لطفا صبرکنید
بازدید
36456
36456
آخرین بروزرسانی:
1397/07/12
کد سایت
fa6949
کد بایگانی
6480
نمایه
رابطه گاو زرد لاغر پیر بنی اسرائیل با زنده شدن مرده
طبقه بندی موضوعی
تفسیر|بنی اسرائیل|موسی
اصطلاحات
بنی اسرائیل
گروه بندی اصطلاحات
سرفصلهای قرآنی|فرقهها، مذهبها، گروهها
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
آیا در داستان کشتن گاو بنی اسرائیل، خدا نمیتوانست کشته را بدون درخواست یک قربانی زنده کند؟
پرسش
آیات 66 تا 73 سوره بقره همه در رابطه با چگونگی گاو قربانی است که خداوند دستور ذبح آنرا داده است. آیا رنگ، پیری، جوانی، چاقی، لاغری، این گاو برای خدا حائز اهمیت است؟ آیا خدا نمیتوانست کشته را بدون درخواست یک قربانی زنده کند؟ و آیا اگر این گاو زرد نبود لاغر بود و پیر چه لطمهای به قدرت خدا میزد؟ اصلاً چرا خدا باید تقاضای قربانی کند؟
پاسخ اجمالی
اساساً از شخص حکیم کار عبث و بیهوده سر نمیزند، از اینرو، شیعه معتقد است تمام احکام و افعال صادره از شارع مقدس تابع مصالح و مفاسد است. بنابر این، حتماً در این امر (کشتن گاو) نیز حکمتی نهفته است هر چند ما از آن مطلع نباشیم.
چون بنی اسرائیل مدتی را در گاوپرستی به سر بردند منظور این بود که با کشتن گاو عظمت و بزرگى آن که در گذشته معتقد بودند از بین برود و آنچه در نفس آنان در باره صلاحیت گاو براى پرستش راه پیدا کرده بود زائل گردد.
قرائن نشان مىدهد که اصولاً آنها نه معرفت کاملى نسبت به خداوند داشتند و نه نسبت به موقعیت موسى (ع)، لذا بعد از همه این سؤالها گفتند: «حالا حق را بیان کردى»! گویى هر چه قبل از آن بوده باطل بوده است!.
به هر حال، هر قدر آنها سؤال کردند خداوند هم تکلیف آنها را سختتر کرد، چرا که چنین افراد، مستحق چنان مجازاتى هستند.
از طرفی، صاحب گاوی با این خصوصیات، مرد نیکوکارى بود و نسبت به پدر خویش احترام فراوان قائل میشد، در یکى از روزها که پدرش در خواب بود معامله پر سودى براى او پیش آمد، ولى او به خاطر اینکه پدرش خواب بود از معامله صرفنظر کرد. خداوند به جبران این گذشت جوان، معامله پرسود دیگری را براى او فراهم ساخت.
چون بنی اسرائیل مدتی را در گاوپرستی به سر بردند منظور این بود که با کشتن گاو عظمت و بزرگى آن که در گذشته معتقد بودند از بین برود و آنچه در نفس آنان در باره صلاحیت گاو براى پرستش راه پیدا کرده بود زائل گردد.
قرائن نشان مىدهد که اصولاً آنها نه معرفت کاملى نسبت به خداوند داشتند و نه نسبت به موقعیت موسى (ع)، لذا بعد از همه این سؤالها گفتند: «حالا حق را بیان کردى»! گویى هر چه قبل از آن بوده باطل بوده است!.
به هر حال، هر قدر آنها سؤال کردند خداوند هم تکلیف آنها را سختتر کرد، چرا که چنین افراد، مستحق چنان مجازاتى هستند.
از طرفی، صاحب گاوی با این خصوصیات، مرد نیکوکارى بود و نسبت به پدر خویش احترام فراوان قائل میشد، در یکى از روزها که پدرش در خواب بود معامله پر سودى براى او پیش آمد، ولى او به خاطر اینکه پدرش خواب بود از معامله صرفنظر کرد. خداوند به جبران این گذشت جوان، معامله پرسود دیگری را براى او فراهم ساخت.
پاسخ تفصیلی
قبل از پرداختن به پرسش و پاسخ، بیان چند نکته ضروری به نظر میرسد.
