لطفا صبرکنید
بازدید
32225
32225
آخرین بروزرسانی:
1398/03/29
کد سایت
fa1239
کد بایگانی
9
نمایه
دین اسلام و انسان
طبقه بندی موضوعی
انسان شناسی|انسان شناسی|دین اسلام
گروه بندی اصطلاحات
سرفصلهای قرآنی
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
در نظر اسلام، انسان چگونه موجودى است؟
پرسش
در نظر اسلام، انسان چگونه موجودى است؟
پاسخ اجمالی
از نگاه قرآن، انسان موجودى است که از یکسو فطرتى الهى و از سوى دیگر، طبیعتى مادى دارد. فطرت او را به سمت معارف بلند، معنویات، و خیرات دعوت میکند و طبیعت او را به حضیض مادیّت، شهوات و شرور فرا میخواند. حیات انسان صحنه مبارزه دائم بین طبیعت و فطرت او است. اگر طبیعت انسان بر فطرت غلبه کرد و او مسیر طبیعت را پى گرفت، از نگاه قرآن این انسان، انسانى است وارونه و منحرف و اگر فطرتش غالب شد و طبیعتش در مسیر فطرت قرار گرفت، در این صورت این انسان، انسانى است که در مسیر هدایت قرار گرفته و در طریق حق قدم برداشته است. انسان از نگاه قرآنى و روایى موجودى است که وقتى پا به عرصه این عالم میگذارد علمى ندارد، آگاهیای ندارد، ولى فطرتى الهى دارد. و در عین حال کششى به سمت مادیات در طبیعت او وجود دارد. وقتى وارد صحنه عالم میشود، در واقع از یکسو، شناخت و معرفت را آغاز میکند و از سوى دیگر، در راستاى طبیعت یا فطرت جهت میگیرد. این نگاهى است که قرآن به انسان دارد و در وراى پوسته متفاوت انسانها، یک باطن واحد را میبیند.
پاسخ تفصیلی
انسانشناسى اسلامى، تصویرى است که اسلام از انسان عرضه میکند. در مورد حقیقت انسان، دو دیدگاه قابل طرح است؛ یکى اینکه گوهر آدمیان امر یگانهاى است و تفاوتهاى فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و سیاسى موجود بین آنها به پوستهها و عوارض مرتبط است. در مقابل، این نظر وجود دارد که گوهر آدمى در زمانها یا در بین اقوام و ملل گوناگون با یکدیگر مختلف است.
نظر اول را تمامى نحلههاى دینى، فرق عرفانى، شاخههاى علم و غالب مکاتب فلسفى پذیرفتهاند، هر چند در تفسیر این حقیقت یگانه، راههاى گوناگونى رفته و آراى مختلفى عرضه کردهاند.
نظر دوم را گروهى از مکاتب فلسفى متأخر برگزیدهاند و با ادعاى این امر که حقیقت انسان یک هویت فرهنگى است، تفاوت فرهنگها را موجب تفاوت ذات آدمیان شمردهاند. برخى نیز با طرح واژگان انسان سنتى و انسان مُدِرن به این سو رفتهاند که حقیقت انسان در اثر آنچه در روزگار رنسانس،[1] اصلاح دینى[2] و روشنگرى[3] رُخ داد، دیگرگون شد و انسان سنتى به انسان مدرن تبدیل گردید.
اما در واقع آنچه در پى تبدّل فرهنگها تغییر یافت، شکل روابط و پوسته زندگى آدمى بود، در حالى که لُبّ این حقیقت و ذات این هویت همچنان دست نخورده باقى ماند. از نگاه اسلام، چه آحاد افراد انسان در یک زمان و چه انسانهاى گوناگون در زمانهاى مختلف، با تمام تفاوتى که با یکدیگر از حیث فرهنگ، دانش، و آداب و رسوم دارند، از نوعى اشتراک و وحدت هویت برخوردارند. هویت واحد انسانى امرى است که هم قرآن بر آن شهادت میدهد، هم نگاه و بینش فلسفى آنرا اقتضا میکند و هم دانشهاى تجربى در ساحت علوم طبیعى و علوم انسانى چنین نگرشى دارند.
از نگاه قرآن انسان موجودى است که از یکسو فطرتى الهى و از سوى دیگر، طبیعتى مادى دارد، فطرت او را به سمت معارف بلند، معنویات، و خیرات دعوت میکند و طبیعت او را به حضیض مادیّت، شهوات و شرور فرا میخواند. حیات انسان صحنه مبارزه دائم بین طبیعت و فطرت اوست. اگر طبیعت انسان بر فطرت غلبه کرد و او مسیر طبیعت را پى گرفت، از نگاه قرآن این انسان، انسانى است وارونه و منحرف و اگر فطرتش غالب شد و طبیعتش در مسیر فطرت قرار گرفت، در این صورت این انسان، انسانى است که در مسیر هدایت قرار گرفته و در طریق حق قدم برداشته است.
