لطفا صبرکنید
26053
- اشتراک گذاری
اما در مورد ترس از این که جان از دست برود باید گفت که ائمه به دو دلیل چنین هراسی نداشتند. یکی اینکه طبق گفته شما ائمه با اختیار و اجازه خودشان میمیرند.
و دوم اینکه طبق گفته شما ائمه آنچه را که میشود و آنچه را که نمیشود میدانند، و آنها زمان و چگونگی مرگشان را میدانند، بنابراین قبل از فرا رسیدن زمان مردنشان ترس و هراسی ندارند که در دین خود منافقانه رفتار نمایند و مردم مؤمن را فریب دهند.
اما نوع دوم ترس یعنی ترس از شکنجه شدن و در معرض توهین و فحش قرار گرفتن چیزی است که بدون تردید تحمل چنین چیزی وظیفه علماست، و اهل بیت پیامبر(ص) در تحمل چنین سختیهایی در راه حمایت و یاری دین جدشان از دیگران سزاوارترند. پس چرا تقیه میکردند؟!
علت تقیه در ترس منحصر نیست زیرا ترس یکی از عوامل تقیه (تقیه خوفی) محسوب می شود نه همه آن.
باید توجه داشت که، ترس و هراس بسیار فراتر از دو نوعی است که در سؤال آمده است زیرا تقیه خوفی گاهی به خاطر ورود ضرر به جان، آبرو، مال تقیه کننده و وابستگان اوست و گاهی به خاطر احتمال وقوع ضرر بر افراد دیگر و مؤمنان و گاهی هم احتمال وقوع ضرر بر کیان اسلام است. بله در مواردی نیز تقیه برای ورود ضرر به جان یا آبرو و یا مال خود شخص است که این هم به معنای فرار از تحمل شکنجه و ... نیست زیرا اصل اولی در انسان حفظ جان خود و عدم انداختن خود به هلاکت است مگر در موارد اهم به تعبیر دیگر تقیه قبل از آنکه یک برنامه اسلامى باشد یک روش عقلانى و منطقى براى همه انسان هایى است که در حال مبارزه با دشمن نیرومندى بوده و هستند. تقیه یک نوع تاکتیک حساب شده براى حفظ نیروهاى انسانى و هدر ندادن افراد مؤمن در راه موضوعات کوچک و کم اهمیت محسوب میشود. از این رو در روایات اسلامى تقیه به سپر دفاعى، تشبیه شده است. سپر ابزارى است که تنها در میدان جنگ و مبارزه با دشمن براى حفظ نیروها از آن استفاده میشود.
آگاه بودن افراد از زمان مرگشان غیر از اجازه گرفتن از آنها است. علاوه بر این که بعضی ها گفته اند که علم ائمه به گونه ای است که "لو شاؤوا علموا".
پیش از آنکه اصل سؤال مورد بررسی قرار گیرد لازم است به معنای لغوی واصطلاحی تقیه و ادله آن، اشاره ای داشته باشیم: اهل لغت درباره «تقیّه» گفتهاند: معناى آن پرهیز و خوددارى از زیان است؛ و معناى اصطلاحی آن اظهار صلح و آشتى است، هرچند در باطن بر خلاف آن عمل شود.[1]
شیخ مفید (ره) در تعریف تقیه مینویسد: تقیه مخفی کردن حق و پوشاندن عقیده حق است و نیز مخفیکاری و ترک آشکارسازی بامخالف در مورد چیزهای است که ضرر دینی و یا دنیایی را درپیدارد[2].
تقیه از موضوعاتی است که ریشه در کتاب و سنت دارد و درباره آن بحث ها وگفتگوهای بسیار صورت گرفته است. زیرا که تقیه افزون بر نقش کلیدیاش در مباحث فقهی، اهمیت به سزایی در مباحثسیاسی و اجتماعی، به ویژه در ارتباطات جهان اسلام دارد و باید گفت که به اهداف مهمیچون وحدت، عزت، مودّت، قدرت و شوکت اسلامی نمیتوان رسید جز از راه به کار بستنآن.