یک. از آن جایی که خداوند حکیم است و اساساً از شخص حکیم کار عبث و بیهوده سر نمیزند از اینرو شیعه معتقد است تمام احکام و افعال صادره از شارع مقدس تابع مصالح و مفاسد است. در اینباره میتوانید به پاسخ «منابع بیان حکمت احکام و مخلوقات»، شماره 2608 (سایت: 2748)) مراجعه نمایید.
بنابر این، حتماً در این امر نیز حکمتی نهفته است هر چند به دست انسانها نرسیده باشد.
دو. با توجه به آیات و روایات به دست میآید که اساساً زیاد سؤال کردن (سؤالات غیر مربوط) کار پسندیدهای نیست چه بسا مجازاتی به دنبال داشته باشد.
راوی (احمد بن محمد) میگوید: حضرت امام رضا(ع) براى من نوشت: «شما چرا زیاد سؤال میکنید، و نمیخواهید از کثرت سؤال دست بکشید، گروهى قبل از شما براى سؤالات زیاد هلاک و نابود شدند، خداوند متعال نیز فرمود: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاء[1]».[2]
سه. برای زنده کردن کشته بنی اسرائیل، حضرت موسی(ع) نخست صرفاً تقاضای گاو کرده بود امّا بعد از جدی نگرفتن مسئله از سوی بنی اسرائیل و بهانهگیری و پرسشهای پی در پی و بیمورد مأمور به آوردن آن گاو مشخص شد.[3]
پیرامون آیاتی که در مورد کشتن گاو و زنده کردن دختر مقتول نازل شده، سؤالهای بسیاری وجود دارد که برخی از آنها در این سؤال مطرح شده و برخی نیز مطرح نشده که ما به طور خلاصه اما نسبتاً جامع به آنها میپردازیم.
1. چرا خداوند بنی اسرائیل را مأمور کشتن گاو از میان حیوانات نمود و چه امتیازى براى گاو در این جهت موجود بود؟
بنى اسرائیل چون سالیان دراز محکوم مصریان بودند، مانند هر قوم محکوم و زبون دیگران، خواه ناخواه اوهام و معتقدات مصریان بر آنها چیره شده بود. یکى از مقدسات مصریها گاو بود -گویا احترام و تقدیس گاو در مصر مانند هند بیشتر در طبقه کشاورزان و دامداران شایع بود. چون بنى اسرائیل با این طبقه که اکثریت مردم آن سرزمین بودند آمیزش داشتند تقدیس و پرستش گاو به تدریج در آنها آن چنان سرایت کرد که بیشتر آنان عقیده یگانهپرستى پدران خود را فراموش کردند- و چون تقدیس گاو در میان این طبقات بوده. این عقیده در تاریخ به اندازه خدایان طبقات حاکمه مصر شهرت نیافته است. شاید پس از خروج از مصر و زندگى طولانى در بیابان و معاشرت با قبائل گاوپرست نیز در آنها مؤثر بوده. در هر جا و به هر طریق باشد، تقدیس گاو و گوساله در نفوس آنان ریشه داشته و محبت آن قلوبشان را فراگرفته بود. چنانکه در سوره بقره آیه 88 به آن اشاره مىکند که دلهاى آنها، بر اثر کفرشان، با محبت گوساله آمیخته شده بود.[4] بنابر این، اتخاذ گوساله پس از چند روز غیبت موسى(ع) از جهت غفلت و پیش آمد ناگهانى یا اغفال نبوده بلکه منشأ آن علاقه و کشش باطنى آنها به چنین پرستشى بود. بنى اسرائیل که شعور درک توحید خالص را نداشتند حتماً باید براى خود معبود محدود و محسوسى برگزینند.
چون تقدیس و محبت غیر خداوند در حد پرستش، شعور فطرى خداپرستى را پیوسته خفته و پنهان میدارد، اولین اقدام اصلاحى پیامبران براى بیدار کردن شعور و وجدانهاى بشرى مبارزه منطقى و عملى با بتها و طاغوتها و برداشتن آنها از جلو راه پیشرفت عقل بشرى بوده است.