در قرآن امورى به عنوان امور مشترک در بین انسانها ذکر میشود، گاه در مقام فضیلت و گاه رذیلت. البته هیچ یک از اینها به این معنا نیست که انسانها بالفعل داراى تمام این فضایل یا رذایل هستند، بلکه مقصود این است که در انسان هم زمینه فضایل وجود دارد و هم زمینه رذایل. در جایى میگوید: فطرت انسانها الهى است: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»،[4] در جاى دیگرى میگوید: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً»،[5] جایى از فضیلت انسان سخن میگوید و جایى از رذیلت. جایى فطرت الهى انسان را ذکر میکند، جایى بیصبرى، ناتوانى، و طمعکارى او را. هیچیک از این دو بیان ناظر به این نیست که وقتى انسانها به دنیا میآیند بالفعل داراى فضایل یا رذایلى هستند.
خداوند تبارک و تعالى درباره انسان میگوید: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً»؛[6] شما وقتى از شکم مادرانتان خارج شدید، چیزى نمیدانستید. در روایات نیز وارد شده که ابناى بشر مولود بر فطرتند و فطرتها، فطرتى است پاکیزه.[7] بنابراین، انسان از نگاه قرآنى و روایى موجودى است که وقتى پا به عرصه این عالم میگذارد علمى ندارد، آگاهیای ندارد، ولى فطرتى الهى دارد. و در عین حال کششى به سمت مادیات در طبیعت او وجود دارد. وقتى وارد صحنه عالم میشود، در واقع از یکسو، شناخت و معرفت را آغاز میکند و از سوى دیگر، در راستاى طبیعت یا فطرت جهت میگیرد. این نگاهى است که قرآن به انسان دارد و در وراى پوسته متفاوت انسانها، یک باطن واحد را میبیند.
از نگاه فلسفى هم قضیه به همین شکل است. مکاتب فلسفى، چه در یونان باستان و چه در اسلام و چه در غرب معاصر، همواره نگاهى وحدت گرایانه نسبت به انسان داشته و تصویرى کلى را، به عنوان هویت عمومى انسانها عرضه کردهاند. این تصویر ممکن است خوشبینانه باشد؛ مانند تصویرى که اسلام ارائه کرده و فطرت انسانها را فطرتى پاک دانسته است، و امکان دارد تصویرى بدبینانه باشد، مثل تصویرى که مسیحیت تاریخى عرضه نموده و انسانها را موجوداتى پلید و گناهکار و طبیعتشان را طبیعتى زشت و ناپاک دانسته، هر چند تصویرهایى که از انسان در اندیشههاى دینى و مکاتب فلسفى ارایه شده، با هم تفاوت دارد، اما همگى آنها در این جهت با یکدیگر مشترکند که براى انسان، با تمام تفاوتهایش، هویت واحدى قائل شدهاند.
منابع برای مطالعه بیشتر:
1. مهدى هادوى تهرانى، ولایت و دیانت، قم، مؤسسه فرهنگى خانه خرد، چاپ دوم، 1380ش.
2. مهدى هادوى تهرانى، باورها و پرسشها، قم، مؤسسه فرهنگى خانه خرد، چاپ اول، 1378ش.
نظر اول را تمامى نحلههاى دینى، فرق عرفانى، شاخههاى علم و غالب مکاتب فلسفى پذیرفتهاند، هر چند در تفسیر این حقیقت یگانه، راههاى گوناگونى رفته و آراى مختلفى عرضه کردهاند.
نظر دوم را گروهى از مکاتب فلسفى متأخر برگزیدهاند و با ادعاى این امر که حقیقت انسان یک هویت فرهنگى است، تفاوت فرهنگها را موجب تفاوت ذات آدمیان شمردهاند. برخى نیز با طرح واژگان انسان سنتى و انسان مُدِرن به این سو رفتهاند که حقیقت انسان در اثر آنچه در روزگار رنسانس،[1] اصلاح دینى[2] و روشنگرى[3] رُخ داد، دیگرگون شد و انسان سنتى به انسان مدرن تبدیل گردید.
اما در واقع آنچه در پى تبدّل فرهنگها تغییر یافت، شکل روابط و پوسته زندگى آدمى بود، در حالى که لُبّ این حقیقت و ذات این هویت همچنان دست نخورده باقى ماند. از نگاه اسلام، چه آحاد افراد انسان در یک زمان و چه انسانهاى گوناگون در زمانهاى مختلف، با تمام تفاوتى که با یکدیگر از حیث فرهنگ، دانش، و آداب و رسوم دارند، از نوعى اشتراک و وحدت هویت برخوردارند. هویت واحد انسانى امرى است که هم قرآن بر آن شهادت میدهد، هم نگاه و بینش فلسفى آنرا اقتضا میکند و هم دانشهاى تجربى در ساحت علوم طبیعى و علوم انسانى چنین نگرشى دارند.
