لطفا صبرکنید
30330
- اشتراک گذاری
- از نظر اندیشمندان اسلامى یک عشق حقیقى بیشتر در عالم وجود ندارد و آن عشق به خدا است و سایر عشقها، عشق کاذب، یا غیر حقیقى، یا مجازى هستند، بلکه اطلاق عشق بر غیر خدا صحیح نیست؛ چون آنها شوق هستند، نه عشق. خصوصیت آنها این است که انسان تا آن معشوقها را ندارد به آنها علاقه و عشق دارد، ولى پس از رسیدن، کمکم علاقه نسبت به آنها کم شده و از بین میرود، در حالیکه عشق حقیقى آن است که پس از وصول نه تنها کم نمیشود، بلکه زیادتر هم میگردد.
- عشق مجازى به سالک عارف براى تلطیف روح، کمک میرساند؛ زیرا عاشق همواره متوجه معشوق است و سعى در به دست آوردن دل او دارد و حاضر است براى رضاى او از همه چیز دست بکشد.
- عشق مجازى انسان را از علایق و دلبستگیهاى این جهان آزاد کرده و تمام همت و تلاش و خواستههاى او را در یک جهت متمرکز میکند، و همین کار باعث میشود که توجه او به معشوق حقیقى، نسبت به دیگران آسانتر باشد؛ زیرا دیگران باید از هزاران خواسته و هدف دست بردارند، اما او از همه دست کشیده و فقط باید از یک مورد دل برکند تا به آستان معشوق حقیقى برسد.
- بعضى این استعداد را ندارند که مستقیماً عشق الهى در وجودشان شعلهور شود، ولى در اثر ابتلا به عشق مجازى و ارضا نشدن بعد از وصول، متوجه عشق حقیقى میشوند و میفهمند که تنها معشوق لایق به عشقشان و تنها موجود سزاوار محبت خدا است.
- علمای اسلام در مورد عشق مجازى اکثراً اظهار نظر قطعى نکردهاند. البته عرفا و صوفیان عموماً طرفدار عشق مجازى هستند، ولى عدهاى از فقها و متکلمان شدیداً با عشق مجازى مخالفت کرده و آنرا نوعى انحراف از عشق حقیقى، بلکه انحراف از دین برمیشمارند. و اصولاً اطلاق واژه «معشوق» را بر خدا صحیح نمیدانند و کلّاً آثار منظوم صوفیان در مورد عشق را ناشى از تمایلات جنسى یا شکست در عشقهاى مادى میدانند.
عشق حقیقى، عشق نسبت به ذات الهى است و سایر عشقها عشق حقیقى نیستند، اساساً اینگونه عشقها عشق نیستند، بلکه اینها در واقع «شوق» هستند.
فرق بین عشق و شوق آن است که شوق، میل به چیزى است که انسان آنرا ندارد و در طلب آن است، ولى وقتى به آن رسید پس از مدتى از دیدار و وصالش دلزده میشود و این خصوصیت تمام شوقها است.
اما عشق آن است که چه قبل از وصول، و چه پس از آن نه تنها از وصولش سیر و دلزده نمیشود، بلکه هر دم میلش بیشتر شده و خاموشى و مردگى ندارد. این عشق مختص به ذات اقدس الله است، و هر چه غیر از او وقتى انسان به وصالش رسید، پس از مدتى در مییابد که آنچیز اصلاً ارزش آن اندازه محبت را نداشت، بلکه گاهى انسان به نادانى و سبکسرى خود میخندد که چرا این اندازه نسبت به آن چیز بیارزش علاقهمند بود.[1]
پس عشق حقیقى و اصلى فقط عشق به خدا است.
اما اینکه بعضى از عرفا راه رسیدن به عشق الهى را عشق مجازى یا عشق به غیر خدا میدانند، توجیهاتى دارد.
- ابن سینا در نمط تاسع کتاب اشارات در مورد مقامات عارفان که بحث میکند، میگوید:
«شخص مرید نیازمند ریاضت است و ریاضت سه هدف دارد؛ اوّل: دور کردن غیر حق از حق، دوم: مطیع ساختن نفس اماره... سوم: لطیف ساختن درون براى تنبّه و آگاهى».
پس میفرماید که: آن غرض سوم را دو امر کمک میکند:
یک. فکر لطیف و اندیشه صاف. دو. عشق پاک و عفیف، که شمایل معشوق در آن حاکم باشد، نه سلطان شهوت.[2]
پس در کلام ابن سینا، شاید نخستین اشارات به عشق مجازى به عنوان «قنطرة» و راه گذرى براى عشق به خدا، براى رسیدن به مقامات بالاى عرفانى، براى مریدان راه، وجود دارد.
- فخر رازى در شرح کلام ابن سینا میگوید: «تأثیر عشق در تلطیف سرّ از آن جهت است که؛ چنین عاشقى، همیشه حالات معشوق را، از حرکات و سکنات، و حضور و غیبت، و خشم و خشنودى مورد توجه قرار میدهد، و به طور دایمى ذهن عاشق متوجه استقراء افعال و تعقیب اقوال معشوق میگردد، و از اینراه به ملکه تلطیف سرّ دست مییابد. و لذا نقل کردهاند که "مجنون" را به خواب دیدند و گفتند: خدا با تو چه کارى کرد؟ گفت: خداوند مرا بر مدعیان محبت خویش حجت قرار داد».