با توجه به این حقیقت دستور اجتماع عمومى یهود براى کشتن گاو و به پا داشتن جشنى به عنوان گاوکشى (یا عید خون) دستور مستقلى بوده: که باید همه گاوى را در میان گذارند و در خرید و کشتنش شریک شوند و آنرا ذبح کنند. این گاوکشى براى قربانى یا قصابى نبوده بلکه تا با این خاطره، تقدیس و پرستش آن از خاطرها برود و اثر این اجتماع عمومى در نفوس کوچک و بزرگ باقى بماند، این روش پیامبران بزرگ و اولین قدم براى اصلاح و احیاء نفوس است. از اینرو، حضرت موسى(ع) گوساله طلایى ساخته شده توسط سامری را خورد کرد و آتش زد و خاکسترش را به آب و باد داد. ولى صورتهاى اصلى آن همیشه در میان آنها میزیست و محبتش در دل هاى آنان جاى داشت و آثار پرستش و تقدیس آن در اعمال و انحرافهاى آنان آشکار بود.
پیش آمد قتلى که همگى بنى اسرائیل را تکان داد و سر و صدایى راه انداخت گویا به موسى فرصتى داد که این دستور را با آنکه اجرایش بر یهود بسى سنگین بود اعلام نماید، اعتراض و سؤالهای گوناگون همه براى همین بود که شاید انجامش متوقف شود.[5]
بنابر این، چون بنی اسرائیل در زمان گذشته گاوپرست بودند منظور این بود که با کشتن گاو عظمت و بزرگى آن که در گذشته معتقد بودند از بین برود و آنچه در نفس آنان در باره صلاحیت گاو براى پرستش راه پیدا کرده بود زائل گردد.
2. چرا خداوند مقتول را با کشتن موجود زنده دیگری، حیات دوباره بخشید؟
اساساً در پیشگاه قدرت لایتناهی خداوند فرقی بین این موارد نیست؛ زیرا بدیهی است که اگر اراده خداوند برای ایجاد چیزی به آن چیز تعلق بگیرد، آن چیز ایجاد خواهد شد،[6] اما همانطوری که گفتیم احکام الهی تابع مصالح و مفاسد میباشد از اینرو، برخی در پاسخ به این پرسش گفتند: براى اینکه بهتر و بیشتر قدرت کامله خداوندى روشن گردد و اختراع چیزى را از راه ضدّش به آنان بنمایاند.[7]
3. آیا اگر این گاو زرد نبود لاغر بود و پیر چه لطمهای به قدرت خدا میزد؟
بدون شک «سؤال» کلید حل مشکلات و بر طرف ساختن جهل و نادانى است، اما مانند هر چیز اگر از حد و معیار خود تجاوز کند، و یا بیمورد انجام گیرد، دلیل انحراف و موجب زیان است، همانگونه که نمونهاش را در این داستان مشاهده کردیم.
بنى اسرائیل مأمور بودند گاوى را ذبح کنند، بدون شک اگر قید و شرط خاصى مىداشت تأخیر بیان از وقت حاجت ممکن نبود، و خداوند حکیم در همان لحظه که به آنها امر کرد بیان میفرمود، بنابر این، وظیفه آنها در این زمینه قید و شرطى نداشته، و لذا «بقره» به صورت «نکره» در اینجا ذکر شده است.
ولى آنها بی اعتنا به این اصل مسلم، شروع به سؤالهای گوناگون کردند، شاید براى اینکه میخواستند حقیقت، لوث گردد و قاتل معلوم نشود، و این اختلاف هم چنان میان بنى اسرائیل ادامه یابد، جمله «فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ»[8] نیز اشاره به همین معنا است، مىگوید: آنها گاو را ذبح کردند ولى نمىخواستند این کار انجام گیرد!.
از ذیل آیه 72 همین داستان نیز استفاده میشود که لااقل گروهى از آنها قاتل را می شناختند، و از اصل جریان مطلع بودند، و شاید این قتل بر طبق توطئه قبلى میان آنها صورت گرفته بود اما کتمان میکردند؛ زیرا در ذیل همین آیه می خوانیم: «وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»؛[9] خداوند آنچه را شما پنهان میدارید آشکار و بر ملا میسازد.