از نگاه قرآن انسان موجودى است که از یکسو فطرتى الهى و از سوى دیگر، طبیعتى مادى دارد، فطرت او را به سمت معارف بلند، معنویات، و خیرات دعوت میکند و طبیعت او را به حضیض مادیّت، شهوات و شرور فرا میخواند. حیات انسان صحنه مبارزه دائم بین طبیعت و فطرت اوست. اگر طبیعت انسان بر فطرت غلبه کرد و او مسیر طبیعت را پى گرفت، از نگاه قرآن این انسان، انسانى است وارونه و منحرف و اگر فطرتش غالب شد و طبیعتش در مسیر فطرت قرار گرفت، در این صورت این انسان، انسانى است که در مسیر هدایت قرار گرفته و در طریق حق قدم برداشته است.
در قرآن امورى به عنوان امور مشترک در بین انسانها ذکر میشود، گاه در مقام فضیلت و گاه رذیلت. البته هیچ یک از اینها به این معنا نیست که انسانها بالفعل داراى تمام این فضایل یا رذایل هستند، بلکه مقصود این است که در انسان هم زمینه فضایل وجود دارد و هم زمینه رذایل. در جایى میگوید: فطرت انسانها الهى است: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»،[4] در جاى دیگرى میگوید: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً»،[5] جایى از فضیلت انسان سخن میگوید و جایى از رذیلت. جایى فطرت الهى انسان را ذکر میکند، جایى بیصبرى، ناتوانى، و طمعکارى او را. هیچیک از این دو بیان ناظر به این نیست که وقتى انسانها به دنیا میآیند بالفعل داراى فضایل یا رذایلى هستند.
خداوند تبارک و تعالى درباره انسان میگوید: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً»؛[6] شما وقتى از شکم مادرانتان خارج شدید، چیزى نمیدانستید. در روایات نیز وارد شده که ابناى بشر مولود بر فطرتند و فطرتها، فطرتى است پاکیزه.[7] بنابراین، انسان از نگاه قرآنى و روایى موجودى است که وقتى پا به عرصه این عالم میگذارد علمى ندارد، آگاهیای ندارد، ولى فطرتى الهى دارد. و در عین حال کششى به سمت مادیات در طبیعت او وجود دارد. وقتى وارد صحنه عالم میشود، در واقع از یکسو، شناخت و معرفت را آغاز میکند و از سوى دیگر، در راستاى طبیعت یا فطرت جهت میگیرد. این نگاهى است که قرآن به انسان دارد و در وراى پوسته متفاوت انسانها، یک باطن واحد را میبیند.
از نگاه فلسفى هم قضیه به همین شکل است. مکاتب فلسفى، چه در یونان باستان و چه در اسلام و چه در غرب معاصر، همواره نگاهى وحدت گرایانه نسبت به انسان داشته و تصویرى کلى را، به عنوان هویت عمومى انسانها عرضه کردهاند. این تصویر ممکن است خوشبینانه باشد؛ مانند تصویرى که اسلام ارائه کرده و فطرت انسانها را فطرتى پاک دانسته است، و امکان دارد تصویرى بدبینانه باشد، مثل تصویرى که مسیحیت تاریخى عرضه نموده و انسانها را موجوداتى پلید و گناهکار و طبیعتشان را طبیعتى زشت و ناپاک دانسته، هر چند تصویرهایى که از انسان در اندیشههاى دینى و مکاتب فلسفى ارایه شده، با هم تفاوت دارد، اما همگى آنها در این جهت با یکدیگر مشترکند که براى انسان، با تمام تفاوتهایش، هویت واحدى قائل شدهاند.
منابع برای مطالعه بیشتر:
1. مهدى هادوى تهرانى، ولایت و دیانت، قم، مؤسسه فرهنگى خانه خرد، چاپ دوم، 1380ش.
2. مهدى هادوى تهرانى، باورها و پرسشها، قم، مؤسسه فرهنگى خانه خرد، چاپ اول، 1378ش.
[1]. Renaissance
[2]. Reformation
[3]. Enlightenment
[4]. «همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است»؛ روم، 30.
[5]. «به راستى که انسان سخت آزمند [و بیتاب] خلق شده است»؛ معارج، 19.
[6]. نحل، 78.
[7]. در روایت از رسول اکرم(ص) وارد شده است: «کل مولود یولد على الفطره»؛ هر فردى بر فطرت الهى متولد میشود. کلینى، الکافى، ج 2، ص 12.
ترجمه پرسش در سایر زبانها
نظرات