- خواجه نصیرالدین طوسى نیز در شرح این فقره از کلام ابن سینا میگوید: «عشق مجازى بر دل انسان، نرمى و تأثر و وجد و رقّت میبخشد، و انسان را از علایق و دلبستگیهاى این جهانى آزاد کرده و او را وارد میکند که از هر کس و هر چیزى که جز معشوق وى است روى گرداند، و تمام هموم و خواستهها و امیال و آرزویش به یک نقطه تمرکز یابد. همین کار باعث میشود که توجه او به معشوق حقیقى نسبت به دیگران آسانتر باشد، چه دیگران باید از هزاران خواسته و همّ و هدف دست بردارند، اما او از همه دست کشیده، فقط از یک مورد باید دل برکند و مهر بردارد، تا آن دل را به آستان معشوق حقیقى برده و آن مهر را بر معشوق حقیقى بیفکند».[3]
بنابراین، عشق مجازى وسیلهاى است، در آغاز کار یک سالک، که او را در سیر معنوى و حصول تنبّه و توجه، یارى نماید. اما چگونگی این یاورى از نظر فخر رازى بیشتر بر توجه عاشق به معشوق، نظر دارد و اینکه این توجه موجب تلطیف سرّ میشود. از نظر خواجه نصیرالدین به خاطر این است که عشق باعث دلکندن از وابستگیها و علایق مختلف میشود، به گونهاى که توجه به معشوق حقیقى و اصلى آسانتر میشود، و به هر حال؛ زمینه توجه به معشوق اصلى میشود.
شاید بتوان گفت؛ تعبیر «المجاز قنطرة الحقیقة» برای آن است که استعدادهاى اشخاص براى رسیدن به کمالات معنوى متفاوت است، و هر کس را نمیتوان مستقیماً به عشق حقیقى که همان عشق الهى است، هدایت نمود؛ لذا عشق مجازى به عنوان دامى براى به تور انداختن سالک و جدا ساختن او از امور مختلفى که باعث پاى بستن او از سیر و سلوک میگردد، و انداختن او در مسیر معنوى، مطرح میگردد. چنانچه عین القضاة همدانى میگوید:
«اى عزیز! جمال لیلى، دانهاى دان، بر دامن نهاده. چه دانى که دام چیست؟ صیاد ازل چون خواست که از نهاد مجنون، مرکبى سازد از آنِ عشق خود، که او را استعداد آن نبود که به دام جمال عشق ازل افتد، که آنکه به تابشى از آن هلاک شدى بفرمودند تا عشق لیلى را، یک چندى از نهادى مرکبى ساختند، تا پخته عشق لیلى شود، آنگاه بار کشیدن عشق الله را قبول توان کرد».[4]
نظر علمای اسلامى در مورد عشق مجازى
در کلمات عرفا و فلاسفه عموماً مخالفتى با عشق مجازى دیده نمیشود، بلکه چنانچه ملاحظه شد آنرا قنطره و پُلى براى رسیدن به معشوق حقیقى مطرح میکنند.
اما عده بسیارى از دانشمندان اسلامى در اینباره اظهار نظرى نکرده و یا به صورت قطعى در اینباره نفیاً و اثباتاً سخنى نگفتهاند.
لکن عدهاى از فقها و متکلمان در اینباره نظر مخالف دارند و عشق مجازى را یک انحراف نسبت به عشق حقیقى و سبب دور شدن از معنویات و خدا میدانند، و اینگونه عشقها را به عنوان بدعتى که متصوفه گذاشتهاند، مطرح میکنند. و یا اینکه اصلاً استعمال کلمه «عشق» را درباره محبت خداوند و علاقه به معنویات، جایز نمیدانند، و اطلاق واژه معشوق را بر خداوند نمیپسندند، بلکه قبیح میشمارند. چنانچه عدهاى به طور کلى نظر خوبى در مورد متصوّفه و شعرهاى عاشقانه آنها ندارند و آن آثار منظوم را ناشى از تمایلات جنسى و یا شکست در عشق مادى میدانند.[5]
[1]. ر. ک: مطهرى، مرتضى، تفسیر سوره حمد، انتشارات صدرا.
[2]. حسینى ملکشاهى، ترجمه و شرح اشارات و تنبیهات ابن سینا، ص 446، الفصل الثامن، انتشارات سروش، 1375ش.
[3]. یثربى، سید یحیى، فلسفه عرفان، ص 332، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1374ش.
[4]. همدانى، عین القضاة، تمهیدات، ص 96؛ فلسفه عرفان، ص 326.
[5]. ر. ک: الهامى، داوود، داوریهاى متضاد درباره ابن عربى، قم، مکتب اسلام، 1379ش؛ فلسفه عرفان، ص 351.