از این گذشته، افراد لجوج و خودخواه غالباً پر حرف و پر سؤالند، و در برابر هر چیز بهانهجویى میکنند.
قرائن نشان میدهد که اصولاً آنها نه معرفت کاملى نسبت به خداوند داشتند و نه نسبت به موقعیت موسى(ع)، لذا بعد از همه این پرسشها گفتند: «الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ»؛[10] حالا حق را بیان کردى! گویى هر چه قبل از آن بوده باطل بوده است!.
به هر حال، هر قدر آنها سؤال کردند خداوند هم تکلیف آنها را سختتر کرد، چرا که چنین افراد، مستحق چنان مجازاتى هستند،[11] لذا در روایات میخوانیم که در هر مورد خداوند سکوت کرده، پرسش و سؤال نکنید چون بی گمان در آن حکمتی بوده است[12] و لذا در روایتى از امام رضا(ع) چنین آمده اگر آنها در همان آغاز، هر ماده گاوى انتخاب کرده و سر بریده بودند کافى بود، اما «شَدَّدُوا فَشَدَّدَ اللَّهُ عَلَیْهِم»؛ آنها سختگیرى کردند خداوند هم بر آنها سخت گرفت.[13]
4. این همه اوصاف براى چه بود؟
مفسران در این جا یادآور میشوند که این گاو در آن محیط منحصر به فرد بوده است و بنى اسرائیل آنرا به قیمت بسیار گزافى خریدند. صاحب این گاو مرد نیکوکارى بود و نسبت به پدر خویش احترام فراوان قائل میشد، در یکى از روزها که پدرش در خواب بود معامله پر سودى براى او پیش آمد، ولى او به خاطر اینکه پدرش ناراحت نشود، حاضر نشد وى را بیدار سازد و کلید صندوق را از او بگیرد، در نتیجه از معامله صرفنظر کرد.
و به گفته بعضى از مفسّران فروشنده حاضر مىشود آن جنس را به هفتاد هزار بفروشد به این شرط که نقد بپردازد، و پرداختن پول نقد منوط به این بوده است که پدر را بیدار کند و کلید صندوقها را از او بگیرد، ولى جوان مزبور حاضر میگردد که به هشتاد هزار بخرد ولى پول را پس از بیدارى پدر بپردازد! بالأخره معامله انجام نشد.
خداوند به جبران این گذشت جوان، معامله پرسود دیگری را براى او فراهم میسازد.
بعضى از مفسّران نیز میگویند: پدر پس از بیدار شدن از ماجرا آگاه میشود و گاو مزبور را به پاداش این عمل به پسر خود میبخشد که سر انجام آن سود فراوان را براى او به بار میآورد.[14]
پیامبر اسلام(ص) در این مورد مىفرماید: «انْظُرُوا إِلَى الْبِرِّ مَا بَلَغَ بِأَهْلِه»؛ نیکى را بنگرید که با نیکو کار چه میکند؟![15]
یک. از آن جایی که خداوند حکیم است و اساساً از شخص حکیم کار عبث و بیهوده سر نمیزند از اینرو شیعه معتقد است تمام احکام و افعال صادره از شارع مقدس تابع مصالح و مفاسد است. در اینباره میتوانید به پاسخ «منابع بیان حکمت احکام و مخلوقات»، شماره 2608 (سایت: 2748)) مراجعه نمایید.
بنابر این، حتماً در این امر نیز حکمتی نهفته است هر چند به دست انسانها نرسیده باشد.
دو. با توجه به آیات و روایات به دست میآید که اساساً زیاد سؤال کردن (سؤالات غیر مربوط) کار پسندیدهای نیست چه بسا مجازاتی به دنبال داشته باشد.
راوی (احمد بن محمد) میگوید: حضرت امام رضا(ع) براى من نوشت: «شما چرا زیاد سؤال میکنید، و نمیخواهید از کثرت سؤال دست بکشید، گروهى قبل از شما براى سؤالات زیاد هلاک و نابود شدند، خداوند متعال نیز فرمود: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاء[1]».[2]
سه. برای زنده کردن کشته بنی اسرائیل، حضرت موسی(ع) نخست صرفاً تقاضای گاو کرده بود امّا بعد از جدی نگرفتن مسئله از سوی بنی اسرائیل و بهانهگیری و پرسشهای پی در پی و بیمورد مأمور به آوردن آن گاو مشخص شد.[3]
پیرامون آیاتی که در مورد کشتن گاو و زنده کردن دختر مقتول نازل شده، سؤالهای بسیاری وجود دارد که برخی از آنها در این سؤال مطرح شده و برخی نیز مطرح نشده که ما به طور خلاصه اما نسبتاً جامع به آنها میپردازیم.
