد؛ بویژه اینکه عالم محسوسات غالبا فناپذیرند و جاودانگی ندارند؛ اما واقعیت این است که ابدیت اگرچه تجربه نشده است، ولی قابل درک بوده،[1] بلکه فطرت انسان خواهان ابدیّت است. به تعبیر مرحوم صدرالمتألهین؛ خداوند در سرشت انسانها محبت وجود و بقا، و کراهت عدم و فنا را سرشته است.[2] بنابراین ابدیت مطلوب و محبوب همهی انسانها است، شاهدش این است که با وجود هزاران مشکل در زندگی دنیایی، انسانی نیست که زندگی در دنیا را دوست نداشته باشد؛ به همین جهت خودکشی در میان تمام ملتها نوعی مریضی و ناهنجاری است، و به درمان آن میپردازند.
3. خداوند متعال فطرت ابدیت خواهی انسان را بیپاسخ نگذاشت و به این در خواست طبیعی پاسخ داده است، ولی از آنجا که این دنیا قابلیت ابدیت را ندارد؛ عالم آخرت را برای پاسخگویی به این نیاز فطری قرارداده است.
4. عارفان در بیان مراحل سیر و سلوک میگویند: انسان پس از گذشتن از مرحلهی «فنا فی الله»، به مقام «بقا بالله» میرسد؛ باید توجه داشت «بقای بالله» با «بقا الله» خیلی تفاوت دارد؛[3] بقای بالله به این معنا است که انسان از همهی حجابهای نفسانی گذشته است و خود را نمیبیند، شخص در این مرحله همهی موجودات را تجلیات خدا میبیند؛ نه اینکه تعینات شخصی او از بین برود.[4] به بیان دیگر انسان در مقام بقای بعد الفناء با جذب شدن در دریای وصال حق و وحدت محض، از کثرت تجلیات غافل نمیشود، او در این مرحله، هم حق خلق را ادا میکند و هم حق خلق را.[5] بنابراین، بقای بالله و جاودانگی، به معنای معدوم شدن نیست؛ در مثال قطره و دریا نیز قطره پس از اتصال به دریا معدوم نمیشود، بلکه پس از اتصال به دریا هویت او که در معرض فنا و نابودی است؛ بقا و جاودانگی[6] مییابد. البته در همهی تمثیلات و مثالهای طبیعی که برای مفاهیم معنوی آورده میشود، باید توجه داشت که این مثالها برای تقریب به ذهن هستند؛ و دقیقا نمیتوانند بیان کنندهی تمام خصوصیات مُمَثّل باشند؛ بویژه اینکه در مورد خداوند هر تمثیلی که انسان بیان میکند باید بگوید:
ای برون از وهم و قال و قیل من
خاک بر فرق من و تمثیل من[7]
2. درک «ابدیت» -یعنی وجودی که هیچ پایانی برای آن نمیتوان در نظر گرفت- شاید برای برخی افراد مقداری مشکل باشد؛ زیرا از آنجا که انسانها به عالم طبیعت مأنوسترند، غالبا حسى فکر میکنند؛ چون حس و قواى حسى به طبیعت نزدیک است و عقل و قواى عقلى از طبیعت دور است؛ از این جهت درک مفهوم ابدیت که یک مفهوم عقلی است -نه حسی- شاید مقداری مشکل باشد؛ بویژه اینکه عالم محسوسات غالبا فناپذیرند و جاودانگی ندارند؛ اما واقعیت این است که ابدیت اگرچه تجربه نشده است، ولی قابل درک بوده،[1] بلکه فطرت انسان خواهان ابدیّت است. به تعبیر مرحوم صدرالمتألهین؛ خداوند در سرشت انسانها محبت وجود و بقا، و کراهت عدم و فنا را سرشته است.[2] بنابراین ابدیت مطلوب و محبوب همهی انسانها است، شاهدش این است که با وجود هزاران مشکل در زندگی دنیایی، انسانی نیست که زندگی در دنیا را دوست نداشته باشد؛ به همین جهت خودکشی در میان تمام ملتها نوعی مریضی و ناهنجاری است، و به درمان آن میپردازند.
3. خداوند متعال فطرت ابدیت خواهی انسان را بیپاسخ نگذاشت و به این در خواست طبیعی پاسخ داده است، ولی از آنجا که این دنیا قابلیت ابدیت را ندارد؛ عالم آخرت را برای پاسخگویی به این نیاز فطری قرارداده است.
4. عارفان در بیان مراحل سیر و سلوک میگویند: انسان پس از گذشتن از مرحلهی «فنا فی الله»، به مقام «بقا بالله» میرسد؛ باید توجه داشت «بقای بالله» با «بقا الله» خیلی تفاوت دارد؛[3] بقای بالله به این معنا است که انسان از همهی حجابهای نفسانی گذشته است و خود را نمیبیند، شخص در این مرحله همهی موجودات را تجلیات خدا میبیند؛ نه اینکه تعینات شخصی او از بین برود.[4] به بیان دیگر انسان در مقام بقای بعد الفناء با جذب شدن در دریای وصال حق و وحدت محض، از کثرت تجلیات غافل نمیشود، او در این مرحله، هم حق خلق را ادا میکند و هم حق خلق را.[5] بنابراین، بقای بالله و جاودانگی، به معنای معدوم شدن نیست؛ در مثال قطره و دریا نیز قطره پس از اتصال به دریا معدوم نمیشود، بلکه پس از اتصال به دریا هویت او که در معرض فنا و نابودی است؛ بقا و جاودانگی[6] مییابد. البته در همهی تمثیلات و مثالهای طبیعی که برای مفاهیم معنوی آورده میشود، باید توجه داشت که این مثالها برای تقریب به ذهن هستند؛ و دقیقا نمیتوانند بیان کنندهی تمام خصوصیات مُمَثّل باشند؛ بویژه اینکه در مورد خداوند هر تمثیلی که انسان بیان میکند باید بگوید:
ای برون از وهم و قال و قیل من
خاک بر فرق من و تمثیل من[7]
[2]. صدرالمتألهین شیرازى، محمد ابراهیم، اسفار اربعه، ج 4، ص 163، چاپ سنگى.
[3]. عارفان نمیگویند پس از مقام فنای فی الله، مرحلهی بقای خداوند است؛ زیرا خداوند همیشه بوده و هست؛ و بقای خداوند ربطی به انسان و فنای او ندارد.
[4]. پارسا، خواجه محمد، قدسیه، ص67، تهران، طهورى، چاپ اول، 1354ش؛ عطار نیشابورى، فرید الدین، لسان الغیب، ص 434، تهران، سنائى، چاپ اول، 1376ش.
[5] . ر. ک: یزدان پناه، سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، ص 70، قم، موسسه آموزشی امام خمینی، 1391ش.
[6]. البته مراد در اینجا جاودانگی نسبی است.
[7]. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر پنجم.
نظرات