تقیّه موافقبا وظیفه مکلّف و حکم ثانوى است، هرچند مخالف با حکم اوّلى باشد. در حال تقیّه،وظیفه عوض مىشود و حکم خدا بر طبق تقیّه قرار میگیرد. این وظیفه اخیر را، کهتغییر یافته است، «حکم ثانوى» میگوییم، در برابر حکم اوّلى که به خاطر تقیّه با آنمخالفت شده است؛ همانند دیگر احکام ثانویه از نفى ضرر، نفى حرج، اضطرار و اکراه کهدر تمام این حالات، وظیفه بر طبق حالت موجود تغییر مییابدو اگر مسلمان رفتار خود را بر طبق آنقرار دهد مطابق با واقع است، نه مخالف با آن.[3]
یکی از آیاتی که در قران مشرو عیت تقیه را اثبات می کند آیهاى است که در باره داستان عمار و پدر و مادرش یاسر و سمیه نازل شده است، آن گاه که عمار برای نجات جان خودش به ظاهر موافق مشرکین حرف زد بعد از انجام این کار اظهار نارحتی شدیدی می کرد که آیه ای نازل شد و کار او را مورد پسند خدا معرفی کرد[4].
یکی از شیوههای مبارزاتی ائمه معصومین(ع) و تربیت شدگانمکتب اهل بیت (ع) با دشمنان اسلام، در عصرخفقان، شیوه «تقیه» یا مبارزهمخفی بوده است. تقیه در حقیقت نوعی پنهان کاری به شمار میآید واهدافی را دنبال میکند که برخی را می توان این گونه برشمرد:
الف: حفظ نیروهای مؤمن از متلاشی شدن به دست ناصالحان.
ب: هدر نرفتن توان عناصر مؤمن در راههای کم ثمر و ذخیره سازی آنها برای شرایطحساس و سرنوشتساز.
ج: حفظ اسرار و خط مشیها و برنامهها از قرارگرفتن در اختیار دشمن.
اینها نکاتی است که از لابه لای روایات تقیه به دست میآید. و با توجه به ایننکات، اهمیت و نقش آن در حفظ نظام تفکر شیعی و جامعه شیعیان دانسته میشود[5]. امام باقر(ع) میفرماید: «تقیه از برنامههای دین من و پدران من است و کسی که به وظیفه تقیه عمل نکند، ایمان ندارد[6].
امام صادق(ع) میفرماید: «پدرم هماره این نکته را یادآور میشد که هیچچیز به اندازه تقیه چشم مرا روشن نمیسازد؛ زیرا تقیه، سپر مؤمنو وسیله حفظ مؤمن است».[7]
این که امام صادق(ع) «تقیه» را سپر مؤمن میداند، یعنی مؤمنی که درحالمبارزه است، برای مقاومت بیشتر در مقابل دشمن، احتیاج به سپر دارد. نه این که «تقیه» بهانهای باشد برای گوشهگیری و ترک مبارزه.
امام هادی(ع) به شخصی به نام «داود» میفرماید: «اگر بگویی تارک تقیهمثل تارک نماز است، راست گفتهای».
و در روایت دیگر میفرماید: ... امام صادق(ع) فرمود: از ما نیست کسی کهتقیه را لازم نداند و ما را از مردم پست حفظ نکند[8].
در زمان اختناق بنی عباس با این که ائمه معصومین(ع) در تنگنا و فشارشدیدی بودند، هیچ گاه دست از مبارزه با دشمنان برنداشتند البته به گونهای که حرکت ومبارزه آنها، تا حد امکان دور از چشم حکام جور و جاسوسان آنها بود.
برخی این نکته را مطرح کرده اند که ائمه در برخورد با گروهی از علما نیز گاهی به صورت تقیه عمل می کردند. علمایی که فقه را میبردند و دستکاری میکردند و به عنوان عناصر مکتب فقهی خویشجا میزدند. شاید یک مبنای تقیه همینباشد. به نظر این عده، تقیه همیشه ناشی از ترس یا مدارات نیست؛ و شاهد این گفتار آن است که درزمان امام صادق(ع) چندان هم فشار نبود. بحث ترس نبود. اگر بنا بود امام صادق (ع)بترسد، اینجور بحث قیاس را مطرح نمیکرد که پایه و اندیشه فقه حنفی را ویرانکند.[9]
شک نیست که تقیه در مواردی جائز است، و در مواردی واجب، و بر خلاف آنچه افراد ناآگاه میپندارند تقیه یک نوع تاکتیک حساب شده براى حفظ نیروهاى انسانى و هدر ندادن افراد مؤمن در راه موضوعات کوچک و کم اهمیت محسوب میشود.