1. چرا خداوند بنی اسرائیل را مأمور کشتن گاو از میان حیوانات نمود و چه امتیازى براى گاو در این جهت موجود بود؟
بنى اسرائیل چون سالیان دراز محکوم مصریان بودند، مانند هر قوم محکوم و زبون دیگران، خواه ناخواه اوهام و معتقدات مصریان بر آنها چیره شده بود. یکى از مقدسات مصریها گاو بود -گویا احترام و تقدیس گاو در مصر مانند هند بیشتر در طبقه کشاورزان و دامداران شایع بود. چون بنى اسرائیل با این طبقه که اکثریت مردم آن سرزمین بودند آمیزش داشتند تقدیس و پرستش گاو به تدریج در آنها آن چنان سرایت کرد که بیشتر آنان عقیده یگانهپرستى پدران خود را فراموش کردند- و چون تقدیس گاو در میان این طبقات بوده. این عقیده در تاریخ به اندازه خدایان طبقات حاکمه مصر شهرت نیافته است. شاید پس از خروج از مصر و زندگى طولانى در بیابان و معاشرت با قبائل گاوپرست نیز در آنها مؤثر بوده. در هر جا و به هر طریق باشد، تقدیس گاو و گوساله در نفوس آنان ریشه داشته و محبت آن قلوبشان را فراگرفته بود. چنانکه در سوره بقره آیه 88 به آن اشاره مىکند که دلهاى آنها، بر اثر کفرشان، با محبت گوساله آمیخته شده بود.[4] بنابر این، اتخاذ گوساله پس از چند روز غیبت موسى(ع) از جهت غفلت و پیش آمد ناگهانى یا اغفال نبوده بلکه منشأ آن علاقه و کشش باطنى آنها به چنین پرستشى بود. بنى اسرائیل که شعور درک توحید خالص را نداشتند حتماً باید براى خود معبود محدود و محسوسى برگزینند.
چون تقدیس و محبت غیر خداوند در حد پرستش، شعور فطرى خداپرستى را پیوسته خفته و پنهان میدارد، اولین اقدام اصلاحى پیامبران براى بیدار کردن شعور و وجدانهاى بشرى مبارزه منطقى و عملى با بتها و طاغوتها و برداشتن آنها از جلو راه پیشرفت عقل بشرى بوده است.
با توجه به این حقیقت دستور اجتماع عمومى یهود براى کشتن گاو و به پا داشتن جشنى به عنوان گاوکشى (یا عید خون) دستور مستقلى بوده: که باید همه گاوى را در میان گذارند و در خرید و کشتنش شریک شوند و آنرا ذبح کنند. این گاوکشى براى قربانى یا قصابى نبوده بلکه تا با این خاطره، تقدیس و پرستش آن از خاطرها برود و اثر این اجتماع عمومى در نفوس کوچک و بزرگ باقى بماند، این روش پیامبران بزرگ و اولین قدم براى اصلاح و احیاء نفوس است. از اینرو، حضرت موسى(ع) گوساله طلایى ساخته شده توسط سامری را خورد کرد و آتش زد و خاکسترش را به آب و باد داد. ولى صورتهاى اصلى آن همیشه در میان آنها میزیست و محبتش در دل هاى آنان جاى داشت و آثار پرستش و تقدیس آن در اعمال و انحرافهاى آنان آشکار بود.
پیش آمد قتلى که همگى بنى اسرائیل را تکان داد و سر و صدایى راه انداخت گویا به موسى فرصتى داد که این دستور را با آنکه اجرایش بر یهود بسى سنگین بود اعلام نماید، اعتراض و سؤالهای گوناگون همه براى همین بود که شاید انجامش متوقف شود.[5]
بنابر این، چون بنی اسرائیل در زمان گذشته گاوپرست بودند منظور این بود که با کشتن گاو عظمت و بزرگى آن که در گذشته معتقد بودند از بین برود و آنچه در نفس آنان در باره صلاحیت گاو براى پرستش راه پیدا کرده بود زائل گردد.
