لطفا صبرکنید
26581
- اشتراک گذاری
تقسیم قضیه به حملیه و شرطیه به حسب رابطه است که اگر رابطه، اتحادى باشد قضیه حملیه است و اگر رابطه از نوع تلازم یا تعاند باشد شرطیه است.
تقسیم قضیه به حسب رابطه به گونۀ دیگر هم هست و آن این که در هر قضیه یا این است که رابطه -اعم از اتحادى یا تلازمى یا تعاندى- اثبات مى شود و یا رابطه نفى مى شود. اولى را قضیه موجبه و دومى را قضیه سالبه مى خوانند.
قضایاى حملیه به حسب موضوع نیز تقسیم مى پذیرند؛ زیرا موضوع قضیه حملیه یا جزئى حقیقى است؛ یعنى یک فرد و یک شخص است و یا یک معناى کلى است.
اگر موضوع قضیه یک شخص باشد آن قضیه را «قضیه شخصیه» مى خوانند و اگر یک معنای کلی باشد سه حالت خواهید داشت (طبیعیه، مهمله و محصوره) ؛ چرا که یا این معنای کلی و طبیعت کلى از آن جهت که یک کلى است و در ذهن است، موضوع قرار داده شده که قضایای طبیعیه نامیده می شود. ولی اگر طبیعت کلى وسیله اى براى ارائه افراد باشد به نوبه خود بر دو قسم است اول اینکه اشاره ای به کمیّت افراد (اعم از قید همه یا قید بعض ) نشده باشد که مهمله خواهد بود ولی اگر کمیت (همه یا بعض بودن) بیان شود محصوره نامیده می شود.
حملیه و شرطیه
قضیه به حسب رابطه و نسبت حکمیه بر دو قسم است: حملیه و شرطیه.
قضیه حملیه قضیه اى است که مرکب از: موضوع، محمول و نسبت حکمیه باشد.
ما آن گاه که قضیه اى را در ذهن خود تصور مى کنیم و سپس آن را مورد تصدیق قرار مى دهیم، گاهى به این نحو است که یک چیز را موضوع قرار مى دهیم، یعنى آن را در عالم ذهن خود «مى نهیم» و چیز دیگر را محمول قرار مى دهیم؛ یعنى آن را بر موضوع حمل مى کنیم، به عبارت دیگر آن را بر موضوع بار مى کنیم. و به تعبیر دیگر، در قضیه حملیه حکم مى کنیم به ثبوت چیزى براى چیزى. مثلا مى گوییم: زید ایستاده است. و یا مى گوییم: عمرو نشسته است. کلمه «زید» موضوع را بیان مى کند و کلمه «ایستاده» محمول را و کلمه «است» نسبت حکمیه را، ولى گاهى که قضیه را در ذهن خود تصور مى کنیم و سپس آن را مورد تصدیق قرار مى دهیم، به نحو بالا نیست؛ یعنى در آن چیزى بر چیزى بار نشده است، و به عبارت دیگر، در آن حکم به ثبوت چیزى براى چیزى نشده است، بلکه حکم شده است به مشروط بودن مفاد یک قضیه به مفاد قضیه دیگر. به عبارت دیگر، حکم شد است به «معلق» بودن مفاد یک قضیه به مفاد قضیه دیگر. مثل این که مى گوییم: «اگر زید ایستاده است، عمرو نشسته است» و یا مى گوییم: «یا زید ایستاده است، یا عمرو نشسته است» که در حقیقت، معنا این است، اگر زید ایستاده است عمرو نشسته است و اگر عمرو نشسته است زید ایستاده است. این گونه قضایا را «قضیه شرطیه» مى نامند.
قضیه شرطیه به نوبه خود بر دو قسم است، یا متصله است و یا منفصله؛ زیرا رابطه اى که در قضیه شرطیه دو طرف را به یکدیگر پیوند مى دهد، یا از نوع پیوستگى و تلازم است و یا از نوع گسستگى و تعاند.
تلازم یا پیوستگى یعنى یک طرف مستلزم دیگر است، هر جا که این طرف هست آن طرف هم هست. مثل این که مى گوییم: هر وقت ابرها رعد مى زنند، پس صداى رعد شنیده مى شود. رابطه تعاند بر عکس است؛ یعنى مى خواهیم بگوییم میان دو طرف نوعى عدم وفاق وجود دارد، اگر این طرف باشد آن طرف نخواهد بود و اگر آن طرف باشد این طرف نخواهد بود، مثل آن که مى گوییم: عدد یا جفت است یا طاق، یعنى امکان ندارد یک عدد خاص هم جفت باشد و هم طاق. و مثل آن که مى گوییم یا زید ایستاده است و یا عمرو نشسته است؛ یعنى عملا ممکن نیست که هم زید ایستاده و هم عمرو نشسته باشد.