در همه دنیا معمول است که اقلیت هاى مجاهد و مبارز، براى واژگون کردن اکثریتهاى خودکامه ستمگر و متجاوز، غالباً از روش" استتار" استفاده میکنند، جمعیت زیر زمینى تشکیل میدهند، برنامههاى سرى دارند، و حتى به هنگام دستگیر شدن سخت میکوشند که واقع کار آنها مکتوم بماند، تا نیروهاى گروه خود را بیهوده از دست ندهند، و براى ادامه مبارزه ذخیره کنند.
هیچ عقلى اجازه نمیدهد که در این گونه شرائط، مجاهدانى که در اقلیت هستند، علنا و آشکارا خود را معرفى کنند و به آسانى از طرف دشمن شناسایى و نابود گردند.
به همین دلیل تقیه قبل از آنکه یک برنامه اسلامى باشد یک روش عقلانى و منطقى براى همه انسانهایى است که در حال مبارزه با دشمن نیرومندى بوده و هستند.[10]
علاوه این هم یک نکته بدیهی است که دین و شارع دین، جز این هدفى ندارند که حق را زنده کنند و جان تازهاى بخشند، و بسیار میشود که تقیه کردن و بر حسب ظاهر طبق دلخواه دشمن و مخالفین حق، عمل کردن مصلحت دین و حیات آن را چنان تامین مىکند که ترک تقیه آن طور تامین نکند، و این قابل انکار نیست.[11] البته باید به این نکته توجه داشت که بدون شک در مواردى تقیه کردن حرام است و آن در موردى است که تقیه به جاى اینکه سبب حفظ نیروها شود مایه نابودى یا به خطر افتادن اساس مکتب گردد، و یا فساد عظیمى ببار آورد، در این گونه موارد باید سد تقیه را شکست و پیآمدهاى مبارزه علنی را هر چه بود پذیرا شد همانند کاری که اباعبدالله الحسین (ع) انجام داد.
کوتاه سخن این که، کتاب و سنت هر دو بر جواز تقیه بطور اجمال و تفصیل دلالت دارند، اعتبار عقلى هم مؤید این حکم است، اما بررسی اصل سؤال:
به نظر می رسد چینش سؤال به عللی که ذکر می شود به گونه ای است که بر اصول غیر واقعی بناء شده است بنائی که پایه هایش سست و بی اساس است:
1- علت تقیه در ترس منحصر شده و این غلط فاحشی است زیرا ترس یکی از عوامل تقیه (تقیه خوفی) محسوب می شود نه همه آن.
حضرت امام (ره)در آغاز بحث تقیه میفرماید:
چون تقیه از عناوینی است که در ارتباط با متقی (تقیه کننده) و متقی منه (شخصو یا اشخاصی که از آنها تقیه شده) و متقی فیه (امری که از آن تقیه شده) میباشد،به حسب این امور و ذات آن، به اقسامی تقسیم میشود:
الف ـ به لحاظ ذات تقیه تقسیم میشود به «خوفی»، «مداراتی»، «کتمانی» و »اکراهی» و...[12]
2- ترس و هراس تنها بر دو نوع دانسته شده در حالی که بسیار فراتر از این است زیرا "تقیه خوفی گاهی به خاطر ورود ضرر به جان، آبرو یا مال تقیهکننده و وابستگاناو است و گاهی بهخاطر احتمال وقوع ضرر بر افراد دیگر مؤمنان است و گاهی هم احتمالوقوع ضرر بر کیان اسلام است؛ مثلاً ترس از اختلاف و تفرقه مسلمانها، سبب تقیهمیشود.