2. چرا خداوند مقتول را با کشتن موجود زنده دیگری، حیات دوباره بخشید؟
اساساً در پیشگاه قدرت لایتناهی خداوند فرقی بین این موارد نیست؛ زیرا بدیهی است که اگر اراده خداوند برای ایجاد چیزی به آن چیز تعلق بگیرد، آن چیز ایجاد خواهد شد،[6] اما همانطوری که گفتیم احکام الهی تابع مصالح و مفاسد میباشد از اینرو، برخی در پاسخ به این پرسش گفتند: براى اینکه بهتر و بیشتر قدرت کامله خداوندى روشن گردد و اختراع چیزى را از راه ضدّش به آنان بنمایاند.[7]
3. آیا اگر این گاو زرد نبود لاغر بود و پیر چه لطمهای به قدرت خدا میزد؟
بدون شک «سؤال» کلید حل مشکلات و بر طرف ساختن جهل و نادانى است، اما مانند هر چیز اگر از حد و معیار خود تجاوز کند، و یا بیمورد انجام گیرد، دلیل انحراف و موجب زیان است، همانگونه که نمونهاش را در این داستان مشاهده کردیم.
بنى اسرائیل مأمور بودند گاوى را ذبح کنند، بدون شک اگر قید و شرط خاصى مىداشت تأخیر بیان از وقت حاجت ممکن نبود، و خداوند حکیم در همان لحظه که به آنها امر کرد بیان میفرمود، بنابر این، وظیفه آنها در این زمینه قید و شرطى نداشته، و لذا «بقره» به صورت «نکره» در اینجا ذکر شده است.
ولى آنها بی اعتنا به این اصل مسلم، شروع به سؤالهای گوناگون کردند، شاید براى اینکه میخواستند حقیقت، لوث گردد و قاتل معلوم نشود، و این اختلاف هم چنان میان بنى اسرائیل ادامه یابد، جمله «فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ»[8] نیز اشاره به همین معنا است، مىگوید: آنها گاو را ذبح کردند ولى نمىخواستند این کار انجام گیرد!.
از ذیل آیه 72 همین داستان نیز استفاده میشود که لااقل گروهى از آنها قاتل را می شناختند، و از اصل جریان مطلع بودند، و شاید این قتل بر طبق توطئه قبلى میان آنها صورت گرفته بود اما کتمان میکردند؛ زیرا در ذیل همین آیه می خوانیم: «وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»؛[9] خداوند آنچه را شما پنهان میدارید آشکار و بر ملا میسازد.
از این گذشته، افراد لجوج و خودخواه غالباً پر حرف و پر سؤالند، و در برابر هر چیز بهانهجویى میکنند.
قرائن نشان میدهد که اصولاً آنها نه معرفت کاملى نسبت به خداوند داشتند و نه نسبت به موقعیت موسى(ع)، لذا بعد از همه این پرسشها گفتند: «الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ»؛[10] حالا حق را بیان کردى! گویى هر چه قبل از آن بوده باطل بوده است!.
به هر حال، هر قدر آنها سؤال کردند خداوند هم تکلیف آنها را سختتر کرد، چرا که چنین افراد، مستحق چنان مجازاتى هستند،[11] لذا در روایات میخوانیم که در هر مورد خداوند سکوت کرده، پرسش و سؤال نکنید چون بی گمان در آن حکمتی بوده است[12] و لذا در روایتى از امام رضا(ع) چنین آمده اگر آنها در همان آغاز، هر ماده گاوى انتخاب کرده و سر بریده بودند کافى بود، اما «شَدَّدُوا فَشَدَّدَ اللَّهُ عَلَیْهِم»؛ آنها سختگیرى کردند خداوند هم بر آنها سخت گرفت.[13]
4. این همه اوصاف براى چه بود؟
مفسران در این جا یادآور میشوند که این گاو در آن محیط منحصر به فرد بوده است و بنى اسرائیل آنرا به قیمت بسیار گزافى خریدند. صاحب این گاو مرد نیکوکارى بود و نسبت به پدر خویش احترام فراوان قائل میشد، در یکى از روزها که پدرش در خواب بود معامله پر سودى براى او پیش آمد، ولى او به خاطر اینکه پدرش ناراحت نشود، حاضر نشد وى را بیدار سازد و کلید صندوق را از او بگیرد، در نتیجه از معامله صرفنظر کرد.