موجبه و سالبه
تقسیم قضیه به حملیه و شرطیه، چنان که دیدیم تقسیمى بود به حسب رابطه و نسبت حکمیه اگر رابطه اتحادى باشد قضیه حملیه است و اگر رابطه از نوع تلازم یا تعاند باشد شرطیه است.
تقسیم قضیه به حسب رابطه به گونه دیگر هم هست و آن این که در هر قضیه یا این است که رابطه (اعم از اتحادى یا تلازمى یا تعاندى) اثبات مى شود و یا رابطه نفى مى شود. اولى را قضیه موجبه و دومى را قضیه سالبه مى خوانند. مثلا اگر بگوییم «زید ایستاده است» قضیه حملیه موجبه است و اگر بگوییم «چنین نیست که زید ایستاده است» قضیه حملیه سالبه است. اگر بگوییم: اگر«بارندگى زیاد باشد محصول فراوان است» قضیه شرطیه متصله موجبه است و اگر بگوییم: اگر باران به کوهستان نبارد، به سالى دجله گردد خشک رودى، شرطیه متصله سالبه است.
اگر بگوییم «عدد یا جفت است یا طاق» قضیه شرطیه منفصله موجبه است و اگر بگوئیم «نه چنین است که عدد یا جفت است یا عددى دیگر» قضیه شرطیه منفصله است.
قضیه محصوره و غیر محصوره
قضایاى حملیه به حسب موضوع نیز تقسیم مى پذیرند؛ زیرا موضوع قضیه حملیه یا جزئى حقیقى است؛ یعنى یک فرد و یک شخص است و یا یک معناى کلى است.
اگر موضوع قضیه یک شخص باشد آن قضیه را «قضیه شخصیه» مى خوانند؛ مانند زید ایستاده است. من به مکه رفتم.
و اگر موضوع قضیه یک معناى کلى باشد، این نیز به نوبه خود بر دو قسم است: یا این است که آن کلى خودش از آن جهت که یک کلى است و در ذهن است موضوع قرار داده شده است و یا این است که آیینه قرار داده شده براى افراد.
مثلا گاهى مى گوییم: انسان نوع است، حیوان جنس است. بدیهى است که مقصود این است که طبیعت انسان از آن نظر که در ذهن است و کلى است، نوع است و طبیعى حیوان از آن نظر که در ذهن است و کلى است جنس است و بدیهى است که مقصود این نیست که افراد انسان و افراد حیوان نوع یا جنس اند.
اما گاهى مى گوییم: انسان تعجب مى کند، انسان مى خندد. در این جا مقصود افراد انسان اند؛ یعنى افراد انسان تعجب مى کنند و بدیهى است که در این جا مقصود این نیست که طبیعت کلى انسان که در ذهن است تعجب کننده است.
قضایاى قسم اول، یعنى قضایایى که موضوع آن قضایا، طبیعت کلى است و طبیعت کلى از آن جهت که یک کلى است و در ذهن است، موضوع قرار داده شده باشد، «قضایاى طبیعیه» نامیده مى شود. مثل انسان کلى است، انسان نوع است، انسان اخص از حیوان است، انسان اعم از زید است و امثال اینها.
قضایاى طبیعیه، صرفا در فلسفه الاهى که درباره ماهیات تحقیق مى شود مورد استعمال دارد، ولى در علوم دیگر هیچ گاه به کار نمى آیند.
آن جا که طبیعت کلى وسیله اى براى ارائه افراد باشد، به نوبه خود بر دو قسم است مثل اینکه بگوییم: انسان عجول است، همه انسان ها با فطرت توحید زاده مى شوند، بعضى انسان ها سفید پوستند، و امثال اینها، یا بیان کمیت افراد شده که همه افراد یا بعضى، یا نشده است، اگر نشده باشد، قضیه ما «قضیه مهمله» نامیده مى شود. قضایاى مهمله نه در علوم و نه در فلسفه اعتبار مستقل ندارند. اما اگر بیان کمیت افراد شده باشد که همه افراد یا بعضى افراد است «محصوره» نامیده مى شود، اگر بیان شده باشد که همه افراد چنین اند «محصوره کلیه» نامیده مى شود و اگر بیان شده باشد که بعضى افراد چنین اند «محصوره جزئیه» نامیده مى شود.[1]
[1] برگرفته از: شهید مطهری، کلیات علوم اسلامی، منطق- فلسفه، ص 53-61. کتابخانه سایت نسیم مطهر.