3- این که ائمه از مرگ نمی ترسند سخن درستی است نه تنها ائمه بلکه سایر اولیاءالله از مرگ هراسی ندارند زیرا مرگ را لقاء الله می دانند هرگز محب از دیدار با محبوب ناخرسند نیست اما این که با اختیار و اجازه خودشان می میرند سخن نادرستی است زیرا خداوند در قرآن می فرماید: "خدا جانها را به هنگام مردنشان مىگیرد، و نیز جان کسانى را که در خواب خود نمردهاند. جانهایى را که حکم مرگ بر آنها رانده شده نگه مىدارد و دیگران را تا زمانى که معین است باز مىفرستد".[13] خداوند در میراندن کسی از هیچ کس اجازه نمی گیرد و لو از انبیاء و ائمه و آگاه بودن افراد از زمان مرگشان غیر از اجازه گرفتن از آنهاست. علاوه بر این که بعضی ها گفته اند: علم ائمه به گونه ای است که "لو شاؤوا علموا" اگر بخواهند می دانند.[14]
4- اما قسمت آخر که فرمودید تحمل توهین، فحش، شکنجه و در نهایت مرگ وظیفه علماء است و اهل بیت پیامبر (ص) در تحمل چنین سختی هایی در راه حمایت و یاری دین جدشان از دیگران سزاوارترند، باید گفت همانطور که قبلا گفتیم اولا؛ تقیه منحصر در ترس و تحمل سختی نیست ثانیا؛ اگر موردش ترس باشد ضرورتا ترس برای خودش نیست چه بسا به خاطر ورود ضرر به جان یا آبرو یا مال افراد دیگر مؤمنان است و گاهی هم احتمالوقوع ضرر بر کیان اسلام است؛ مثلاً ترس از اختلاف و تفرقه مسلمانها بله در مواردی نیز تقیه برای ورود ضرر به جان یا آبرو یا مال خود شخص است و این هم به معنای فرار از تحمل شکنجه و مرگی که سزاوار آنند نیست زیرا اصل اولی در انسان حفظ جان خود و عدم انداختن خود به هلاکت است[15] مگر در موارد اهم.
برای روشن شدن مسئله اشاره به دو نمونه تاریخی خالی از فایده نیست:
الف- امام حسین(ع) چون در مکه تهدید به مرگ شد از مکه خارج شد و به سوی کوفه حرکت فرمود در حالی که می داند قبل از رسیدن به کوفه کشته می شود. آن حضرت عدم ترس از مرگ خود را بر همگان در حادثه عاشورا اثبات فرمود.
ب- در زمان امام صادق(ع) بر اثر حکومت و نفوذ بنی امیة فاصله ای که مسلمانان از اسلام حقیقی و احکام آن پیدا کردند لازم بود کسی که عالم به علم نبی (ص) است و از علم لدنی بهره مند است، به بیان حقایق دین بپردازد و لو این که مدتی با تقیه از فیض عظمای شهادت عقب بماند.
نتیجه این که اولیاءالله و مردان خدا در همه موارد خواست و مشیت الهی را بر خواست و مشیت خود مقدم می دارند. اگر رضای خداوند در بقائشان باشد با تقیه جانشان را حفظ می کنند و اگر رضای خداوند در شهادتشان باشد با کمال رضایت به استقبال مرگ می روند.
[1] با استفاده از پاسخ 1342 (سایت: 1341).
[2] شرح عقاید صدوق، ص 246.
[3] با استفاده از مقاله تقیه سید نورالدین شریعتمدار سبزواری از سایت درگاه پاسخگویی به مسائل دینی.
[4] مَن کَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئنُِّ بِالْایمَانِ وَ لَاکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیم؛ نحل ، 106.
[5] ر.ک: امام باقر(ع)، جلوه امامت در افق دانش، احمدترابی، ص 128 .
[6] بحارالانوار، ج 75، ص 431 .
[7] نک: وسائل الشیعه، ج 11، ح 6 و... از باب 24 از ابواب امر به معروف.
[8] همان، ح 26 و27 .
[9] نک: کاوشی در مواضع فرهنگی امام صادق علیه السلام، احمد مبلغی، پایگاه حوزه نت.
[10] برای آگاهی بیشتر، نک: مکار م شیرازی، تفسیر نمونه، ج11، ص425.
[11] ترجمه المیزان، ج3، ص240 .
[12] پایگاه حوزه، میقات حج ، زمستان 1378، شماره 30 .
[13] زمر، 42.
[14] یکی پرسید از آن گم کرده فرزند / که ای روشن ضمیر پیر خردمند---ز مصرش بوی پیراهن شنیدی / ولی در چاه کنعانش ندیدی---بگفت احوال ما برق جهان است / گهی پیدا و دیگر دم هان است.
[15] بقره، 195.