و به گفته بعضى از مفسّران فروشنده حاضر مىشود آن جنس را به هفتاد هزار بفروشد به این شرط که نقد بپردازد، و پرداختن پول نقد منوط به این بوده است که پدر را بیدار کند و کلید صندوقها را از او بگیرد، ولى جوان مزبور حاضر میگردد که به هشتاد هزار بخرد ولى پول را پس از بیدارى پدر بپردازد! بالأخره معامله انجام نشد.
خداوند به جبران این گذشت جوان، معامله پرسود دیگری را براى او فراهم میسازد.
بعضى از مفسّران نیز میگویند: پدر پس از بیدار شدن از ماجرا آگاه میشود و گاو مزبور را به پاداش این عمل به پسر خود میبخشد که سر انجام آن سود فراوان را براى او به بار میآورد.[14]
پیامبر اسلام(ص) در این مورد مىفرماید: «انْظُرُوا إِلَى الْبِرِّ مَا بَلَغَ بِأَهْلِه»؛ نیکى را بنگرید که با نیکو کار چه میکند؟![15]
[1]. مائده، 101: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ ...»؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! از چیزهایى نپرسید که اگر براى شما آشکار گردد، شما را ناراحت میکند.
[2]. عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر، محقق و مصحح: رسولی محلاتی، هاشم، ج 1، ص 346 – 347، المطبعة العلمیة، تهران، چاپ اول، 1380ق.
[3]. محدث نوری، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 15، ص 212، چاپ مؤسسه آل البیت(ع)، قم، چاپ اول، 1408ق.
[4]. «وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلیلاً ما یُؤْمِنُون»؛ و آنها (به پیامبران) گفتند: دلهاى ما در غلاف است (و ما از گفتههاى شما چیزى نمیفهمیم.) چنین نیست، بلکه خداوند به سبب کفرشان از رحمت خود دور ساخته (و به همین دلیل چیزى درک نمیکنند)، پس اندکى ایمان میآورند.
[5]. طالقانى، سید محمود، پرتوى از قرآن، ج 1، ص 191 - 193 (با تلخیص)، شرکت سهامى انتشار، تهران، چاپ چهارم، 1362 ش.
[6]. «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون»؛ چون چیزى را اراده کند، فرمانش این است که بگوید: «باش» پس بى درنگ موجود میشود؛ یس، 82.
[7]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه: بلاغی، محمد جواد، ج 1، ص 274، ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372ش.
[8]. بقره، 71.
[9]. بقره، 72.
[10]. بقره، 71.
[11]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 1، ص 307 - 308 ، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ اول، 1374ش.
[12]. امیر مؤمنان(ع) براى مردم سخنرانى فرمود و خطبهاى خواند و در آن فرمود: «بی گمان خداوند تبارک و تعالى حدود را مقرّر فرموده از آن تجاوز نکنید، و کارهایى را واجب کرده آنرا ناقص و ناتمام نگذارید، و امورى را بدون حکم واگذاشته و آن نه از روى فراموشى است بلکه از روى مصلحت است پس شما در آن خود را به زحمت نیندازید، و این را از سر رحمت و مهربانى بر شما بدون حکم رها کرده پس رحمتش را با آغوش باز بپذیرید»؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، ج 4، ص 75، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ دوم، 1413ق.
[13]. شیخ صدوق، عیون أخبارالرضا(ع)، محقق و مصحح: لاجوردى، مهدى، ج 2، ص 13، نشر جهان، تهران، چاپ اول، 1378ق.
[14]. تفسیر نمونه، ج 1، ص 310 – 311.
[15]. عیون أخبار الرضا(ع) ، ج 2، ص 14.
ترجمه پرسش در سایر زبانها
نظرات