لطفا صبرکنید
3587
بر اساس آیات قرآن و روایات، فرعون با توجه به آگاهی از این موضوع که سقوط سلطنت او به دست شخصی از بنی اسرائیل است، تمام سعی و تلاش خود را به کار گرفت تا از تولد چنین فردی جلوگیری کند؛ و به همین جهت تعداد زیادی از پسران بنیاسرائیل را تنها به این احتمال که ممکن است یکی از آنها همان کودک موعود باشد کشت.
به نظر مىرسد که فرعون در جریان یافتن حضرت موسی(ع) در داخل صندوقچه از چهرهی نوزاد و نشانههاى دیگر - از جمله گذاردن او در صندوق و رها کردنش در امواج نیل- دریافته بود که این نوزاد از بنىاسرائیل است، ناگهان کابوس قیام یک مرد بنىاسرائیلى و زوال ملک او به دست آن مرد بر روح او سایه افکند، و خواهان اجراى قانون جنایتبارش درباره نوزادان بنىاسرائیل شد.[1]
اطرافیان متملق و چاپلوس نیز فرعون را در این طرز فکر تشویق کردند و گفتند دلیلی ندارد که قانون دربارهی این کودک اجرا نشود.[2]
اما از آنجا که سنت قطعی خداوند بر حفاظت از حضرت موسی(ع) بود، اراده نمود موسی(ع) را در کاخ فرعون از خطرات حفظ کند تا سبب عبرت شود که اگر خداوند بخواهد کاری را انجام دهد، انجام خواهد داد و تدبیر ستمکاران به جایی نخواهید رسید. خداوند ارادهی خود را به چند طریق عملی نمود:
- خداوند دل فرعون را به گونهای نرم کرد که ناخودآگاه محبت شدیدی نسبت به آن کودک پیدا کند.[3]
- آسیه همسر فرعون نوزاد پسرى نداشت و قلب پاکش که از قماش درباریان فرعون نبود، کانون مهر این نوزاد شده بود، در مقابل همهی آنها ایستاد و از آنجا که در اینگونه کشمکشهاى خانوادگى غالبا پیروزى با زنان است او در کار خود پیروز شد.[4]
همچنین بر اساس گزارشی، آسیه به فرعون گفت که تو دستور دادهای که نوزادانی که در این سال به دنیا آمدهاند باید کشته شوند؛ اما این پسر بزرگتر از یک سال است.[5] وی همچنین گفت که این یک نفر بر جمعیت بنیاسرائیل نمیافزاید.[6]
البته فرعون به هیچ وجه نمیدانست که این کودک، همان موسای پیامبر است که قرار است تخت و تاج او را نابود سازد.
[1]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 16، ص 29، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش.
[2]. همان.
[3]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، محقق، مصحح، موسوی جزائری، سید طیب، ج 2، ص 135، قم، دار الکتاب، چاپ سوم، 1404ق.
[4]. تفسیر نمونه، ج 16، ص 29.
[5]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 13، ص 16، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[6]. همان، ص 53.